معنا پژوهی جامعهشناسی معرفت
معنا پژوهی جامعهشناسی معرفت
معنا پژوهی جامعهشناسی معرفت
نويسنده:سارا محمدی نژاد
جامعهشناسی معرفت را میتوان به دانش بررسی مناسبات دیالکتیکی بین انواع گوناگون شناختها و نظامها (سیستمهای) مختلف معارف از یک سو و اقسام متنوع جریانها و وقایع اجتماعی و اشکال مختلف طبقات، گروهها، سازمانها و نهادها در جامعه، از سوی دیگر تعریف کرد
جامعهشناسی معرفت (Sociology of knowledge) یا معرفتشناسی اجتماعی، به منزله حوزهای مستقل، جدی و قدرتمند از دانش بشری، تا دهه هفتاد قرن بیستم میلادی موضوعیت و حضور چندانی در مباحثات و مناقشات فیلسوفان نداشت؛ اما از حدود اوایل آن دهه، بسیاری از فلاسفه به طور روزافزون به این حوزه پرتحول توجه کردند. این حوزه چنان به سرعت در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی پروار و پر نظریه گردید که علاوه بر انتشار مقالات و کتب تحقیقی فراوان، شاهد ظهور مجلات تخصصی - تحقیقی در همان دو دهه بودهایم.
▪ از جمله میتوان به برخی از آثار تحقیقی، که حکایتگر توجه فزاینده فیلسوفان به جامعهشناسی معرفت است، اشاره کرد:
۱) معقولیت، گردآوری برایان ویلسون (۱۹۷۰)( Rationality wilson , B. ed )
۲) معقولیت و نسبیانگاری، گردآوری مارتین هولیس و استیون لوکس (۱۹۸۲) (۱۹۸۲)Ratiinality and Relatioism Hollis , M. S. Lukes , eds
۳) معقولیت علمی
۴) چرخش جامعهشناختی، گردآوری جیمز براون (۱۹۸۴) (۱۹۸۴) Scientific Rationality: The Sociologycal Turn Brown , j. R.ed
۵) انقلابها و بازسازیهای در فلسفه علم، نوشته مری هسی (۳/۱۹۸۰) ( Hesse , M.(۳/۱۹۸۰), Revolutions and Reconstructions in philosophy of Scince )
۶) پیشرفت و مشکلات آن، نوشته لری لاودن (۱۹۷۷) ( Laudan , L), Progress and Its problem۱۹۷۷)
۷) معقول و اجتماعی، نوشته جیمز براون (۱۹۸۹)، ( Brown , j.(۱۹۸۹), The Rational and the Social )
۸) آفاقیت و تباعد فرهنگی، گردآوری استیورات براون (۱۹۸۴)، ( Brown , S. ed(۱۹۸۴), objectivity and cultural Divergence )
۹) تبیین علم، نوشته رانلد گیهری (۱۹۸۸)، ( Giere, R(۱۹۸۸), Explaining science )
۱۰) رجعت به تعهد، نوشته ویلیام واران بارتلی (۱۹۸۴)، ( Bartley , w. w.(۱۹۸۴), Retreat to commitment ) از میان آثار متعدد پژوهشی منتشر شده در آن دو دهه هیچ کدام جالبتر و شگفتانگیزتر از “معرفتشناسی تطوری، معقولیت و جامعهشناسی معرفت”( Bartley , w. w. G. Radnitzky , edis(۱۹۸۷), Evolutionary Epistemology , Rationality , and the sociology of know ledge ) نیست این مجموعه مقالات حاوی تاملات یازده فیلسوف است که در همایشهای بینالمللی جداگانه مطرح شده است.
آنچه این کتاب را جالب و شایسته توجه میکند این است که غالب نویسندگان آن، اگر نه همه آنها، تعلق ویژهای به مشرب معقولگرایی انتقادی دارند، و همان طور که آشنایان به این مشرب میدانند،حامیان و مدافعان آن اساسا اهمیت و ارزش چندانی برای جامعهشناسی معرفت قائل نیستند. همان طور که در سطور آغازین اشاره شده، این توجه نسبتا جدید است، چرا که تا قبل از دهه هفتاد میلادی کمتر فیلسوفی جامعهشناسی معرفت را جدی میگرفت. از جمله این فیلسوفان نادر میتوان به کارل پاپر اشاره کرد.
وی در فصل بیست و سوم کتاب “جامعه باز و دشمنانش” تحت عنوان جامعهشناسی معرفت، به این حوزه پرداخته است. اگرچه پاپر در این فصل درک درست وعمیقی از جامعهشناسی معرفت از خود نشان نمیدهد و در واقع بسیار سادهانگارانه جامعهشناسی معرفت را رد میکند، باید اذعان کردکه در نیمه اول دهه چهل، یعنی پیش از آنکه تجربهگرایی منطقی زیر آتش پرحجم نقادیهای ویرانگر دو دهه پنجاه و شصت قرار گیرد، نفس پرداختن به جامعهشناسی معرفت نشان از اهمیت آن نزد پاپر دارد؛ پاپری که مخالف سرسخت جامعهشناسی معرفت است، آن هم پیش از طرح و تولد مدون و سازمانیافتهتر آن(۱.) پس ملاحظه میکنیم که این اقبال جدید به جامعهشناسی معرفت یا معرفتشناسی اجتماعی، پدیدار جالب توجهی است که نیاز به تبیین دارد. ما در این مقال به دنبال تعریفهایی از جامعهشناسی معرفت هستیم که اصحاب این نحله آن را ابراز داشتهاند.
اما پیش از شروع کار، گمان میکنیم توضیحی درباره ربط و نسبت دو اصطلاح جامعهشناسی معرفت و معرفتشناسی اجتماعی با یکدیگر برای غالب خوانندگان خالی از فایده نباشد. د کتر سعید زیبا کلام درباره نسبت این دو اصطلاح مینویسد(۲:) “نکته اول اینکه این دو، تفاوت بنیانی یا ماهوی مشخص و بارزی با یکدیگر ندارند و، به یک معنی، هر دو هدف و رسالت واحدی دارند: اولی بر آن است که معرفت را جامعهشناسی کند، یعنی نشان دهد که چگونه انواع معرفت - یا دعای معرفتی - به نحوی مرتبط با، یا تغذیه شده از، یا متاثر از، یا تقویم و تعیین شده توسط جامعهای است که در آن روییده و طرح شده است.
خاستگاه اولیه جامعهشناسی معرفت، همان طور که از نام آن انتظار میرود، حوزه وسیع جامعهشناسی است، و به تعبیری یکی از اعضای خانواده جامعهشناسی مادر محسوب میشود، که جامعهشناسی شهری، جامعهشناسی صنعتی، جامعهشناسی خانواده، جامعهشناسی دین، جامعهشناسی تربیت و جامعهشناسی سیاسی از جمله اعضای دیگر آن است.
اما معرفتشناسی اجتماعی، به تعبیری عضوی از حوزه معرفتشناسی است، با این تفاوت که در حالی معرفتشناسی عموما، به نحو پیشینی و انتزاعی یا فلسفی به موضوعاتی از قبیل امکان معرفت، چگونگی حصول معرفت، موازین معرفت و توجیهپذیری دعاوی معرفتی میپردازد، معرفتشناسی اجتماعی در پی برقرار کردن نوعی ربط و نسبت میان معرفت - همان دعاوی معرفتی - و یا جامعه است.
بنابراین به جای کاوشهای نوعا پیشینی و منتزع معرفتشناسی مرسوم جهت تجویز و توصیه معیار برای اعتبار، منزلت، و توجیه دعاوی معرفتی، معرفتشناسی اجتماعی بیشتر متکفل کاوشهای پسینی میشود تا چگونگی رویش و اعتبار و مقبولیت یافتن دعاوی معرفتی را، به نحوی، به جامعهای که آن دعاوی به واقع در آن روییده و مقبول شده است ربط و نسبت دهد ... در حالی که معرفتشناسی، عموما ماجرایی پیشینی است، معرفتشناسی اجتماعی، ماجرایی پسینی است.
این سخن بدین معنی است که معرفتشناسی نوعا از ا بتدا تا انتهای نظریهپردازیاش، هیچ کاری به چگونگی واقعیت ماجرای معرفت و دعاوی معرفتی در میان انسانها و جوامع ندارد. لیکن معرفتشناسی اجتماعی، دستکم در نقطه عزیمش، اگر نه در سایر منازلش، چگونگی واقعیت ماجرای معرفت و دعاوی معرفتی انسانها را در درون جامعه و باتوجه به جامعه زادگاه آن مورد کاوش و نظریهپردازی قرار میدهد”:
● تعریف جامعهشناسی معرفت:
کارل مانهایم یکی از بزرگترین و پرنفوذترین جامعهشناسان معرفت معتقد است که عمل شناخت را نباید کوشش یک ذهن کاملا نظری تلقی کرد. زیرا ذهن انسان، محصول شماری از عناصر غیر نظری است که از مشارکت انسان در زندگی اجتماعی و جریانها و تمایلات مختلفی که همزمان در زندگی شکل میگیرد، پدیدار میشود. از نظر او تاثیر این عوامل فعال، بسیار حائز اهمیت است چرا که دستگاه مقولات عقل، گریزی از این عوامل ندارد.
بدین ترتیب،ما نهایم معتقد میشود که معرفتشناسیهایی مانند معرفتشناسی کانت، دیگر به کار نمیآید و باید یک رشته جدید، یعنی جامعهشناسی معرفت را جایگزین کرد. به نظر مانهایم، این رشته جدید، فاش خواهد کرد که همه معرفتهای بشری، محدودیت وضعیتی دارند و به مجموعه معینی از شرایط اجتماعی، تاریخی وابستهاند(۳)
جامعهشناسی معرفت را میتوان به دانش بررسی مناسبات دیالکتیکی بین انواع گوناگون شناختها و نظامها (سیستمهای) مختلف معارف از یک سو و اقسام متنوع جریانها و وقایع اجتماعی و اشکال مختلف طبقات، گروهها، سازمانها و نهادها در جامعه، از سوی دیگر تعریف کرد. مقصود ما از شناخت، در تعریف فوق مجموعهای از شناختهای ساده (حتی یک ادراک ساده حسی) اعتقادات روزمره، جهانبینیها، نظامهای فلسفی، ایدئولوژیها و نظامهای علمی گروهها و طبقات اجتماعی و تمام بشریت میباشد.
منظور ما از جامعه نیز مجموعهای از روابط دیالکتیکی بین جریانهای گوناگون مادی و معنوی زندگی انسانها است که این جریانها واقعیتهای اجتماعی را پدید میآورند. طبق تعریف فوق، موضوع اصلی و وظیفه اساسی جامعهشناسی معرفت در وهله نخست، تشریح و تحلیل این مسئله خواهد بود که اولا: آیا و چگونه موقعیت اجتماعی فرد اندیشنده میتواند آنچنان تاثیر سازندهای بر روی نحوه ساخت اندیشه و شناخت او بنماید که در اثر آن تاثیر بتوان آگاهی آن فرد (و یا گروهی که افکار آن فرد احتمالا نمونهای از طرز اندیشه آن گروه است)، تلقی نمود؟ ثانیا: آیا و چگونه آگاهی و افکار آن فرد ممکن است چنان بر وضع اجتماعی او تاثیر کند که این بنیاد را تا آن حد سیال نمایند و به سوی تحقق اندیشهها و خواستههای آن فرد جاری سازند.(۴)
باتوجه به مطالب فوق، اهمیت مباحث مربوط به جامعهشناسی معرفتی و نقش آن در شناسایی هرچه جامعتر و دقیقتر نظامهای فکری، اعم از علمی و فلسفی، بیشتر مشخص میگردد. جامعهشناسی معرفت، در معنای کلی و عام خود، شاخهای از جامعهشناسی است که رابطه فکر و جامعه را مورد مطالعه قرار میدهد.
این شاخه از علوم میپذیرد که معرفت را میتوان به عنوان متعلق پژوهش تجربی قرار داد. از آنجا که علوم تجربی، بهترین نمونه معارف ما هستند، جامعهشناسی علوم تجربی نقش خاصی را در این میان بازی میکند. جامعهشناسانی که در پی محتوا و شیوه معرفت تجربی هستند، بر نقش رسوم و نهادهای اجتماعی معرفت تاکید دارند.
جامعهشناسی معرفت میخواهد چگونگی ارتباط میان معرفت و فرآورده های ذهنی از یک سو و شرایط اجتماعی را از سوی دیگر دریابد و فرآیندی را که از طریق آن انواع معرفت، شکل میگیرد و ثبات و تحول مییابد، بررسی کند. این مطلب که چگونه معرفت به لحاظ اجتماعی تشخص و تعین مییابد همان است که به مسئله تعیین اجتماعی معرفت (Social determination of knoeldege) موسوم است و هسته مرکزی مباحث جامعهشناسی معرفت را تشکیل میدهد. از نظر ماکس شلر، یکی دیگر از بزرگان عرصه جامعهشناسی معرفت یک جامعهشناسی معرفت خالص که بخشی از معرفتشناسی فلسفی است، باید بتواند به این سوالات اساسی پاسخ گوید:
۱) علوم مختلف تا چه حدی به وسیله روح فرهنگی محدود میشوند؟ شکی نیست که این مسئله در مورد فلسفه و متافیزیک بیشتر صادق است تا علوم اثباتی و همین طور در مورد زیستشناسی بیشتر مصداق پیدا میکند تا فیزیک.
۲) چه بخشهایی از علوم، به دین طریق محدود میشوند و چه بخشهایی نتیجه واقعی صور خاصی از نگاه به عالم و یا روشهای خاصی از تفکر میباشند؟
۳) چه پژوهشهایی اجازه همکاری نامحدود متفکران همه ملتها و فرهنگ ها را میدهد و کدام یک از آنها به سبب ماهیت موضوعشان مانع چنین همکاری هستند؟
۴) کدام یک از عناصر معرفت و علوم مربوط به کدام موضوعات میتوانند بعد از افول یک فرهنگ ملی، تام، باقی بمانند و در یک روح فرهنگی جدید یا متفاوت، وارد شود و در نتیجه پیشرفت کنند.(۵)
ممکن است همه این بحثها، این اشکال را به ذهن متبادر سازد که اگر نقش جامعه و سائقهای اجتماعی تا بدین حد در شکلگیری و تطور نظام فکر موثرند آیا این به معنای نادیده گرفتن نقش تفاوتهای ذاتی و فردی نیست؟
واقعیت آن است که علم و هنر با آنکه بیان اشتراک اجتماعی عوامل دریافت و احساس هستند ولی انسانها را به نسخههای همانند یکدیگر تبدیل نمیکنند، برعکس چون آن تغییراتی را که امکانپذیر هستند، عملی میسازند و با کشف تغییرات جدید به تناسب، گسترش و فنا مییابند، وسیله تحقق بخشیدن به تفاوتهای فردی به شمار میآیند(۶.)
با این حال همان طور که آثار افلاطون و کانت، همیشه منحصر به فرد هستند و قابل تصور نیست که کسی توانسته باشد آنچه را که آنها یافتهاند بیابند نظامهای متافیزیکی هم محدود به ملت و فرهنگ باقی میمانند. متافیزیک هندی فقط میتوانست در هند به وجود آید و نمیتوانسته است در یونان به وجود آید.
درست در همان حال ، متافیزیک یونان نمیتوانسته است در هند به وجود آید.(۷) هدف علم در هند و چین، شکل بخشیدن به انسان است نه شناخت قواعدی که به وسیله آنها میتوان طبیعت را هدایت کرد، و در مقایسه با علم اروپایی که از جهان بیجان به روح و خدا صعود میکند. علم هندی و چین از روح شروع میکند و از آنجا به نظامهای جهان بیجان فرود میآید. بنابراین، بالاترین طبقات هند و چین به همان اندازه، متوجه هدف یک بعدی شکلدهی به انسان هستند که با لاترین طبقات اروپا متوجه اکتساب و کنترل جهان میباشند(۸.)
جامعهشناسی معرفت (Sociology of knowledge) یا معرفتشناسی اجتماعی، به منزله حوزهای مستقل، جدی و قدرتمند از دانش بشری، تا دهه هفتاد قرن بیستم میلادی موضوعیت و حضور چندانی در مباحثات و مناقشات فیلسوفان نداشت؛ اما از حدود اوایل آن دهه، بسیاری از فلاسفه به طور روزافزون به این حوزه پرتحول توجه کردند. این حوزه چنان به سرعت در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی پروار و پر نظریه گردید که علاوه بر انتشار مقالات و کتب تحقیقی فراوان، شاهد ظهور مجلات تخصصی - تحقیقی در همان دو دهه بودهایم.
▪ از جمله میتوان به برخی از آثار تحقیقی، که حکایتگر توجه فزاینده فیلسوفان به جامعهشناسی معرفت است، اشاره کرد:
۱) معقولیت، گردآوری برایان ویلسون (۱۹۷۰)( Rationality wilson , B. ed )
۲) معقولیت و نسبیانگاری، گردآوری مارتین هولیس و استیون لوکس (۱۹۸۲) (۱۹۸۲)Ratiinality and Relatioism Hollis , M. S. Lukes , eds
۳) معقولیت علمی
۴) چرخش جامعهشناختی، گردآوری جیمز براون (۱۹۸۴) (۱۹۸۴) Scientific Rationality: The Sociologycal Turn Brown , j. R.ed
۵) انقلابها و بازسازیهای در فلسفه علم، نوشته مری هسی (۳/۱۹۸۰) ( Hesse , M.(۳/۱۹۸۰), Revolutions and Reconstructions in philosophy of Scince )
۶) پیشرفت و مشکلات آن، نوشته لری لاودن (۱۹۷۷) ( Laudan , L), Progress and Its problem۱۹۷۷)
۷) معقول و اجتماعی، نوشته جیمز براون (۱۹۸۹)، ( Brown , j.(۱۹۸۹), The Rational and the Social )
۸) آفاقیت و تباعد فرهنگی، گردآوری استیورات براون (۱۹۸۴)، ( Brown , S. ed(۱۹۸۴), objectivity and cultural Divergence )
۹) تبیین علم، نوشته رانلد گیهری (۱۹۸۸)، ( Giere, R(۱۹۸۸), Explaining science )
۱۰) رجعت به تعهد، نوشته ویلیام واران بارتلی (۱۹۸۴)، ( Bartley , w. w.(۱۹۸۴), Retreat to commitment ) از میان آثار متعدد پژوهشی منتشر شده در آن دو دهه هیچ کدام جالبتر و شگفتانگیزتر از “معرفتشناسی تطوری، معقولیت و جامعهشناسی معرفت”( Bartley , w. w. G. Radnitzky , edis(۱۹۸۷), Evolutionary Epistemology , Rationality , and the sociology of know ledge ) نیست این مجموعه مقالات حاوی تاملات یازده فیلسوف است که در همایشهای بینالمللی جداگانه مطرح شده است.
آنچه این کتاب را جالب و شایسته توجه میکند این است که غالب نویسندگان آن، اگر نه همه آنها، تعلق ویژهای به مشرب معقولگرایی انتقادی دارند، و همان طور که آشنایان به این مشرب میدانند،حامیان و مدافعان آن اساسا اهمیت و ارزش چندانی برای جامعهشناسی معرفت قائل نیستند. همان طور که در سطور آغازین اشاره شده، این توجه نسبتا جدید است، چرا که تا قبل از دهه هفتاد میلادی کمتر فیلسوفی جامعهشناسی معرفت را جدی میگرفت. از جمله این فیلسوفان نادر میتوان به کارل پاپر اشاره کرد.
وی در فصل بیست و سوم کتاب “جامعه باز و دشمنانش” تحت عنوان جامعهشناسی معرفت، به این حوزه پرداخته است. اگرچه پاپر در این فصل درک درست وعمیقی از جامعهشناسی معرفت از خود نشان نمیدهد و در واقع بسیار سادهانگارانه جامعهشناسی معرفت را رد میکند، باید اذعان کردکه در نیمه اول دهه چهل، یعنی پیش از آنکه تجربهگرایی منطقی زیر آتش پرحجم نقادیهای ویرانگر دو دهه پنجاه و شصت قرار گیرد، نفس پرداختن به جامعهشناسی معرفت نشان از اهمیت آن نزد پاپر دارد؛ پاپری که مخالف سرسخت جامعهشناسی معرفت است، آن هم پیش از طرح و تولد مدون و سازمانیافتهتر آن(۱.) پس ملاحظه میکنیم که این اقبال جدید به جامعهشناسی معرفت یا معرفتشناسی اجتماعی، پدیدار جالب توجهی است که نیاز به تبیین دارد. ما در این مقال به دنبال تعریفهایی از جامعهشناسی معرفت هستیم که اصحاب این نحله آن را ابراز داشتهاند.
اما پیش از شروع کار، گمان میکنیم توضیحی درباره ربط و نسبت دو اصطلاح جامعهشناسی معرفت و معرفتشناسی اجتماعی با یکدیگر برای غالب خوانندگان خالی از فایده نباشد. د کتر سعید زیبا کلام درباره نسبت این دو اصطلاح مینویسد(۲:) “نکته اول اینکه این دو، تفاوت بنیانی یا ماهوی مشخص و بارزی با یکدیگر ندارند و، به یک معنی، هر دو هدف و رسالت واحدی دارند: اولی بر آن است که معرفت را جامعهشناسی کند، یعنی نشان دهد که چگونه انواع معرفت - یا دعای معرفتی - به نحوی مرتبط با، یا تغذیه شده از، یا متاثر از، یا تقویم و تعیین شده توسط جامعهای است که در آن روییده و طرح شده است.
خاستگاه اولیه جامعهشناسی معرفت، همان طور که از نام آن انتظار میرود، حوزه وسیع جامعهشناسی است، و به تعبیری یکی از اعضای خانواده جامعهشناسی مادر محسوب میشود، که جامعهشناسی شهری، جامعهشناسی صنعتی، جامعهشناسی خانواده، جامعهشناسی دین، جامعهشناسی تربیت و جامعهشناسی سیاسی از جمله اعضای دیگر آن است.
اما معرفتشناسی اجتماعی، به تعبیری عضوی از حوزه معرفتشناسی است، با این تفاوت که در حالی معرفتشناسی عموما، به نحو پیشینی و انتزاعی یا فلسفی به موضوعاتی از قبیل امکان معرفت، چگونگی حصول معرفت، موازین معرفت و توجیهپذیری دعاوی معرفتی میپردازد، معرفتشناسی اجتماعی در پی برقرار کردن نوعی ربط و نسبت میان معرفت - همان دعاوی معرفتی - و یا جامعه است.
بنابراین به جای کاوشهای نوعا پیشینی و منتزع معرفتشناسی مرسوم جهت تجویز و توصیه معیار برای اعتبار، منزلت، و توجیه دعاوی معرفتی، معرفتشناسی اجتماعی بیشتر متکفل کاوشهای پسینی میشود تا چگونگی رویش و اعتبار و مقبولیت یافتن دعاوی معرفتی را، به نحوی، به جامعهای که آن دعاوی به واقع در آن روییده و مقبول شده است ربط و نسبت دهد ... در حالی که معرفتشناسی، عموما ماجرایی پیشینی است، معرفتشناسی اجتماعی، ماجرایی پسینی است.
این سخن بدین معنی است که معرفتشناسی نوعا از ا بتدا تا انتهای نظریهپردازیاش، هیچ کاری به چگونگی واقعیت ماجرای معرفت و دعاوی معرفتی در میان انسانها و جوامع ندارد. لیکن معرفتشناسی اجتماعی، دستکم در نقطه عزیمش، اگر نه در سایر منازلش، چگونگی واقعیت ماجرای معرفت و دعاوی معرفتی انسانها را در درون جامعه و باتوجه به جامعه زادگاه آن مورد کاوش و نظریهپردازی قرار میدهد”:
● تعریف جامعهشناسی معرفت:
کارل مانهایم یکی از بزرگترین و پرنفوذترین جامعهشناسان معرفت معتقد است که عمل شناخت را نباید کوشش یک ذهن کاملا نظری تلقی کرد. زیرا ذهن انسان، محصول شماری از عناصر غیر نظری است که از مشارکت انسان در زندگی اجتماعی و جریانها و تمایلات مختلفی که همزمان در زندگی شکل میگیرد، پدیدار میشود. از نظر او تاثیر این عوامل فعال، بسیار حائز اهمیت است چرا که دستگاه مقولات عقل، گریزی از این عوامل ندارد.
بدین ترتیب،ما نهایم معتقد میشود که معرفتشناسیهایی مانند معرفتشناسی کانت، دیگر به کار نمیآید و باید یک رشته جدید، یعنی جامعهشناسی معرفت را جایگزین کرد. به نظر مانهایم، این رشته جدید، فاش خواهد کرد که همه معرفتهای بشری، محدودیت وضعیتی دارند و به مجموعه معینی از شرایط اجتماعی، تاریخی وابستهاند(۳)
جامعهشناسی معرفت را میتوان به دانش بررسی مناسبات دیالکتیکی بین انواع گوناگون شناختها و نظامها (سیستمهای) مختلف معارف از یک سو و اقسام متنوع جریانها و وقایع اجتماعی و اشکال مختلف طبقات، گروهها، سازمانها و نهادها در جامعه، از سوی دیگر تعریف کرد. مقصود ما از شناخت، در تعریف فوق مجموعهای از شناختهای ساده (حتی یک ادراک ساده حسی) اعتقادات روزمره، جهانبینیها، نظامهای فلسفی، ایدئولوژیها و نظامهای علمی گروهها و طبقات اجتماعی و تمام بشریت میباشد.
منظور ما از جامعه نیز مجموعهای از روابط دیالکتیکی بین جریانهای گوناگون مادی و معنوی زندگی انسانها است که این جریانها واقعیتهای اجتماعی را پدید میآورند. طبق تعریف فوق، موضوع اصلی و وظیفه اساسی جامعهشناسی معرفت در وهله نخست، تشریح و تحلیل این مسئله خواهد بود که اولا: آیا و چگونه موقعیت اجتماعی فرد اندیشنده میتواند آنچنان تاثیر سازندهای بر روی نحوه ساخت اندیشه و شناخت او بنماید که در اثر آن تاثیر بتوان آگاهی آن فرد (و یا گروهی که افکار آن فرد احتمالا نمونهای از طرز اندیشه آن گروه است)، تلقی نمود؟ ثانیا: آیا و چگونه آگاهی و افکار آن فرد ممکن است چنان بر وضع اجتماعی او تاثیر کند که این بنیاد را تا آن حد سیال نمایند و به سوی تحقق اندیشهها و خواستههای آن فرد جاری سازند.(۴)
باتوجه به مطالب فوق، اهمیت مباحث مربوط به جامعهشناسی معرفتی و نقش آن در شناسایی هرچه جامعتر و دقیقتر نظامهای فکری، اعم از علمی و فلسفی، بیشتر مشخص میگردد. جامعهشناسی معرفت، در معنای کلی و عام خود، شاخهای از جامعهشناسی است که رابطه فکر و جامعه را مورد مطالعه قرار میدهد.
این شاخه از علوم میپذیرد که معرفت را میتوان به عنوان متعلق پژوهش تجربی قرار داد. از آنجا که علوم تجربی، بهترین نمونه معارف ما هستند، جامعهشناسی علوم تجربی نقش خاصی را در این میان بازی میکند. جامعهشناسانی که در پی محتوا و شیوه معرفت تجربی هستند، بر نقش رسوم و نهادهای اجتماعی معرفت تاکید دارند.
جامعهشناسی معرفت میخواهد چگونگی ارتباط میان معرفت و فرآورده های ذهنی از یک سو و شرایط اجتماعی را از سوی دیگر دریابد و فرآیندی را که از طریق آن انواع معرفت، شکل میگیرد و ثبات و تحول مییابد، بررسی کند. این مطلب که چگونه معرفت به لحاظ اجتماعی تشخص و تعین مییابد همان است که به مسئله تعیین اجتماعی معرفت (Social determination of knoeldege) موسوم است و هسته مرکزی مباحث جامعهشناسی معرفت را تشکیل میدهد. از نظر ماکس شلر، یکی دیگر از بزرگان عرصه جامعهشناسی معرفت یک جامعهشناسی معرفت خالص که بخشی از معرفتشناسی فلسفی است، باید بتواند به این سوالات اساسی پاسخ گوید:
۱) علوم مختلف تا چه حدی به وسیله روح فرهنگی محدود میشوند؟ شکی نیست که این مسئله در مورد فلسفه و متافیزیک بیشتر صادق است تا علوم اثباتی و همین طور در مورد زیستشناسی بیشتر مصداق پیدا میکند تا فیزیک.
۲) چه بخشهایی از علوم، به دین طریق محدود میشوند و چه بخشهایی نتیجه واقعی صور خاصی از نگاه به عالم و یا روشهای خاصی از تفکر میباشند؟
۳) چه پژوهشهایی اجازه همکاری نامحدود متفکران همه ملتها و فرهنگ ها را میدهد و کدام یک از آنها به سبب ماهیت موضوعشان مانع چنین همکاری هستند؟
۴) کدام یک از عناصر معرفت و علوم مربوط به کدام موضوعات میتوانند بعد از افول یک فرهنگ ملی، تام، باقی بمانند و در یک روح فرهنگی جدید یا متفاوت، وارد شود و در نتیجه پیشرفت کنند.(۵)
ممکن است همه این بحثها، این اشکال را به ذهن متبادر سازد که اگر نقش جامعه و سائقهای اجتماعی تا بدین حد در شکلگیری و تطور نظام فکر موثرند آیا این به معنای نادیده گرفتن نقش تفاوتهای ذاتی و فردی نیست؟
واقعیت آن است که علم و هنر با آنکه بیان اشتراک اجتماعی عوامل دریافت و احساس هستند ولی انسانها را به نسخههای همانند یکدیگر تبدیل نمیکنند، برعکس چون آن تغییراتی را که امکانپذیر هستند، عملی میسازند و با کشف تغییرات جدید به تناسب، گسترش و فنا مییابند، وسیله تحقق بخشیدن به تفاوتهای فردی به شمار میآیند(۶.)
با این حال همان طور که آثار افلاطون و کانت، همیشه منحصر به فرد هستند و قابل تصور نیست که کسی توانسته باشد آنچه را که آنها یافتهاند بیابند نظامهای متافیزیکی هم محدود به ملت و فرهنگ باقی میمانند. متافیزیک هندی فقط میتوانست در هند به وجود آید و نمیتوانسته است در یونان به وجود آید.
درست در همان حال ، متافیزیک یونان نمیتوانسته است در هند به وجود آید.(۷) هدف علم در هند و چین، شکل بخشیدن به انسان است نه شناخت قواعدی که به وسیله آنها میتوان طبیعت را هدایت کرد، و در مقایسه با علم اروپایی که از جهان بیجان به روح و خدا صعود میکند. علم هندی و چین از روح شروع میکند و از آنجا به نظامهای جهان بیجان فرود میآید. بنابراین، بالاترین طبقات هند و چین به همان اندازه، متوجه هدف یک بعدی شکلدهی به انسان هستند که با لاترین طبقات اروپا متوجه اکتساب و کنترل جهان میباشند(۸.)
پینوشتها:
۱- زیبا کلام، سعید، معرفتشناسی اجتماعی، طرح و نقد مکتب ادینبورا، ص ۳-.۱
۲- همان، ص ۵-.۳
۳- علیزاده، عبدالرضا، حسن اژدریزاده و مجید کافی، جامعهشناسی معرفت، ص .۲۰۸
۴- آشتیانی، منوچهر، درآمدی به جامعهشناسی معرفتی (جزوه منتشر نشده در کتابخانه دانشگاه امام صادق(ع) به آدرس ۴، ۱۵، ۱۷۵، )BP، ص ۴۲-.۳۸
۵- حسینی، سیداحمد، نظام فلسفی حکمت متعالیه از منظر جامعهشناسی معرفت، پایاننامه کارشناسی ارشد، ص ۱۵-.۱۲
۶- اسپرگ، فلسفه جامعهشناسی شعر، ترجمه فیروز شیروانلو، ص .۱۲۸
۷- شلر، ماکس، جامعهشناسیمعرفت، ترجمه ابراهیم فیاض، حوزه و دانشگاه، ش ۷، ص .۳۹
۸- همان، ص .۳۸
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}