نویسنده: نیل پُستمن
برگردان: صادق طباطبائی



 

خانمی در تلویزیون ظاهر می‌شود برای موعظه که از کشیشان فرقه‌ی پروتستان است. نام او عالی‌مقام تری (1) (Reverend Terry) است.
به نظر می‌رسد اوایل دهه‌ی پنجم عمر خود را می‌گذراند. ویژگی ظاهری او آرایش موهای سر او است که بعضی می‌پندارند چنانچه این آرایش به هم بخورد موهای ایشان پریشان و آشفته نمی‌شوند، بلکه ممکن است بشکنند و قطعه قطعه شوند. خانم تری‌ پر حرارت است و خود را مردمی و عوام پسند عرضه می‌کند و با سبک و لحنی موظعه می‌کند که مبتنی بر روش میلتون برل (Milton Berl) در زمانهای گذشته است. وقتی که دوربین تماشاچیان و شنوندگان حاضر در جلسه‌ی او را نشان می‌دهد تقریباً همگی پیوسته در حال خندیدن هستند. از این رو به دشواری می‌توان این شنوندگان را از میهمانان سندز هتل (2) (Sands Hotel) متمایز کرد.
عالی‌مقام‌ تری قصد دارد این شنوندگان و نیز کسانی را که در خانه‌های خود در مقابل صفحات تلویزیون به تماشای او نشسته‌اند به تغییر در شیوه‌ی زندگی‌شان تشویق و آنها را به راهی هدایت کند که عیسی مسیح (علیه‌السلام) آن را نشان می‌دهد. بدین منظور یک «برنامه جهشی» به آنان عرضه می‌دارد که باید حامی آنان در پیمودن راه جدید زندگی‌شان باشد. دو مقصود از این برنامه حاصل می‌شود. این برنامه، هم ما را به سوی عیسی مسیح (علیه‌السلام) می‌کشاند و هم راهها و اشاراتی برای افزایش دادن موجودی حسابهای بانکی ما در بردارد. این برنامه‌ی جهشی پیروان او را بی‌نهایت خرسند می‌سازد و این باور را در آنان تقویت می‌کند که گویا «جهشِ» اقتصادی هدف و مقصد اصلی مذهب و باور دینی است.
پَت رابرتسون (3) (Pat Robertson) مدیر و رهبر اجرای مراسم برنامه‌ی بسیار موفقِ «کلوبِ 700» (4) است، که یک برنامه‌ی تلویزیونی و در عین حال نوعی اتحادیه‌ی مذهبی است که شرط عضویّت در آن پرداختِ ماهانه پانزده دلار حقّ عضویّت است. (البته کسانی که دارای امتیاز انشعاب تلویزیون کابلی هستند می‌توانند مجاناً برنامه‌های تلویزیونی جماعت فوق را دریافت کنند). عالی‌مقام رابرتسون برخلاف عالیجناب بانو تِریِ مقدّس از شور و حرارت کمتری بهره دارد و متین‌تر بر صفحه‌ی تلویزیون ظاهر می‌شود. او با دقّت و محتاط است و باهوش و زیرک. سیمای او جاذبه‌ای دارد که بیننده را به یاد قیافه‌ی ملاحظه‌کار مجری و میزبان برنامه‌ی تاک‌شو (5) (Talk Show) می‌اندازد.
فراخوانی و دعوت او به ترسِ از خداوند به مراتب بلندپروازانه‌تر از خانم تری است؛ لااقل از دیدگاه معیارهای تلویزیونی. چنین به نظر می‌رسد که او برنامه‌ی «سرگرمیهای امشب» (Entertainment Tonight) را سرمشق و الگوی برنامه‌های تلویزیونی خود قرار داده است که از مصاحبه، اجرای ترانه و آواز، قطعاتی فیلم با هنرمندان و هنرپیشگان بخش سرگرمی (که موجد تحوّل و تولّدی مجدّد در آئین مسیح شده‌‌اند) تشکیل می‌شود. مثلاً تمامی دختران یک گروه کُر که تحت تأثیر ارشادهای دان‌هو (Don Ho) در برنامه‌ی تلویزیونیِ «تصوّرات و باورهای هاوائی» مجدداً در دین مسیح تولّد یافته‌اند معرفی می‌شوند و در فیلمی کوتاه ابتدا آنان را بهنگام عبادت می‌بینیم و بعداً همگی در روی تریبون ظاهر می‌شوند. در این برنامه، همچنین صحنه‌هایی از زندگی کسانی که در بحبوحه‌ی شکّ و تردید و در مرز نابودی قرار داشته و سپس توسّط «کلوب 700» نجات پیدا کرده و تولّدی مجدّد یافته‌اند نشان داده می‌شود.

هنرپیشگی و نقش‌پردازی صحنه‌های فیلمهای مستند فوق را طبیعی است که نجات یافتگان خود برعهده دارند. در یکی از این صحنه‌های مستند، مثلاً، خانمی ظاهر می‌شود که از ترس شدید رنج می‌برد و به هیچ وجه نمی‌تواند خود را برای اجرای وظایف زنانگی آماده و ذهن خود را نسبت به لحظات خاصّ این وظایف متمرکز کند. هر برنامه‌ی تلویزیونی و هر فیلمی را که تماشا می‌کند انبوهی از دلهره و نگرانی از جهان خارج و از اطراف به درون ضمیر او سرازیر می‌شود. دائماً تصوّر می‌کند که کسی او را تعقیب می‌کند. رفته رفته باور کرده است که فرزندان او قصد دارند او را به قتل برسانند. یکی از روزها که تلویزیون را روشن می‌کند، تصادفاً برنامه‌ای از «کلوب 700» در حال نمایش است. مفاهیمِ نهفته در پیام این برنامه توجّه و علاقه‌ی این خانم را بیدار می‌کند و او را به سوی خود می‌کشاند. دریچه‌ی قلب او به روی حضرت مسیح (علیه‌السلام) باز می‌شود. و اینچنین نجات می‌یابد. در پایان فیلم می‌بینیم که چگونه این خانم کارهای خود را انجام می‌دهد، آرام و دلشاد است، و درخشش چشمان او نشانگر رضایت درون است. این صحنه این مطلب را به انسان القا می‌کند که «کلوب 700» توانسته است با شیوه‌ای خاص وی را با دو نتیجه‌ی محسوس به وادی معنویت و عالم ملکوت ارتقا دهد: اوّل آنکه عیسی مسیح (علیه‌السلام) را در قلب او جای داده است و دوّم آنکه از وی یک هنرپیشه‌ی نقش پرداز فیلم ساخته است. البتّه برای کسانی که هنوز به این وادی واصل نشده‌اند معلوم نیست که کدام یک از این دو طریق و دو وادی والاترند – عیسی در قلب یا وادی هنرپیشگی؟

در پایان هر برنامه‌ی «کلوب 700» محتوی و کلیّات برنامه‌ی روز بعد اعلام می‌شود. این اعلام، نکات زیادی را دربردارد و مجموعه‌ای متنوع را نوید می‌دهد. این نوید با این جمله به پایان می‌رسد: «... اینها... و چیزهای بسیار دیگر، فردا در کلوب 700».
جیمی سواگارت (Jimmy Swaggart) یک پروتستان غیرمدرن است؛ گرچه خوب پیانو می‌نوازد و از صدای مناسب بهره‌مند است و از مجموعه‌ی ابزارها و وسایلی که ماهیّت و ساختار تلویزیون در اختیارش می‌گذارد استفاده می‌کند. و امّا هنگامی که وارد صحنه می‌شود چنان پرسروصدا و پرتحرک است که فریاد شور و شوق حاضران، گویی مردگان همه‌ی اعصار را در گور بیدار می‌کند. اما از آن جا که این مسأله در تلویزیون اتفاق می‌افتد پیام خود را آرام‌تر می‌سازد و کمی به آن چاشنی وحدت گرایی و جلوگیری از تفرقه می‌زند. نصایح او و نیز بیاناتش در پاسخ به این سؤال که «آیا یهودیان خداوند را لعن می‌کنند؟» مثلاً با این مطلب آغاز می‌شود که او به شنوندگان خود هشدار و اطمینان می‌بخشد که چنین امری هرگز صحّت ندارد. «بارمیزوا» (Bar-Mizwa) را به خاطر می‌آورد و تأکید می‌کند که مسیحیان موارد زیادی را مرهون یهودیان هستند. در پایان می‌گوید: یهودیان با از دست دادنِ معابدشان در عصر مسیحیّت و دوران حضرت مسیح (علیه‌السلام) دچار طلسم زدگی شدند. و بالاخره با مجموعه مطالبی که به عنوان موعظه و حکمت می‌گوید، به شنونده‌ی خود می‌فهماند که یهودیان را نباید تحقیر کرد و آنان را نباید مورد بی‌حرمتی قرار داد بلکه باید به آنان با دیده‌ی همدردی و غمخواری و چه بسا احساس ترحّم نگریست و در هر حال عدّه‌ی بی‌شماری از آنان انسانهای مهربانی هستند. (6)
این برنامه‌ی موعظه برنامه‌ای است کامل و از هر جهت متناسب با تلویزیون، تئاترگونه، دارای قدرت تحریک حس و عاطفه، با شیوه‌ای مخصوص به خود، آنقدر فرح‌بخش که خستگی را از تن تماشاچی به در می‌آورد، به گونه‌ای که حتّی برای یک تماشاچی یهودی نیز شادی‌بخش است؛ زیرا تلویزیون برنامه‌های خود را – خوشبختانه و خدای را شکر – به پیامهایی که نمایانگر کینه و نفرت و برانگیزنده‌ی احساس انزجار هستند اختصاص نمی‌دهد. از آن‌رو که اوّلاً انسان نمی‌داند که چه کسانی نظاره‌گرند؛ لذا ضرورتی ندارد آدمی از خود چهره‌ی خشن و مهاجم در اذهان به جای گذارد، ثانیاً چهره‌های برافروخته و قرمز و عصبانیِ انسانهای کینه‌ای، با ژستهای دیوصفتانه، در تلویزیون نمودی ابهانه و احمقانه دارد؛ همان‌طور که مارشال مک لوهان سالها پیش تشخیص داده بود و سناتور جوزف مک کارتی (Joseph McCarthy) از بخت بد به سرش آمده بود. چهره‌های مطلوب و مطبوع تلویزیون، که هم به آن امتیاز می‌دهند و هم در پردازش آن می‌کوشد، چهره‌هایی آشتی جویانه با لحنهایی ملایم‌اند و البته بدیهی است که هرچه بیان دارای محتوی و جهت‌گیری کمتری باشد مناسب‌تر است و تأثیر چهره را عمیق‌تر می‌کند. (البته در این جا یک استثنا وجود دارد و آن موردی است که روحانیونی چون سواگارت هنگامی که در موعظه‌هایشان رو به جانب شیطان دارند یائومانیسم مادی را محکوم می‌کنند؛ مورد انتقاد قرار می‌گیرند. در این صورت است که در حملات خود هیچ روحیّه‌ی مسالمت آمیز و آشتی‌پذیری با شیطان ندارند. شاید هم یک دلیل عمده‌ی این استثنا این باشد که نه شیطان و نه ئومانیست‌های مادّی در لیست تماشاچیان وجود ندارند. بعلاوه، هیچ کدام غالباً در برابر تلویزیون ننشسته‌اند.
در حال حاضر 35 – ایستگاه و مؤسسه‌ی تلویزیونی در ایالات متّحده آمریکا وجود دارد که در اختیار سازمانها و اتحادیه‌های مذهبی است و به دست آنان اداره می‌شود؛ علاوه بر آن که تقریباً تمامی فرستنده‌های تلویزیونی برنامه‌های مذهبی، از این یا آن نوع، نیز عرضه می‌دارند.
زمانی که خود را برای تدوین این بحث آماده می‌کردم 42 ساعتِ تمام به تماشای تلویزیون پرداختم تا دریابم که تلویزیون با مذهب چه می‌کند. از جمله برنامه‌هایی که دیدم خصوصاً برنامه‌های رابرت شولر (7) (Robert Schuller)، اُرال روبرتز (8)(Oral Roberts) ، جیمی سواگارت، جیم باکر (9) (Jim Bakker) و پت‌رابرتسون (Pat Robertson) بود. چهل و دو ساعت به راستی خیلی زیاد بود. کلیه‌ی استنباطها و نتایجی را که در این مدّت بدانها رسیدم در همان 5 ساعت اوّل به دست آوردم، که از میان آنها دو تا نتیجه به نظرم از همه مهم‌تر است:

استنباط و نتیجه‌ی اول:

در تلویزیون حتّی مذهب، بدون هرگونه محدودیّتی و بدون هرگونه مصلحت اندیشی و رعایت حالی و به دور از هرگونه اعتنایی، به عنوان سرگرمی عرضه می‌شود. هر مقوله‌ای از مسائل و اعمال عبادی و مذهبی که مستند به تاریخ یا مربوط به مسائل انسان و دنیای معنا باشند یا باعث ایجاد رفتار و سلوکی روحانی و غیرمادی شوند در تلویزیون کم رنگ و چه بسا که اصلاً فاقد رنگ‌ونور هستند. در آن حیطه است که هیچ سنّت و سیره‌ای، روش و دستورالعملی، آموزشی، و احساسی برای سلوک و سیر در دربار معنویت وجود ندارد. در یک چنین قطعاتی، واعظ و کشیش است که نُت و ملودی اصلی را عرضه می‌دارد (حرف اوّل را می‌زند) و خدای مهربان ویلن دوم را می‌نوازد.

استنباط و نتیجه‌ی دوّم:

این که وضع از این قرار است؛ بیشتر به دلیل تمایل ذاتی و ماهیّت اساسی ساختار ماهوی تلویزیون است و نه خطاهای این به اصطلاح «وعّاظ الکترونی». درست است که برخی از آنان تعلیم نادیده، کم سواد، متحجّر و حتّی غالباً معتقد به دو خدا (!) هستند. در مقام قیاس با پروتستانهای روزگار گذشته، نظیر جاناتان ادواردز (Jonathan Edwards)، جرج وایت فیلد (George Whitefield) و چارلز فینی (Charles Finy)، که همگی مردانی بودند عالم و با دانشی عمیق و ژرف‌نگری عقیدتی و دارای استعدادی بسیار درخشان در بیان و استدلال و شرح مسائل و حلّ معضلات. این وعاظ الکترونی غالباً بی بهره از همه‌ی اینها هستند و به همین دلیل هم برنامه‌هایشان غالباً خوب از آب در نمی‌آید. با وجود این، منبریان تلویزیونیِ عصر حاضر ظاهراً چندان کم از اکثریت هم‌مسلکان گذشته‌شان و انبوهی از روحانیان معاصر (که کار خود و حوزه‌ی اثرگذاری خود را به کلیساها و دیرها مختصر کرده‌اند) ندارند. این ضعف ذاتی منبریان تلویزیونی نیست که آنان را به دشمنانی برای دین و دینداری بدل کرده است بلکه این ضعف و ماهیّت درونی این وسیله‌ای است که آنان به کار گرفته‌اند.
برای اغلب آمریکائیان و حتّی روحانیّون مذهبی آنها به سختی قابل درک است – اگر اصولاً برای درکِ مسأله کوششی کنند – که از هر ابزار و وسیله‌ی ارتباطی با شعاع و حوزه‌ی تأثیر خاصّ آن نمی‌توان ارتباط و تبادل هر موضوع و هر محتوایی را توقع داشت. ساده‌لوحانه است اگر تصوّر شود که آنچه را که از طریق ابزاری معین عنوان و تبیین می‌توان کرد، از ابزاری دیگر نیز عیناً می‌توان بهره جست، بدون آنکه معنی و ساختار و ارزش آن دستخوش دگرگونی شود.
متون نثر را غالباً می‌توان از یک زبان به زبان دیگر به نحوی شایسته منتقل و ترجمه کرد، ولی همان‌طور که همه می‌دانند، برای متون منظم چنین امری ممکن نیست. البته ممکن است که ترجمه‌ی یک قصیده‌ی منظوم، تصویر و برداشت کلیی را از معانی آن به نام عرضه کند؛ ولی آنچه که زیباییِ یک قطعه شعر را، غیر از بارِ معانی آن شکل می‌دهد (10) غالباً در ترجمه از میان می‌رود. بدین ترتیب، ترجمه از این قطعه شعر چیزی می‌سازد که قبلاً وجود نداشت.
مثالی دیگر: ممکن است برای ما کار ساده‌ای باشد که برای دوستی که عزیزی را از دست داده است کارت تسلیتی ارسال داریم؛ اما این غلط است اگر تصوّر کنیم که آن کارت تسلیت عیناً همان معنایی را به او منتقل می‌کند که جملات و عبارات و حالت بیان توأم با حرکات و احساسی که اگر در کنار او می‌بودیم و شفاهاً به او منتقل می‌کردیم. کارت مزبور نه فقط این جملات را عوض می‌کند بلکه آن نظام و ساختار – و آن حالت روحی – را که این جملات از آن برخاسته‌اند نیز حذف می‌کند. همین گونه نیز اشتباه است اگر تصور کنیم آنچه را که یک معلم انجام می‌دهد می‌توان توسط یک میکروکامپیوتر تقلید کرد. پاره‌ای از موضوعات را ممکن است ولی در پاسخ این سؤال که «در این تعویضِ وسیله چه چیز گم شده است؟» به احتمال قوی این جواب خواهد آمد که هر آنچه که اساس و نکته‌ی مرکزی آموزش و پرورش مدرسه‌ای را تشکیل می‌دهد...!
به بیانی دیگر: آنچه از تلویزیون عرضه می‌شود، در همان لحظه تغییر می‌یابد.در حالی که ممکن است در این تغییر مرکز ثقل ماهوی موضوع باقی بماند و هم ممکن است از میان برود، سخنگویان مذهبیِ تلویزیونی هنوز به طور جِدّ این موضوع را مورد بررسی قرار نداده‌اند. آنها بر این باورند که آنچه را که قبلاً در کلیسا، در زیر یک چادر و خیمه، یا در ارتباط مستقیم و حضوری با مردم خود انجام می‌دادند می‌تواند عیناً در تلویزیون اجرا شود؛ بدون آنکه خصلت صیرورتِ مذهبی آن تغییر یابد.
این که به این مشکل جابه‌جایی، ترجمه، تعویض ابزار و تغییر معانی و ظرافتهای ناشی از آنها نپرداخته‌اند، به احتمال زیاد از همان غرور و خودبرتر بینی وجاه طلبی آنان سرچشمه می‌گیرد. حسّی که ساخته و نشأت گرفته از انبوه بی‌شمار و سرگیجه‌آور تماشاچیانی است که تلویزیون در اختیار آنان قرار می‌دهد.
بیلی‌گراهام می‌نویسد: «تلویزیون قدرتمندترین ابزار ارتباط جمعی است که بشر تاکنون به خود دیده است. تمامی ویژگیهای من در زمان اصلی برنامه، توسط تقریباً سیصد فرستنده و ایستگاه تلویزیونی، در ایالات متحده و کانادا پخش می‌شود؛ بطوری که تنها با یک خطابه‌ی مذهبی در تلویزیون، میلیونها انسان را در سراسر عالم در اختیار دارم – خیلی بیشتر از آنچه که عیسی مسیح (علیه‌السلام) در تمامی طول عمرش مخاطب خود داشته است.» (11) پت رابرتسون بدان می‌افزاید: «دیوانگیِ تمام عیار و بلاهت محض است اگر گفته شود کلیسا نباید به پذیرش تلویزیون تن دردهد. نیازها همانها هستند و پیامها همانها، امّا وسیله‌ی انتقال و ارتباط می‌تواند عوض شود. ... ابلهی و دیوانگی است اگر کلیسا نخواهد با این قوی‌ترین وسیله و ابزارِ تعلیم و آموزش و پرورش در آمریکا سروکاری داشته باشد.» (12)
در ورای همه‌ی اینها یک ساده‌لوحی بارز تکنولوژیک قرار دارد. اگر ارتباط و وسیله‌ی ارتباطی ثابت نیست و تغییر می‌کند پس قطعاً پیام و آنچه از طریق این ابزار متبادل می‌شود نیز نمی‌تواند همان باشد و تغییری در آن روی ندهد. هرگاه مجموعه‌ی بافت و نظام و نیز ساختار ذهنی و خارجیِ دریافت کننده‌ی پیام به تمام و کمال متفاوت با آنچه که در زمان حیات [حضرت] عیسی (علیه‌السلام) بود باشد، بدیهی است که می‌توان مفهوم و معنای اجتماعی و روانی پیام را بکلی چیز دیگری پنداشت.
