نویسنده: دکتر صادق طباطبائی



 

جهان هاکسلی

هاکسی دنیای تخیلی خود را، که ثمره‌ی رشد تکنولوژی افسار گسیخته و عاری از اخلاق است، «دنیای قشنگ نو» (Brave New World) یا به برگردان یکی از مترجمین، «دنیای شگفت‌انگیز نو» می‌نامد (1): دنیایی است که در آن نشانه‌ای از فرهنگ و ارزشهای انسانی وجود ندارد، تاریخ و سرگذشت بشری فراموش شده است، اصل حاکم بر این دنیا رفاه و پیشرفت و ثبات اجتماعی است. رفاه و پیشرفت محصول علم و صنعت است و ثبات اجتماعی معلول نفی تفکر و اندیشه و اراده‌ی انسانها و ممانعت از خودآگاهی آنها است. سرگرمی و تفریح و وقت گذرانیهای طرب‌زا مجال اندیشه را می‌رباید. انسانها به گونه‌ای تربیت می‌شوند که نیازهای جامعه‌ی باثبات را تأمین کنند؛ یعنی در این دنیا با بهره‌گیری از تکنولوژی و شاخه‌هایی معین از علوم، انسانها به صورت ماشینهایی درمی‌آیند فاقد اراده و شعور و لذا هیچگونه اعتراضی دیده نمی‌شود. طبقه‌بندیهای اجتماعی از قبل تعیین شده و انسان از لحظه‌ی انعقاد نطفه و آغاز دوران جنینی تا مراحل مختلف رشد و همچنین کلیه‌ی امور تربیتی و پرورشی زیرنظر «کنترل کننده‌ی» جهانی قرار می‌گیرد. نیازهای جامعه به کنترل کنندگان و ناظران اجتماعی، روشنفکران، مدیران، طراحان، تکنسینها، تبلیغات‌چیان، هنرمندان و بالاخره کارگران براساس معیارهای علمی و آماری مشخص می‌گردد. تولید انسان در کارخانه صورت می‌گیرد. «دستگاه بارورسازی» کار انعقاد نطفه را از آمیزش تخمکها و اسپرمهای موجود تا رده‌بندی در لوله‌های بلورین انجام می‌دهد. نطفه‌ی منعقده به «دستگاه تربیت نطفه»، که کار تربیت پنج گروه اجتماعی را – به لحاظ ساختمان بدنی و قدرت آموزش و میزان شعور – برعهده دارد، منتقل می‌شود: گروه آلفا طبقات بالا و کارگزاران حکومت را تشکیل می‌دهند؛ نیز بتاها کارشناسان فنی و حرفه‌های تخصصی هستند و بعد به ترتیب گاماها و دلتاها و در آخرین طبقه ایپسیلون‌ها هستند که سخیف‌ترین و سخت‌ترین کارها را باید انجام دهند. همه‌ی این گروهها، طی دوران رشد، با روشهای «قلمه‌زنی» نطفه‌های منعقده و به صورت تولید و پرورش دوقلو و چندقلو (تا قریب 90 زوج از یک نطفه) تولید می‌شوند و پرورش می‌یابند و با استفاده از داروهای شیمیایی و نیز ترشحات غده‌های مولد احساسات و... شکل می‌گیرند. با استفاده از روش «آموزش در خواب» تلقینات لازم و آموزشهای ضروری صورت می‌گیرد. در مرکز پرورش نطفه صدو هشتاد و نه گروه انسانی به لحاظ مشاغلی که باید در آینده عهده‌دار شوند، شکل لازم را می‌گیرند. قبل از آنکه مراحل جنینی طی شود مسئولین «تعیین سرنوشت اجتماعی» ارقام خود را برای «بارورسازها» می‌فرستند و آنها تعداد لازم از جنینهای مورد نظر را که هنوز در بطریهای بلورین آزمایشگاهی هستند به مسئولین مرکز «پرورش نطفه» تحویل می‌دهند تا به مراکز پرورشی انتقال یابند و سرنوشتشان بطور کامل تعیین شود. این بطریها در روی تسمه‌های متحرک قرار دارند و با سرعت سی‌و سه و یک سوم سانتی‌متر در ساعت وارد دستگاههای گوناگونی می‌شوند و سرانجام در صبح روز دویست و شصت و هفتم در روشنایی روز به بخش تخلیه می‌رسند و در آن جا «متولد» می‌شوند؛ یعنی از بطری تخلیه می‌گردند. این یعنی زندگی مستقل.
نوزاد تولد یافته، یعنی تخلیه شده، تحویل پرستاران شده، به مراکز مختلف اعزام می‌شود. در این مراکز، با استفاده از علوم روان‌شناسی، ذهن کودکان با تلقینات مداوم از تعلیمات لازم انباشته می‌شود و افراد هر طبقه تحت آموزشهای مخصوص همان طبقه‌ی اجتماعی قرار می‌گیرد. این تلقینها و آموزشهای در حین خواب، در سنین مختلف، همواره وجود دارد و حتی بزرگسالانی که ممکن است گاهی به بیماری «آگاهی برخویش» یا مرض مهلک «جرقه‌ی اندیشه» دچار شوند، به مراکز بازسازی و بازپروری اعزام می‌شوند. علاوه بر همه‌ی اینها ماده‌ی مخدری به نام سومابین همگان و بطور رایگان توزیع می‌شود، که علاوه بر آن که انسان را در مقابل بیماری اندیشه واکسینه می‌کند، حالت نشاط و وجد و سرانجام خلسه و بی‌خبری را در انسان دردمند پایدار می‌سازد. مصرف مقادیر معینی از سوما بستگی به وضع انسان و شدت دردمندی او دارد. گاه لازم است فردی جهت رهایی از عذاب اندیشیدن و رهایی از دغدغه‌ی اراده چند روزی تحت تأثیر این داروی شفابخش قرار گیرد و به اصطلاح به استراحت و مرخصی استعلاجی فرستاده شود.
در این دنیا پیری و کهولت وجود ندارد. با استفاده از روش نوین کودرسانی و جوان‌سازی سلولهای فرسوده، دوران پیری عارض نمی‌شود. لذا مرگ انسان در لحظه‌ای معین و بطور ناگهانی و براساس آنچه از قبل توسط آمارگران تعیین شده و سرنوشت محتوم او است فرا می‌رسد.
جسد انسانها نیز در این دنیا جهت تأمین مقداری از فسفرهای موردنیاز کارخانه‌ی پرورش سلولهای مغز در کوره‌های ویژه‌ای سوزانده می‌شود. سعادت بعد از مرگ یعنی این که انسان حتی بعد از مرگش هم بتواند نیازهای همنوعان خود را برآورده سازد.
در مراکز پرورشی کارهای مختلفی بر روی نوزادان تخلیه شده صورت می‌گیرد. در مرکز پرورش حرارتی، جنین انسانهایی که باید بعداً به مناطق گرم اعزام گردند تا مثلاً کار معدن، فلزکاری، و ... را انجام دهند، ابتدا در تونلهای سرد نگهداری می‌شود و سپس آنها را وارد مراکز گرم می‌کنند تا گرما را دوست بدارند.
راز نیکبختی و سعادت در دوست داشتن کاری که انجام می‌دهی خلاصه شده است، لذا باید آدمها را نوعی پرورش داد که به سرنوشت گریزناپذیر اجتماعی خود عشق بورزند.
مثلاً در بخش پرورش نوزادان و در اتاقهای مخصوص، برای آن دسته از آدمها که نباید به گل و گیاه نیازی داشته باشند به این ترتیب عمل می‌شود که ابتدا نوزاد را با رنگهای شاد صفحات کتاب و نیز برگهای گلهای سرخ پرپر شده مواجه می‌کنند. در حالی که کودک مشغول لذت بردن از رنگها و بازی کردن با صفحات رنگین کتابها و مچاله کردن تصاویر دلفریب و دست زدن به گلهای سرخ است، ناگهان امواج و صداهای وحشتناکی در فضا می‌پیچد؛ بطوری که ترس و لرز و تشنج وجود نوزاد را فرا می‌گیرد. بعد از مدتی صحرا محو می‌شود. کودک دوباره به حال عادی باز می‌گردد. بعد از مدتی که دوباره کودک سرگرم لذت بردن است، مجدداً آن صدا و آن وحشت ایجاد می‌شود. تکرار پی‌درپی ایجاد تشنج و درد و ترس، در حالی که کودک با گل و کتاب مواجه است، طبیعی است که نفرت از کتاب و گل را در درون او جایگزین عشق به این دو می‌کند.
فلسفه‌ی اصلی توجیه کننده‌ی این پرورش علمی این است که «عشق به کتابخوانی و علاقه به طبیعت چرخ هیچ کارخانه‌ای را نمی‌چرخاند.»
نوعی دیگر از شیوه‌های آموزش و پرورش «آموزش در حال خواب» است. در دیداری که عده‌ای از دانشجویان از این مراکز به عمل می‌آورند، می‌بینند که در یکی از اتاقهای این مراکز هشتاد تختخواب بچه‌گانه به ردیف کنار دیوارها چیده شده است. صدای نفسهای منظم و آرام و نجوای مداوم، که به صدای «زمزمه‌ای از دوردست» می‌ماند، به گوش می‌رسد. پرستار بخش توضیح می‌دهد: «در درس امروز ابتدا چهل و پنج دقیقه آموزش «مقدمات سکس» داشتیم و در حال حاضر کلیدروی درس «مقدمات خودآگاهی طبقاتی» است.
بالشهای بلندگوداری که زیر سر کودکان قرار دارد به نواری که در حال چرخش است متصل می‌باشد. پرستار برای لحظه‌ای صدای دستگاه را بلند می‌کند. مرتب تکرار می‌شود: «من یک بچه‌ی بتا هستم. من نمی‌خواهم با بچه‌های دلتا بازی کنم. ایپسیلونها حتی بدتر از دلتاها هستند... آنها آن‌قدر احمقند که خواندن و نوشتن را هم بلند نیستند. تازه آنها روپوشهای سیاه هم می‌پوشند... سیاه رنگی است بسیار زننده... من خوشحالم که بتا هستم... زیرا زیاد کار نمی‌کنم...»
مجموعه‌ی این تلقینها است که نه فقط ذهن بچه‌ها که ذهن بزرگسالان را نیز در سراسر زندگیشان می‌سازد و تمامی این موارد از جانب حکومت تعیین می‌شود و به «نیازهای حکومتی» معروف است و از آن مشروعیت می‌گیرد.

ثبات اجتماعی یکی از اهداف جامعه‌ی هاکسلی است. در این دنیا علایق خانوادگی و پیوندهای عاطفی از علاقه‌ی انسانها به ثبات جامعه می‌کاهد و تعهدات او را نسبت به آن کاهش می‌‌کاهد و تعهدات او را نسبت به آن کاهش می‌دهد. لذا در این دنیا هرج و مرج جنسی امری الزام‌آور و بنابراین رایج است. در این دنیا رکنی به نام خانواده، چندش‌آور است. رابطه‌ی زناشویی مزخرف است و پیوند زناشویی مزخرف‌تر. رابطه‌ی پدر و مادری رابطه‌ای حیوانی است و به همین دلیل با جامعه‌ی پیشرفته مناسب نیست.

مدیر مؤسسه‌ی «بارورسازی و پرورش نطفه» به دانشجویان می‌گوید: «.... براساس تعلیمات رهبران جهان و کنترل کننده‌ی جهانی» تاریخ چیز پوچی است... سعی کنید بفهمید داشتن پدر و مادر یعنی چه...؟ زنده‌زایی یعنی چه...؟ تولد کودک از رحم مادر که همان زنده‌زایی نام دارد شرم‌آور است؛ زیرا کاری است حیوانی...! سعی کنید بفهمید زندگی در میان خانواده یعنی چه.
می‌دانید خانه چه بود؟ درگذشته‌های دور و در عصر جاهلیت قبل از دوران پیشرفت کنونی، خانه چند اطاق کوچک خفه کننده، سکنه‌ی بیش از ظرفیت، یک مرد و یک زن بود. این زن متعلق به او بود و هر چند وقت یک بار بچه می‌زایید... زندانی تاریک، بیماری‌زا و متعفن...
خانه به لحاظ روانی نیز مانند جنبه‌ی فیزیکی آن زننده و متعفن بود. از نظر روانی خانه به یک لانه‌ی خرگوش شباهت داشت... چه صمیمیتهای خفه کننده‌ی جنون‌آمیز و خطرناکی، با روابطی زشت و وقیح که بین اعضای خانواده حکمفرما بود...
مادر دیوانه‌وار بچه‌هایش را زیر بال و پر خود می‌گرفت. بچه‌های خود را مثل گربه‌‌ای که بچه‌هایش را به دندان بگیرد مرتباً در کنار خود داشت... گربه‌ای که قدرت تکلم داشت و می‌توانست بگوید: کوچولوی قشنگم! و این حرفها را مرتباً تکرار کند...
شما ممکن است باور نکنید یا احساس انزجار کنید... جناب فورد اولین کسی بود که خطرات وحشتناک زندگی خانوادگی‌ را فاش کرد...
دنیا پر بود از پدر و بنابراین پر بود از فلاکت...، پر بود از مادر و در نتیجه پر بود از انواع انحرافها، از سادیسم گرفته تا بیماری نجابت... پر بود از برادر، خواهر، عمو، خاله، یعنی پر بود از جنون...، مادرها و پدرها، خواهرها و برادرها و در ضمن زنها و شوهرها عاشق و معشوق هم بودند...، تک همسری و عشق به همدیگر نیز وجود داشت...
خانواده، تک همسری، عشق، همه جا انحصارگرایی، همه جا تمرکز علایق، همه جا انگیزه و انرژی را در مجرایی باریک انداختن... اما همانطور که می‌دانید «هر کسی متعلق به تمام افراد دیگر است.» البته دانشجویان جمله‌ی اخیر را که ضرب‌المثل آموزش در خواب بود، قبلاً بیش از شصت و دو هزار بار در تاریکی و خواب شنیده بودند. لذا برایشان بدیهی، مسلم و غیرقابل بحث بود.
وی سپس ادامه داد: .. ثبات، ثبات، هیچ تمدنی بدون ثبات اجتماعی پایدار نیست و ثبات اجتماعی حاصل نخواهد شد مگر با ثبات فردی ... یعنی تولید انسانهای دارای ثبات روانی و ثبات شخصیتی....
ماشینها در حرکتند. باید برای همیشه کار کنند. توقف آنها به منزله‌ی مرگ جامعه خواهد بود... چرخها می‌بایست بی‌وقفه گردش کنند؛ اما بدون مراقبت نمی‌توانند بچرخند. انسانها هستند که باید آنها را کنترل کنند...، انسانهایی مطیع و همواره خشنود... ناله سردادن‌های: کوچولوی من! مادر من! هستی من! یگانه عشقم! ای خدای قاهر! فریاد دردآلود سردادن، تب و هذیان، گله از پیری و فقر؛ چنین افرادی چگونه خواهند توانست چرخ ماشینها را بگردانند؟... ثبات، ثبات. ابتدایی‌ترین و نهایی‌ترین نیاز، بنابراین همه چیز در یک کلمه خلاصه می‌شود: ثبات...
دانشجویان همچنان با ناباوری به سخنان او گوش می‌دادند. گهگاه نیز صورتشان از شرم سرخ می‌شد.
کنترل کننده در این لحظه رشته کلام را به دست گرفت و افزود: لقاح خارجی را در نظر بگیرید. گرچه این مسئله در دوران قبل از فورد شناخته شده بود ولی حکومت جهانی وقت توجهی به آن نکرد؛ چرا که مسیحیت وجود داشت و زنان مجبور به ادامه‌ی زنده‌زایی بودند...
چیزی به نام لیبرالیسم و پارلمان وجود داشت. سخنرانیهایی در مورد آزادی فردی، یعنی آزادی برای ناقص ماندن، و بدبخت بودن، آزادی برای وصله‌ی ناجور شدن ایراد می‌شد... نظام طبقاتی مرتباً پیشنهاد و رد می‌شد.
چیزی به نام دموکراسی وجود داشت. انگار انسانها غیر از برابری فیزیکی. شیمیایی، برابری دیگری هم داشتند....
بالاخره کنترل کننده‌ها به این نتیجه رسیدند که اجبار فایده ندارد. روشهای ملایم‌تر و در عین حال بسیار مطمئن‌تر: لقاح خارجی و پرورشی به روش آموزش در خواب... تبلیغات شدید و جدی علیه زنده‌زایی... همراه با مبارزه علیه گذشته، با بستن موزه‌ها، ویران کردن بناهای تاریخی پیشنهاد و اجرا شد... برای مثال چیزهایی بود به نام اهرام، و مردی بود به نام شکسپیر، البته شما (خطاب به دانشجویان) این اسامی را هرگز نشنیده‌اید... فایده‌ی آموزش علمی همین است.
همانطور که گفتیم چیزی وجود داشت به نام مسیحیت، اخلاقیات و فلسفه‌ی مصرف کمتر از معمول، گرچه این امر در عصر تولید ناکافی فلسفه‌ی بسیار خوبی است، اما در عصر ماشینهای بزرگ جنایتی است علیه اجتماع....
چیزی بود به اسم خدا... اکنون، صاحب حکومت جهانی هستیم. روز فورد را جشن می‌گیریم... یک چیزی بود که اسم آن را بهشت گذاشته بودند...، چیزی هم وجود داشت به نام روح و چیز دیگری به نام جاودانگی...
در سال 178 بعد از فورد به دو هزار داروساز و بیوشیمیست کمک مالی شد... شش سال بعددارویی کامل شده وارد بازار گردید، با نام سوما که تمام امتیازات مسیحیت و الکل را داشت؛ بدون آنکه ضرر آنها را داشته باشد... با مصرف این دارو هر وقت دوست داشته باشید می‌توانید وارد عالم خلسه شوید و بدون این که دچار سردرد یا خیالبافیهای واهی شوید دوباره به عالم طبیعت بازگردید... و ثبات یعنی این...
بعد نوبت آن شد که بر پیری و کهولت غلبه کنیم... هورمونهای جنسی، تعویض خون با خونی جوانتر... امروزه تمام گرفتاریهای فیزیولوژیکی پیری از بین رفته و همراه با آن ویژگی‌های ذهنی کهولت هم از میان رفته است. اکنون در تمام طول زندگی شخصیت یکسان باقی می‌ماند... کار، بازی، و نیرو و علایق در شصت سالگی مانند هفده سالگی... اما امروز در سایه‌ی چنین پیشرفتی، پیرمردها کار، می‌کنند؛ عشقبازی می‌کنند؛ آنها وقت اضافی ندارند و مانعی در مقابل لذت بردنشان وجود ندارد. هیچگاه حتی یک لحظه فرصت پیدا نمی‌کنند که بنشینند و فکر کنند. اما اگر از بخت بد شکافی از زمان بر تفریحات مداوم و وقفه‌ناپذیرشان سایه افکند، همیشه سوما وجود دارد – سومای جادویی...!»
در دنیای شگفت‌انگیز نو، «دانشکده‌ی مهندسی تحریک احساس» وجود دارد که رسالت‌های متعددی را برعهده دارد.
اداره‌ی سه روزنامه‌ی بزرگ از جمله کارهای آن است. روزنامه‌ی «رادیو ساعتی» برای طبقات اجتماعی بالا، مجله‌ی «گاما» با رنگ سبز روشن و روزنامه‌ای به نام «آیینه‌ی دلتا» با ورقهای خاکی رنگ که لغاتش منحصراً تک سیلابی است. دفاتر تبلیغ از طریق تلویزیون، نمایش انتقال احساس و صدا و موسیقی ترکیبی، آزمایشگاههای تحقیقاتی، همه و همه در این دانشکده مستقر هستند.
مدیر این سازمان مردی است از گروه آلفای مثبت و صاحب کرسی استادی در دانشکده‌ی مهندسی تحریک احساس، او بطور منظم برای روزنامه‌ی «رادیو ساعتی» سناریوهای احساسی تهیه می‌کند و صاحب ابتکار در زمینه‌ی خلق شعارهای آموزش در حین خواب است... از آن جا که در کمتر از چهارسال با 640 دختر مختلف رابطه داشته است، مردی تحسین برانگیز و بسیار معاشرتی به حساب می‌آید.
از جمله آموزشهای دیگر ابداعی او «بله در روزگار ما همه خوشبختند» می‌باشد. این جمله دوازده سال، شبی صد و پنجاه بار، در گوش کودکها زمزمه شده بود.
از جمله ساخته‌های او سرود دسته جمعی جوانان است که به جای مدح و ستایش مادر در مدح و ستایش آن بطری است که کودکان از آن زاده می‌شوند:
«الا بطری کوچکم آرزویم تویی!
چرا گشته‌ام از تو من تخلیه، وجودم تویی!
بود آسمان درون تو آبی و صاف
هوای درونت همیشه بود خوب و پاک
ازین رو بگویم هماره چنین:
مثال چنین بطری کوچک و نازنین،
نباشد یکی بطری اندر زمین.»
این سرود را کودکان پیوسته دسته‌جمعی می‌خوانند.

در دنیای شگفت‌انگیز نو، هر دو هفته یک بار، سه‌شنبه، روز «خدمات همبستگی» است. مراسمی به گونه‌ی جشنواره برای بزرگداشت فورد شامل سرودهای دسته‌جمعی، رقص، مراسم شادمانی و سرور و نمایش فیلم و ... برگزار می‌شود. (این مراسم جایگزین مراسم مذهبی در دوران قبل از فورد است.) سپس با شعارهای «آه، فورد! شکرت» همه از هم جدا می‌شوند.

«دیوانگانی» که در این دنیا فکر کردن را از نوع شروع کرده‌اند و احساس پوچی می‌کنند و معالجات سومایی و بازپروری در موردشان مفید و مؤثر نبوده است از ترس این که مبادا موجبات ناراحتی و ناامنی دیگران را فراهم کنند به جزایر بدوی آدمخواران و یا سرخپوستان تبعید می‌شوند.
در آن جا اردوگاهی برای این تبعیدیان فراهم آمده است. مدیر اردوگاه در وصف آن می‌گوید:
«... در حدود شصت هزار سرخپوست دورگه‌ی... مطلقاً وحشی در این جا سکنی دارند... محققین ما گاهگاهی از اونجا دیدن می‌کنند. اونا هیچ نوع ارتباطی با دنیای متمدن ندارند... هنوز عادتهای تنفرانگیز خودشان را حفظ کرده‌اند... ازدواج بین آنها مرسوم است... به هم عزیزم می‌گویند... خانواده... بدون تربیت... خرافات عجیب و غریب... مسیحیت، توتمیسم و پرستش نیاکان... یوزپلنگ، جوجه تیغی، و حیوانات وحشی دیگر... بیماریهای عفونی... کشیش... سوسمار وحشی... واقعاً که باور نکردنیند... توی اردوگاه هنوز بچه‌ها از مادر به دنیا میان...»
در حالی که عرق شرم بر پیشانیش نشسته با لحنی آرام می‌گوید:
«بله زن و مرد عاشق هم‌اند... مادر فرزندش را مانند بچه‌های حیوانات دوست دارد... زنان زنده‌زایی می‌کنند... محققین ما وقتی که می‌بینند زنان بچه‌هایشان را با پستانهایشان شیر می‌دهند از شرم سرخ می‌شوند و از شدت نفرت وجودشان می‌لرزد. این همه عقب ماندگی! آه فورد بزرگ، شکرت...! منظره‌ای از این شرم‌آورتر می‌شود؟...»
دنیایی که هاکسلی برای آینده‌ی بشریت پیش بینی می‌کند دارای حکومتی است واحد و جهانی و برخوردار از نظمی بسیار پیشرفته، آدمها مانند موریانه و زنبور عسل دارای زندگی سامان یافته و منظمی هستند و همانطور که گفته شد در آن از اندیشه و تفکر و اراده‌ی مستقل خبری نیست.
انسانی که در دنیای شگفت‌انگیز نو مبتلا به بیماری اندیشه شود و احساس خودآگاهی کند، سرانجام دو راه در مقابل خود می‌بیند: پناه بردن به سوما برای حصول و وصول بی‌خبری و مجدداً هضم شدن در جمع و همرنگ جماعت شدن یا انزوا و فرار از جمع و سرانجام خودکشی.
زمانی که هاکسلی کتاب خود را منتشر ساخت، اغلب پندارهای او را اغراق‌آمیز و غیرقابل تحقیق می‌پنداشتند. امروز بخش عظیمی از این پیش گوییها تحقق یافته است – خصوصاً آنچه که درباره‌ی روابط اجتماعی و زندگی بدون اندیشه و یکسان سازی انسانها گفته است. نمونه‌های بارز و شاخص آن را در جامعه‌ی امروز آمریکا می‌توان دید.

پی‌نوشت‌:

1. هاکسلی دوران زندگی بشری را به دو دوره‌ی قبل و بعد از فورد (فورد آمریکایی، سمبل تمدن ماشینی جدید) تقسیم می‌کند، عصر قبل از فورد دوران جاهلیت است و ظهور فورد به منزله‌ی آغاز جهان متمدن به شمار می‌آید. هاکسلی رمان تخیلی خود را در دنیایی ترسیم می‌کند که در سال 638 ب‌ف (بعد از فورد) وجود دارد – م.

منبع مقاله :
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم