تحريفات عاشورا(2)

نقل مي‌كنند كه يكي از علماي بزرگ در يكي از شهرستان‌ها تا اندازه‌اي درد دين داشت و هميشه به اين دروغ‌هايي كه روي منبر گفته مي‌شد اعتراض مي كرد و تعبيرش هم اين بود كه مي‌گفت اين زهرماري‌ها چيست كه بالاي اين منبرها مي‌گويند؟ واعظي به او گفت اگر اينها را نگوييم اصلا بايد در دکان را تخته كنيم. آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد گفته شود. از قضا چندي بعد خود اين آقا باني شد و مجلسي در مسجد خودش تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد. ولي قبل از شروع منبر به واعظ گفت من مي‌خواهم به عنوان نمونه يك مجلسي ترتيب بدهم كه در آن، روضه دروغ نباشد و تو هم مقيد باشي كه جز از كتاب‌هاي معتبر، هيچ روضه‌اي نخواني و يا به تعبير خودش گفت كه از آن زهرماري‌ها نبايد چيزي بگويي. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست، اطاعت مي شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود، آقاي واعظ صحبت‌هايش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزي نگويد اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همين طور يخ كرده بود. آقا ديد عجب، اين مجلس مال خودش هست بعد مردم چه مي‌گويند، تصور مي‌کنند که لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش نمي‌گيرد. اگر آقا خودش نيتش درست باشد، اخلاص نيت داشته باشد، حالا كربلا شده بود. ديد كه آبرويش مي رود به فکر رفت که چه بكند؟ يواشكي و زير چشمي به واعظ گفت يك كمي از آن زهرماري‌ها قاطي كن.
اين انتظاري كه مردم براي كربلا شدن دارند، خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلياتي كه وارد شده است مقدمه گريز زدن بوده است يعني براي اين که بشود گريزي زد و اشک مردم را جاري كرد يك جعل صورت گرفته و غير از اين چيزي نبوده است.
اين انتظاري كه مردم براي كربلا شدن دارند، خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلياتي كه وارد شده است مقدمه گريز زدن بوده است، يعني براي اين که بشود گريزي زد و اشک مردم را جاري كرد يك جعل صورت گرفته و غير از اين چيزي نبوده است. اين قضيه را من مكرر شنيده‌ام و لابد شما هم شنيده‌ايد و حاجي نوري در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است. مي‌‌گويند روزي اميرالمومنين علي عليه السلام در بالاي منبر بود و خطبه مي‌خواند. امام حسين عليه السلام فرمود من تشنه‌ام و آب مي‌خواهم، حضرت فرمود كسي براي فرزندم آب بياورد، اول كسي كه از جا بلند شد كودكي بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود كه رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند كه اين جريان با يك طول و تفسيري نقل مي‌شود. بعد امير المومنين علي عليه السلام چشمشان كه به اين منظره افتاد اشكشان جاري شد. به آقا عرض كردند شما چرا گريه مي‌كنيد فرمود قضاياي کربلا يادم افتاد. كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهي مي‌شود. حاجي نوري در اين جا يك بحث عالي دارد. مي‌گويد شما كه مي‌گوييد علي در بالاي منبر خطبه مي‌خواند بايد بدانيد كه علي فقط در زمان خلافتش منبر مي رفت و خطبه مي‌خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردي بود که تقريبا سي و سه سال داشت. بعد مي گويند اصلا اين حرف معقول است که يک مرد سي و سه ساله در حالي که پدرش در حال موعظه مردم است و خطابه مي خواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنه ام آب مي خواهم؟ اگر يک آدم معمولي اين کار را بکند مي گويند چه آدم بي ادب و بي تربيتي است؛ و از طرفي حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده و يک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. مي بينيد که چگونه جرياني را جعل کرده‌اند. آيا اين قضيه در شان امام حسين است؟! و غير از دروغ بودنش اصلا چه ارزشي دارد؟ آيا اين جريان، شان امام حسين را بالا مي برد يا پايين مي آورد؟! مسلم است که پايين مي آورد چون يک دروغ به امام نسبت داده ايم و آبروي امام را برده ايم. طوري حرف زده ايم که امام را در سطح بي ادب‌ترين افراد مردم پايين آورده ايم؛ در حالي که پدري مثل علي مشغول سخن گفتن است، تشنه اش مي شود طاقت نمي آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را قطع مي‌کند و مي گويد من تشنه ام براي من آب بياوريد.
نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا که يکي از معروف‌ترين قضايا است و حتي يک سند تاريخ هم به آن گواهي نمي دهد، قصه ليلا، مادر حضرت علي اکبر است. البته ايشان مادري به نام ليلا داشته اند ولي يک مورخ نگفته که ليلا در کربلا بوده است. اما ببينيد که چقدر ما روضه ليلا و علي اکبر داريم، روضه آمدن ليلا به بالين علي اکبر.
نمونه ديگري که تحريف و جعل شده است، اينست که قاصدي براي ابا عبدالله (ع) نامه اي آورده بود و جواب مي‌خواست. آقا فرمود که سه روز ديگر بيا از من جواب بگير، سه روز ديگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند اين هم گفت پس حالا که آقا مي روند بروم ببينم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و ديد آقا خودش روي يک کرسي نشسته است و بني هاشم روي کرسي‌هاي چنين و چنان، بعد محمل هايي آوردند. چه حريرها و چه ديباج‌هايي، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامي سوار اين محمل‌ها کردند. اينها را مي گويند و مي گويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز مي زنند و مي گويند اينها که در آن روز چنين محترم آمدند، روز يازدهم چه حالي داشتند.
حاجي نوري مي گويد: اين حرف ها يعني چه، بنا بر استناد تاريخي امام حسين در حالي که بيرون آمد اين آيه را مي‌خواند: «فخرج منها خائفا يترقب[3]» يعني در اين بيرون آمدن خودش را به موسي بن عمران که از فرعون فرار مي کرد تشبيه کرده است:«قال عسي ربي ان يهديني سواعا لسبيل.[4]» يک قافله بسيار بسيار ساده اي داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به اين است که يک کرسي مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟! يا عظمت خاندان او به اين است که سوار محمل هايي شده باشند که آنها را از ديباج و حرير پوشانده باشند؟!

جريان ليلا و حضرت علي اکبر عليه السلام

نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا که يکي از معروف‌ترين قضايا است و حتي يک سند تاريخ هم به آن گواهي نمي دهد، قصه ليلا، مادر حضرت علي اکبر است. البته ايشان مادري به نام ليلا داشته اند ولي يک مورخ نگفته که ليلا در کربلا بوده است. اما ببينيد که چقدر ما روضه ليلا و علي اکبر داريم، روضه آمدن ليلا به بالين علي اکبر. حتي من در قم، در مجلسي که به نام آيت الله بروجردي تشکيل شده بود که البته خود ايشان در مجلس نبودند، همين روضه را در آنجا شنيدم که علي اکبر به ميدان رفت. حضرت به ليلا فرمود که از جدم شنيدم که دعاي مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خيمه خلوت آنجا موهايت را پريشان کن، در حق فرزندت دعا کن شايد خداوند اين فرزند را سالم برگرداند!
اولا در کربلا ليلايي نبوده که چنين کند. ثانيا اصلا اين منطق، منطق حسين نيست. منطق حسين در روز عاشورا، منطق جانبازي است. تمام مورخين نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوي که مي شد عذري برايش ذکر کند، ذکر مي کرد. به جز براي علي اکبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ يعني تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله اين شعر که مي گويد:
نمونه ديگري که در همين باره خيلي عجيب بود و در همين تهران، در منزل يکي از علماي بزرگ اين شهر در چند سال پيش از يکي از اهل منبر که روضه ليلا را مي خواند شنيدم و من در آنجا چيزي شنيدم که به عمرم نشنيده بودم. گفت وقتي که حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علي اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدينه را ريحان بکارد. يعني نذر کرد که سيصد فرسخ راه را ريحان بکارد!!! اين را گفت و يک مرتبه زد زير آواز:
من نذر کردم که اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بکارم. اين شعر عربي بيشتر براي من اسباب تعجب شد که اين شعر از کجا پيدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و ديدم اين تفتي که در اين شعر آمده کربلا نيست. بلکه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلي و مجنون معروف است که ليلي در آن سرزمين سکونت مي کرده و اين شعر مال مجنون عامري است براي ليلي و آن روضه‌خوان اين شعر را براي ليلاي مادر علي اکبر و کربلا مي خواند. تصور کنيد اگر يک مسيحي يا يک يهودي يا يک آدم لامذهب آنجا باشد و اين قضايا را بشنود آيا نخواهد گفت که تاريخ اينها چه مزخرفاتي دارد؟ آنها نمي فهمند که اين داستان را اين شخص از خودش جعل کرده است بلکه مي‌گويند زن هاي اينها چقدر بي شعور بوده اند که نذر مي کردند از کربلا تا مدينه را ريحان بکارند. اين حرف‌ها يعني چه؟!
در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا يک ميليون و ششصد هزار نفر بود. بايد سوال کرد اينها از کجا پيدا شدند، اينها همه در کوفه بودند، مگر يک چنين چيزي مي شود؟! و نيز در آن کتاب نوشته که امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبي که در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنيم که شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يک نفر کشته شود، کشتن سيصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. بعد ديدند اين تعداد کشته با طول روز جور در نمي آيد، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!

دامادي حضرت قاسم عليه السلام

از اين بالاتر مي گويد در همان گرما گرم روز عاشورا که مي دانيد مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف[5] خواند و با عجله هم خواند. حتي دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند و تا امام اين دو رکعت نماز را خواندند، اين دو نفر در اثر تيرهاي پياپي که مي آمد از پا در آمدند. پس مجالي براي نماز خواندن به اينها نمي‌دادند. ولي گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسي راه بيندازيد من مي خواهم عروسي قاسم را با يکي از دخترهايم در اينجا لااقل شبيه آن هم که شده ببينم. من آرزو دارم، آرزو را که نمي شود به گور برد!
شما را به خدا ببينيد حرف هايي را گاهي وقت ها از يک افراد خيلي سطح پايين مي شنويم که مي گويند من آرزو دارم مثلا عروسي پسرم را ببينم، آرزو دارم عروسي دخترم را ببينم، به فردي چون حسين بن علي نسبت مي دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن هم نيست!! و مي گويند حضرت فرمود من در همين جا مي‌خواهم دخترم را براي پسر برادرم عقد بکنم و يک شکل از عروسي هم که شده است من در اينجا راه بياندازم. يکي از چيزهايي که از تعزيه خواني هاي قديم ما هرگز جدا نمي‌شد، عروسي قاسم نو کدخدا؛ يعني نو داماد بود، در صورتي که اين در هيچ کتابي از کتاب هاي تاريخي معتبر وجود ندارد. حاجي نوري مي گويد ملاحسين کاشفي اولين کسي است که اين مطلب را در کتابي به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضيه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:
ما براي سيدالشهدا، اصحاب و ياراني ذکر کرده ايم که اصلا ايشان چنين اصحاب و ياراني نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نويسنده اش هم يک عالم و فقيه بزرگي است، ولي از اين موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که يکي از اصحابي که در روز عاشورا از زير زمين جوشيد هاشم مرقال بود. در حالي که يک نيزه هجده ذرعي هم دستش بود، آخر يک کسي هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضي ها سر امام حسين را بريد، يک نيزه اي داشت که شصت ذرع بود. گفتند نيزه شصت ذرعي که نمي شود! گفت خدا برايش از بهشت فرستاده بود. اينجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نيزه هجده ذرعي پيدا شد. در حالي که اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بوده و در بيست سال پيش هم کشته شده بود. ما براي امام حسين ياراني ذکر مي کنيم که نداشته است. (و يا زعفر جني جزو ياران امام حسين است). يا دشمناني را ذکر مي کنند که نبوده است.

تحريف تعداد کشته شدگان در روز عاشورا

در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا يک ميليون و ششصد هزار نفر بود. بايد سوال کرد اينها از کجا پيدا شدند، اينها همه در کوفه بودند، مگر يک چنين چيزي مي شود؟! و نيز در آن کتاب نوشته که امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبي که در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنيم که شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يک نفر کشته شود، کشتن سيصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. بعد ديدند اين تعداد کشته با طول روز جور در نمي آيد، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همينطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بيست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانيه يک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مي خواهد. پس حرف اين مرد بزرگ حاجي نوري را باور کنيم که مي گويد اگر کسي بخواهد امروز بگريد، اگر کسي بخواهد امروز ذکر مصيبت کند، بايد بر مصائب جديد اباعبدالله بگريد، بر اين دروغ هايي که به ابا عبدالله عليه السلام نسبت داده مي شود گريه کند.

واقعيت اربعين

نمونه ديگر اربعين است. اربعين که مي رسد، همه اين روضه را مي خوانند و مردم هم خيال مي کنند اينطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زين العابدين با جابر ملاقات کرد. در صورتي که به جز در کتاب لهوف که آن هم نويسنده اش يعني سيدبن طاووس در کتاب هاي ديگرش آن را تکذيب و لااقل تاييد نکرده است؛ در هيچ کتاب ديگري چنين چيزي ذکر نشده است و هيچ دليل عقلي هم آن را قبول نمي‌کند. ولي مگر مي شود اين قضايايي را که هر سال گفته مي شود از مردم گرفت؟! جابر اولين زائر امام حسين (ع) بوده است و اربعين هم جز موضوع زيارت امام حسين (ع) هيچ چيز ديگري ندارد. موضوع، تجديد عزاي اهل بيت نيست، موضوع آمدن اهل بيت به کربلا نيست، اصلا راه شام از کربلا نيست، راه شام به مدينه، از همان شام جدا مي شود.
آن چيزي که بيشتر دل انسان را به درد مي آورد اين است که اتفاقا در ميان وقايع تاريخي کمتر واقعه اي است که از نظر نقل هاي معتبر به اندازه حادثه کربلا غني باشد. من در سابق تصور مي کردم که اساسا علت اين که اين همه دروغ در اين واقعه ايجاد شده براي اين است که وقايع راستين را کسي نمي داند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم ديدم اتفاقا هيچ حادثه اي در تاريخ هاي دور دست مثل سيزده، چهارده قرن پيش به اندازه حادثه کربلا تاريخ معتبر ندارد. مورخين معتبر اسلامي از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهاي معتبر نقل کردند و اين نقل‌ها با يکديگر انطباق دارند و به يکديگر نزديک هم هستند و يک قضايايي در کار بوده است که سبب شده جزئيات اين تاريخ بماند. يکي از چيزهايي که سبب شده که متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است که در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلاميه در اين عصر را داشت. همان طور که در اين عصر در جنگ ها مخصوصا در وقايع، اعلاميه هاي رسمي بهترين چيزي است که متن تاريخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها اين طور بوده است، لذا خطبه زياد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هايي که بعد، اهل بيت در کوفه، در شام و در جاهاي ديگر ايراد کردند. و اصلا هدف آنها از اين خطبه ها اين بود که مي خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود و اين خودش يک انگيزه اي بود که جريانات نقل شود.
همين جواني که اين قدر به او ظلم مي کنيم و آرزوي او را دامادي مي دانيم، سوالي کرد که در حقيقت خودش گفته است که آرزوي من چيست. وقتي که امام فرمود همه شما کشته مي شويد، اين طفل با خودش فکر کرد که آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟ لذا به آقا عرض کرد: « و انا في من يقتل»؛ آيا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببينيد آرزو چيست؟ امام فرمود من از تو يک سوال مي کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را مي‌دهم، من اين طور فکر مي کنم که آقا مخصوصا اين سوال را کردند و اين جواب را شنيدند تا سندي شود براي آيندگان که فکر نکنند اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به کشتن داد و نگويند اين جوان در آرزوي دامادي بود، و ديگر برايش حجله درست نکنند، و در حق او جنايت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال مي کنم «کيف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه اي دارد. فورا گفت: «احلي من العسل»؛ از عسل شيرين تر است. يعني براي من آرزويي شيرين تر از اين آرزو وجود ندارد.
در قضيه کربلا سوال و جواب زياد شده است و همين ها در متن تاريخ ثبت است که ماهيت قضيه را به ما نشان مي دهد. در کربلا، رجز زياد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زياد رجز خوانده است و همين رجزها مي تواند ماهيت قضيه را نشان دهد.
در قضيه کربلا، چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه هاي زيادي مبادله شده است. نامه هايي که ميان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامه هايي که ميان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه هايي که خود امام قبلا براي معاويه نوشته است و از اين ها معلوم مي شود که امام، خودش را براي قيامي بعد از معاويه آماده مي کرده است؛ و ديگر نامه هايي که خود دشمنان براي يکديگر نوشته اند. يزيد براي ابن زياد، ابن زياد براي يزيد، ابن زياد براي عمر سعد، عمر سعد براي ابن زياد، که همه اين نامه ها در تاريخ اسلام مضبوط است. لذا قضاياي کربلا، قضاياي روشني است و سراسر اين قضايا هم افتخار آميز است.
ولي ما چهره اين حادثه تابناک تاريخي را آن قدر مشوش نموده و بزرگترين خيانت ها را به امام حسين عليه السلام کرده ايم که به کلي حادثه را تغيير داده ايم. قطعا اگر امام حسين عليه السلام به عالم ظاهر بيايند خواهند گفت: آن امام حسيني که شما در خيال خودتان رسم کرده ايد که من نيستم. آن قاسم بن الحسني که شما در خيال خودتان رسم کرده ايد که برادر زاده من نيست، آن علي اکبري که شما در مخيله خودتان درست کرده ايد که جوان با معرفت من نيست، آن ياراني که شما درست کرده ايد که آنها نيستند. ما قاسمي درست کرديم که آرزويش فقط دامادي بوده، آرزوي عمويش هم دامادي او بوده! حال بياييم قاسم ذهن خود را با قاسمي که در تاريخ بوده است مقايسه کنيم.

وقايع شب عاشورا

تواريخ معتبر اين قضيه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در يک خيمه اي «عند قرب الماء[6]» يا نزديک آن خيمه جمع کرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد.
در اين خطبه امام به طور خلاصه به آنها مي گويد شما آزاد هستيد. امام نمي خواست کسي خودش را براي ماندن مجبور ببيند، و يا حتي کسي خيال کند به حکم بيعت لازم است بماند. لذا مي گويد همه شما را آزاد گذاشتم، همه يارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هايم، اينها جز به شخص من به کس ديگري کار ندارند، شب تاريک است و از اين تاريکي استفاده کنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما کاري ندارند. در اول هم از اينها تجليل مي کند و مي گويد منتهاي رضايت را از شما دارم، اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بيتي بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دست جمعي مي گويند آقا مگر چنين چيزي ممکن است، جواب پيغمبر خدا را چه بدهيم، وفا و انسانيت کجا رفته است، محبت و عاطفه کجا رفته و آن سخنان پر شوري که آنجا فرمودند که واقعا دل سنگ را آب مي کند، يعني انسان را به هيجان مي آورد.
يکي مي گويد مگر يک جان هم ارزش اين حرف ها را دارد که کسي بخواهد فداي شخصي مثل تو بکند، اي کاش هفتاد بار زنده مي شدم و هفتاد بار خودم را فداي تو مي کردم. آن يکي مي گويد هزار بار، ديگري مي گويد اي کاش امکان داشت با اين جانم بروم و آن را فداي تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ... .
اول کسي هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بني هاشم. همين که اين سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقايق فردا قضايايي را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه اصحاب آن خبر را مثل يک مژده بزرگ تلقي کردند. همين جواني که اين قدر به او ظلم مي کنيم و آرزوي او را دامادي مي دانيم، سوالي کرد که در حقيقت خودش گفته است که آرزوي من چيست. وقتي که جمعي از مردان در مجلسي اجتماع مي کنند يک بچه سيزده ساله در جمع آنها شرکت مي کند، پشت سر مردان مي نشيند. مثل اين که اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر مي کشيد که ديگران چه مي گويند، وقتي که امام فرمود همه شما کشته مي شويد، اين طفل با خودش فکر کرد که آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟ آخر من بچه هستم شايد مقصود آقا اين است که بزرگان کشته مي شوند و من هنوز صغيرم. لذا به آقا عرض کرد: «و انا في من يقتل»؛ آيا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببينيد آرزو چيست؟ امام فرمود من از تو يک سوال مي کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را مي دهم. من اين طور فکر مي کنم که آقا مخصوصا اين سوال را کردند و اين جواب را شنيدند تا سندي شود براي آيندگان که فکر نکنند اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به کشتن داد و نگويند اين جوان در آرزوي دامادي بود، و ديگر برايش حجله درست نکنند، و در حق او جنايت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال مي کنم «کيف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه اي دارد. فورا گفت: «احلي من العسل»؛ از عسل شيرين تر است. يعني براي من آرزويي شيرين تر از اين آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، اين موارد است که اين حادثه را، يک حادثه بزرگ تاريخي کرده است و ما بايد اين حادثه را زنده نگه داريم. چون ديگر نه حسيني پيدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسني . اين است که اين مقدار ارزش مي دهد که بعد از چهارده قرن اگر يک چنين حسينيه اي[7] به نامشان بسازيم کاري نکرده ايم. وگرنه آرزوي دامادي داشتن که اين حرف‌ها را نمي خواهد، همه بچه ها آرزوي دامادي دارند، آرزوي دامادي داشتن که، وقت صرف کردن و پول صرف کردن نمي خواهد. حسينيه ساختن و سخنراني نمي خواهد. ولي اينها جوهره انسانيت هستند، مصداق «اني جاعل في الارض خليفه» هستند. اينها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته مي شوي. «بعد ان تبلوا ببلاء عظيم»؛ اما جان دادن تو با ديگران خيلي متفاوت است و يک گرفتاري بسيار شديدي پيدا مي کني. لذا روز عاشورا پس از آن که با چه اصراري اجازه رفتن به ميدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهي متناسب با اندام او وجود ندارد، خُود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه اي به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همين قدر نوشته اند به قدري اين بچه زيبا بود که دشمن گفت مثل يک پاره ماه است.
راوي گفت نگاه کردم ديدم که بند يکي از دو کفش هايش باز است و يادم نمي رود که پاي چپش هم بود. از اينجا معلوم مي شود چکمه پايش نبوده است. نوشته اند امام در خيمه ايستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که يک مرتبه يک فريادي شنيد، نوشته اند کسي نفهميد که امام با چه سرعتي مثل يک باز شکاري روي اسب پريد و حمله کرد. آن فرياد، فرياد "يا عما"ي قاسم بن الحسن بود. آقا وقتي به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و يکي از دشمنان که از اسب پايين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زير پاي اسب رفقاي خود پايمال شد. آن کسي را که مي گويند در روز عاشورا در حالي که زنده بود، زير سم اسب ها پايمال شد، يکي از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتي به بالين قاسم رسيدند که گرد و غبار زياد بود و کسي نمي فهميد قضيه از چه قرار است. وقتي که اين گرد و غبارها نشست، يک وقت ديدند که آقا بر بالين قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
اين جمله را از آقا شنيدند که فرمود:«عزيز علي عمک ان تدعوه فلا يجيبک او يجيبک فلا ينفعک»؛ يعني برادرزاده، خيلي بر عموي تو سخت است که تو او را بخواني، ولي نتواند تو را اجابت کند، يا اجابت بکند، اما نتواند براي تو کاري انجام بدهد. در همين حال بود که يک وقت فريادي از اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم کرد.

پي نوشت ها:

1- پس چون (بني اسراييل) پيمان شکستند آنان را لعنت کرديم و دل‌هاشان را سخت گردانيديم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جاي خود تغيير مي دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصيب بزرگي را از دست دادند. (مائده 13)
2- آيا طمع داريد که يهوديان به دين شما بگروند در صورتي که گروهي از آنان کلام خدا را شنيده و به دلخواه خود آن را تحريف مي کنند با آن که در کلام خدا تعقل کرده معني آن را دريافته اند. (بقره 75)
3- آيه به طور کامل اينست «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين»؛ يعني موسي از شهر مصر با ترس و نگراني از دشمن به جانب شهر مدين بيرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر اين قوم ستمکار نجات ده. (قصص 21)
4- آيه به طور کامل اينست «و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواءالسبيل»؛ و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت اميد است که خدا مرا به راه راست هدايت فرمايد. (قصص 22)
5- نماز خوف همان نماز فريضه است که به صورت کوتاه خوانده مي شود.
6- معلوم مي شود يک خيمه اي بوده است که اختصاص به مشک هاي آب داشته و از همان روزهاي اول آب ها را در خيمه جمع مي کرده اند.
7- لازم به تذکر است که چون سخنراني در حسينيه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسينيه، حسينيه ارشاد است.