نکته‌ی اساسی و تعیین کننده‌ این است که خصلتهای متعدّد تلویزیون با شرایط پیرامونی آن در هم می‌آمیزند و سبب می‌شوند که تأثیر سازندگی و آثار روانی یک مجموعه‌ی مذهبی مستند و موثّق از میان برود.
از مهم‌ترین عناصر اولیّه و پایه‌ایِ یک برنامه آئینی – مذهبی این است که فضائی که این برنامه در آن اجرا می‌شود از نوعی قداست معنوی و ماورای مادی ویژه‌ای برخوردار باشد.
دِیر و کِنِشت و کلیسا [و نیز مساجد] مکانهای طبیعی و خاصّی هستند که از اصل و اساس برای انجام آئینهای مذهبی ساخته و متناسب با آن آئینها پرداخت و آزین‌بندی شده‌اند؛ به گونه‌ای که هرچه در آن مکانها رخ دهد خود یک حال و هوای مذهبی و تأثیری ماورائی پیدا می‌کند. البته این بدان معنی نیست که هیچ برنامه‌ی مذهبی و هیچ آئین مذهبی را نتوان خارج از کلیساها و دِیرها انجام داد. هر مکانی را می‌توان برای این منظور مناسب دید، مشروط بر آن که قبلاً شرایط فضایی و حال و هوای ماکنی آنجا با محتوای آئینی که می‌خواهد در آن اجرا شود منطبق شده باشد.
مثلاً شاخصه‌ها، آرایشهای غیرروحانی، و عوامل و اجزای غیرمقدس آن مستور یا حذف شده باشد. این کار می‌تواند بدین صورت انجام شود که مثلاً صلیبی بر دیوار بیاویزند؛ شمعهایی روی میزها بگذارند؛ یا مثلاً یک متن مقدّس را روی میزی بگشایند. با همین کارهای جزئی می‌توان یک سالن سرپوشیده‌ی ورزشی یا یک سالن غذاخوری یا حتّی یک اتاق هتل را به مکانی برای اجرای یک مراسم یادبود یا یک آئین مذهبی مناسب گرداند. این تغییر مختصر با این اثر روانی بسیار مؤثر در حقیقت چیزی نیست جز جدا کردن یک جُزء غیرروحانی زمانی – مکانی (که برای مناسبتهای عادی در نظر گرفته شده است) از جای خود و جایگزینی یک قطعه‌ی زمانی – مکانیِ دیگری به جای آن. همین تغییر و تبدیل جزئی در شکل، دو دنیای متفاوت از واقعیتها را سبب می‌شود. همچنین برای تحقّق بیشتر تأثیرهای مورد نظر، علاوه بر شاخصه‌های مکانی، نکاتی نیز هستند که به روابط و اعمال و حرکات انسانی مربوط می‌شوند. مثلاً در چنین مکانی نباید چیزی خورد، یا لازم است در گفتگوها مراقب بود، بعضی موضوعات یا بعضی کلمات را بر زبان نیاورد. شاید لازم باشد کلاهی یا عرقچینی بر سر بگذاریم یا در حالات خاصی خم شویم، زانو بزنیم، ایستاده و در سکوتی مطلق به نقطه‌ای خیره شویم یا چشمها را ببندیم. بطور کلّی مجموعه‌ی حرکات ما باید نظام و ساختاری داشته باشد متناسب و هماهنگ با شرایط «آن جهانی» این مکان. وقتی که یک برنامه‌ی مذهبی را در تلویزیون ضبط می‌کنند هیچ کدام از اینها که برشمرده شد رعایت نمی‌شود.
ما نیز هیچ کدام از این رفتارها را هنگام تماشای یک آئین مذهبی از تلویزیون انجام نمی‌دهیم. همه‌ی کارها و حرکات ما، چه اعمال عادی و چه اَعمال و رفتار غریزی، خواه در اتاق نشیمن، خواه در اطاق خواب، خواه در آشپزخانه و خواه در راهرو، تغییری نمی‌کند. خواه یک برنامه مذهبی از تلویزیون پخش شود، خواه یک برنامه از گروه آ «A-Team» (13)، خواه برنامه‌ای از سریال دالاس، و خواه یک شوی تفریحی و سکسی. هر کس همه کار می‌کند، می‌خورد، می‌آشامد، به حمام می رود، لم می‌دهد، پا روی میز می‌گذارد با دیگری حرف می‌زند و همه چیز می‌گوید، خلاصه همه‌ی آن کارهایی را می‌کند که در مواقع دیگر نیز انجام می‌داد؛ و اینهمه در حالی است که تلویزیون برنامه‌ی مذهبی پخش می‌کند. همان طور که یک چنین اجرای مراسم مذهبی در تلویزیون نمی‌تواند بیینندگان خود را به حال و هوایی بکشاند و به دنیایی از قداست و معنویّت سوق دهد و احساسی «آن جهانی» به آنها القاء کند، همان طور هم نخواهد توانست تأثیر سازنده‌ای را برای پرورش روحیّه و تربیت دل وجان، آن گونه که شایسته‌ی یک واقعه و رویداد و اجرای یک قطعه مذهبی و غیرعوامانه است، برای مخاطبها و تماشاچیان در پی داشته باشد.
افزون بر همه‌ی اینها، صفحه‌ی تلویزیون خود دارای ماهیّتی ذاتی و برخوردار از گرایشی نیرومند به روان شناسیِ «این جهانی» است. ذهن و روح ما و خاطره‌ی ما آنچنان از برنامه‌های عادی و روزمرّه و سرگرم کننده و تبلیغات تجاری و انواع فیلمهای تفریحی انباشته و اشباع شده است که اصولاً مشکل می‌توان تصور کرد که قادر باشیم تلویزیون را از ساختار و خصلت غیرروحانی آن خارج کنیم و به آن، هاله‌ی قدس و ویژگی معنوی ببخشیم. تبدیل شکل «این جهانی» تلویزیون به شکلی «آن جهانی»، متناسب با معنویت و قداست مذهبی، چگونه ممکن است؟ تماشاچی نیز می‌داند که تنها با فشردن یک دکمه می‌تواند هر لحظه اراده کند از «آن جهان» به «این جهان» و از قداست به روزمرّگی بازگردد و به جای مراسم مذهبی، یک مسابقه‌ی هاکی، پیام بازرگانی، یا کارتون را بر صفحه‌ی تلویزیون ظاهر سازد. نه فقط این، بلکه غالباً هم قبل و هم بعد از برنامه‌ی مذهبی در تلویزیون آگهیهای تجاری، اعلام برنامه، مشتی بی شمار از تصاویر غیردینی و گفتگوهای عادی و عامیانه پخش می‌شود؛ به گونه‌ای که پیام اصلی صفحه‌ی تلویزیون در وعده و وعید و اعلام پیوسته و لاینقطع سرگرمی خلاصه می‌شود. ماجرا و تاریخ این صفحه‌ی تلویزیون و نیز امکانات و مقدوراتی که عرضه می‌کند همه در خلاف جهتی حرکت می‌کنند که بتوان این وسیله را مشتاق و دعوت کننده‌ی به حالتهای معنوی دانست؛ حالتهایی که به انسان در حالی که در برابر تلویزیون قرار گرفته ودر عمق حالات روحی خود فرو رفته و دریچه‌ی قلب و جان خود را به روی او گشوده دست می‌‌دهد و ضمن آن افزایش اطمینان و امنیّت روانی و کاهش امیال غیرروحانی خود را لمس و درک می‌کند. این تاریخ، همچنین نشان می‌دهد که انسان نباید لحظه‌ای فراموش کند که دنیای تصاویر تلویزیونی همواره لذّت‌بخش، شادی آفرین، و سرگرم کننده است و هر لحظه که انسان بخواهد این همه در اختیار او قرار می‌گیرد.
وعّاظ تلویزیونی، همه‌ی اینها را می‌‌دانند. آنان می‌دانند که برنامه‌های مذهبی‌شان نه تنها وقفه و تغییری در تلویزیون انتفاعی و تجاری وارد نمی‌سازد، بلکه همین برنامه‌های آنان نیز خود جذب این وسیله بازرگانی شده و در آن هضم می‌شوند.
اغلب این برنامه‌های مذهبی هیچگاه در ساعات سنّتی روزهای یکشنبه از تلویزیون پخش نمی‌شوند. تنی چند از مشهورترین و محبوب‌ترین وعّاظ، حتّی آماده‌اند که برنامه‌ها و مطالبی از موضوعات و رویدادهای مادّی و «این جهانی» را چاشنی و ضمیمه‌ی برنامه‌های خود سازند. زیرا عقیده دارند که در آن صورت برنامه می‌تواند جاذبه‌های یک شو را پیدا کند و در نتیجه به یک نمایشنامه‌ یا «شو»ی مذهبی تبدیل شود. پولی که برای تأمین هزینه‌ی تولید یک چنین برنامه‌هایی لازم است خیلی آسان فراهم می‌شود. مبالغی که بدین منظور پرداخته می‌شود ارقامی میلیونی است و این در حالی است که درآمد کلِّ این «کلیسای الکترونی» پانصد میلیون دلار در سال تخمین زده می‌شود.

من این نکته را از آن جهت متذکر شدم تا نشان دهم که چرا وچگونه این امکان برای این دسته از روحانیون و وعاظ فراهم است که علیرغم هزینه‌‌ی بسیار بالای تولید این گونه برنامه‌های مذهبی با محتوایی به شدت تجاری، می‌توانند به کار و تولید و اجرای منظم این برنامه‌ها ادامه دهند. در اغلب قریب به اتّفاق این برنامه‌های تبلیغ و پندمذهبی، چشمه‌ها و فواره‌های نورانی، دکورها و آرایشهای پرهزینه‌ی پرگل و گیاه، اجرای قطعات موسیقی کُرال و آرایش و دکوراسیون بسیار گران‌قیمت، صحنه و سالن و ضبط فیلمِ دارای صحنه‌های پرخرج، فراوان دیده می‌شود. تمامی این برنامه‌ها و آنچه که در فواصل آنها و لابلای اجرای زنده عرضه می‌شود و به طور کلّی بافت و اسکلت آنها همگی یادآور برنامه‌های تمام عیار بازرگانی است، نظیر برنامه‌ی مِروگریفین شو (14) (Merv Griffin Show) از جیم باکر.

کم‌اتفاق نمی‌افتد، که صحنه‌هایی از این برنامه‌ها «در محل» ضبط و فیلمبرداری می‌شوند و دارای مناظری رؤیایی و شرقی و دلفریب و نیز جایگاههایی جذاب و غیرمتعارف هستند.
افزون بر اینها، پیوسته افراد و چهره‌هایی دلربا، صمیمی، و شاد در تصاویر و صحنه‌ها، بر روی تریبون و در کنار جایگاه وعظ و خطابه و نیز در میان تماشاچیان دیده می‌شوند. رابرت شولر (Robert Schuller) – یکی از این وُعّاظ الکترونی – علاقه‌ی زیادی به صاحبان نام، خصوصاً از گروه ستارگان سینما دارد؛ مانند اِفرِم زیمبالیست (15) (Efrem Zimbalist)، و کلیف رابرتسون (16) (Cliff Robertson)، که در عین حال از پیروان گروه او هستند و این را علناً اعلام می‌دارند. عالی مقام شولر، از این افراد فقط در برنامه‌های خود و در خلال اجرای آنها استفاده نمی‌کند، بلکه در آگهیهای تبلیغاتیِ برنامه، و در نوبتهای مکرّر حضور آنان را در برنامه، به عنوان «عنصری تبلیغاتی» مورد استفاده قرار می‌دهد و پیوسته اعلام می‌دارد تا بدین وسیله تماشاچیان زیادتری را برای این برنامه‌ی مذهبی گردآورد. آری، به طور کلی باید گفت که اهداف اصلی چنین برنامه‌هایی عیناً مانند برنامه‌های دیگر تجاری، تبلیغاتی و سرگرمی، نظیر آ تیم (A-Team) یا دالاس (Dallas) این است که هرچه بیشتر تماشاچی جلب کنند.
برای نیل بدین مقصود، نهایت استفاده از مدرن‌ترین شیوه‌های بازاریابی و روشهای متداول پرهزینه صورت می‌گیرد؛ نظیر توزیع جزوات، کتاب انجیل، و دیگر هدایای جذّاب و مجّانی از قبیل سنجاق کراوات یا سنجاقهای دیگر زینتی که بر روی آنها کلمه‌ی عیسی «Jesus» حک شده است. جری فال‌ول (Jerry Falwell) از این سنجاقها برای بازاریابی برنامه‌هایش استفاده می‌کند. این وعاظ علناً اعتراف می‌کنند به این که درصددند برنامه‌های خود را طوری سامان دهند که حداکثر بیننده را داشته باشند. اگر کسی انتظار داشته باشد که این «تِلِه واعظ»ها [واعظ از راه دور] مطلب تعرّض‌آمیزی یا اشاره‌ای درباره‌ی ثروتمندان و اغنیا روا دارند یا اشکالات ورود آنان را به حریم خداوندی یادآور شوند، باید همچنان در انتظار بماند. رئیس اتّحادیه‌ی ملی تلویزیونهای مذهبی، قانون نانوشته و لازم‌الاجرای برنامه‌های مذهبی تلویزیونی را این گونه بیان می‌کند: «انسان سهم خود را در برخورداری از بینندگان و تماشاچیان زمانی می‌تواند بالا برد که هرچه را که آنها می‌خواهند و طلب می‌کنند بتواند به آنها عطا کند.» (17)
خواننده‌ی این سطور توجه خواهد کرد که این نوع دین‌باوری و این گونه اعترافات مذهبی تا چه میزان غیرمتعارف و تا چه حدّ قابل تأمل است. هیچ یک از بنیان‌گذاران مذهبی، نه بودا و نه موسی (علیه‌السلام)، نه عیسی (علیه‌السلام)، نه محمّد (صلی‌الله علیه‌و‌آله و‌سلم) و نه حتی لوتر، هیچ کدام هر چه را که مردم می‌خواستند به آنها هدیه نمی‌کردند؛ بلکه چیزی را به آنان عرضه می‌داشتند که برای آنها ضروری و مفید بود. امّا تلویزیون این وظیفه و مسئولیت را ندارد که آنچه را که مردم بدان نیازمند هستند و برای آنها ضروری و مفید است بدانها عرضه کند. زیرا تلویزیون «دوستدار مصرف کننده» است. انسان هر وقت دلش خواست می‌تواند به آسانی آن را روشن یا خاموش کند. جالب‌ترین لحظاتِ آن، زمانی است که با تصاویر پرشور با ما مواجه می‌شود. این «دوستدار مصرف کننده» زبانی پیچیده که نیاز به اندیشیدن داشته باشد ندارد. داشتن انتظارات سخت و توقّعات دشوار از تماشاگر در شأن تلویزیون نیست. نتیجه آنکه هر آنچه در تلویزیون به عنوان پند و موعظه‌ی دینی به مردم عرضه می‌شود با مقولات متعالی دینی کوچک‌ترین ارتباطی ندارد. برنامه‌های مذهبی تلویزیون انباشته و لبریز از «خوش اخلاقی» و شادمانی است؛ جشن و گرامی داشت است؛ اِسراف و تبذیر است؛ و تعزیه گردانان و مجریان اصلیش شهرتمندانی مسرور و گرامی‌اند. با وجود آن که – ببخشید! بدلیل آن که محتوای برنامه‌های آنان پوچ و عوام زده و مبتذل است، از بینندگان و تماشاچیان زیادی برخوردارند.
آئین مسیحیت آئینی است متعالی و جدّی، امّا زمانی که به صورت برنامه‌ای سرگرم کننده عرضه می‌شود به دین و آئینی با محتوای دیگر بدل می‌شود.
غالباً علیه این نظریّه که تلویزیون محتوای دینی را بسیار سطحی و قشری می‌سازد این دلیل آورده می‌شود که: ادیان با هنرهای نمایشی بیگانه نیستند. این حرفِ صحیحی است. اگر از پاره‌ای از فرقه‌های مذهبی چشم بپوشیم، می‌بینیم که تمامی ادیان بزرگ می‌کوشند از طریق هنر، موسیقی، تصاویر هنری و آداب و مراسمی احترام برانگیز، جاذبه ایجاد کنند. اصولاً پاره‌ای جهات و عناصرزیباشناختی در ادیان وجود دارد که خود پایه و مایه‌ی قدرت اصلی جاذبه‌ی آن ادیان به شمار می‌آید. مثلاً در آئینهای دینی کاتولیکها و نیز مراسم دینی یهودیان، عناصر جذابی وجود دارد؛ نظیرِ نغمه‌ها و آوازهای روح پرور، لباسهای فاخر با شال گردنهای زیبا، کلاههای سحرانگیز، میزبانی و پذیرایی شراب و بکار گرفتن زبانی مشحون از لعالی و مملو از طنین پراسرارِ نشأت گرفته از گذشت اعصار و قرون.
تفاوت اساسی میان چنین اجرای طبیعی مراسم مذهبی، و مراسم مملو از گل‌آرایی، چشمه‌ها و فواره‌های رنگین و صحنه‌آراییهای پرهزینه، آن گونه که در تلویزیون شاهد آن هستیم، این است که برنامه‌های نخستین، جنبه‌ی لوازم یدکی را ندارد، بلکه خود فی‌نفسه جزئی است منسجم و پایا از تاریخ وتعالیم این ادیان، که از پیروان دریافت حال و هوای متناسب با خود طلب می‌کند.
یک نفر یهودی، عرقچین بر سر نمی‌گذارد فقط به این دلیل که تصویری رمانتیک و زیبا برای تلویزیون خلق می‌کند. هاخام‌ها و رابین‌های یهودی، یا کشیشان کاتولیک، به هنگام اجرای مراسم مذهبی و پند و موعظه، از ستارگان سینما درخواست نمی‌کنند که علت گرایش و باورشان را به دین برای مردم بازگو کنند. نمایشهای هنری که ما در مراسم اصیل مذهبی شاهد آنها هستیم به منظور ایجاد حالت جذبه و طلب و نیاز ارائه می‌شوند، نه ایجاد سرگرمی. این، یک تفاوت اساسی و تعیین کننده است. ایجاد جذبه و طلب و نیاز وسیله‌ای است که راه ارتقای ما را به ساحتِ ملکوتیان و آستانه قدیسان هموار می‌سازد. ولی سرگرمی وسیله‌ای است که ما را از آن حریم دور می‌کند و راه تعالی ما را می‌بندد و حصول و وصول ما را به آن دیار غیرممکن می‌سازد.
هستند کسانی که به عناصر جنجالی و جنبه‌های هیاهوئیِ دینهای سنتی خرده می‌گیرند در مقابل این ایراد باید گفت که درست برعکس، آنچه در تلویزیون به عنوان دین عرضه می‌شود عمدتاً دارای خصلت «اصول گرائیِ» بسیار قدرتمندی است؛ زیرا که این برنامه‌ها آئینها و تعالیم و رسوم مذهبی را به گونه‌ای صریح و واضح خوار شمرده، نوعی توهین و تحقیر بدانها روا می‌دارند و این همه را خدمت ارتباطی مستقیم – بدون نیاز به ابزار و واسطه و وسیله – با انجیل، یعنی در حقیقت خداوند می‌شمرند. بدون آن که بخواهم در این جا جنبه‌های عقیدتی این مقوله را بررسی کنم (زیرا برای این منظور صلاحیت و آمادگی ندارم)، این اندازه را می‌توانم در صلاحیّت خود بدانم و اعلام کنم: خلایی که تلویزیون ارائه می‌دهد شبحی است خیالی و پیکره‌ای است نامتعالی.
درست است که نام او پیوسته بر زبان می‌آید و اغلب مخاطب قرار می‌گیرد، ولی هیئت ظاهری و نحوه‌ی ظهور واعظِ مبلّغِ او و نیز شیوه‌ی مشخّص و حساب شده و دقیق و مصمّم او در به زبان آوردن نام خداوند، این پیام صریح را از درون صفحه‌ی تلویزیون به بیرون می‌رساند که اوست که باید مورد توجّه و پرستش قرار گیرد و نه هو. من نمی‌خواهم ادعا کنم که این «تِلِه‌واعظ»ها چنین غرض و هدفی را در سردارند، بلکه فقط می‌خواهم بگویم که تأثیر نفوذیِ چهره‌ای که با استفاده از رنگها و از تِلِه لنزهای دوربین بر روی صفحه‌ی تلویزیون به ظهور می‌رسد، خطر بروز و تقویت کیش شخص پرستی را پیوسته نمایان می‌سازد.
من گمان می‌کنم (هر چند دلیل مستندی بر این گمان خود ندارم) که نگرانیهایی که از جانب تشکیلات کاتولیکها علیه ظهور اسقف فولتن شین Fulton Sheen) در برنامه‌های تلویزیونی (چند سال قبل) عنوان می‌شد، از این دیدگاه نشأت می‌گرفت که این امر ممکن است مرکز ثقل توجّهات بینندگان را تغییر دهد و ذِکر و تذکار روحیِ آنان را در مسیری غلط هدایت کند و آنها به خداوند بلکه اسقف شین را مورد توجه و عنایت درونی خود قرار دهند که با نگاههای بسیار نافذ و جذّاب، دستار فاخر و ردای احترام برانگیز و با لحن بسیار متین و فوق‌العاده شایسته‌ی تحسین خود، جلوه‌ای خدایی می‌آفرید، آن هم در بالاترین حدی که ممکن است از یک جذبه‌ی روحانی انتظار داشت.
قدرت اصلی تلویزیون در این نهفته است که دریچه‌ی قلب ما را بر روی «شخصیت‌»ها باز می‌کند و نه دریچه‌ی مغز ما را برای ورود و پردازشِ تصورات انتزاعی و مجرد و همین اندیشیدن به این مقوله‌ها. بر مبنای این نوع تفکر است که برنامه‌ی تلویزیونی سی‌بی‌اس (CBS) درباره‌ی سماوات، دارای نام و عنوان «جهان والتر کرون کایت» (18) (Walter Cronkite’s Universe) است. ظاهراً باید بر این باور می‌بودیم که جهان سماوات نیازی به وجود آقای کرون کایت در کنار خود – به عنوان حامی و پشتیبان – ندارد. نه! این اشتباهی است بزرگ. بنگاه تلویزیون سی‌بی‌اس بهتر می‌داند که تجلّی والتر کرون‌کایت در تلویزیون از تجلی و شکوه کهکشانها و جاده‌های شیری بیشتر است. و به همین دلیل شکوه سیمای سواگارت در تلویزیون بهتر از شکوه متعالیِ خداوند است. زیرا خداوند در مغزها و در اندیشه‌های ماست؛ در حالی که عالی‌مقام سواگارت اینجا وجود دارد. دیدن او آسان است [تلویزیون = تله‌ویزیون = دور دیدن یا دیدن از راه دور]. او را می‌توان تحسین و ستایش کرد. او را می‌توان پرستید. از این جهت او ستاره‌ی برنامه است. به همین دلیل بیلی گراهام دارای شهرت است. از این جهت اُرال رابرتز (Oral Roberts) دانشگاه و مکتب خاص خود را دارد و ازاین جهت رابرت‌شولر (Robert Schuller) کلیسای بلورینِ مخصوص به خود را دارد.
اگر اشتباه نکنم، چنین مقولاتی، ارتداد و شرک نام دارد.
یکی دیگر از دلایلی که لهِ مذهب تلویزیونی اقامه می‌شود به این واقعیت عنایت دارد که علیرغم همه‌ی این ایرادها، اشکالها، و انتقادها، در هر صورت و به هر حال، این برنامه‌ها میلیونها انسان را به سوی خود می‌کشاند.
درگذشته از قول‌ بیلی‌ گرام و پت‌ رابرتسون نیز این نقل را آوردم که ظاهراً این [هجوم تماشاچیان به صفحه‌ی تلویزیون به هنگام اجرای برنامه‌های مذهبی] نشان می‌دهد که این خیل عظیم مردم بدان نیاز دارند.
بهترین پاسخی که به این تذکرات تاکنون دیده‌ام از هَنّه آرنت (Hannah Arendt) است که پیرامون انبوهِ محصولاتِ فرهنگِ انبوه مردم نوشته است:
«این وضعیت را، که در واقع نمونه‌ی آن را در هیچ کجای جهان نمی‌توان یافت؛ می‌توان بدون دغدغه‌ی خاطر فرهنگِ توده‌ها و فرهنگ انبوه مردم نامید؛ فرهنگی که نه توسط انبوه توده‌ها و نه توسط هنرپیشگانِ سرگرمی‌ساز مطالبه و ترویج می‌شود، بلکه ساخته و پرداخته‌ی کسانی است که می‌کوشند انسان را با چیزهایی سرگرم کنند که روزگاری در گذشته به آنها «مقوله‌های معتبر و موثق فرهنگی» می‌گفتند، تا به تماشاچیان و این توده‌های انبوه تلقین کنند که: هاملِت (Hamlet) می‌تواند به همان اندازه سرگرم کننده باشد که بانوی زیبای من (My Fair Lady)، مضافاً اینکه در تعلیم و آموزش جامعه مؤثر نیز باشد.
خطر چنین پیشنهادها و برنامه‌های تعلیماتی و آموزشی برای توده‌ها در این است که این مقوله‌ها به راستی سرگرم کننده شوند و همان‌طور که گفته می‌شود سرگرمی‌ساز باشند. خیلی از نویسندگان و مصنّفان مهم و معروف گذشته توانسته‌اند از دام فراموشی و بی‌اعتنایی جانِ سالم به در برند، ولی به این سؤال هنوز کسی جوابی نداده است که «آیا خواهند توانست از دام ارائه‌ی آثارشان به طرق سرگرم کننده جان سالم به در برند؟» (19)
اگر در این فراز از گفتار هَنّه آرنت به جای «هاملت» لغتِ «مذهب» و به جای عبارت «نویسندگان و مصنّفان مهم و معروف گذشته» عبارت «سنتهای مهم مذهبی» را قرار دهیم، در آن صورت این نقل قول انتقاد اساسی و تعیین کننده‌ای را بر مذهب تلویزیونی عنوان می‌کند. به عبارت دیگر، تردیدی نباید داشت که مذهب را می‌توان سرگرم کننده ساخت و از آن قالبی برای سرگرمی و گذران وقت درآورد.
ولی سؤالی که این کار به وجود می‌آورد این است که آیا بدین وسیله «مقولات معتبر فرهنگی» را از بین نمی‌بریم؟ آیا اذهان عامّه‌ی پیروان مذهبی که از ابزارهای خاصّ نمایشی واریته به تمام و کمال سود می‌جوید بدان‌سو کشیده نخواهد شد که مجموعه‌ی بافت سنتیِ باورهای مذهبی خود را به صورت اجزائی قطعه‌قطعه شده و غیرمرتبط و مناسب برای اجرای یک شوی تجاریِ پرهیجان ببینند؟ من قبلاً توجّه خواننده را به تلاشهای دردآور اسقف اعظم اُکانر (O’Connor) جلب کرده‌ام که می‌کوشد خود را محبوب تماشاچیان سازد و تأثیری شادی آفرین و فرح‌بخش داشته باشد و نیز به آن کشیش محلی اشاره کرده‌ام که درصدد است جلای شعف آفرین موسیقی راک را با مناجاتهای کاتولیک درهم آمیزد و آنها را عجین یکدیگر نماید. یک روحانی یهودی را می‌شناسم که به جمعیت کنشت خود با نهایت جدیّت پیشنهاد کرده بود از لوچیانو پاواروتی (20) (Luciano Pavarotti) دعوت شود تا در یک برنامه‌ی مذهبی به مناسبت «یوم کیپور»، ترانه‌ی کول نیدر (Kol Nidre) را بخواند. او معتقد بود که در آن صورت کنشت او آنچنان انباشته از جمعیت و توده‌های انسانی خواهد شد که هرگز در گذشته چنین ازدحامی مشاهده نشده باشد.
چه کسی منکر این واقعیت است؟ اما در این جاست که هَنّه‌آرنت می‌گوید: دقیقاً همین امر خود مشکل قضیه است، نه راه حل آن. من، به عنوان عضوی از کمیته‌ی بررسی مسائل الهیّات و تعلیم و آموزش در رسانه‌های جمعی الکترونیِ وابسته به دبیرخانه ملّی کلیسای مسیحیت، می‌دانم که پروتستانهای «نهادین» با چه نگرانی و دلهره‌ای گرایشها و اقداماتی را که به منظور منطبق کردن نیایشهای دست‌جمعی پروتستانها با شیوه‌های «متناسب با تلویزیون» صورت می‌گیرد زیر نظر دارند.
همان گونه که این دبیرخانه‌ی ملّی دریافته است، خطر چنین اقدامهایی در این نیست که مذهب مایه و محتوای یک شو و واریته‌ی تلویزیونی را شکل می‌دهد، بلکه خطر اصلی در آن جا است که واریته و شوی تلویزیونی، در مقام سازنده و سامان دهنده‌ی محتوای مذهب قرار می‌گیرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. یکی از کشیشان سرشناس آمریکایی است که تا چندی پیش در کانالهای تلویزیون آمریکا برای مسیحیت موعظه و تبلیغ می‌کرد – م .
2.هتل و کازینویی بود در شهر لاس‌وگاس که اخیراً بسته شده است. لاس‌وگاس مرکز مجتمع قمارخانه‌ها و کاباره‌ها و کلوبهای شبانه و مراکز تفریحی در آمریکاست – م.
3.مجریِ برنامه‌ی تلویزیونیِ کلوبِ 700، شخصیتی است روحانی و مسیحی آمریکایی. او در سال 1980 میلادی در نظر داشت که خود را نامزد حزب جمهوریخواه برای ریاست جمهوری ایالات متحده کند که در مقابل رونالدریگان به پیروزی نرسید – م.
4.برنامه سیاسی، اجتماعی، و خبری که شاخه‌ی مسیحی پروتستان آمریکا از دیدگاه دینی خود آن را تنظیم و اجرا می‌کند – م.
5.برنامه‌ای که ویژگیهای تمام عیار شوهای آمریکایی را دارد. دو تن از مجریان سرشناس برنامه، اوپرا (Oprah) و فیل داناهیو (Phil Danahew) نام دارند، که با دعوت از افراد مورد علاقه‌ی مردم در برنامه و طرح سؤالات مختلف از آنان، از زمینه‌های شخصی و خانوادگی گرفته تا مسائل مبتلا بهِ اجتماعی، موجبات وقت گذرانی و تفریح بینندگان خود را فراهم می‌کنند – م.
6.همآهنگی و همدستی و پیوند آژانس بین‌المللی یهود و کلیسای واتیکان علیه اسلام، مطلبی نیست که امروزه مخفی بوده باشد – م.
7. مبلّغ مذهبی پروتستان که وعظهای او هر روز یکشنبه از تلویزیون آمریکا پخش می‌شود. کلیسای او با نام «کریستال کاتِدرال» از فولاد و شیشه ساخته شده و یکی از ساختمانهای معروف و دیدنی جنوب کالیفرنیا است – م.
8. از مبلّغان مذهبیِ اوانجلیست درآمریکا که برنامه‌های تلویزیونی هم تهیه می‌کند – م.
9. از مبلّغان مذهبیِ اوانجلیستِ آمریکا که با همکاری زنش برنامه‌های مذهبی تلویزیونی اجرا می‌کرد. هنگامی که رابطه‌ی نامشروع او با فاحشه‌ای فاش شد کارش به رسوایی کشید و در حال حاضر نیز در زندان به سر می‌برد – م.
10. مثل موسیقی حروف و کلمات و ریتم و وزن شعر – م.
11. رجوع شود به: گراهام (Graham)، ص 5 – 8.
یک تحلیل عمیق از شیوه‌های ویژه گراهام را مایکل ریل (Michael Real) در Mass Mediated culture انجام داده است و نیز رولاند بارتز (Roland Barthes) به یک نگرش و بررسی فکاهی و طنزآمیز در همین زمینه پرداخته است، که تحت عنوان: «اسطوره‌های دوران» (فرانکفورت، 1964) نشر یافته است. در همین زمینه، بارتز این جمله را به طنز می‌آورد که: این خدایی که کلام خود را از دهان آقای دکتر گراهام به گوش خلق می‌رساند، باید خیلی نادان و احمق باشد.
12. نقل از: «مذهب در تلویزیون»، عنوان پژوهشی که رابرت آبلمان (Robert Abelman) و کیمبرلی نُوئندرُف (Kimberly Neuendorf) با حمایت مالی مؤسسه اوندا – آمریکا (Unda – USA) در واشنگتن دی.سی. به انجام رسانده‌اند.
13. سریال هفتگی تلویزیونی آمریکایی که در آن زد و خورد گروهی از افراد نیکوکار را با دزدان و جنایتگران و گانگسترها به نمایش می‌گذارد – م.
14. مِری گریفین از پولدارترین شومن‌های آمریکایی در لاس‌وگاس است که مشهور است رابطه‌ی نزدیکی با مافیا و کازینوهای قمار در آمریکا دارد. این شخص برنامه‌ای نمایشی با همین نام در تلویزیون اجرا می‌کند که در آن با دعوت از افراد سرشناس و هنرمندان مورد توجه مردم و گفتگو در زمینه‌‌های مختلف با آنان، موجبات سرگرمی بینندگان خود را فراهم می‌آورد – م.
15. هنرپیشه‌ای که نقش اصلی را در سریال تلویزیونی اف.بی.آی سالها عهده‌دار بوده است – م.
16. هنرپیشه‌ی آمریکاییِ معروفِ فیلمها وسریالهای وستِرن تلویزیونی در دهه‌ی شصت میلادی – م.
17. رجوع شود به: آرمسترانگ (Armstrong)، ص 137.
18. والتر کارانکایت از گویندگان خبری شبکه‌ی تلویزیونی سی بی‌اس آمریکا است – م.
19. رجوع شود به: آرنت (Arendt)، ص 352.
20. خواننده‌ی ایتالیائیِ اُپرا که صدایی در ردیف باریتون دارد – م.

منبع مقاله :
پوستمن، نیل؛ (1391)، زندگی در عیش، مردن در خوشی؛ ترجمه صادق طباطبایی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم