نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

در مورد افراد گرفتاری به كار می‌رود كه هنوز مشكل اول‌شان حل نشده مشكل دیگری به آن اضافه می‌شود.
در روستایی كوچك وسط جنگل بزرگی عده‌ای زندگی می‌كردند، از قضا دو نفر از اهالی این روستا قوز داشتند (قوز یا گوژ برآمدگی نامتناسبی است كه معمولاً در كمر به وجود می‌آید) این دو نفر از اینكه قوز پشت هستند خیلی غصه می‌خوردند و هیچ راه چاره‌ای نبود كه امتحان نكرده باشند. ولی متأسفانه هیچ روشی مفید واقع نشده بود.
یك شب مهتابی یكی از قوزی‌ها از خواب بیدار شد و چون هوا خیلی روشن بود گمان كرد صبح شده. مرد قوزی بقچه‌‌اش را جمع كرد تا به حمام برود. او عادت داشت همیشه صبح زود قبل از اینكه مردم بخواهند حمام بروند، به حمام برود و برگردد تا مردم قوز او را كمتر ببینند و كمتر مسخره‌‌اش كنند.
وقتی می‌خواست وارد حمام شود از گرمخانه‌ی حمام صدایی شنید، ولی توجهی نكرد. مرد قوزی لباس‌هایش را مثل همیشه درآورد و تنهایی وارد خزینه‌ی حمام شد، اما وقتی وارد شد دید جماعتی در حال بزن و بكوب، رقصیدن و خوشحالی هستند، پس از این شادی خوشش آمد و وارد خزینه شد.
كمی كه گذشت كم كم متوجه غیرعادی بودن افراد داخل حمام شد. و فهمید بله عروسی اجنه هست و آنها داماد را به حمام آورده‌اند. قوزی كه سال‌ها بود در هیچ جشن و شادی به دلیل نگاه‌های مردم شركت نكرده بود از اینكه دید این گروه به گرمی او را هم در جمع خود پذیرفته‌اند شروع به رقص و خوشحالی كرد.
جن‌ها از این كار قوزی خوششان آمد، وقتی می‌خواستند از حمام بروند یكی از آنها به او گفت: ما از این رفتار تو خوشمان آمده، اگر خواسته‌ای داری بگو تا برایت برآورده كنیم.
قوزی كه مهمترین خواسته‌‌اش حذف شدن قوزش بود به آنها گفت: اگر می‌توانید كاری كنید تا قوز من از بین برود. در همان لحظه یكی از اجنه دستی بر پشت قوزی كشید و در جا قوزش ناپدید شد.
وقتی قوزی به خانه برگشت، مادرش كه دید قوز او نیست بسیار متعجب شد و گفت: چی شده؟ قوزت چه طوری از بین رفته؟ قوزی وقتی ماجرا را برای مادرش تعریف كرد از او خواست تا لباس‌های نویی برایش بیاورد تا بپوشد و بعد از مدت‌ها در روستا بگردد. وقتی قوزی از خانه خارج شد هركس او را می‌دید با تعجب می‌پرسید چه شده؟ پس قوزت كو؟ و قوزی با خوشحالی برای مردم توضیح می‌داد.
كم كم این خبر به قوزی دوم روستا هم رسید. او هم تصمیم گرفت هرچه زودتر یك روز صبح وارد حمام شود و بعد از رقص و پایكوبی از اجنه بخواهد قوز پشت او را هم از كمرش بردارند.
چند روز بعد یك روز صبح خیلی زود قوزی دوم هم وارد حمام شد و خود به خود شروع كرد به رقص و پایكوبی. از قضا آن روز یكی از بزرگان اجنه از دنیا رفته بود و آنها بسیار ناراحت و غمگین بودند. در چنین شرایطی قوزی دوم بدون مقدمه شروع كرد به رقص و خوشحالی و به این كارش ادامه داد تا جایی كه یكی از اجنه آنقدر عصبانی شد كه یك قوز دیگر آورد و گذاشت روز قوز قبلی او و با عصبانیت گفت: تا تو باشی در مراسم عزای ما خوشحالی نكنی.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول