روزنامه اطلاعات 17 دی ماه 1356 که بر پیشخان روزنامه‌فروشی‌ها ظاهر شد، خشم مردم را برانگیخت. سبب آن درج مقاله‌ای اهانت‌آمیز بود به امام خمینی با عنوان ”ایران و استعمار سرخ و سیاه “ که در ذیل آن امضای مستعار احمد رشیدی مطلق به چشم می‌خورد. مقاومت هیئت تحریریه روزنامه اطلاعات در برابر چاپ مقاله، پای ساواک را به مؤسسه اطلاعات باز کرد. شاید اگر روزنامه اطلاعات، عباس مسعودی را از دست نداده بود به چنان روزی نمی‌افتاد. قرار بود علی باستانی و فرهاد مسعودی از گستاخی‌ای که کرده بودند گوشمالی ببینند. هنوز چند روز از نمایش ضیافت کارتر در ایران نگذشته بود که انتشار این مقاله پایه‌های حکومت را سخت لرزاند. بحرانها، یکی پس از دیگری، از راه می‌رسیدند. دو روز بعد، در مدرسة خان و خیابان چهارمردان قم قرار از کف رفته بود.
هنوز یک سال از انتشار مقاله نگذشته بود که شاه در نطق معروفش تظاهر به شنیدن ” پیام انقلاب مردم “ کرد. مکر و دستان رضا قطبی که متن سخنرانی را تهیه کرده بود راه به جایی نبرد. حتی نتوانست هنگام ایراد آن کلمات در تلویزیون، اضطراب خویش را پنهان کند.
یک هفته پیش از درج آن مقاله در روزنامه اطلاعات، کارتر در ضیافتی که شاه به افتخار حضور برپا داشته بود، هنوز از ایران به عنوان ” جزیرة ثبات“ یاد می‌کرد. جزیره‌ای که به آتشفشانی فعال بدل شده بود. گدازه‌هایی که گه‌گاه از دهانه آتشفشان به بیرون پرتاب می‌شد دمادم بر نگرانیهای رژیم می‌افزود.
تغییر دولتها چارة کار نبود. جمشید آموزگار، که در مرداد 56 به جای هویدا منصوب شد، در مرداد سال بعد استعفا کرد. شریف امامی، نخست‌وزیر بعدی، در شهریور 57 تازه بر اریکه صدارت تکیه زده بود که اعتبار نداشته‌اش را در جمعه سیاه فروخت.
راهپیمایی شگفت عاشورا آتشی برپا کرد که زبانه‌هایش در پادگان لویزان افتاد. پیشتر در میدان ژاله تهران بر ” ژ3 “ دو سرباز، گل سرخ روییده بود. آنها در برابر فرمان آتش، خود را ویران کردند تا برادرشان را نکشند. دیگر خشت از جای رفته بود.
در حافظه تاریخی مردم، بی عدالتیهای اجتماعی پدر و پسر توأمان گشته بود با مباهاتی که به فسق می‌کردند. همین چند روز پیش از درج مقاله توهین‌آمیز در روزنامه اطلاعات بود که شاه و کارتر با همسرانشان در برابر چشمان میلیونها ایرانی به شا خواری مباهات می‌کردند و جامهایشان را در هوا به رقص درآورده بودند. کودتای 28 مرداد 1332 و دین‌ستیزی رژیم در سالهای 42 و 43، بی توجهی به خواستهای مردم و بی حرمتی به باورهای دینی، نماد ” بیگانگی “ رژیم شده بود.
آتش آذر 57 شور عاشورا بود که از دم گرم میلیونها ایرانی برمی‌آمد؛ در پرده عاشورا، تصویر ” شاه“ با ” شمر“ پهلو می‌زد و این عمیق‌ترین و اجتماعی‌ترین عاشورایی بود که در ” قلب تاریخ“ نقش می‌بست. شاه و دربار چه می‌توانستند کرد جز تغییر در سطح؟ این بار نوه دختری صمصام‌السلطنه و فرزند سردار عسکر بختیاری، شاهپور بختیار، به صدارت رسیده بود. صدارتی که پایه‌هایش در میدان 17 شهریور شناور بود.
نگاه مردم به این نمایش ملال‌انگیز و مضحک، در خلال شعارهایشان متبلور می‌شد. مردم پیش از آنکهچگونگی تحولات اجتماعی را به صورت نظری و در ” کتاب“ هایی گرفته باشند به کتابی دیگر که همانا ” تحولات اجتماعی “ آن یکی دو ساله بود چشم دوخته بودند. ذهن و زبان مردم با این ” کتاب نو“ که دگرگونیهای عینی جامعه بود، به شناخت می‌رسید و در شعارهایشان متبلور می‌شد، شعارهایی که، با همه سادگی، انکارناپذیرترین واقعیتهای اجتماعی را در خود داشت و از این‌رو افشاگرانه‌ترین مضامین را دربرمی‌گرفت.
با صدارت بختیار، طنز بی ترحم اما شیرین مردم به مضحکة ” مرغ توفان“ پرداخت و آگاهانه نشان داد که رژیم از نعل وارونه‌زدنهایش طرفی نخواهد بست. این همه، در ادبیاتی عامیانه و ابیاتی ساده، خوش نقش می‌بست.
در آستانه ورود به دروازه‌های ”تمدن بزرگ“ شاه مدرن به ”ارواح“ متوسل شده بود: ” شب‌ها به طور مرتب جلسات احضار ارواح در نیاوران برگزار می‌شد و محمدرضا با استفاده از چند حاضرکننده ارواح و مدیومهای نیرومند، تلاش می‌کرد روح پدرش را احضار و از او کسب راهنمایی کند.” او همچنان به نمایش رفتن و آمدن نخست‌وزیران دل بسته بود.
روز 26 دی ماه 1357 روز سرنوشت‌سازی بود، روزی که دربار داعیة سور نداشت و تشریفات کل شاهنشاهی آخرین برنامه شرفیابی را تقدیم ” ذات ملوکانه “ کرد. آخرین ملاقاتها با محمد باهری، امیدی و سرانجام سلیمان بهبودی، پیشکار رضاشاه، بود. در کاخ، سکوت به هزار زبان به سخن درآمده بود؛ ” دی ماه 56“ که مقالة ” ایران و استعمار سرخ و سیاه” انتشار یافت، شاه هیچ فکر نمی‌کرد، درست پس از یک سال، در ” دی ماه 57“ از ایران برود، و چرخ شعبده‌باز هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد.
 
منبع:کتاب پهلویها