نویسنده: محمدعلی امانی




 

برخی خصلت‌ها و ویژگی‌های شخصیتی در میان اعراب جاهلی رواج داشت كه بدون اینكه فرد را در جامعه در نظر بگیریم، می‌توانند ظهور و بروز داشته باشند؛ در زیر به اهم این صفات می‌پردازیم.

1.سخاوت

یكی از خصلت‌هایی كه در میان اعراب جاهلی بسیار پررنگ و رایج بود خصلت سخاوت و بخشندگی بود. سخاوت در لغت به معنای جود، بذل (1) و كرم (2) است و به فرد سخاوت كننده، سخی، جواد (3) و كریم (4) می‌گویند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)‌در تعریف سخا آورده‌اند كه سخاوت و بذل آن است كه ابتدایی و بدون سوال و درخواست باشد و اگر از روی سؤال و درخواست شد به خاطر شرم و فرار از ملامت است. (5)
عرب جاهلی در زمان صلح و آرامش، بخشنده و جوانمرد بود و در بخشش بسیار مبالغه می‌كرد و در این راه مال و ثروت را خوار و بی‌اعتبار و بخشش و كرم را از مظاهر سیادت و سروری می‌دانست. (6) از جمله اموری كه از این كرم و بخشش متفرع می‌شود را می‌توان مهمانی كردن، آتش روشن كردن برای كسی كه در بیابان ممكن است راهش را گم كند و... برشمرد. (7)
زهیر بن ابی سلمی (8) در بعضی اشعارش می‌گوید: اگر جز جان خویش چیزی نداشته باشد، آن را می‌بخشد پس سائل از خدا پروا كند (و از او چیزی نخواهد كه جانش را فدا خواهد كرد) (9).
یا نابغه ذبیانی (10) در مدح نعمان بن منذر می‌گوید: و خداوند تعالی، نعمان بن منذر را بر دشمنش پیروز كند. روزی او را یافتم كه با دشمنش می‌جنگید و با او به مقاتله برخاسته بود و از آنجا كه دریایی از عطا و كرم است، چیزی او را از بخشش منع نمی‌كرد. (11)
و همچنین بر روی كوه‌ها و بلندی‌ها آتش روشن می‌كردند تا كسانی كه در صحرا سرگردان و گم شده‌اند این آتش را ببینند و به سوی آن بیایند و وقتی كه بر آنها داخل می‌شدند اگر از دشمنانشان هم بود او را پناه می‌دادند (12) و در شعرشان به این خصیصه افتخار می‌كردند آنجا كه می‌گوید: «و كسی بود كه از نیروهای شب وحشت داشت و طلب نجات می‌كرد، من آتش را برایش برپا كردم تا به وسیله آن راه را پیدا نماید، آنگاه كه راه را یافت سگم را به صدا كردن واداشتم (تا آن صدا مسیر را به او نشان دهد) بنابراین از من سؤال نكنید بلكه از خلق و خویم سؤال كنید كه وقتی قرض گیرنده دیگ، قرض دهنده را از خودش می‌راند، دیگ مرا می‌بینی كه همچنان برای سائلی كه سرما بر او سخت گرفته، می‌جوشد. و آنچنان واضح و بارز است كه اگر آتشش خاموش شود، خودش نور می‌دهد. هنگامی كه شتر از چراگاه برگردد، او را برای مهمان‌ها نحر می‌كنم.» (13)
بنابراین كسی كه نهایت جود و سخا را داشت از او به «هو جبان الكلب» تعبیر می‌كردند چرا كه به خاطر فراوانی كرم و بخشش وی و رفت و آمد زیاد مهمان‌ها، باعث می‌شد كه سگ او نسبت به مهمان‌ها انس پیدا كند و در برابر غریبه‌ها عكس العملی نشان ندهد. (14)
از جمله لقب‌های دیگری كه به این گونه افراد می‌دادند «مطعم الطیر» بود و كنایه از این است كه چنان كریم و بخشنده است و غذای زیادی در اختیار مهمان‌ها قرار می‌دهد كه نه تنها انسان‌ها بلكه پرندگان نیز از آن غذایی كه برای مهمان‌ها فراهم كرده، استفاده می‌كنند و از جمله كسانی كه به مطعم الطیر معروف بودند «حسان بن ثابت» (15) بود. ایشان وقتی شتری را برای مهمانان می‌كشت پرندگان نیز از زیادی گوشت این شتر استفاده می‌كردند. (16)
در عربستان به علت صحراهای فراوان و اینكه در هنگام سفر ناچار بودند از این صحراهای لم یزرع و بی آب و علف عبور كنند و معمولاً آذوقه مسافران در این سفرها كفاف آنها را نمی‌داد و در میانه راه به اتمام می‌رسید، لذا بعضی از افراد از ترس اینكه آذوقه خود را در این سفرها به دیگران بدهند، به مسافرت نمی‌رفتند و به همین خاطر، در میان اعراب جاهلی یكی از ملاك‌ها و میزان تشخیص لئیم از كریم همین سفرها بود. چرا كه فرد كریم در این سفرها نیز برایش فرق نمی‌كرد و به كسانی كه با وی بودند، در مسافرت نیز، عطا و انفاق می‌نمود. (17)
زمستان نیز در عربستان بسیار سخت و طاقت فرسا بود به طوری كه آن را دشمن فقیر می‌دانستند چرا كه در زمستان به واسطه سرما و نداری، دردهای فقیر دو چندان شده و خیمه پاره او از باد و باران در امان نمی‌بود و از طرف دیگر صید نیز پنهان و نادر می‌شد. بنابراین فقیر چیزی جز آنچه كه اندوخته، نمی‌یافت و اگر مقدار آن كم بود و یا اینكه قبل از پایان یافتن زمستان به اتمام می‌رسید، چاره‌ای جز پناهنده شدن (استجارت، كه در قسمت ولاء جوار توضیح بیشتری را خواهیم آورد) به افرادی كه اهل جود و سخا بودند، نداشت. لذا به كسانی كه در زمستان به این گونه افراد پناه می‌دادند و آنها را اطعام می‌كردند و با این كار، گرسنگی زمستان را از بین می‌بردند «قاتل الشتا» یا كشنده [گرسنگی] زمستان می‌گفتند. (18)
بنابراین تعبیرهای مختلف «جبان الكلب»، «مطعم الطیر»، «قاتل الشتا» و... نشان دهنده این است كه در آن جامعه سخا و كرم از شأن و رتبه عالی‌ای برخوردار بوده و افراد زیادی دوست داشتند كه به این مقام نایل آیند و به این امر مبادرت ورزند.
البته بعضی بیان می‌دارند كه كرم و بخشش لازمه زندگی صحرایی آن زمان می‌باشد و بر این عقیده‌اند كه حق مهمان را به جا آوردن (آن مهمان در هر درجه و منزلت كه باشد) درسی است كه طبیعت به آن افراد تلقین كرده و به آنها آموخته است و به همین خاطر، انسان هر چند فقیر باشد، باید آنچه كه دارد به مهمانی كه از دور یا نزدیك آمده تقدیم كند و او را از قحطی صحرا، نجات دهد، چرا كه در بیابان هیچ ملجأ و مأمنی برای فرد، جز چادرهایی كه در جاهای مختلف بنا كرده‌اند نبود؛ پناهگاه‌هایی كه افراد جز برای استراحت و گذراندن امور سفرشان تا جایگاه بعدی از آنها انتظاری نداشتند. بنابراین اگر صاحب خیمه از اداء حق مهمان خودداری كند نه تنها حیات مهمانش، بلكه حیات خودش را نیز به خطر انداخته است؛ چرا كه روزی هم خواهد آمد كه این فرد ناچار باشد بیابان را پشت سر بگذارد لذا به دلیل اینكه در زمانی كه مهمان، به او روی آورده، حق او را اداء نكرده، دیگران نیز از اینكه او را به مهمانی بپذیرند، امتناع می‌كنند و به این صورت، در یك سختی و دشواری‌ای می‌افتد كه به هلاكت خود و كسانی كه با اوست منجر می‌شود. (19) خودداری از پذیرایی مهمان، در سرزمینی كه كاروان سرا و مهمان خانه نباشد و یا آزار رساندن به كسی كه به عنوان مهمان پذیرفته بودند نه تنها نقض اخلاق و شرف به شمار می‌رفت بلكه طغیان بر ضد خدا، حامی حقیقی جماعت نیز بود. (20)
در قرآن كریم برای عمل سخاوت و بخشش واژه انفاق را به كار برده است و در مورد مشركین و كفار كه بذل و بخششان برای این است كه جلوی راه هدایت را بگیرند، می‌فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ‌) (21) آنها كه كافر شدند، اموالشان را برای بازداشتن (مردم)‌از راه خدا خرج می‌كنند آنان این اموال را (كه برای به دست آوردنش زحمت كشیده‌اند، در این راه) مصرف می‌كنند، اما مایه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد و (در جهان دیگر) كافران همگی به سوی دوزخ گردآوری خواهند شد.
قرآن كریم، در مقابل سخاوت، واژه‌های «بخل»، «شح» و «قتر»را مطرح می‌كند. در مورد وجه تمایز بخل و شح، گفته‌اند كه شح آن حالت خاص نفس كه عمل خست و بخل را ضروری می‌سازد، می‌باشد، در صورتی كه بخل دلالت بر نفس عمل منع و بازگرفتن، می‌كند. (22) آن طور كه از آیات قرآن كریم بر می‌آید ظاهراً در دوره‌ای، در شهر مكه مردم به بخل روی آوردند؛ به همین خاطر ما می‌بینیم قرآن كریم در جاهای مختلفی به این عمل غیر اخلاقی اشاره كرده است. (23)

2.شجاعت

مردم عربستان به اقتضای طبیعت دوگانه آن سرزمین، به دو قسمت عمده تقسیم می‌شدند: بدویان صحراگرد و شهریان مقیم. فاصله میان صحرانشینان و شهرنشینان، همیشه روشن نیست و افراد نیمه صحرانشین و نیمه شهری نیز وجود دارد چنانچه بعضی از شهرنشینان روزگاری صحرانشین بوده و عادات صحراگردی را نگه داشته‌اند و نیز بعضی از صحرانشینان هم از اصل شهری پدید آمده‌اند. اختلاط شهریان و صحرانشینان به اقتضای جلب منفعت و صیانت نفس انجام می‌گرفته است. فرد بدوی به ناچار چیزهایی را كه از داشتن آن محروم بوده از همسایه شهری خویش كه زندگی بهتری داشته، می‌گرفته و این كار را یا به زور، یعنی چپاول یا به مسالمت، یعنی معامله انجام می‌داده است. (24)
بنابراین غارت در شرایط اجتماعی و اقتصادی صحرا، به صورت یك رسم عمومی درآمده و در اقتصاد چوپانی جامعه بدوی رسوخ كامل یافته است. در صحرا كه علاقه جنگ جویی در نهاد همه است غارت یكی از اشتغالات معدود و خاص مردان شده است حتی قبایل مسیحی مانند بنی تغلب نیز از رسم غارت و هجوم پیروی می‌كنند و از آن باك ندارند. رقابت سخت بر آب و چراگاه كه غالباً به كشمكش منجر می‌شده، ساكنان صحرا را به قبایلی تقسیم كرده كه پیوسته با هم در جنگ بودند. (25) به خاطر همین جنگ‌های پی در پی و ضرورت دفاع از خود و خانواده در رویارویی با دشمن و حیوان درنده، شجاعت و كشت و كشتار از همان كودكی در عرب بدوی شكل می‌گیرد (26). به طوری كه شجاعت را از شمار پیكارهایی كه مرد عرب كرده بود، می‌سنجیدند. (27)
در یك شرایطی صبر و شكیبایی و طاقت فوق العاده داشتن، از جمله مؤلفه‌هایی بود كه فرد برای حفظ و نجات خود و قبیله‌اش به آن نیاز داشت چرا كه در شرایط سخت و خشن صحرا، قدرت و نیروی بدنی هرچند لازم، اما كافی نبود بلكه این قدرت جسمانی را باید با نیرویی كه از درون می‌جوشید، پشتیبانی می‌كرد و این نیرو، صبر و شكیبایی یعنی تصمیم و عزم استوار و خدشه ناپذیر برای پایداری و مقاومت در برابر حوادث محتمل، است. لذا در آن جامعه صبر به عوان بخشی از شجاعت بود. (28) راغب نیز شجاعت را مترادف صبر در جنگ دانسته و بیان داشته است كه اگر فرد خودش را در مصیبت‌ها نگه دارد به آن صبر می‌گویند، كه در مقابل جزع مطرح می‌شود ولی اگر در جنگ باشد به آن شجاعت كه در مقابل جبن و ترس می‌باشد، می‌گویند. (29)
با توجه به مطالبی كه بیان شد، شجاعتی كه مدنظر اعراب جاهلی بود، شجاعت و دلیری وحشیانه و سبعانه بود به طوری كه به هركس خارج از محدوده قبیله خود حمله می‌كردند.
اعراب این شجاعت و دلاوری را برای دفاع از شرافت قبیله یا زنان خود و صیانت آنان از خواری و ذلت اسارت می‌دانستند و در این راه باكی از مرگ نداشتند و اگر قبیله‌ای از جنگ و نبرد فاصله می‌گرفت او را خوار می‌شمردند. چنانكه نقل شده است، علت آنكه بعضی از اعراب، قریش را خوار می‌شمردند و از آنان بیمی به دل راه نمی‌دادند به خاطر اشتغال آنان به تجارت و انصراف از امور جنگ، برخلاف سنت متداول در میان عرب‌ها بوده است. (30) از جمله كسانی كه در میان اعراب به شجاعت و دلیری شهرت داشتند، عبارت‌اند از:
خالد بن جعفر كلاب عامری، عتیبة بن حارث، عنترة عبسی (31)، زید الخیل (32)، عامر بن طفیل (33)‌و... (34)

3.وفاداری

فضیلت وفاداری در میان اعراب جاهلی عمدتاً موضوعی مربوط به خویشاوندی از راه خون بود. عملكرد این فضیلت، بیشتر در محدوده قبیله و عشیره بود و در چنین قلمرو و حوزه محدودی، وفاداری سلطه‌ای مطلق و رفیع داشت و به صورت ایثار و فداكاری بدون چشم داشت نسبت به خویشان، اخلاص وفادارانه به دوستان و نیز عرضه بیشترین حد امانت داری و پای بندی به حفظ میثاق و پیمانی كه یك شخص تعهد كرده بود، متجلی می‌شد. (35)
در آن زمان، اعراب جاهلی به چیزی به اندازه وفا ارزش نمی‌دادند. بنابراین اگر كسی وعده‌ای می‌داد، خود و قبیله‌اش به آنچه وی وعده داده بود، وفا می‌كردند لذا اگر قَسَمی می‌خوردند به واسطه جنگ یا هر اتفاق دیگر آن را نمی‌شكستند. (36) البته گاهی اوقات این پیمان می‌توانست قلمرو و اثربخشی این فضیلت را از چارچوب قبیله فراتر برد كه در داستان سموئل بن عادیا به خوبی تجسم می‌یابد و به همین خاطر نام سموئل بن عادیا (از شاعران جاهلی عرب و معاصر امروء القیس)‌ امروزه به عنوان مظهر عالی وفای به عهد در میان اعراب، ضرب المثل شده است. داستان از این قرار است كه هنگامی كه امروءالقیس از منذر بن ماء السماء، پادشاه حیره، شكست خورد و گریخت و برای استمداد از امپراطور روم، عازم بیزانس بود، زره خود را به سموئل بن عادیا سپرد، در غیبت امروء القیس لشكر منذر، كاخ سموئل را محاصره كرد و خواستار امانت امروء القیس شد ولی سموئل از دادن آن امتناع كرد. لشكر منذر پسر سموئل را كه بیرون از قصر بود، دستگیر كردند و ضمن تهدید پسرش به قتل گفت: می‌دانی كه امرؤ القیس پسر عموی من است و من نسبت به تركه او احق هستم سپس سموئل گفت به من مهلت بده، آنگاه اهل بیت و زنانش را جمع كرد، با آنها مشورت نمود و همه آنها بالاتفاق گفتند كه زره را پس بده و پسرت را نجات بده. صبح كه شد سموئل گفت هیچ راهی برای پس دادن زره نیست هر كاری كه می‌خواهی انجام بده، سپس در حالی كه سموئل به آنها نگاه می‌كرد پادشاه پسرش را كشت و دست خالی برگشتند. سموئل نیز تا آن موقعی كه می‌بایست زره نگه دارد، وفا كرد و زره را به ورثه امرؤالقیس داد. (37)
از جمله كسانی كه وفاداری آنها در تاریخ مشهور و معروف شده می‌توان ‌هانی بن مسعود شیبانی و حنظلة بن عفراء را نام برد كه وفاداری ‌هانی نسبت به امانت‌های نعمان، به بروز جنگ میان اعراب و ایرانیان در ذوقار انجامید و همچنین منذر بن ماءالسماء به خاطر اینكه حنظله در روز خشم او گذارش به حیره افتاده بود، فرمان مرگ وی را صادر كرد و شریك بن عمرو به مدت یك سال ضامن او شد تا در صورتی كه پس از انقضاء مدت تعیین شده برنگردد، به جای وی كشته شود چون مدت معین، به پایان رسید و همه چیز برای كشتن شریك بن عمرو به جای حنظله، فراهم گردید و مردم به مرگ او یقین كردند، حنظله در حالی كه زنی را برای سوگواری و تعزیه خوانی خویش به همراه داشت از دور نمایان شد، منذر از وفاداری وی در شگفت ماند، او را آزاد كرد و از جرمش درگذشت. (38)
در مقابل واژه وفاداری، واژه‌های خیانت و غدر وجود دارد. بنابراین به همان اندازه كه وفاداری، در میان آنها، عزیز و محترم و ارزشمند بود، خیانت و غدر نیز زشت و ناپسند دانسته می‌شد و برای آنها بسیار گران و سخت بود و لذا اگر كسی در مقابل تعهدی كه به دیگری داده بود، خیانت و غدری انجام می‌داد، در بازار عكاظ، لواء و پرچمی برای او بالا می‌بردند تا مردم او را بشناسند. (39) به همین خاطر در اشعار جاهلی آمده كه «إنّ لكل غادر لواء »(40) و این نصب پرچم در جایگاه‌های عمومی و موسم‌هایی كه اكثر مردم جمع می‌شدند، از رسوم مشهور و معروف در نزد عرب بود. (41)
بنابراین اگر مردی به همسایه‌اش خیانت می‌كرد، آتشی در ایام حج در مِنی برپا می‌كردند و فریاد می‌زدند «هذه غدرة فلان» و با این كار مردم را آگاه می‌كردند و از او می‌ترساندند. به این آتشی كه به این منظور برپا می‌شد «نارُ الغَدر» می‌گفتند. (42) گاهی اوقات نیز از كسی كه خیانت كرده بود، تمثالی از گِل درست می‌كردند و در منظر مردم نصب می‌كردند و می‌گفتند كه فلانی خیانت كرده، پس او را لعن كنید و به این تمثال نیز تمثال غدر و خیانت می‌گفتند. (43) لذا به خاطر اهمیت فراوانی كه عدم غدر و خیانت برای آنها داشت، اسامی افراد خائن و غادر مانند اشعث بن معدیكرب و... حفظ شده است. (44)
واژه‌های دیگری كه علاوه بر خیانت برای این مفهوم، در قرآن كریم ذكر شده است، عبارتند از: «خَوّان» و «ختّار». خوّان به كسی گفته می‌شد كه در خیانت ورزی، بالا دست همه بود و به گفته بیضاوی كسی بود كه در خیانت و نفاق، پافشاری می‌كرد. (45) در قرآن كریم می‌فرماید: (وَ لاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ مَنْ کَانَ خَوَّاناً أَثِیماً) (46) و از آنها كه به خود خیانت كردند، دفاع مكن! زیرا خداوند، افراد خیانت پیشه گنهكار را دوست ندارد و در جای دیگر می‌فرماید: (إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ) (47) خداوند از كسانی كه ایمان آورده‌اند دفاع می‌كند خداوند هیچ خیانتكار ناسپاسی را دوست ندارد. واژه خَتّار از ماده ختر به معنای پیمان شكنی است. این كلمه صیغه مبالغه است چرا كه مشركان و گناهكاران در گرفتاری‌ها مكرر رو به سوی خدا می‌آورند، عهد و پیمان با خدا می‌بندند و نذرها می‌كنند. اما هنگامی كه طوفان حوادث فرو نشست پیمان‌های خود را می‌شكنند و نعمت‌های الهی را كفران می‌كنند. در حقیقت شاید توان گفت كه ختار و كفور، نقطه مقابل صبار و شكور می‌باشد. در كتب لغت، ختر را شبه غدر، فرد ختّار را غدار معنا كرده‌اند (48). طریحی می‌نویسد: ختّار قبیح‌تر و زشت‌تر از غدّار است. (49) در آیه (وَ إِذَا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلاَّ کُلُّ خَتَّارٍ کَفُورٍ) (50) و هنگامی كه ( در سفر دریا) موجی همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالای سرشان قرار گیرد)، خدا را با اخلاص می‌خوانند اما وقتی آنها را به خشكی رساند و نجات داد، بعضی راه اعتدال را پیش می‌گیرند (و به ایمان خود وفادار می‌مانند، در حالی كه بعضی دیگر فراموش كرده راه كفر پیش می‌گیرند) ولی آیات ما را هیچ كس جز پیمان شكنان ناسپاس انكار نمی‌كنند، ذكر شده است.
البته لازم به ذكر است كه اعراب جاهلی آنچه را كه بر آن توافق می‌كردند، بر روی كاغذ می‌انگاشتند و رؤسا و سادات هر دو طرف نیز بر آن شهادت می‌دادند، سپس آن صحیفه را برای تأكید و تشدید آن میثاق، در كعبه آویزان می‌كردند و عقیده داشتند كه در آن نوشته جات باید سوگند، اسامی بتها، و جمله‌هایی كه رنگ دینی و تقدس داشته باشند، ذكر شود. (51)
از جمله مواردی كه در ذیل وفاداری مطرح می‌باشد، عهد و پیمان است كه در زمان جاهلیت از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده است.

الف. عهد و پیمان در زمان جاهلیت

همان طور كه بیان شد، عهد، پیمان و حلف در زمان جاهلیت از اهمیت فراوانی برخوردار بود و این پیمان‌ها برای دفاع از مصالح عامه یا خاصه ضرورت پیدا می‌كرد. مثلاً احلاف و سوگندهایی مانند اكثر پیمان‌ها و سوگندهای قریش با قبایل دیگر برای اهداف جنگی و یا اهداف اقتصادی و یا اینكه برای تثبیت نظم و برقراری قوانین، گرفتن حقوق مردم، دفع ظلم و یاری مظلوم بسته می‌شد. (52)
در قرآن كریم واژه‌های «عهد»، «میثاق» و «حبل» برای بیان پیمان‌ها و میثاق‌ها، ذكر شده است. (53)
در زمان جاهلیت پیمان بستن معمولاً به وسیله خون، آتش، خاكستر، نمك، آب و... یا در نزد بت انجام می‌شد؛ به این صورت كه یا دستشان را در آن فرو می‌بردند (مانند خون، خاكستر، نمك،‌ طیب و...) (54) یا در اطراف آن طواف می‌كردند (مانند بت)‌(55) و یا آن را شاهد پیمان خود می‌گرفتند كه اگر كسی نقض پیمان كند، آنها را از خیری كه به آنها می‌رساند منع و محروم نماید (مانند آتش) (56) و گاهی نیز به نان و نمك سوگند می‌خوردند و كسی كه نان و نمك دیگری را خورده، باید نسبت به وی وفادار بماند و بر او جایز نیست كه به قبیله وی تجاوز كند، بلكه به عكس باید مدافع آن باشد و حقش را از كسی كه به آن ظلم كرده بستاند. (57)

ب.پیوند موالی

یكی از پیوندهایی كه در زمان جاهلیت و حتی در دوره اسلامی بین افراد و قبایل منعقد می‌شد، پیوند ولاء یا موالی بود. مولی كه جمع آن موالی است در زبان عربی از اضداد و به معنای «ارباب»، «مخدوم»، «آزاد كننده برده»، «آزاد شده»، «سرپرست»، «پسرعمو»، «هم پیمان» ‌و... است. (58) ولاء‌ در جامعه قبیله‌ای كه بر نسب تأكید دارد، پدید آمد. فرد بیگانه (خارجی) نیازمند «شخص» یا «قبیله‌ای» است كه با ولاء به آنها بپیوندد. پیش از اسلام، ولاء در نزد عرب شمال در قالب «عتق»، «حلف» یا «حمایت» و در نزد عرب جنوب در قالب «كشاورزی»‌ و «زمین» انجام می‌پذیرفت. یعنی قبیله، زمینی داشت و به ازای پرداخت مقداری معین از محصول آن زمین، از دیگران در امر كشاورزی كمك می‌گرفت و آنان نیز به نوبه خود از حمایت آن قبیله برخوردار می‌شدند. ولاء در ابتدا برای كسانی به كار می‌رفت كه مسلمان می‌شدند و به مراكز عربی می‌آمدند و به عرب‌ها می‌پیوستند. اما مسلمانانی كه در آبادی‌های خود می‌ماندند اصطلاح ولاء برای آنها به كار نمی‌رفت لذا چنین به نظر می‌رسد كه مفهوم ولاء پس از گسترده شدن عرب‌ها در سرزمین‌های حاصلخیز در اواخر قرن اول به وجود آمده باشد. (59)
در زمان جاهلیت پیوندهای مختلفی به عنوان ولاء بسته می‌شد كه می‌توان به موارد زیر اشاره كرد:

ولاء قرابت:

كه بر وجود پیوند خویشاوندی میان افراد یك قبیله دلالت دارد و در قرآن كریم مولی به همین معنی آمده است. (60)

ولاء عتق:

به دلیل گرمی بازار برده و برده داری در مكه و مدینه، بحث آزاد كردن آنها نیز پیش می‌آمد، لذا اگر كسی برده‌ای آزاد می‌كرد، آن برده پس از آزاد شدن، مولای او می‌شد. (61) آزاد كردن برده یا به صورت مستقیم و مباشر و یا به صورت مكاتبه میان ارباب و برده صورت می‌گرفت. به این نوع از انواع موالی، مولای عتق می‌گفتند. (62)

ولاء عقد یا ولاء حلف:

نوع دیگر ولاء در نزد عرب، كه گسترده‌ترین شكل ولاء در آن زمان بود، ولاء عقد یا حلف است. حلف، پیمان یا قراردادی است كه میان چند طرف از افراد یا قبایل كه قصد تعامل و همیاری میان خود دارند منعقد می‌شود. در این نوع از موالی، مولا به اربابش منتسب می‌شود. (63)

ولاء جوار:

از جمله موارد ولاء می‌توان به ولاء جوار یا همسایگی اشاره كرد. جوار عبارت است از حمایت یك طرف از طرف دیگر، از طریق هم زیستی با او، به خاطر ترس از عاملی كه هستی یا زندگی طرف مقابل را تهدید می‌كند. (64) در میان عرب جاهلی دو نوع جوار رایج بود: نخست، جوار گروهی و جماعتی، مانند جوار خانه، فخذ، بطن، عماره، قبیله و یا عشیره. (65) دوم: جوار افراد و برای هر دو نوع جوار حرمتی مقدس وجود داشت. (66) در عقد جوار كه هدف از آن، طلب حمایت و محافظت بر نفس و اهل و مال است، معمولاً كسی آن را طلب می‌كند كه به آن احتیاج داشته باشد و در آن شرط نبود كه جار حتماً در نزدیكی مجیر مسكن گزیند بلكه اگر در فاصله‌ای دور از مجیر هم باشد، می‌تواند طلب حمایت و جوار نماید و معمولاً این درخواست از كسی می‌شود كه بداند می‌تواند از وی دفاع كند و الا فایده‌ای در طلب جوار از فردی یا قبیله‌ای كه ضعیف‌تر از خودش است عاید او نمی‌شود. (67)
گاهی اوقات طلب جوار و همسایگی از یك فرد مرده صورت می‌گیرد. در این صورت صاحب آن قبر، باید از او دفاع كند چنانكه در استجاره مردم، به قبر «عامر بن الطفیل» ما این نوع استجاره را می‌بینیم. می‌گویند «بنوعامر» در اطراف قبر «عامر» تا مسافتی از آن، موانعی را نصب كرده بودند كه اگر پناه آورنده به او پناه آورد و داخل حریم قبر شد، نسبت به جان و مالش ایمن باشد و از كسی نترسد. از همین نوع است وقتی كه به یك معبد یا سرزمین مقدسی پناهنده می‌شوند كه در این صورت افراد یا قبایلی كه متولی آن معابد و مراكز مقدس می‌باشند باید حقوق جوار را اداء نمایند. مانند كعبه كه اگر كسی در حریم آن داخل می‌شد یا به عبارت دیگر جوار بیت می‌شد، بر قبیله قریش بود كه امنیت وی را فراهم كند و اگر به او تجاوز شود، یا اینكه از طرف كسی ترسانده شود، از او دفاع نماید. (68)
در مورد استجاره گفته‌اند كه اگر «مستجیر» عمل خلافی نیز مرتكب شود «مجیر» او را عفو می‌نماید چنانچه در تاریخ ذكر شده كه مجیر به مستجیر خود گفته «لولا انك جار لقتلناك» اگر جار و همسایه من نبودی تو را می‌كشتم (69) و این نشان از وثیق و محكم بودن این پیمان در میان آنها است.
در مورد این آیه مباركه كه می‌فرماید: (وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لاَ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَ بِذِی الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینِ وَ الْجَارِ ذِی الْقُرْبَى وَ الْجَارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً) (70) و خدا را بپرستید! و هیچ چیز را همتای او قرار ندهید! و به پدر و مادر، نیكی كنید همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسكینان و همسایه نزدیك و همسایه دور و دوست و همنشین و واماندگان در سفر و بردگانی كه مالك آنها هستید زیرا خداوند، كسی را كه متكبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز می‌زند)، دوست نمی‌دارد.
بعضی بر این عقیده‌اند كه منظور از «جار ذِی القُربی» كسی است كه با تو قرابت دارد، بنابراین هرچند كه در بلد و سرزمین دیگری باشد، همسایه تو به حساب می‌آید و حق جوار بر گردن تو دارد و «الجار الجنب» كسی است كه در همسایگی تو خانه دارد، هر چند از لحاظ نسب مربوط به قومی دیگر باشد. (71)
از جمله مواردی كه عرب جاهلی به آن پناهنده می‌شد و طلب استجارت می‌كرد «جن» بود. آمده است كه در زمان جاهلیت اگر به یك وادی وارد می‌شدند می‌گفتند كه از شر اجنه سفیه و نادان به عزیز آنها پناه می‌بریم. (72)
حد متعارف جوار سه روز بوده است كه بعد از این مدت یا باید جوار را تمدید نماید یا اینكه عقد جوار فسخ می‌شود (73) و اگر می‌خواستند پیمان، سوگند و یا عقد خاصی را پایان دهند، اعلام می‌كردند و نوشته‌ای را می‌نوشتند كه نشان دهنده پایان این پیمان و به اصطلاح «تخالع» بود و بعد از آن تمام مسئولیت‌هایی كه به واسطه آن پیمان به وجود آمده بود نیز از بین می‌رفت. (74) تخالع به اتفاق و رضایت طرفین بود و اگر كسی یا طرفی در زمانی كه به تحالف و پیمان نیاز بود، كنار می‌كشید و از آن برائت می‌جست، آن را جزء غدر و خیانت به حساب می‌آوردند. (75)
در اینجا به مفهوم ولی در قرآن اشاره‌ای می‌كنیم:
واژه ولی، ولایت، ولاء، مولی، اولیاء، اولی و امثال آن كه از ماده «ولی»، اشتقاق یافته از پر استعمال‌ترین واژه‌های قرآن كریم است كه به صورت‌های گوناگون در قالب اسم و فعل، فرد و جمع در 233 مورد به كار رفته است. كثرت استعمال این واژه در قرآن كریم دلیل اهمیت آن است.
معنای اصلی كلمه ولایت، قرار گرفتن چیزی در كنار چیز دیگر است، به گونه‌ای كه فاصله‌ای میان آنها نباشد. به همین مناسبت این كلمه برای نزدیكی و قرب مكانی یا معنوی و نیز در مورد دوستی و یاری و دیگر معانی به كار رفته است. (76)
ولایت كه امری اضافی است اگر به فتح «واو» باشد تأثیر آن یك جانبه و از كسی كه ولی است به عنوان والی یاد می‌شود و اگر دوجانبه بود از او به ولایت به كسر «واو» تعبیر می‌شود و خدا ولی و والی است یعنی خداوند سرپرست و موجودات و مخلوقات تحت ولایت و سرپرستی او قرار دارند (هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ) (78). در قرآن كریم از ولایت انحصاری بر جهان و انسان سخن می‌گوید (78) و بیان می‌دارد كه غیر خدا را ولی خود نگیرید. زیرا آنها مالك نفع و ضرر خود نیستند (79). همچنین در بعضی آیات، ولایت شیطان و لزوم اجتناب از تولی شیطان و پذیرش ولایت او مطالبی را مطرح فرموده است. (80) همچنین از ولایت مؤمنان نسبت به یكدیگر خبر می‌دهد كه اولاً با یكدیگر برادرند (81) ثانیاً نسبت به هم ولایت دارند (82) و نتیجه این ولایت آن است كه آنها چون همدیگر را دوست دارند، به ارشاد و هدایت یكدیگر برمی خیزند و همدیگر را به معروف امر و از منكر باز می‌دارند. همچنین در برخی از آیات، از ولایت كافران و لزوم پرهیز از پذیرش ولایت آنان و همچنین پیامدهای آن خبر داده است. (83) و بالاخره درباره ولایت ظالمان نسبت به هم می‌فرماید: (وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ) كه بعضی از ظالمان یار و یاور بعضی دیگرند. لذا انسان باید خود را از ولاء‌های باطل و كاذب تخلیه نموده جان خویش را تهذیب كند، تا ولاء حق و راستین در جان انسان استقرار یابد. به بیان دیگر از باطل تبری جوید تا گرایش در جهت حق در او تحقق پیدا كند.

4.مروت

از جمله ویژگی‌ها و صفاتی كه در بین اعراب جاهلی نقش مهمی را بازی می‌كرد، مروت و جوانمردی بود. مروت را به «كمالُ الرجولیة» یا كمال مردانگی تفسیر كرده‌اند. (84) و از جمله مروت، حلم، صبر، عفو در هنگام قدرت، مهمانی دادن، فریادرسی نسبت به دادخواه، یاری همسایه، حمایت ضعیف و... می‌دانند. بنابراین هر وقت این سجایا و صفات در یك مرد جمع می‌شد، آن مرد، دارای شأن و منزلت بزرگی در میان قومش بود و به عبارت دیگر مرد كاملی بود. (85)

پی‌نوشت‌ها:

1.مفردات نهج البلاغه، ج1، ذیل سخا
2.علی اكبر قرشی، احسن الحدیث، ج4، ص 172؛ قاموس قرآن، (تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1371ش)، ذیل كرم.
3.ابن منظور، لسان العرب، ج14، ذیل سخا.
4.علی اكبر قرشی، پیشین (قاموس قرآن).
5.محمد دشتی، پیشین، حكمت 53. (السخاءُ ما كانَ ابتداءَ فأما ما كان عن مسألهٍ فحیاءٌ و تذَمّمٌ).
6.عبدالعزیز سالم، پیشین، ص342.
7.صادق مكی، پیشین، ص144.
8.زهیر بن ابی سلمی مزنی، از عرب «عدنانی» صاحب قصیده «میمیه» متوفی به سال 627 میلادی. وی پیوسته عمرو بن منذر پادشاه حیره و برادرش قابوس بن منذر را در شعر خویش هجومی گفت، تا آنكه عامل بحرین به فرمان عمرو بن منذر كه خود طرفه به امید صد هزار درهم جایزه حامل آن فرمان بود دست و پای وی را برید و به دارش آویخت.
9.زهیر بن ابی سلمی، دیوان زهیر بن ابی سلمی، شرح و ضبط عمر فاروق الطباع، (بیروت، دار القلم للطباعة و النشر، بی‌تا)، ص 61.
فلولم یكن فی كفه غیر نفسه لجاد بها، فلیتق الله سائله
10.نابغه ذبیانی: زیاد بن معاویه، صاحب قصیده دالیه، متوفی به سال 604م؟. برای وی در بازار «عكاظ» خیمه‌ای زده می‌شد، و در اشعار عرب داوری می‌كرد.
11.النابغه الذبیانی، دیوان النابغه الذبیانی، شرح و تعلیق حنا نصر الحتی، (بیروت، دار الكتاب العربی، 1411ه.، 1991م)، ص84.
و رب علیه الله احسن صنعه و كان له علی البریة ناصرا
فالفیته یوما یبید عدوه و بحر عطاء یستغف المعابرا.
12.شوقی ضیف، العصر الجاهلی، ص 68.
13.جاحظ، ابی عثمان عمرو بن بحر، كتاب الحیوان، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد‌هارون، ج5، (بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1388ه.ق، 1969م)، ص 136 و مستنجح یخشی القواء و دونه من اللیل بابا ظلمة و ستورها
رفعت له ناری فلما اهتدی بها زجرت كلابی ان یهر عقورها
فلا تسألینی و اسألی عن خلیقتی اذا رد عافی القدر من یستعیرها
تری ان قدری لا تزال كانها لذی الفروة المقرور ام یزورها
مبرزة لا یجعل الستر دونها اذا اخمد النیران لاح بشیرها
اذا الشول راحت ثم لم تفد لحمها بالبانها ذاق السنان عقیرها
14.جواد علی، پیشین، ج4، ص 584.
15.وی از انصار و اهل مدینه و مردی شاعر و در فن خود استاد بلكه بی‌نظیر بود ولی از موقعی كه اسلام آورد در اشعارش شكستی پیدا شد، به او گفتند: ابوحسام تو كه در جاهلیت از فحول و بزرگان شعراء بودی چرا پس از اسلام اشعارت پیر و شكسته شد. حسان در پاسخ گفت: عزیزم برای آنكه اسلام از دروغ منع كرده! یعنی خوبی شعر به جهت مبالغه و دروغ است و هرچه دروغش بیشتر باشد شیرین‌تر می‌شود.
حسان در یكصد و بیست سالگی در سال 50 یا 54 یا شصتم هجری وفات كرد. می‌گویند: شصت سال در جاهلیت و شصت سال هم در اسلام بسر برد.
16.جواد علی، پیشین، ج4، ص 580.
17.همانجا.
18.همان، ص 583.
19.همان، ص 576.
20.فیلیپ حتی، پیشین، ص 36.
21.الانفال، 36/8.
22.توشیهیكو ایزوتسو، پیشین، (مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن)، ص 168.
23.التوبه، 76/9- 75 و 34-35؛ آل عمران، 176/3-175؛ الاسراء، 102/17؛ التغابن، 16/64، الحشر، 9/59.
24.فیلیپ حتی، پیشین، ص32 و33.
25.همان، ص 35.
26.عمر فروخ، تاریخ الجاهلیه، ص58.
27.فیلیپ حتی، پیشین، ص121.
28.توشیهیكو ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن، ص208.
29.الراغب الاصفهانی، پیشین، ذیل صبر.
30.عبدالعزیز سالم، پیشین، ص 345.
31.عنترة بن شداد عبسی، صاحب قصیده میمیه متوفی در حدود سال 615م.
32.زید بن مهلهل بن یزید بن منهب بن عبدرُضا (رُضا بتی مربوط به قبیله طی بود) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام او را به زید الخیر تغییر دادند. رك. ابوالفرج الاصفهانی، كتاب الاغانی، ج17، (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا)، صص 270-245.
33.عامر بن الطفیل بن مالك بن جعفر عامری (د 10هـ 631م) از بنی عامر بن صعصعه و از شعرا و بزرگان عرب جاهلی و مردی با جود و كرم. زمانی كه پیغمبر در مكه بود عامر به اتفاق پسر عمویش (أربد بن قیس) به قصد كشتن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مكه آمدند. اما وقتی با معجزات پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روبرو شدند وحشت كردند. پیغمبر دعا فرمود: «خداوندا شر این را از من دفع ساز» این دو از مسجد دوان دوان خارج شدند. در آن حال صاعقه‌ای فرود آمد و «أربد» را كشت و عامر به خانه زنی از بنی سلول كه تیره بدنامی بودند، پناه برد در آنجا انگشتش طاعون گرفت و درد و رنج فراوانی به او روی آورد و در حالی كه درد می‌كشید بر اسبش سوار شد كه به میان قوم خویش برگردد اما در بین راه مرگش فرا رسید.
34.همان، صص 345-347.
35.توشیهیكو ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن، ص 176.
36.شوقی ضیف، پیشین، ص69.
37.ابی الفرج الاصفهانی، پیشین، ج22، ص 118 و 119.
38.عبدالعزیز سالم، پیشین، ص 348.
39.جواد علی، پیشین، ص403؛ شوقی ضیف، پیشین، ص69.
40.جواد علی، پیشین، ص403 به نقل از المفضلیات، ص56.
41.ارشاد الساری فی شرح صحیح بخاری، ج9، ص 106.
42.ابی الفضل سید محمد مرتضی الحسینی الزبیدی، شرح تاج العروس من جواهر القاموس، ج3، (مصر، دار احیاء التراث العربی، 1306ه.ق)، ص 440؛ محمود شكری الآلوسی البغدادی، بلوغ العرب فی معرفة احوال العرب، شرح و تصحیح محمد بهجة الاثری، ج2، (بیروت، دار الكتب العلمیه، بی‌تا)، ص162.
43.جواد علی، پیشین، ص 403.
44.همان، ص 404.
45.تفسیر البیضاوی، ابی سعید عبدالله بن عمر بن محمد الشیرازی البیضاوی، ج1، (بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1410ه.ق، 1990م)، ص 379.
46. النساء، 107/4.
47.الحج، 38/22.
48.الفراهیدی كتاب العین، تحقیق مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی، ج8، (قم، دارالهجرة، 1405ه.ق)، ج4؛ ابن المنظور، پیشین، ج4، ذیل ختر.
49.الطریحی، مجمع البحرین، تحقیق السید احمد الحسینی، (تهران، المكتبه، 1362ش)، ج3، ذیل ختر.
50.لقمان، 32/31.
51.عمر رضا كحالة، دراسات اجتماعیة فی العصور الاسلامیة، (دمشق، المطبة التعاونیه، 1393ه.ق، 1973م)، ص 163.
52.جواد علی، پیشین، ص 372.
53.الرعد، 20/13 و 25؛ الانفال، 72/8.
54.جواد علی، پیشین، ص 382.
55.همان، ص 381.
56.همان، ص 380.
57.همان، 382.
58.ابن المنظور، پیشین، ج15، ذیل ولی.
59.جمال جوده، اوضاع اجتماعی- اقتصادی موالی در صدر اسلام، ترجمه مصطفی جباری و مسلم زمانی، (تهران، نشر نی، 1382ش)، ص10.
60.النساء، 33/4، مریم، 7/19-4.
61.جواد علی، پیشین، ص366.
62.جمال جوده، پیشین، ص56.
63.همان، ص22؛ جواد علی، پیشین،‌ص 368.
64.جواد علی، پیشین، ص360.
65.اهل نسب را به ترتیب به صورت جذم، جمهور، شعب، قبیله، عماره، بطن، عشیره، فصیله، رهط، اسره، عثره، و ذریة ذكر كرده‌اند.
66.جواد علی، پیشین، ص364.
67.همان، ص 362.
68.همان، ص 363.
69.همان، ص 364.
70.النساء، 36/4.
71.جواد علی، پیشین، ص 361.
72.ابن المنظور، پیشین، ج3، ذیل عوذ. (انّ اهل الجاهلیه اذا نزلت رفقة‌ منهم فی واد قالت نعوذ بعزیز هذا الوادی من مردة الجن و سفهائهم ‌ای نلوذ به و نستجیر)
73.جواد علی، پیشین، ص 364.
74.ابن المنظور، پیشین، ج8، ذیل خلع؛ الزبیدی، پیشین، ذیل خلع.
75.جواد علی، پیشین، ص389.
76.راغب اصفهانی، پیشین، ذیل ولی.
77.الكهف، 44/18.
78.الشوری، 59/42؛ البقره، 107/2؛ آل عمران، 68/3؛ الجاثیه، 19/45.
79.الرعد، 16/13.
80.النحل، 63/16؛ النساء، 119/4؛ الانعام، 121/6؛ الاعراف، 27/7.
81.الحجرات، 10/49.
82.التوبه، 71/9.
83.الممتحنه، 1/60 و 2؛ آل عمران، 28/3؛ المائده، 51/5.
84.ابی الحسین احمد بن فارس بن زكریا، معجم مقاییس اللغة، ج5، ذیل مرأ، ابی عبد الرحمان الخلیل بن احمد الفراهیدی، پیشین، ص299.
85.عمر رضا كحالة، پیشین، ص163.

منبع مقاله :
امانی، محمدعلی، (1392)، سنن جاهلی عرب و روش برخورد قرآن كریم، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ دوم