نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی




 
از نظر قرآن کریم هر موجودی که هستی‌اش عین ذات او نیست، فقیر است و نیازمند به مبدأ هستی‌بخش می‌باشد و از نظر قرآن کریم آن حقیقت هستی‌بخش خداست و لاغیر. و همانطوریکه خداوند شریکی در اصل ذات ندارد شریکی در آفرینش موجودات نیز ندارد.
قرآن مطالبی درباره‌ی توحید خالقیت، مطرح می‌کند که معنایش این است، که در جهان بیش از یک خالق نیست. و غیر از او در آفرینش عالم هیچ موجودی نقشی ندارد و هیچ عاملی در تحقق جهان خلقت سهمی نخواهد داشت. قرآن جریان توحید خالقیت را با طرح‌ها و بیان‌های گوناگون روشن می‌کند. یکی از آن طرحها و بیان‌ها این است که غیر خدا اگر بخواهد نقشی در آفرینش و خلقت داشته باشد یا به طور استقلال است یا به طور شرکت، یا بطور کمک و معاونت، یا بطور شفاعت و وسیله شدن. قرآن سه قسم را صریحاً نفی می‌کند و قسم چهارم را با اذن و اجازه‌ی خدا، تثبیت می‌کند.
در سوره‌ی سبأ در توحید خالقیت این‌چنین می‌فرماید: «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ» (1) به افرادی که به غیرخدا پناه می‌برند و از غیرخدا مدد می‌خواهند و غیر خدا را می‌پرستند، می‌فرماید؛ غیرخدا هیچ نقشی ندارد.
«لَا یَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ» (1) غیرخدا، به وزن یک ذره، مالک و صاحب اختیار نیست نه در آسمانها و نه در زمین و ممکن نیست چیزی به وزن یک ذره ملک تکوینی غیرخدا باشد و غیرخدا به طور مستقل خالق و مالک یک ذره باشد. چون نظام آفرینش یک واحد است و در تحت خلقت و ربوبیت یک واحد اداره می‌شود «وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ» (2) او هم معبود آسمانی‌ها و زمینی‌ها است و هم خالق آسمانها و زمینی‌ها. پس غیر خدا به طور استقلال مالک یک مثقال ذره نخواهد بود.
قسم دوم: «وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْكٍ» (1) غیرخدا نه تنها بالاستقلال مالک مثقال ذره نیست بلکه شریک در آفرینش و مالکیت تکوینی هم نیست، شرکت در خلقت و مالکیت تکوینی هم ندارد که خدا شریکی در مالکیت داشته باشد. ملک تکوینی که همان آفرینش تکوینی است منحصراً به خدا متکی است و لاغیر.
قسم سوم: «وَمَا لَهُ مِنْهُم مِّن ظَهِیرٍ» (1) اینها پشتیبان خدا هم نیستند که خدا در آفرینش و پرورش چیزی از آسمان و زمین، به غیر خودش تکیه کند و از غیر خود کمک بگیرد «وَمَا لَهُ مِنْهُم مِّن ظَهِیرٍ» که آنها را ظهر و پشت قدرت خود به عنوان پشتیبان بگیرد، اینچنین هم نخواهد بود. در نتیجه غیرخدا به اندازه‌ی وزن یک ذره نه بالاستقلال مالک است، نه به شرکت و نه در پیدایش و پرورش آنها به عنوان پشتیبان خدا نقشی دارد.
در اینجا فقط یک مسئله می‌ماند و آن مسئله‌ی شفاعت است که آیا غیرخدا می‌تواند شفیع کارها قرار بگیرد که در نظام آفرینش به شفاعت او، خدا کاری را انجام بدهد یا نه؟
قرآن شفاعت را همانند آن سه قسم نفی نمی‌کند. آن سه قسم را بالکل نفی کرد ولی شفاعت را و وسیله‌شدن را، فی الجمله اثبات می‌کند منتها باذن الله، در آیه‌ی بعد می‌فرماید: «وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (3) که شفاعت را اثبات می‌کند منتها به اذن خدا. یعنی شفیع اگر بخواهد وسیله شود که مثلاً عدل خدا با رحمتش شفیع هم و زوج هم، کاری را انجام بدهند که با عدل تنها، کار صورت نگیرد، بلکه رحمت هم شفع و همراه عدل بشود که این کار به نام شفاعت است، اگر این‌چنین بخواهد بشود، باز به اذن خداست. پس قرآن شفاعت را فی‌الجمله تثبیت می‌کند لکن باذن‌الله. در نتیجه چیزی و احدی غیرخدا در مالکیت نقش ندارد. سرش همان نامحدودبودن حقیقت الله و نامحدودبودن قدرت ذاتی الله است.
وقتی خدا طبق بیان قرآن کریم، که عقل هم آنرا تأیید می‌کند، خود را به عنوان «محیط بکل شیء» و «قادر بکل شیء» معرفی می‌کند، دیگر جا برای غیر نمی‌ماند، خواه آن غیر، بت باشد و خواه غیر بت، تا بخواهد در نظام آفرینش، مالک تکوینی بالاستقلال باشد یا به شرکت یا کمک و پشتیبان باشد؛ چون سراسر آفرینش ممکن و نیازمندند و الله غنی است.

و بر اساس همین توحید خالقیت و ربوبیت است که انسان اگر بخواهد خالقش را، و ربش را مشاهده کند، هرچه حاجب و مانع است و نمی‌گذارد او یکتابین و یکتاشناس و یکتاپرست باشد باید آنها را از بین ببرد. آن عواملی که جلوی این دید توحیدی را می‌گیرد و نمی‌گذارد انسان به این وحدت خالقی و توحید ربوبی آشنا بشود و در نتیجه به توحید الهی توفیق یابد، یعنی از نظر پرستش فقط خدای یگانه و یکتا را بپرستد و لاغیر، باید همه آنها را بزداید.

آن عوامل و عللی که به صورت حجاب ذکر می‌شوند فراوانند. هر تعلقی که قلب انسان را تسخیر کند و به سمت خود گرایش دهد، حجاب و پرده است. هر علقه و انسی که قلب انسان را به سمت خودش جذب کند، حجاب است. زیرا انسان که دارای دو حقیقت و دو واقعیت و دو لطیفه‌ی الهی نیست «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» (4).
بیش از یک حقیقت ندارد، اگر این یک حقیقت که همان قلب و جان الهی اوست به سمت غیرخدا گرایش پیدا کرد، این حجاب است، نمی‌گذارد او به سمت الله رو کند و خدا را آنچنان که شایسته است بپرستد.
این تعلق‌ها گاهی تعلق‌های مادی است مانند تعلق به مال و فرزند و مقام و جاه. گاهی تعلق غیرمادی است مثل تعلق به علم، تعلق به عرفان، تعلق به عبادت، و عبادت را دیدن، علم و معرفت را دیدن، و مانند آن، که اینها به نوبه‌ی خود، حجاب است. علم، حجاب اکبر است. معرفت و شناخت هم حجاب است در صورتیکه عارف به آنها دل ببندد «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی» (5) اگر تعلقش به شناخت و معرفت باشد، او در پرده‌ی رقیقی از حجاب غفلت است، اگر هیچ امری او را به خودش جذب و جلب نکند و او فقط به خودش علاقمند باشد نه به متعلقات و اوصافش، بلکه به ذاتش توجه کند، باز هم این حجاب است.
حجاب دو قسم است، چون ربط و اضافه دو قسم است. یک قسم حجاب آن است که حجاب بین دو امر باشد. وقتی چیزی بین دو امر قرار گرفت، می‌شود حاجب و حجاب. گاهی یک موجود ربط و متعلق و فقیر محض که به مبدئی غنی تکیه می‌کند اگر به خودش توجه کرد این هم حجاب است.
برای تشریح این سخن که حجاب دو قسم است باید به آن مطلب بپردازیم که ربط و اضافه دو قسم است.
