ماه در پشت ابر
ماه در پشت ابر
ماه در پشت ابر
حماسه با صلابت وارستگان و راست قامتان كربلا آدميان را از لاك غفلت و عافيتطلبي بيرون ميآورد و با ايجاد تحرك در انگيزهها، مقصدها و اهداف، آنان را به گذشتن از پل خود،توصيه ميكند. با ارج نهادن و احياي ياد مقدس كربلاييان و بهرهمندي از پرتوهاي پرفروغ عاشوراييان دلها طراوت مييابند و قلبها از جرعههاي جاويد معرفت سرشار ميشوند.
آن گلواژههاي عشق با آن كه در دشت كربلا چون نگيني در محاصره طوفانهاي عطش و زخم قرارگرفتند با ارادهاي مصمم و صلابتي چون كوه در گرماي سوزان و فرساينده كربلا با لبهاي تشنه و بدنهاي گلگون از زخم، شهادت را با آغوش باز پذيرا شدند. فرياد فرحزاي اين مبارزان در خون نشسته تا كرانههاي تاريخ پيش رفت و از ديوارهاي زمان گذشت و سروش رهايي از اسارتهاي فكري و اجتماعي و سياسي را به گوش انسانهاي شيفته مكارم رسانيد.
از نكتههاي درسآموز سيره اين اسوههاي صبر و صلابت، رجزخوانيهاي آنان در برابر خصم است؛ سرودهايي كه سرشار از مضامين عالي بوده و نداي عزت، سربلندي، اصالت و عظمت را نويد دادهاند؛ ولي متأسفانه، توجه صرف به جريان عاطفي حادثه كربلا ما را از توجه به ابعاد الهي و حماسي آن دور داشته است. در اين مختصر قصد داريم با بازخواني رجزهاي عاشورايي تني چند از اصحاب امام كه بزرگترين غفلتها و ظلمهاي تاريخي در حقشان صورت گرفته، در آينهاي ديگر چهره باشكوهشان را تماشا كنيم.
حضرت علياكبر عليهالسلام نخستين شهيد هاشمي است كه براي نبرد با دشمنان لحظهشماري كرد و چون درمقابل امام حسين آمد و از آن وجود مقدس رخصت رزم خواست، حضرت بدون درنگ او را اذن ميدان داد.1
آن گاه امام با دستان مبارك سلاح جنگ را بر علياكبر پوشانيد و مركبي راكه عقاب نام داشت دراختيارش نهاد و برايش ركاب گرفت.
بدينگونه علياكبر چون ماه درخشان از افق ميدان نبردطالع شد، پاها را بر دوپهلوي مركبش فشرد و عرصه پيكار را زير پايش به لرزه درآورد و دلهاي دشمنان را به هراس واداشت. نفسها در سينهها حبس بود و تمامي چشمها نگران اين سوار، چنان چه گويي سروگردن خصم به طنابي بسته و در دست علي اكبر بود و با گردش او سرها و گردنها ميچرخيد، گاهي نگاهها حيرانتر ميگشت و اين همان لحظاتي بود كه باد نقاب را از صورتش برميافكند و بخشي از شمايل او را آشكار ميساخت، گويي ماه درآسمان ميدرخشد و ابر و باد با چهرهاش بازي ميكنند. ناگهان نقاب بالا رفت و قرص ماه عيان گرديد، در اين حال، حيرت، سپاه كوفه را فراگرفت؛ زيرا چهرهاي شبيه سيماي پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآله) ديدند و تصوركردند رسول خدا به جنگ با آنان آمده است، تا آن كه ابنسعد فرياد زد: اين كه پيش روي شماست كسي است كه براي كشتنش جايزههاي كلان معين شده و او جز علياكبر نيست.ابهت معنوي، صلابت مرتضوي و شجاعت حيدري اين جوان هاشمي دشمن را به هراس واداشته بود.
حضرت علياكبر گاه خود را معرفي ميكرد و در مواقعي از شجاعت و هدفش سخن ميراند؛«منم علي فرزند حسين فرزند علي، سوگند به خداوند كه ما با پيامبرسزاوارتريم از شيثبن ربعي و شمر كه مرد فرومايهاي است، آن قدر ضربات شمشير بر پيكرتان فرود ميآورم كه خم گردد؛ ضربت يك جوان هاشمي علوي. اكنون وقت آن رسيده كه از پدرم حمايت كنم و به خداوند قسم كه فرزند زنازاده نبايد درباره ي ما داوري كند و تصميمي بگيرد».
كمتر كسي در صحراي كربلا اينگونه زيبا رجز خواند، اين سرور شورانگيز همه را به جستوجو در حافظهها كشانيد، آنان در سكوتي محض فرورفتند تا اين فصاحت و بلاغت را درك كنند اما علياكبر بعد از اين كه با چنين سرودههايي خود و هدف خويش را مشخص كرد، به سپاه خصم يورش آورد و عدهاي از جفاكاران را چون برگ درختان خزانديده بر زمين ريخت و در نبردهاي تنبهتن، تعدادي از ستمگران را كه در شجاعت و قهرماني شهره بودند، در خاك هلاكت فروغلتانيد و سرانجام با ضربهاي كه منقذبنحرّه از پشتسر بر وي وارد كرد، مجروح گشت و به حالت زخمي، مركبش او را در ميان اشقيا برد و آن شقاوت پيشگان، هركدام ضربهاي بر پيكرش وارد ساختند تا آن كه به لقاي حق رسيد و رداي شهادت را در برگرفت.2
شهادت علياكبر، قاسم را بيطاقت كرد، ديگر موسم آن رسيده بود كه وي هم رخصت رزم بگيرد، و جان خويش را براي دفاع از ارزشهاي الهي و قرآني فدا كند. او در شب عاشورا به نويد كشته شدن از سوي عمويش مسرور گرديد زيرا حضرت امام حسين (عليهالسلام) پس از آن كه از وي درباره شهادت پرسيد و قاسم در خون غلتيدن در راه حق را شيرينتر از عسل دانست، امام فرمود اي قاسم تو در زمره كشتهشدگان فردا خواهي بود ولي بعد از آن كه به بلايي عظيم مبتلا گرديدي، ابتلايي كه سخت است و مشقت زيادي دارد.
سرانجام قاسم با اصرار و الحاح فراوان از عمويش اجازه ميدان گرفت تا به خرمن اشقيا شورافكند.
از آنجا كه حضرت قاسم، نوجواني بود و به تناسب سن، اندامي بزرگ نداشت زرهي متناسب با اندامش نيافتند از اينرو به جاي كلاهخود عمامه برسرش نهادند. چكمههاي رزم نيز بزرگتر از پايش بود، با اين وجود حضرت قاسم، جان بركف سوار بر اسب روبهروي دشمنان ايستاد و اينچنين رجز خواند:
«اي مردم! اگر مرا نميشناسيد، فرزند امام حسن مجتبي هستم، سبط پيامبر مختار موتمن و اين امام حسين عموي من است كه همچون اسير در ميان مردمي گرفتار است كه[الهي] از آب باران سيراب نشوند.»5
در برخي منابع تاريخي و روايي آمده است يكي از اشقيا كه به دلاوري معروف بود به قصد شهادت قاسم بر اسبش سوار شد و تاخت كرد تا به او رسيد ولي يادگار امام حسين چون آذرخش آسمان بر او يورش برد و با شمشير از مركبش نگون ساخت، آن گاه چون خورشيدي كه روي در ظلمت شب اندازد خود را در ميان انبوه شقاوتپيشگان افكند و گروهي از آنان را از مركب حيات به زيرآورد و رجزي با اين مضمون خواند:
«به درستي كه من قاسم هستم از نسل اميرمؤمنان، سوگند به خداوند ما به پيامبر سزاوارتر از شمر و ابنزياد هستيم.»6 سرانجام قاسم با ضربه شمشير عمروبنسعدبننفيل ازدي به شهادت رسيد.
در متون برخي مراثي و اشعاري كه به عنوان زبان حال قاسم ميخوانند و نيز در تعزيهها از بعد حماسي قاسم خبري نيست و متأسفانه اموري غيرواقعي را به اين نوجوان نسبت دادهاند، به عنوان نمونه دراغلب اين سوگنامههاي نمايشي تأكيد بر اين است كه قاسم در بحبوحه جدال و نبرد، مراسم عروسي راه مياندازد و از حجله دامادي برميخيزد و به نبرد با اشقيا ميرود تا آن كه به شهادت ميرسد.
علامه مجلسي دركتاب جلاءالعيون ماجراي دامادي قاسم را فاقد اعتبار ميداند و ميرزا حسين نوري ضمن رد اين داستان ميافزايد: فاطمه دختر امام حسين به عقد ازدواج حسن مثني آن هم در مدينه درآمد و شوهرش در كربلا حضور داشت و ارتباطي با ماجراي قاسم ندارد.7
شهيد مطهري با اظهار تأسف از نقل اينگونه ماجراها ميگويد در گرماگرم روز عاشورا[كه] مجال نماز خواندن هم نبود و به همين دليل امام نماز خوف خواند، گفتهاند در همان وقت امام دستور داد حجله عروسي راه بياندازيد! يكي از چيزهايي كه از تعزيهخوانها هرگز جدا نميشد همين عروسي قاسم بود، در صورتي كه در هيچ كتاب معتبري وجود ندارد.8 در مجلس تعزيه قاسم، شبيه اين نوجوان يك نظر به حجله عروسي دارد و يك نظر هم به ميدان رزم!
بديهي است علاوه بر اين كه مورخان اين گزارش را رد كردهاند، چنين وقايعي با حال و هواي عاشورا سازگاري ندارد و قاسمي كه مرگ را از عسل شيرينتر ميداند اينگونه با ترديد به ميدان نميرود. چه خوب بود رجزهاي حماسي و افتخارآفرين قاسم در شبيهنامهها و مراثي جاي اين امور وهنانگيز را ميگرفت و متون تعزيه از چنين صحنههاي غيرواقعي و مغاير با فرهنگ عترت نبوي پالايش ميشد.
سردار كربلا حضرت عباسبن علي دلاور مردي است كه سخنپردازان هرقدر به وصف او پردازند و شرح قهرماني او را در نوشتههاي خود ترسيم كنند باز هم در برابر حقيقت حماسهآفريني او اندك است.
ابوالفضل (عليهالسلام) دركربلا صرفاً راه شريعه فرات را براي استفاده از آب آن نگشود بلكه دژهاي باطل را گشود و مشعل فروزان فضيلت را فرا راه انسانها افروخت.او وارث فضايل و كمالات پدر بزرگوارش اميرمؤمنان و پرورشيافته مكتب خاندان عصمت و طهارت بود. اين ماه بنيهاشم در ميان اصحاب امام حسين (عليهالسلام) در دانش و بينش از همه بيشتر و در اطاعت و عبادت از همه پيشروتر و در شجاعت و شهامت از همه پيشتازتر بود. او قهرمان كربلاست ولي نه در پرتو نيروي عضلاني و ستبري شانهاش كه در سايه ايمان و باور قاطعش؛ چراكه پيش از همه خورشيد امامت را شناخت و در دفاع از حريمش تا پاي جان ايستاد و نقد جانش را در طبق اخلاص نهاد وآن چه داشت دركوي جانان پاك بباخت.
حضرت ابوالفضل در ميدان رزم رجزهاي شورانگيز و با ابهت خوانده است كه نمونههايي از آنها را با ترجمههاي منظوم ميآوريم:
آن گلواژههاي عشق با آن كه در دشت كربلا چون نگيني در محاصره طوفانهاي عطش و زخم قرارگرفتند با ارادهاي مصمم و صلابتي چون كوه در گرماي سوزان و فرساينده كربلا با لبهاي تشنه و بدنهاي گلگون از زخم، شهادت را با آغوش باز پذيرا شدند. فرياد فرحزاي اين مبارزان در خون نشسته تا كرانههاي تاريخ پيش رفت و از ديوارهاي زمان گذشت و سروش رهايي از اسارتهاي فكري و اجتماعي و سياسي را به گوش انسانهاي شيفته مكارم رسانيد.
از نكتههاي درسآموز سيره اين اسوههاي صبر و صلابت، رجزخوانيهاي آنان در برابر خصم است؛ سرودهايي كه سرشار از مضامين عالي بوده و نداي عزت، سربلندي، اصالت و عظمت را نويد دادهاند؛ ولي متأسفانه، توجه صرف به جريان عاطفي حادثه كربلا ما را از توجه به ابعاد الهي و حماسي آن دور داشته است. در اين مختصر قصد داريم با بازخواني رجزهاي عاشورايي تني چند از اصحاب امام كه بزرگترين غفلتها و ظلمهاي تاريخي در حقشان صورت گرفته، در آينهاي ديگر چهره باشكوهشان را تماشا كنيم.
حضرت علياكبر عليهالسلام نخستين شهيد هاشمي است كه براي نبرد با دشمنان لحظهشماري كرد و چون درمقابل امام حسين آمد و از آن وجود مقدس رخصت رزم خواست، حضرت بدون درنگ او را اذن ميدان داد.1
آن گاه امام با دستان مبارك سلاح جنگ را بر علياكبر پوشانيد و مركبي راكه عقاب نام داشت دراختيارش نهاد و برايش ركاب گرفت.
بدينگونه علياكبر چون ماه درخشان از افق ميدان نبردطالع شد، پاها را بر دوپهلوي مركبش فشرد و عرصه پيكار را زير پايش به لرزه درآورد و دلهاي دشمنان را به هراس واداشت. نفسها در سينهها حبس بود و تمامي چشمها نگران اين سوار، چنان چه گويي سروگردن خصم به طنابي بسته و در دست علي اكبر بود و با گردش او سرها و گردنها ميچرخيد، گاهي نگاهها حيرانتر ميگشت و اين همان لحظاتي بود كه باد نقاب را از صورتش برميافكند و بخشي از شمايل او را آشكار ميساخت، گويي ماه درآسمان ميدرخشد و ابر و باد با چهرهاش بازي ميكنند. ناگهان نقاب بالا رفت و قرص ماه عيان گرديد، در اين حال، حيرت، سپاه كوفه را فراگرفت؛ زيرا چهرهاي شبيه سيماي پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآله) ديدند و تصوركردند رسول خدا به جنگ با آنان آمده است، تا آن كه ابنسعد فرياد زد: اين كه پيش روي شماست كسي است كه براي كشتنش جايزههاي كلان معين شده و او جز علياكبر نيست.ابهت معنوي، صلابت مرتضوي و شجاعت حيدري اين جوان هاشمي دشمن را به هراس واداشته بود.
حضرت علياكبر گاه خود را معرفي ميكرد و در مواقعي از شجاعت و هدفش سخن ميراند؛«منم علي فرزند حسين فرزند علي، سوگند به خداوند كه ما با پيامبرسزاوارتريم از شيثبن ربعي و شمر كه مرد فرومايهاي است، آن قدر ضربات شمشير بر پيكرتان فرود ميآورم كه خم گردد؛ ضربت يك جوان هاشمي علوي. اكنون وقت آن رسيده كه از پدرم حمايت كنم و به خداوند قسم كه فرزند زنازاده نبايد درباره ي ما داوري كند و تصميمي بگيرد».
كمتر كسي در صحراي كربلا اينگونه زيبا رجز خواند، اين سرور شورانگيز همه را به جستوجو در حافظهها كشانيد، آنان در سكوتي محض فرورفتند تا اين فصاحت و بلاغت را درك كنند اما علياكبر بعد از اين كه با چنين سرودههايي خود و هدف خويش را مشخص كرد، به سپاه خصم يورش آورد و عدهاي از جفاكاران را چون برگ درختان خزانديده بر زمين ريخت و در نبردهاي تنبهتن، تعدادي از ستمگران را كه در شجاعت و قهرماني شهره بودند، در خاك هلاكت فروغلتانيد و سرانجام با ضربهاي كه منقذبنحرّه از پشتسر بر وي وارد كرد، مجروح گشت و به حالت زخمي، مركبش او را در ميان اشقيا برد و آن شقاوت پيشگان، هركدام ضربهاي بر پيكرش وارد ساختند تا آن كه به لقاي حق رسيد و رداي شهادت را در برگرفت.2
علياكبر عليهالسلام از زبان برخي تعزيهها!
اَيا ظالمان زحق بيخبر
برون رفته از دين خيرالبشر
منم آنكه جدم رسول خداست
كه سرخيل و سرحلقه ي انبياست
منم آنكه بر سروران سرورم
شبيه پيمبر علياكبرم ...
اما در نمونه دوم زبان حال علياكبر در ميدان رزم و در برابر خصم اينگونه وصف شده است:برون رفته از دين خيرالبشر
منم آنكه جدم رسول خداست
كه سرخيل و سرحلقه ي انبياست
منم آنكه بر سروران سرورم
شبيه پيمبر علياكبرم ...
به دل داشتم آرزو اي خدا
شب عيش و بندم به دستم حنا(!)
حنايم زخون گلويم شده
مهيا اجل روبهرويم شده
دل پرزحسرت روم زين جهان
بگرييد بر حالم اي دوستان!
جوانان شما چون عروسي كنيد
زناكامي من به ياد آوريد!
در حالي كه از روح بلند و رزمجويي چون علياكبر اين شيوه و اينگونه درخواستها درست نيست افزون بر اين كه در هنگام جدال آن قدر ناگواريها شدت دارد كه فكر كردن به اين امور امكانپذير نيست. از سوي ديگر كتابهاي مقاتل معتبر به اين واقعيت اشاره دارند كه علياكبر ازدواج كرده و همسر داشته و از او چند اولاد باقي مانده است.3 و اين شهرت كه گفتهاند وي با وجود 28 سال سن مجرد مانده، افتراست و با سنت اهل بيت هم خواني ندارد.4 شب عيش و بندم به دستم حنا(!)
حنايم زخون گلويم شده
مهيا اجل روبهرويم شده
دل پرزحسرت روم زين جهان
بگرييد بر حالم اي دوستان!
جوانان شما چون عروسي كنيد
زناكامي من به ياد آوريد!
شهادت علياكبر، قاسم را بيطاقت كرد، ديگر موسم آن رسيده بود كه وي هم رخصت رزم بگيرد، و جان خويش را براي دفاع از ارزشهاي الهي و قرآني فدا كند. او در شب عاشورا به نويد كشته شدن از سوي عمويش مسرور گرديد زيرا حضرت امام حسين (عليهالسلام) پس از آن كه از وي درباره شهادت پرسيد و قاسم در خون غلتيدن در راه حق را شيرينتر از عسل دانست، امام فرمود اي قاسم تو در زمره كشتهشدگان فردا خواهي بود ولي بعد از آن كه به بلايي عظيم مبتلا گرديدي، ابتلايي كه سخت است و مشقت زيادي دارد.
سرانجام قاسم با اصرار و الحاح فراوان از عمويش اجازه ميدان گرفت تا به خرمن اشقيا شورافكند.
از آنجا كه حضرت قاسم، نوجواني بود و به تناسب سن، اندامي بزرگ نداشت زرهي متناسب با اندامش نيافتند از اينرو به جاي كلاهخود عمامه برسرش نهادند. چكمههاي رزم نيز بزرگتر از پايش بود، با اين وجود حضرت قاسم، جان بركف سوار بر اسب روبهروي دشمنان ايستاد و اينچنين رجز خواند:
«اي مردم! اگر مرا نميشناسيد، فرزند امام حسن مجتبي هستم، سبط پيامبر مختار موتمن و اين امام حسين عموي من است كه همچون اسير در ميان مردمي گرفتار است كه[الهي] از آب باران سيراب نشوند.»5
در برخي منابع تاريخي و روايي آمده است يكي از اشقيا كه به دلاوري معروف بود به قصد شهادت قاسم بر اسبش سوار شد و تاخت كرد تا به او رسيد ولي يادگار امام حسين چون آذرخش آسمان بر او يورش برد و با شمشير از مركبش نگون ساخت، آن گاه چون خورشيدي كه روي در ظلمت شب اندازد خود را در ميان انبوه شقاوتپيشگان افكند و گروهي از آنان را از مركب حيات به زيرآورد و رجزي با اين مضمون خواند:
«به درستي كه من قاسم هستم از نسل اميرمؤمنان، سوگند به خداوند ما به پيامبر سزاوارتر از شمر و ابنزياد هستيم.»6 سرانجام قاسم با ضربه شمشير عمروبنسعدبننفيل ازدي به شهادت رسيد.
در متون برخي مراثي و اشعاري كه به عنوان زبان حال قاسم ميخوانند و نيز در تعزيهها از بعد حماسي قاسم خبري نيست و متأسفانه اموري غيرواقعي را به اين نوجوان نسبت دادهاند، به عنوان نمونه دراغلب اين سوگنامههاي نمايشي تأكيد بر اين است كه قاسم در بحبوحه جدال و نبرد، مراسم عروسي راه مياندازد و از حجله دامادي برميخيزد و به نبرد با اشقيا ميرود تا آن كه به شهادت ميرسد.
علامه مجلسي دركتاب جلاءالعيون ماجراي دامادي قاسم را فاقد اعتبار ميداند و ميرزا حسين نوري ضمن رد اين داستان ميافزايد: فاطمه دختر امام حسين به عقد ازدواج حسن مثني آن هم در مدينه درآمد و شوهرش در كربلا حضور داشت و ارتباطي با ماجراي قاسم ندارد.7
شهيد مطهري با اظهار تأسف از نقل اينگونه ماجراها ميگويد در گرماگرم روز عاشورا[كه] مجال نماز خواندن هم نبود و به همين دليل امام نماز خوف خواند، گفتهاند در همان وقت امام دستور داد حجله عروسي راه بياندازيد! يكي از چيزهايي كه از تعزيهخوانها هرگز جدا نميشد همين عروسي قاسم بود، در صورتي كه در هيچ كتاب معتبري وجود ندارد.8 در مجلس تعزيه قاسم، شبيه اين نوجوان يك نظر به حجله عروسي دارد و يك نظر هم به ميدان رزم!
مكن اي دختر عمّ شكوه تو از جدايي
كار من نيست جدايي بود از دست قضايي
حوريان بهشتي قاسم را به سوي خود فرا ميخوانند:
اي جوان مهسيما نظر كن به جانب ما
سوي حوريان زوفا اين زمان تو بيا
كار من نيست جدايي بود از دست قضايي
حوريان بهشتي قاسم را به سوي خود فرا ميخوانند:
اي جوان مهسيما نظر كن به جانب ما
سوي حوريان زوفا اين زمان تو بيا
اي پسر عمّ من زار ايستادهاي تو فِكار
جنگ اين گروه اشرار اين زمان مرو تو مرو!
جنگ اين گروه اشرار اين زمان مرو تو مرو!
درميان دو صنم ايستاده دو دلم
اين ندا كند بيا آن صدا زند كه مرو
و اين دعوت عروس و حوريان از قاسم ادامه دارد تا آن كه قاسم حجله عروسي را سياهپوش كرده و به جنگ با اشقيا ميپردازد.اين ندا كند بيا آن صدا زند كه مرو
بديهي است علاوه بر اين كه مورخان اين گزارش را رد كردهاند، چنين وقايعي با حال و هواي عاشورا سازگاري ندارد و قاسمي كه مرگ را از عسل شيرينتر ميداند اينگونه با ترديد به ميدان نميرود. چه خوب بود رجزهاي حماسي و افتخارآفرين قاسم در شبيهنامهها و مراثي جاي اين امور وهنانگيز را ميگرفت و متون تعزيه از چنين صحنههاي غيرواقعي و مغاير با فرهنگ عترت نبوي پالايش ميشد.
سردار كربلا حضرت عباسبن علي دلاور مردي است كه سخنپردازان هرقدر به وصف او پردازند و شرح قهرماني او را در نوشتههاي خود ترسيم كنند باز هم در برابر حقيقت حماسهآفريني او اندك است.
ابوالفضل (عليهالسلام) دركربلا صرفاً راه شريعه فرات را براي استفاده از آب آن نگشود بلكه دژهاي باطل را گشود و مشعل فروزان فضيلت را فرا راه انسانها افروخت.او وارث فضايل و كمالات پدر بزرگوارش اميرمؤمنان و پرورشيافته مكتب خاندان عصمت و طهارت بود. اين ماه بنيهاشم در ميان اصحاب امام حسين (عليهالسلام) در دانش و بينش از همه بيشتر و در اطاعت و عبادت از همه پيشروتر و در شجاعت و شهامت از همه پيشتازتر بود. او قهرمان كربلاست ولي نه در پرتو نيروي عضلاني و ستبري شانهاش كه در سايه ايمان و باور قاطعش؛ چراكه پيش از همه خورشيد امامت را شناخت و در دفاع از حريمش تا پاي جان ايستاد و نقد جانش را در طبق اخلاص نهاد وآن چه داشت دركوي جانان پاك بباخت.
حضرت ابوالفضل در ميدان رزم رجزهاي شورانگيز و با ابهت خوانده است كه نمونههايي از آنها را با ترجمههاي منظوم ميآوريم:
بدانيد اي كافران دغا
نترسم من از مرگ روز وعّا
كه من وارث صولت حيدرم
به رزم عدو شير جنگآورم
مرا نيست در جنگ از مرگ بيم
كه خود مرگ گردد زمن دل دو نيم
نپوشم رخ از حرب وقت نبرد
كه زي حربگاهم شتابنده مرد
نترسم من از مرگ روز وعّا
كه من وارث صولت حيدرم
به رزم عدو شير جنگآورم
مرا نيست در جنگ از مرگ بيم
كه خود مرگ گردد زمن دل دو نيم
نپوشم رخ از حرب وقت نبرد
كه زي حربگاهم شتابنده مرد
نبرد آزمايم به قلب درست
به قومي كه دارند پيمان سست
زند تيغ دست تواناي من
گريزيد از حرب مولاي من
بدانيد عباس جنگي منم
زصلب علي شبل شير او ژنم
به قومي كه دارند پيمان سست
زند تيغ دست تواناي من
گريزيد از حرب مولاي من
بدانيد عباس جنگي منم
زصلب علي شبل شير او ژنم
تو اي نفس شو خوار بعد از حسين
ولي خدا آن شه مشرقين
مماناد نام تو در زندگان
پس از وي بماني اگر در جهان
تو سيراب او تشنه اين كي رواست؟
كه اين كار دور از طريق وفاست
نَفَسگير اي نفس پر التهاب
منوش آب و لب تشنه بيرون شتاب
كه هيهات اين نيست آيين من
به صدق و يقين آمده دين من
ولي خدا آن شه مشرقين
مماناد نام تو در زندگان
پس از وي بماني اگر در جهان
تو سيراب او تشنه اين كي رواست؟
كه اين كار دور از طريق وفاست
نَفَسگير اي نفس پر التهاب
منوش آب و لب تشنه بيرون شتاب
كه هيهات اين نيست آيين من
به صدق و يقين آمده دين من
به ذات خداوند جان آفرين
زمنگر نموديد قطع يمين
فكنديد گر از تنم دست راست
ببينيد دست چپ اينك بجاست
بدانيد تا هست جانم به تن
شوم حاجي مذهب خويشتن9
متأسفانه در متون تعزيه و نمايشهاي شبيهخواني از اين خصال معنوي، ابهت ملكوتي و فضيلتهاي ابوالفضل خبري نيست و حضرت اباالفضل در مرثيهها و تعزيهها جوان رشيدي معرفي ميشود كه رستم صفت و همچون قهرمانان شاهنامهاي و اسطورههايي چون سياوش، سهراب و مانند آنان به سپاه دشمن ميتازد و از شدت خشم و عصبانيت شمشير ميكشد و نه از روي انگيزههاي ايماني و پرورشهاي مذهبي، او به عنوان يل دلاور، مير صف شكن، مير غضنفر، سقاي تشنهكامان، علمدار شهيد كربلا، غلام شاه دينو ماه مدينه خطاب ميگردد. گويا او به ميدان ميرود كه صرفاً قطره آبي به سكينه برساند و در بحبوحه مصاف با شقاوتپيشگان از دست برادرش رنجيده ميگردد! موضوعي كه هيچ منبع تاريخي تأييد نكرده و شخصيت قمربنيهاشم والاتر از آن است. اسفانگيزتر آنكه ابوالفضل تا مرز پذيرفتن امان نامه شمر پيش ميرود و ناگاه از اين تصميم بازميگردد، نكتهاي كه يك تهمت ناروا و اهانتي آشكار به اين انسان فداكار است.زمنگر نموديد قطع يمين
فكنديد گر از تنم دست راست
ببينيد دست چپ اينك بجاست
بدانيد تا هست جانم به تن
شوم حاجي مذهب خويشتن9
شنيدهام كه برادر زلشكر دشمن
امان براي توآورده شمر ذيالجوشن
اگرچه من به كف اشقيا گرفتارم
تو نزد شمر برو اي برادر زارم
بگو كه سبط پيامبر برادر من نيست
بگو كه زينب غمديده خواهر من نيست
امان براي توآورده شمر ذيالجوشن
اگرچه من به كف اشقيا گرفتارم
تو نزد شمر برو اي برادر زارم
بگو كه سبط پيامبر برادر من نيست
بگو كه زينب غمديده خواهر من نيست
مرا ز وادي كربلا مكن بيرون
مرا به دور سر طفلهاي خود گردان
مكن خيال كه از فيض خود كني دورم
اگر روم ز بر تو نمك كند كورم
اي واي بر احوال كسي كز نظر افتد
ماتمزده شخصي چون دربهدر افتد!
مرا به دور سر طفلهاي خود گردان
مكن خيال كه از فيض خود كني دورم
اگر روم ز بر تو نمك كند كورم
اي واي بر احوال كسي كز نظر افتد
ماتمزده شخصي چون دربهدر افتد!
يارب به كجاست مادر دل خسته و زارم
بيند به سركوچه مرگ است گذارم!
سيساله جوانش به جواني شده محروم!
پوشد به تن خويش كفن با دل محزون!
ايكاش زني تازه جوان مرده نباشد
اينجا كه به عباس زغم سينه خراشد
بيند به سركوچه مرگ است گذارم!
سيساله جوانش به جواني شده محروم!
پوشد به تن خويش كفن با دل محزون!
ايكاش زني تازه جوان مرده نباشد
اينجا كه به عباس زغم سينه خراشد
كنم مردانه رزمي همچو رزم شير نر فردا
زنم بر خرمن عمر تو اي ظالم شرر فردا
قلم سازم من از شمشير خونريزم شقاوت را
بريزم از تن دشمن بر روي خاك، سرفردا
زمين كربلا يكسر ز خون، درياي خون گردد
كه سيل خون نامردان بيايد تا كمر فردا ...
زنم بر خرمن عمر تو اي ظالم شرر فردا
قلم سازم من از شمشير خونريزم شقاوت را
بريزم از تن دشمن بر روي خاك، سرفردا
زمين كربلا يكسر ز خون، درياي خون گردد
كه سيل خون نامردان بيايد تا كمر فردا ...
پينوشت:
1- شيخ محمدتقي شوشتري، الاوايل، ص48؛ محدث قمي، نفثهالمصدور، ص241.
2- مقتل علامه مقرم، ص260؛ بحارالانوار، ج45، ص44؛ اعيانالشيعه، ج1، ص 607.
3- شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص135؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج4، ص77.
4- حرّ عاملي، وسايلالشيعه، ج14، ص48؛ رياحينالشريعه، ج3، ص257.
5- بحارالانوار، ج45، ص34؛ اعلامالوري، ص242.
6- كاملابناثير، ج5، ص2252؛ شهيد مطهري، حماسه حسيني، ج2، ص141.
7- لولو و مرجان، ص 193.
8- حماسه حسيني، ج1، ص28- 27.
9- علياكبر مشكوهالسلطان، ياقوت احمر، ص57.
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}