نویسنده: الهه رشمه

 

مورد استفاده:

کنایه از اشاره به تقلید کورکورانه می‌باشد.
در بیشه‌زاری سرسبز کبکی زندگی می‌کرد (کبک پرنده‌ای است که در میان پرندگان سبک راه رفتنش زبانزد است) که خیلی آرام و با طمأنینه قدم برمی‌داشت. این شکل قدم زدن کبک باعث شده بود حیوانات زیادی علاقه داشته باشند تا مثل کبک راه بروند به همین دلیل روی شاخه‌ای به انتظار می‌نشستند تا راه رفتن کبک را نگاه کنند.
از بین پرندگان علاقمند به راه رفتن کبک کلاغی هم بود که مدت‌ها با اشتیاق به راه رفتن کبک نگاه کرد تا اینکه یک روز با خود گفت: مگر من از کبک چی کم دارم؟ کبک منقار دارد که من هم دارم، کبک دو بال دارد که من هم دارم، از نظر قد و هیکل هم که ما به هم شبیه هستیم. فقط رنگ پرهای ما فرق دارد که این تفاوت نقشی در راه رفتن ما نمی‌تواند داشته باشد، چرا من مثل کبک راه نروم؟
با این تصمیم کلاغ جوان از فردا به دم لانه‌ی کبک می‌رفت تا وقتی کبک از لانه خارج می‌شود راه رفتن او را به دقت زیر نظر بگیرد تا بتواند دقیقاً شبیه او راه برود. چند روزی که گذشت با خود گفت: اینقدر که فکر می‌کردم، کار سختی نبود. من هم می‌توانم به زیبایی کبک راه بروم.
یک روز کلاغ تصمیم گرفت از آن روز شکل کبک راه برود و این کار را هم کرد. کلاغ نادان با افتخار تمام سرش را بالا گرفت و به راه افتاد و از جلوی هر حیوانی که می‌گذشت، طعنه‌ای به او می‌گفتند. طوطی گفت: آهای، کلاغ! چه کار می‌کنی؟ چیزی شده؟ چرا اینطوری راه می‌روی؟ ولی کلاغ که از غرور کاذبش سرمست شده بود بدون کمترین توجهی به حرف‌های طوطی به راه رفتنش ادامه داد.
کلاغ خودش احساس می‌کرد که به خوبی نمی‌تواند راه برود و تعادلش را حفظ کند. ولی از اینکه می‌دید همه‌ی حیوانات متعجب شده‌اند و با انگشت او را به یکدیگر نشان می‌دهند و می‌خندند، لذت می‌برد. او فکر می‌کرد آنها از زیبایی راه رفتن یک کلاغ تعجب کرده‌اند.
کمی که جلوتر رفت جغد دانا که روی شاخه‌ای در حال چرت زدن بود، صدای خنده و قهقهه‌ی حیوانات و پرندگان را شنید. چشمانش را باز کرد او هم از دیدن کلاغی که سعی می‌کرد شبیه کبک راه برود خنده‌اش گرفت. کلاغ را صدا کرد و گفت: کلاغ! چه کار می‌کنی؟ بعد از یک عمر صاف راه رفتن و پرواز کردن، حالا می‌خواهی خودت را شبیه پرندگان دیگر بکنی. کلاغ که همزمان هم راه می‌رفت و هم حرف‌های جغد را گوش می‌کرد ناگهان پاهایش پیچ خورد و افتاد روی زمین صدای خنده‌ی دسته جمعی حیوانات بلند شد.
کلاغ خجالت‌زده شد و آمد خودش را جمع و جور کند و به سبک راه رفتن خودش به راهش ادامه دهد، که دید نمی‌تواند. کلاغ اینقدر این چند روزه دقت و تمرکز کرده بود که دقیقاً مثل کبک راه برود، حالا که زمین خورده و پایش درد گرفته بود، دیگر حتی قادر نبود مدل خودش هم راه برود. این بار حیوانات و پرندگانی که تا آن لحظه از روی توانایی عجیب کلاغ به او نگاه می‌کردند و می‌خندیدند، تعجب کردند که او دیگر نمی‌تواند به خوبی به سبک خودش راه برود که جغد دانا گفت: عجب کلاغ نادانی! آمدی راه رفتن کبک را یاد بگیری، راه رفتن خودت هم یادت رفت.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول