گدا به گدا رحمت خدا
روزی روزگاری، پیرزن ناتوانی بود كه از مال دنیا هیچ چیزی نداشت جز یك خانهی كوچك. از وقتی كه شوهرش از دنیا رفته بود چون فرزندی نداشت تا كمكش كند دیگر حتی نانی هم برای خوردن در خانهاش پیدا نمیشد. پیرزن برای
نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
در مورد آدم، فقیری كه یكی از خودش فقیرتر درخواست كمك میكند به كار میرود.روزی روزگاری، پیرزن ناتوانی بود كه از مال دنیا هیچ چیزی نداشت جز یك خانهی كوچك. از وقتی كه شوهرش از دنیا رفته بود چون فرزندی نداشت تا كمكش كند دیگر حتی نانی هم برای خوردن در خانهاش پیدا نمیشد. پیرزن برای اینكه از گرسنگی نمیرد مجبور بود تا با آن سن و سال در خانهی دیگران كار كند.
یك روز پیرزن خسته از كار برمیگشت كه دید دو نفر جلوی در خانهی او با هم بگو مگو میكنند. با خودش گفت: این دو نفر كی هستند؟ من كه نه آشنایی دارم به دیدن من بیایند و نه من آنها را میشناسم. پیرزن همینطور كه با خودش داشت فكر میكرد، دید دعوای بین آن دو نفر بالا گرفت و كم مانده یكدیگر را كتك بزنند. جلوتر رفت و شنید كه این یكی می گوید: اینجا حق من است! دیگری میگفت: نه خیر، اول من رسیدم، پس حق با من هست؟
اولی میگفت: مهم نیست اول كی رسیده من مدتها است میخواهم به این خانه بیایم؟ دومی گفت: حالا كه من در زدم. هركس آمد دم در من با او صحبت می كنم و میبینی كه كاری نمیتوانی بكنی.
با شنیدن این حرفها پیرزن مطمئن شد كه این دو نفر دزد نیستند چون در خانه را زدهاند ولی این دو نفر در خانهی این پیرزن بیچیز چه كار میكردند.
بالاخره تصمیم گرفت جلوتر برود، تا سر از كار آنها دربیاورد كلیدش را در دست گرفت جلوتر رفت تا در خانهاش را باز كند.
وقتی جلوتر رفت به آنها گفت: چی شده؟ شما سر چی دعوا میكنید؟ آن دو نفر به پیرزن گفتند: خواهش میكنم مادرجان شما دنبال كار خودتان بروید. دست از سر ما بردارید.
پیرزن گفت: من كاری با شما ندارم فقط میخواهم بدانم سر چی دعوایتان شده؟ بعد آنها گفتند: ببین مادر جان ما دو نفر با هم آمدیم در این خانه برای گدایی ولی با هم حرفمان شده. او میگوید اول رسیده و من میگویم این حقی محسوب نمیشد من هم مدتهاست میخواهم به در این خانه بیایم.
پیرزن خندهاش گرفت و در حالی كه كلیدش را نشان میداد به طرف در خانه رفت، در خانه را باز كرد و زمانی كه وارد خانه شد برگشت، رو به آسمان گفت: خدایا شكرت، گدا به گدا رحمت خدا. عزیزم در خانهی من حتی نانی برای خوردن پیدا نمیشود. بعد شما برای گدایی از خانهی من بیچیز با هم دعوا میكنید.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}