اضافه و ربط گاهی اضافه و ربط مقولی است، گاهی اضافه و ربط اشراقی. اضافه و ربط مقولی آن است که بین دو امر محقق، پیوند و ربطی برقرار می‌شود. خواه اعتباری باشد مثل اضافه و علقه‌ی مالکیت بین شخص و مال. این اضافه وتعلق ملکی، که یک امر اعتباری است بین دو موجود است؛ یکی شخص و دیگری مال. یا بین دو شخص باشد مثل اضافه‌ی پسری و پدری و اضافه‌ی برادری و مانند آن. که این اضافه‌ها بعد از وجود دو طرف است یعنی دو شخص قبلاً باید موجود باشند تا بینشان، اضافه و پیوند برقرار شود. اینگونه از اضافه‌ها را که بعد از وجود دو طرف محقق می‌شود می‌گویند اضافه‌های مقولی و اعتباری.
قسم دیگر اضافه و ربط، آن است که مضاف‌الیه که همان مبدأ است کافی است. فیضی که از آن مبدأ پیدا می‌شود آن فیض بنام اضافه و ربط اشراقی است. این اضافه‌ی اشراقی مضاف آفرین است، طرف را می‌آفریند، یا می‌سازد، یعنی آن اضافه و آن ربط، خودش مربوط و متعلق را می‌آفریند که از این اضافه بنام اضافه‌ی اشراقی تعبیر می‌کنند که مضاف، فرع بر اضافه است، نه اضافه فرع بر مضاف.
مثل اینکه خطاب نیز بر دو قسم است: یک قسم خطاب مقولی و اعتباری که فرع حضور متکلم و مخاطب است، متکلم و مخاطب باید باشند تا خطاب تحقق پیدا کند، و انسان بتواند با او سخن بگوید که خطاب، فرع مخاطب است. قسم دوم خطاب تکوینی است که مخاطب، فرع بر خطاب است، نه خطاب فرع بر مخاطب. مثل اینکه خدا با اراده‌ی امری‌اش می‌فرماید: «كُن فَیَكُونُ» در عالم امر، وقتی خدا چیزی را اراده فرمود می‌گوید: «کُن»، یعنی خطاب می‌کند: «باش»، و آن شیء یافت می شود. لفظی نیست، کلمه و آهنگ و صوت نیست، همان خطاب است که جود و عطاء الهی است. و وجود مخاطب، فرع بر وجود خطاب است و بعداً یافت می‌شود «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ» (6) در تحلیل عقلی، خطاب قبل از مخاطب است. گرچه در خارج باهمند.
همانطور که خطاب دو قسم است اضافه و ربط هم دو قسمند، در نتیجه حجاب هم دو قسم خواهد بود. آن ربط اگر ربط مقولی بود، یا آن خطاب اگر خطاب مقولی بود، حجاب بودنش هم، حجاب و مانع مقولی است، یعنی نمی‌گذارد چیزی به چیزی ربط پیدا کند. ولی در ربط و اضافه اشراقی، خود آن مضاف که عین ربط است اگر به خودش توجه کرد این توجه به خود و خودبینی، عین حجاب است و نمی‌گذارد به مبدأش و به خالقش ربط پیدا کند. چون خودبین هرگز به خدا توجه و تعلق نخواهد داشت. اگر گفتند: «وجودک ذنب لایقاس به ذنب» ناظر به همین مطلب است. یعنی هستی تو گناهی است که با گناهان دیگر قابل قیاس نیست. مادامی که به هستی‌ات توجه داری هرگز نمی‌توانی به توحید برسی. یا اگر گفتند: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» برای آن است که توجه به خود نمی‌گذارد انسان به خدا توجه کند.
بین مخلوق و خالق چیزی حائل و حاجب نیست، که انسان در اثر آن به خدا نرسد. خودبینی و خودپسندی در اینجا حجاب است وگرنه هیچ حجب و منعی بین مخلوق و خالق نیست. خدا از ما به ما نزدیک‌تر است. خدا از ما به ما محیط‌تر است و آنچه نمی‌گذارد که ما به وحدانیت خدا در ذات، در صفات، در افعال، در معبودیت برسیم، همین خودبینی است.
اگر کسی توانست زاهدانه بسر ببرد و تعلقات خارجی را کم کند، یا عارفانه بسر ببرد و زنگارهای جهل را برطرف بکند، ولی خود عرفان یا خود زهد برای او حجاب باشد، یا بالاتر، اگر از اینها هم گسست و فقط ذاتش را خواست مادام که به ذاتش توجه دارد باز هم می‌شود اسیر حجاب، وقتی می‌تواند به مقدار امکان خدا را درست بشناسد، و درست بپرستد که از هر حجاب بگسلد که آخرین مرحله‌اش، «تو خود حجاب خودی» است، آنوقت نجات پیدا می‌کند.
آیه‌ی سوره‌ی سبأ می‌فرماید؛ غیرخدا احدی مالک ذره‌ای نیست، و غرض مالکیت تکوینی است نه بالاستقلال، نه به شرکت و نه به معاونت و کمک. فقط می‌ماند مسئله‌ی شفاعت که آن برای انبیاء و اولیاء (علیهم السلام) تثبیت می‌شود ولی باذن‌الله. بر این اساس و بر این پایه خدا، به همه چیز عالم است، زیرا همه چیز مخلوق اوست. خدا در همه جا حضور دارد چون همه جا آفریده‌ی اوست. با هر خاطره‌ای حضور دارد چون آن صحنه، آفریده‌ی اوست. آن خاطره اگر خیر و امر وجودی باشد باز سرانجام به خدا برمی‌گردد و اگر شر و گناه و معصیت و نقص باشد که امر عدمی است و از انسان بالا نمی‌رود. بر این مبنا می‌فرماید؛ خدا از تمام خاطرات شما آگاه است، خواه آنچه را در آسمان جانتان دارید خواه آنچه را در زمین جسمتان.
«لِّلَّهِ ما فِی السَّمَاواتِ وَمَا فِی الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ» (7) در این آیه چهار مطلب را جمع می‌کند.
اول؛ خدا به آنچه در آسمانهاست عالم است و ملک خدا است. دوم؛ خدا به آنچه در زمین است آگاه است و ملک خدا است. سوم؛ آنچه را که شما در جانتان دارید خدا عالم است. چهارم؛ آنچه را هم که اظهار کردید خدا عالم است.
این تنظیم چهارگانه کنار هم نشان می‌دهد که جان ما به منزله‌ی آسمان جهان آفرینش ماست، و جسم ما همانند زمین جهان خلقت خصوصی ماست. آنچه در آسمان جان ما، طلوع و غروب دارد خدا می‌داند. آنچه در بستر زمین جسم ما بروز و ظهور دارد خدا می‌داند. چون هرجا خلقت است مالک بالاستقلالش خداست، هرجا آفرینش هست «اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَیْءٍ» (8)، و هرجا چیزی محقق است «اللّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطًا» (9) خدا در آنجا حضور دارد. گاهی به ما می‌فرماید؛ آنچه را که با چشم انجام می‌دهید خدا می‌داند، خیانت‌هایی را که انسان با چشم انجام می‌دهد، خدا می‌داند، خدایی که چشم را با همه‌ی ابتکارات فنی‌اش آفرید می‌داند.
«یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ» (10) هر گناهی را که چشم مرتکب شود خدا می‌داند زیرا شبکه‌ی چشم، و پرده‌های گوناگون، و آثار بدیع آنرا خدا آفرید. خدایی که این موجود محیر‌العقول را با این طرز بدیع آفرید از کارها و زشتی و زیبایی کارهایش نیز باخبر است فرمود: «یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ» و آنچه را هم که دل در کنار قفسه‌های خودش ذخیره کرده است خدا می‌داند «وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ».
آنچه که بعنوان دلیل برای عالمیت خدا در بعضی از آیات خدا ذکر می‌شود همان همگانی بودن خلقت خداست. فرمود «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» (11) آیا خدایی که آفرید، آگاه نیست؟ آنکه خلق کرد از مخلوقش بی‌خبر است؟ اندیشه و علم، آفریده‌ی اوست، عالم آفریده‌ی اوست، صور علمی آفریده‌ی اوست «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ». چون خالق است عالم است و از این بالاتر، چون لطیف و مجرد است خبیر است، که فوق مسئله‌ی عالم بودن است «وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» چون لطیف و مجرد است خبیر هم هست.
برای اینکه احاطه‌ی علمی‌اش را خوب تثبیت کند، می فرماید؛ در هر حال و هر شرایط و هر وضع باشید، خدا شاهد است، چون آن حال، آن صحنه و آن پدیده آفریده‌ی خداست. شما و ربط شما با آن صحنه آفریده‌ی خدائید. این احاطه‌ی همه جانبه‌اش را در سوره‌ی حدید بیان کرد، فرمود، «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (12).
قبل و بعد از هرچیز خداست، ظاهر و باطن هر چیز خداست. چیزی را نمی‌یابید که از احاطه‌ی علمی خدا بیرون باشد. آغاز هر چیزی، انجام هر چیزی، ظاهر هر چیزی، درون و محتوا و باطن هر چیزی، در تحت نفوذ علمی الله است چون «بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» است.
در همان سوره‌ی حدید به بشر خطاب کرد و فرمود: «وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» (13) هرجا باشید خدا باشماست. شما و مکان شما و همه‌ی اشیاء آفریده‌ی او هستید. رابطه‌ی شما با مکان هم مخلوق اوست. پس، او با شماست، برای اینکه روشن‌تر و صریح‌تر با ما سخن بگوید در سوره‌ی مجادله این چنین فرمود: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» (14) مگر این مطلب برای شما آنچنان مشهود و بین و روشن نشد که به حد رؤیت و دید برسد؟ یعنی مطلب به حدی بدیهی است که باید دیده بشود و در حکم دیده است.
آنچه را که در جهان آفرینش است الله می‌داند. هر کجا «مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» و مانند آن ذکر می‌شود کنایه از مجموعه‌ی نظام آفرینش است، نه خصوص آسمان‌ها و زمین.
آنگاه بعد از این اصل کلی چنین فرمود: «مَا یَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ» (14) هیچ نجوا و رازگویی سه نفره نیست، مگر اینکه خدا چهارمی آنها می‌باشد. هرگاه سه نفر یکجا بنشینند و نجوا و رازگویی کنند، توطئه یا غیرتوطئه داشته باشند، الله عالم است. هیچ جلسه‌ی سری و رازگویی نیست مگر اینکه خدا آنجا حاضر است. «مَا یَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ».
اگر سه نفر نشسته و مشغول رازگوئی و توطئه طرح‌ریزی باشند خدا چهارمی اینهاست و از صحنه آگاه است. «وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ» (14) اگر پنج نفر یک‌جا نشسته باشند و مشغول طرح و توطئه و رازگویی و نجوا باشند خدا ششمی آنهاست، با آنها حاضر و به آن صحنه ناظر است.
در بخش دیگری از آیات فرمود: «وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ» (15).
منافقین که بیتوته می‌کنند، شب‌نشینی‌هایی دارند جلسات سری دارند و حرفهای خداناپسند دارند، حرفهایی که خدا نمی‌پسندد دارند، خدا آنها را می‌داند.
«وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا كَانُوا» (14)
از این رقم کمتر، و از این رقم بیشتر، خدا با آنهاست. کمتر از سه نفر، دو نفر است. اگر دو نفر نجوا کنند و مشغول طرح و توطئه باشند، الله با آنهاست. اگرچهار نفر مشغول توطئه باشند، خدا با آنهاست. جمعیتشان خواه از سه نفر کمتر، به دو نفر برسد، خواه از شش نفر بیشتر، به هر رقم که برسد، خدا با آنهاست. «إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا كَانُوا» هرجا باشند؛ چه خارج، چه داخل، چه در آسمان چه در زمین، در هر شرایطی، خدا با آنهاست.
نه تنها خدا عالم است و بس، بلکه تمام این خاطره‌ها را در قیامت کیفر می‌دهد «ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ» (14).
آنها را باخبر و آگاه می‌کند، که شما کارهایتان این‌چنین بود و خدا در برابر این کارها در یوم‌الحساب آنها را به محکمه دعوت می‌کند. بعد از بازگوکردن و مستحضرکردن، اینها را به مجازات اعمالشان می‌رساند. خدا در هر صحنه حاضر است چون «إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».
مطلبی را در وسط آیه فرمود که صدر و ذیل آیه، آن مطلب را تأیید می‌کنند، در وسط آیه فرمود؛ هرجا رازگویی و نجوا و توطئه و نقشه‌ریزی باشد، خدا عالم است، خواه دو نفر، خواه بیشتر. در صدر آیه فرمود: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» و در ذیل آیه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» چون به تمام اشیاء عالم است در تمام صحنه‌ها حاضر است، و چون در تمام صحنه‌ها حاضر است، از توطئه‌ها و رازگویی‌ها و رازداری‌ها هم باخبر و مستحضر است.
آیه‌ی فوق مربوط به نجوا و رازگویی بود، در بخش دیگر از آیات فرمود؛ اگر راز را هم نگویید و پنهان کنید به عنوان یک سر، باز هم خدا می‌داند، چون نجوا و مناجات‌کردن یعنی راز را برای دیگری به طور آهسته بیان‌کردن. اما سر، دقیق‌تر از نجواست زیرا هنوز برای کسی گفته نشد، هنوز به قلم نیامد، هنوز به زبان نیامد، هنوز به صورت نجوا برای شخصی بازگو نشد. فرمود؛ آنچه در نهان‌خانه‌ی قلب شماست رازهای درونی آنان را الله می‌داند.

«وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى» (16) اگر مطلبی را بطور جهر و آشکار بگویید نگفته‌اش را خدا می‌داند، آنچه که بنام سر است می‌داند. از این دقیق‌تر گاهی مطلبی است که بر خود انسان مخفی است؛ و ضمیر ناآگاه انسان ذخیره کرده است؛ خود انسان نمی‌داند در نهان‌خانه‌ی قلبش چه مطلبی بایگانی شده. روی حب به ذات نمی‌داند آن مطلب چیست، از زشتی و زیبایی‌اش بی‌خبر است و نمی‌داند در اندرون او چه مطالبی دقیق‌تر از رازهای او است. قرآن می‌فرماید؛ مطالبی که دقیق‌تر از راز است و اموری که دقیق‌تر از سر است که حتی از خود انسان هم مخفی است و هرگز ظهور نمی‌کند خدا آنرا می‌داند.

«وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى» آنکه أخفای از راز بود، و بر خود انسان هم پوشیده است، آنکه انسان از او آگاه نیست و او را خیر می‌داند «وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا» (17) و آن علل و عواملی که از پشت پرده‌ی اسرار به کار وادارش می‌کند همه‌ی آن‌ها را الله می‌داند ولی شخص انسانی نمی‌داند چون خدای سبحان «بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» است.
اگر توحید خالقیت حل شد توحید ربوبیت نیز حل می شود. یعنی هر جا شیء است و هستی است، خدا خالق اوست، اگر خیر است به خدا منتهی می‌شود و اگر شر و نقص است چون جنبه‌ی عدمی دارد به خدا مرتبط نیست و از انسان بالا نمی‌رود و به سبب‌های طولی نسبت داده نمی‌شود. هرچه جنبه‌ی هستی دارد و شیء است خدا در آنجا حاضر و ناظر خواهد بود، چون غیرخدا بالاستقلال یا بالشرکة یا بالمعاونة، مالک چیزی نیست و صحنه‌ی جهان آفرینش، صحنه‌ی علم اوست.
آنچه که لازم است در اینجا مطرح بشود این است که خدا فرمود؛ هر نجوا و رازگویی که مطرح شود اگر سه نفر باشند، خدا چهارمی آن‌هاست و اگر پنج نفر باشند، خدا ششمی آنهاست. یعنی خدا رابع ثلاثة و خامس اربعة و سادس خمسة، هست ولی در نهی از تثلیث فرمود؛ نگویید خدا ثالث ثلاثة است. این باید در یک جلسه‌ی دیگر بحث بشود که فرق بین «رابع ثلاثة» که قرآن اثبات می‌کند با «ثالث ثلاثة» که قرآن نفی می‌کند چیست. ولی آنچه که در اینجا مطرح است این است که در اثر توحید خالقیت که غیرخدا نقشی ندارد، صحنه‌ی آفرینش، صحنه‌ی علم خداست. نه تنها به همه چیز عالم است، نه تنها به همه چیز آگاهی دارد، بلکه به تعبیر بعضی از حکمای بزرگ اسلام، خدا به تمام اشیاء ناظر و بصیر است.
در این مسئله که خدا «بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» است، به آنچه انجام می‌دهید، بصیر و بیناست خیلی‌ها چنین تعبیر می‌کنند که بصیر است یعنی عالم به مبصرات است، که «بصیر» را به «علیم» برمی‌گردانند. ولی بزرگان اهل معنا نه تنها ظاهر «بصیر» را حفظ می‌کنند، بلکه «علیم» را هم به «بصیر» برمی‌گردانند. اگر گفته شد «أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» یعنی «بکل شیء بصیر» و «بکل شیء شاهد» است. روی علم حضوری الله، که صحنه‌ی آفرینش را صحنه‌ی حضور می‌دانند و خود اشیاء را می‌گویند صحنه‌ی علم خداست، علم را به بصر برمی‌گردانند نه بصر را به علم. روی این تحلیل است که در سوره‌ی یونس فرمود؛ هرکاری که می‌کنید ما شاهدیم. در هر امری که وارد می‌شوید ما شاهد آن صحنه‌ایم، قرآنی که می‌خوانید ما شاهدیم، در عملی که وارد می‌شوید ما ناظریم، در سوره‌ی یونس فرمود: «وَمَا تَكُونُ فِی شَأْنٍ» (18) اول به رسول‌الله خطاب کرد؛ فرمود؛ وارد کاری نمی‌شوی «وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ» (18) قرآنی را هم تلاوت نمی‌کنی «وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ» (18) خطاب به همه، هیچ کاری را انجام نمی‌دهید «إِلاَّ كُنَّا عَلَیْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ» (18) مگر همین که می‌خواهید وارد آن عمل بشوید ما شاهد و حاضر و ناظر صحنه‌ایم. «وَمَا یَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِی كِتَابٍ مُّبِینٍ» (18).
در نتیجه بصیر بودن خدا به علیم بودن او برنمی‌گردد، بلکه علیم‌بودن او به بصیر و شاهد بودن او برمی‌گردد. قهراً صفحه‌ی نظام، صفحه‌ی علم خواهد بود، چون صفحه‌ی خلقت است، و صفحه‌ی آفرینش، صفحه‌ی ملک تکوینی خدا است. اگر توحید خالقی بر این اساس درست شد علم فعلی واجب هم بر این اساس درست می‌شود. اما علم ذاتی واجب که فوق مسئله‌ی خالقیت است «عالم اذ لامعلوم» او عین قدرت و فوق خالقیت است.
آنچه که در خلال این بحث و در پایان این بحث ظاهر شد این است که انسان موحد، خود را در حضور خدا می‌یابد. هر کاری را که انجام می‌دهد، هر مطلبی را که در سر می‌پروراند، هر امیدی را که در دل می‌پروراند، هر سخنی را که بر لب می‌آورد، هر مطلبی را که با قلم می‌نگارد، هر قدمی را که در یک مسیری برمی‌دارد باید بداند که در مشهد و در حضور الله است.
امیدواریم که این حضور و این توجه، ما را از هرگونه حجاب نجات بدهد و خدا آن توفیق را به ما مرحمت بکند که همیشه در حضور ذات اقدس‌الله باشیم، و همیشه خود را بنده‌ی خاص و عبد صرف و محض ذات اقدس‌الله بدانیم.
غفرالله و لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره‌ی سبأ، آیه‌ی 22.
2- سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 84.
3- سوره‌ی سباء، آیه‌ی 23.
4- سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 4.
5- نمط نهم اشارات ابن سینا.
6- سوره‌ی یس، آیه‌ی 82.
7- سوره‌ی بقره، آیه‌ی 284.
8- سوره‌ی زمر، آیه‌ی 62.
9- سوره‌ی نساء، آیه‌ی 126.
10- سوره‌ی مؤمن، آیه‌ی 19.
11- سوره‌ی ملک، آیه‌ی 14.
12- سوره‌ی حدید، آیه‌ی 3.
13- سوره‌ی حدید، آیه‌ی 4.
14- سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 7.
15- سوره‌ی نساء، آیه‌ی 108.
16- سوره‌ی طه، آیه‌ی 7.
17- سوره‌ی کهف، آیه‌ی 104.
18- سوره‌ی یونس، آیه‌ی 61.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم