نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی




 
قرآن که بر اساس حکمت نازل شده است، از هرگونه خیالبافی و شعرسازی منزه و مصون است. تمام محتویات قرآن همراه با حکمت و حق و برهان است. خیالبافی یا تمثیلات شعری در هیچ حکمی از احکام قرآن کریم نیست.
یکی از اصول قرآنی اینست که عمل هیچ انسانی از بین نمی‌رود و در جهان ثبت است، و چون از بین نمی‌رود و در جهان موجود است، قهراً به جایی و به چیزی مرتبط و در آن مؤثر است. زیرا یک شیء موجود، از جهان هستی بیگانه نخواهد بود، و اینچنین نیست که به چیزی مرتبط نباشد، و در چیزی اثر نکند و از چیزی اثر نگیرد و مانند آن.
و چون عمل موجود است و حتماً باید به جایی مرتبط باشد، قرآن این ارتباط را در سوره‌‌ی اسراء مشخص کرد که عمل به صاحب عمل وابسته است، و هرگز از او جدا نیست، و چون انسان با این عمل در ارتباط است و با جهان خارج پیوند عمیق دارد، و از جهان جدا نیست، عمل او نحوه‌‌ی این پیوند و ارتباط با جهان خارج را تعیین می‌‌کند. بهره‌ای که انسان از جهان خارج می‌‌برد؛ و اثری که از جهان خارج در انسان پیدا می‌‌شود، به وسیله‌‌ی عمل او تبیین می‌‌شود و این اصل چهارم است.
انسان با جهان خارج در ارتباط است و نحوه‌‌ی پیوند و ارتباطش را عمل او تعیین می‌‌کند باید با استمداد از آیات قرآنی این مسئله بهتر طرح و بررسی شود. عصاره‌‌ی این اصل آنست که اگر عمل، خیر بود انسان از برکات جهان برخوردار است، و خودش موجود پربرکتی خواهد بود، و اگر رفتارش شر و زشت است نه تنها از جهان به او خیری نمی‌رسد، بلکه او هم نمی‌تواند اثر مثبتی در جهان داشته باشد.
قرآن هر دو نمونه را بیان کرد. اما درباره‌‌ی اینکه اگر کسی عملش خیر بود یا امت و ملتی اعمالشان خیر بود، از جهان، به آنها خیر می‌‌رسد و برکاتی عاید آنها خواهد شد. فرمود: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ» (1) اگر مردم سرزمین‌ها و منطقه‌ها از نظر اعتقاد، مؤمن و از نظر عمل، متقی باشند، یعنی هم جانشان پاک باشد و حسن فاعلی داشته باشند و هم اعمالشان خیر باشد و حسن فعلی داشته باشند، این امت و این ملت از برکات آسمانی برخوردارند. هم برکت‌های ظاهری، هم برکت‌های باطنی و معنوی، هم نعمت‌های مادی و هم نعمت‌های معنوی. «وَأَسْبَغَ عَلَیْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً» (2)
خدا نعمت‌های ظاهر و باطن را در اختیار افراد مؤمن باتقوی قرار می‌‌دهد. ایمان و تقوی که شایسته‌ترین کار است، رابطه‌‌ی انسان را با جهان تعیین می‌‌کند که چه نحوه‌‌ی ارتباطی دارد، چه برخوردی از جهان دارد، آن‌چنان از برکات برخوردار می‌‌شود که خود به تنهایی موجودی پربرکت می‌‌شود، هرجا باشد منشأ برکت است، همانطورکه قرآن از زبان حضرت مسیح (علیه السلام) نقل کرد که فرمود: «وَجَعَلَنِی مُبَارَكًا أَیْنَ مَا كُنتُ».
او هرجا باشد پربرکت است. وارد هرکاری بشود مایه‌‌ی برکت است. دست به هر عملی بزند همراه با خیر و برکت است. زیرا آنچنان ارتباطش را با جهان خارج نیکو برقرار کرده که از جهان جز خیر چیزی به او نمی‌رسد و او هم جز خیر چیزی به جهان نمی‌رساند. اگر رویدادهای ناگوار هم برسد، او با خیر تلقی می‌‌کند و از عهده‌‌ی امتحان به خوبی برمی‌آید، و همین رویداد ناگوار برای او زمینه‌‌ی تعالی را فراهم می‌‌کند. چنانکه اگر انسانی اعمالش زشت و ناروا بود پیوند و ارتباط او با جهان خارج، ناگوار خواهد شد، یعنی نه از او خیری به جهان می‌‌رسد و نه او از جهان بهره‌ای می‌‌برد.
قرآن در قسمت اول، که اگر کسی کار خیر کرد آثار خیر در جهان پیدا می‌‌شود نیز بیان کرد: « أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً» (3) یعنی اگر اینها در صراط مستقیم قدم برمی‌داشتند، و در اندیشه‌ها منحرف نبودند، و اعوجاجی در گفتارها و رفتارهای آنان دیده نمی‌شد، و تابع قرآن بودند که در آن هیچ اعوجاجی نیست «وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا» (4) هم باران رحمت به جا نازل می‌شود، و هم فرشته‌های رحمت به موقع نازل می‌‌شوند. هم باران می‌‌آید و برکت‌های مادی و طبیعی را تأمین می‌‌کند، هم فرشته‌های علم و حکمت بر دل‌هایشان نازل می‌‌شود و برکت‌‌های معنوی را تأمین می‌‌کند.
«وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ» اگر مردان با ایمان در اثر ایمان این طریقه‌‌ی حق را رعایت و حفظ کنند و از آن منحرف و جدا نشوند «لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقًا» ما آب فراوان به آنها می‌‌رسانیم و سیرابشان می‌‌کنیم. زمین پربرکت می‌‌شود و چاه و چشمه، جوشان خواهد شد، و آسمان با ابر و بارش باران، زمین را سرسبز خواهد کرد، خواه از آسمان، خواه از زمین، ما به آنها آب کافی می‌‌دهیم.
اگر در آیه‌‌ی قبل فرمود: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ» در این آیه می‌‌فرماید؛ اگر اینها مستقیم باشند ما آب‌های فراوان به آنها می‌رسانیم. اگر ساقی امتی خدای آن امت باشد، آن ملت را تشنه نمی‌گذارد. مزرع و مرتع و زندگیشان را سیراب خواهد کرد، خواه با باران، خواه با چشمه و چاه.
اینها نعمت‌های ظاهری است گرچه آنچه که از زمین می‌‌جوشد از آسمان نازل شده «وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ» (5). این تنزل همان رزق آسمانی است و آن بحثی جدا دارد که هرچه در جهان است نازل شده است یعنی تنزل کرده است.

این رزق ظاهری است که در اثر حسن ارتباط انسان با جهان، بهره‌‌ی انسان خواهد شد و رزق معنوی را هم تعیین کرد، فرمود: «الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» (6) آنها که گفتند خدا، و منطقشان خدا بود و روی این منطق ایستادند، یعنی حرفشان خدا بود و روی این سخن ایستادند، نه در حرف تغییری شد و نه در استقامت تبدیلی، بلکه گفتند و عمل کردند، معتقد شدند و ایستادگی کردند، «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَةُ» (6) فرشته‌های رحمت بر آنها نازل می‌شوند، و این اعتقاد و ایستادگی درست نحوه‌‌ی ارتباط انسان را با جهان غیب تعیین می‌‌کند، فرشته بر انسان وارسته وارد می‌‌شود و به او بشارت می‌‌دهد که نه حزنی داری و نه هراسی «أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا».

فرشته‌‌ها بر انسان مؤمن پارسا، فرود می‌‌آیند و می‌‌گویند نه هراسی داری و نه اندوهی. پس عمل نحوه‌ی ارتباط انسان را با جهان خارج تعیین می‌‌کند. اگر انسان بخواهد از برکت‌های مادی برخوردار شود عمل صالح او نقش دارد، و اگر بخواهد از برکت‌های غیبی و معنوی بهره‌برداری کند باز هم عمل صالح او نقش دارد.
نحوه‌‌ی ارتباط انسان با جهان در پرتو عمل مشخص خواهد شد. حکیم متأله ابوعلی‌سینا در الهیات شفا سخنی دارد، که مضمون آن با تفاوت مختصر اینست که اگر کسی نتواند مسئله‌‌ی نماز استسقاء (7) را توجیه کند و نتواند این دستور الهی را روی اصول فلسفی تبیین کند و این عمل را انکار کند این متشبه به فلسفه و متفلسف است، فیلسوف نیست. میفرماید: «دع هؤلاء المتشبهة بالفلاسفة» اینها که شبیه فیلسوفند سخنانشان را اعتنا نکن، فیلسوف کسی است که بتواند تأثیر نماز استسقاء را که در دین آمده برهانی کند.
آن که می‌‌گوید نماز چه نقشی در بارش باران دارد، او متفلسف است و شبیه افرادی است که اندیشه‌های فلسفی دارند. آن که نتواند این مسئله‌ی دینی را با اصول استدلالی حل کند هرگز فیلسوف و حکیم نیست. اگر قرآن نحوه‌‌ی برخورد با رویدادهای سنگین را بیان کرد و فرمود: «اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ» (8) نشان می‌‌دهد که نماز و همچنین صبر که دو عمل برجسته از اعمال اسلامی و انسانی است، در تنظیم ارتباط انسان با جهان خارج نقش بنیادی دارد.
روی این اصول اگر خواستیم فرشته بر ما نازل بشود در دنیا، و در لحظه‌‌ی برزخ که مهمترین حال برای انسان است، و از برزخ به بعد، و از مرگ به بعد، که حوادث بعد از آن از خود مرگ، سنگین‌تر است، چاره‌ای جز عمل نیک نیست. پس به دست خود انسان است و اگر دیدیم مشکلاتی از جهان راه ما را بست، و از تنزل فرشته‌های رحمت هم بهره‌ای نبردیم، در اثر اعمال سیاهی است که خود ما انجام داده‌ایم «یداک أو کتا و فوک نفخ».
قرآن برای اینکه انسان را به جهان بالا رشد بدهد، هم راهش را ذکر کرد و هم چاهش را بیان نمود. اگر انسان خواست ترقی کند و به درجه‌‌ی عالیه برسد که خودش بشود درجه «هُمْ دَرَجَاتٍ» نه تنها «لَّهُمْ دَرَجَاتٌ» عمل صالح لازم دارد که زمینه‌‌ی تکامل او را تهیه کند. چه اینکه در سوره‌‌ی فاطر فرمود: «مَن كَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا» (9) اگر کسی خواست عزیز بشود، تمام عزت از آن خداست و راه عزیز شدنش هم اینست که: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (9).
یعنی حقیقت پاک، جان پاک، عقیده‌‌ی پاک، که کلم طیب است به سوی الله صعود می‌‌کند و کار نیک و صالح در این صعود کمک می‌‌کند «وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» و انسان را بالا می‌‌برد. پس عامل تکامل، عمل است و وسیله‌‌ی رفیع‌شدن، اعمال انسان است. اگر عمل زشت بود وسیله‌‌ی سقوط را فراهم می‌‌کند.
اگر در قرآن فرمود: «وَمَن یُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحِیقٍ» (10) این تأثیر عمل زشت اوست. فرمود؛ انسان غیرموحد یعنی انسانی که از نور توحید بهره‌ای ندارد و انسان مادی یا مشرک، کسی که شرک بورزد، همانند کسی است که در فضای باز آسمان ساقط شد یا در فضا کرکس‌ها و شاهین‌ها او را می‌‌ربایند، و یا تندباد توفانی فضا، او را در ته دره نرم می‌‌کند.
کسی که موحد نباشد هیچ پناهگاه و تکیه‌گاه فکری ندارد، این جهان را آشفته و خود را در این جهان غرق‌شده می‌‌داند. برای جهان هماهنگ‌کننده‌ای قائل نیست و نیروی حاکمی هم برای جان معتقد نیست که به او تکیه کند. این انسان غیرموحد، همانند کسی است که در فضای وسیع باز ساقط شود یا در همان سینه‌‌ی فضا به دست کرکس ربوده می‌شود یا بوسیله‌‌ی تندباد در ته دره می‌‌افتد و نرم می‌شود. عمل است که او را ساقط می‌‌کند، شرک است که او را به ته دره می‌‌کشاند.
اگر منافق در درک اسفل در شعله‌های آتش است نفاق او، او را ساقط کرده است. «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» (11) منافق در سافل و نازل‌ترین درکات آتش است، چه اینکه آن مشرک که در ته دره‌‌ی بدبختی سقوط می‌‌کند این سقوط ته دره، به وسیله‌‌ی عمل زشت شرک است، و آن سقوط در ته جهنم به وسیله‌‌ی عمل زشت نفاق. مؤمن که عزیز می‌شود و راه عزت را می‌‌پیماید برای این است که با اعتقاد طیب و با عمل صالح است. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»
حقیقتاً عمل موجود است و نقش دارد و حقیقتاً جان را بالا می‌‌برد.
امام سجاد (سلام الله علیه) در دعای ابوحمزه‌‌ی ثمالی که در سحرهای ماه شریف رمضان قرائت می‌‌شود فرمود و به همه آموخت که به خدا عرض کنید: پروردگارا! «... و أن الراحل الیک قریب المسافة و أنک لاتحتجب عن خلقک الا أن تحجبهم الاعمال دونک» (12) انسانی که به سمت تو حرکت می‌‌کند مسافتش نزدیک است، خدا دور نیست.

یک قدم بر خویشتن نه *** وان دگر در کوی دوست

راه به خدا خیلی نزدیک است. بیش از دو قدم نیست. یک قدم بر هوس گذاشتن، و قدم دیگر در حریم دوست پانهادن.

دو خطوه بیش نبود راه سالک *** اگرچه دارد او چندین مهالک
یک از‌‌ ها هویت در گذشتن *** دوم سحرای هستی در نوشتن

این ابیات از عارف بنام اسلامی شیخ محمود شبستری است، می‌‌گوید؛ سیر به سوی خدا، سلوک الی‌الله، سفر به سمت حق، اگرچه خطرگاههای فراوانی دارد ولی بیش از دوگام نیست. «دو خطوه بیش نبوه راه سالک» و گرچه این دو خطوه یا دو گام دارای پرتگاههای عمیقی است «اگرچه دارد او چندین مهالک» یکی از هاء هویت درگذشتن، یعنی باید از این غوغای من و ما، این هوس‌بازیهای من و ما، این آرزوهای کودکانه‌‌ی من و ما و این های و هوی جهان امکان گذشت.
این دره‌ای عمیق است که اگر انسان بخواهد از این لبه به آن لبه پا بگذارد باید مواظب باشد در دره پرتاب نشود، من و ما نگوید. آنها که اهل راهند گفتند انسان خودش را بیازماید. غزالی این را در کتاب احیاء دارد، لطیف‌ترش را معمولاً فیض رضوان‌الله علیه مطرح می‌‌کند که انسان اگر کارهای خیری را انجام داد و می‌‌دهد، خود را بیازماید. و برای اینکه بداند این کارهای خیر برای خداست یا برای خدا نیست خود را امتحان کند.
او می‌‌گوید؛ اگر کسی اهل شهری بود یا در شهری، عمری مردم را موعظه می‌‌کرد، پند و نصیحت می‌‌کرد، برای مردم به منظور هدایتشان سخنرانی ایراد می‌‌کرد، یا امامت نمازهای جمعه‌‌ی مردم را به عهده داشت یا امامت نمازهای جماعت مردم را به عهده گرفت و کارهای دینی را انجام می‌‌داد، اگر خواست بفهمد کارش برای رضای خداست یا نه، ببیند اگر کسی دیگر وارد شهر شد و یکی از این کارها را بعهده گرفت و مردم دور او جمع شدند و پای سخنرانی او نشستند و پشت سر او اقتدا کردند، اگر تحولی در او پیدا نشد و گفت؛ همین کاری را که من می‌‌خواستم بکنم و می‌‌کردم اکنون دیگری می‌‌کند و تفاوتی ندارد، معلوم می‌‌شود برای رضای خدا می‌‌کرد، ولی اگر گفت؛ مردم عجب خوش استقبال و بد بدرقه‌اند. ما که عمری خدمت کردیم ما را رها کردند و به سراغ ناشناس و این تازه‌وارد رفتند، معلوم می‌‌شود که خودش را می‌‌خواهد نه هدف را.
گاهی ممکن است دین بوسیله‌‌ی این‌گونه افراد ناخالص رشد کند و به تعبیر علمای اخلاق، این، از قبیل «ان الله یؤید هذا الدین بالرجل الذی لاخلاق له» باشد، واعظی که خودش متعظ نیست ممکن است سخنش در دیگران اثر کند، و از همان باب است که دین به وسیله‌‌ی کسی ترویج می‌‌شود که خود از دین بهره‌ای نمی‌‌برد.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود؛ آن کسی که به سوی خدا حرکت می‌‌کند راهش نزدیک است چون خدا نزدیک است. «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ» (13) خدا نزدیک است. در ادعیه هم می‌‌گوییم: «یا قریب» یعنی ای خدایی که به ما نزدیکی. نه تنها خدا نزدیک است بلکه از دیگران به ما نزدیکتر است. «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنكُمْ وَلَكِن لَّا تُبْصِرُونَ» (14) و نه تنها از دیگران به ما نزدیکتر است، بلکه از رگ کردن به ما نزدیکتر است «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (15).
و نه تنها خدا به ما از رگ گردن نزدیکتر است، بلکه از ما به ما نزدیکتر است. «وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ» (16).
اگر خدا این چنین به ما نزدیک است، پس سیر به سمت خدا خیلی نزدیک است و این همان دعای سحر امام سجاد (علیه السلام) است که می‌گوید؛ خدایا! «... و أن الراحل الیک قریب المسافة» آن کسی که به سمت الله حرکت می‌‌کند، مسافتش نزدیک است و سفرش دور نیست. منتها این دو گام را باید درست طی کند. گام اول بر های و هوی خود قدم نهادن. و از هویت موهوم ماسوی‌الله گذشتن، گام دوم به کوی دوست پا گذاشتن.

یک از هاء هویت درگذشتن *** دگر صحرای هستی در نوشتن

انسان صحرای هستی را طی می‌‌کند و درهم می‌‌پیچد. اگر صحرای هستی را درنوردید و طی کرد و گذراند به کوی دوست پای می‌‌نهد، که در جمع می‌‌شود:

یک قدم بر خویشتن نه *** وان دگر در کوی دوست

امام سجاد عرض می‌‌کند، خدایا! تو چون نزدیکی، پس سیر به سمت تو دور نیست، و چون نوری، از آن سمت حجابی نیست. تو محجوب نیستی. برای خدا پرده‌ای غیر از جلال او نیست پس راه هم دور نیست. اگر انسانی نرسید خود در حجاب بود. عمل او حجاب بود که نگذاشت او به سمت تو حرکت کند «و أنک لاتحتجب عن خلقک» تو محجوب نیستی.

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال *** نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست

پرده‌ای روی «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» نیست. اگر خدا روشنگر همه‌‌ی حقایق است و نور همه‌‌ی آسمانها و زمین است، و هستی همه به الله است پس در آنجا حجابی نیست. اگر نقصی است از طرف ماست. امام سجاد (علیه السلام) می‌فرماید؛ عمل انسان حاجب است، نمی‌گذارد او سیر کند، برود و ببیند «الا أن تحجبهم الاعمال دونک» عمل نمی‌‌گذارد انسان برود و نمی‌‌گذارد انسان ببیند. پای انسان را می‌‌بندد، چشم انسان را تیره می‌‌کند، نور را از چشم، توان را از پا، و اندیشه را از مغز می‌‌گیرد.
لذا قرآن کریم می‌‌فرماید: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ» (17) گویا آنها حقیقتاً، کر، گنگ و نابینا هستند. عمل است که نمی‌‌گذارد انسان برود و یا ببیند، عمل است که نمی‌‌گذارد انسان بشنود یا بگوید، عمل است که در تعیین ارتباط با جهان خارج این چنین رابطه را تیره می‌‌کند. اگر نور را ندید می‌‌افتد، و اگر یار را ندید به دام دشمن می‌‌افتد. اگر خدا خود را محبوب و نزدیک معرفی کرد و انسان این محبوب نزدیک را ندید به دام دشمن دور می‌‌افتد، زیرا او غافلگیرانه انسان را صید می‌‌کند.
این مطلب نه تنها در قرآن کریم هست، بلکه منطق ابراهیم خلیل‌الله، و موسای کلیم‌الله (علیه السلام) هم هست که، عمل زنده است و انسان متن عمل را می‌‌بیند.
در سوره «والنجم» این جریان را نقل می‌‌کند: «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى وَإِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى» (18) چرا اینها از آنچه که ابراهیم خلیل، و موسای کلیم، آوردند باخبر نشدند و عیسای مسیح هم که آنچه را که موسای کلیم آورد تصدیق کرد و آن اینست که: «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى * وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى» (19).
هیچ باربری در قیامت بار گران و گناه دیگری را حمل نمی‌‌کند. زیرا بار سنگین را صاحب عمل باید به دوش بکشد. چنین نیست که بار انسان را دیگری برای انسان حمل بکند. حرف پیام‌آوران الهی این است که انسان جز آنچه که کرد بهره‌ای نمی‌‌برد «وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى» عمل و متن عمل او دیده می‌‌شود.

«ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى * وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى» (20) و اینکه متن عمل را می‌‌بیند خودش یک جزاست و پاداش این عمل را هم خواهد دید که جزایی دیگر است. اعمال، مجسم و متمثل خواهد شد، و خود این اعمال مجسم و متمثل یا پاداشند یا کیفر، و از سوی دیگر بهشت و جهنم، پاداش و کیفری است علیحده. به تبعیر استاد علامه‌‌ی طباطبایی رضوان‌الله علیه، آن، جزایی است در کنار این جزا، جزایی است فوق این جزا.

در این بحث که تعیین کننده‌‌ی نحوه‌‌ی ارتباط انسان با جهان، عمل است هم در برکت‌گیری و صعود‌کردن چه ظاهری، چه باطنی، هم در رنج‌بردن و سقوط‌کردن، چه ظاهری، چه باطنی، شواهدی گذشت.
اما اینکه فرمود؛ هر انسانی عمل را می‌‌بیند و به جزای عمل هم می‌‌رسد، باید به این نکته توجه داشت که عمل در جزا نقش بنیادی دارد. قرآن فرمود: «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ» (21) یا «فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا وَكَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» (22).
یعنی ما از مجرم و تبهکار انتقام می‌گیریم، و مؤمن را نصرت می‌‌بخشیم. انتقامی که خدا از تبهکار می‌گیرد، یک انتقام شخصی نیست، بلکه عمل تبهکارانه‌‌ی مجرم زمینه‌‌ی انتقام‌گیری خدا را فراهم می‌کند. این انتقام چگونه است؟ انتقام به چهار نحو توجیه می‌شود.
اول؛ انتقام عاطفی و شخصی است که به منظور تشفی و آرامش دل انتقام گرفته می‌‌شود. مثل اینکه مظلومی از ظالم انتقام می‌‌گیرد و مضروبی از زننده‌‌اش انتقام می‌گیرد.
دوم؛ انتقامی است که محکمه‌‌ی قضایی به منظور حفظ نظم اجتماعی از مجرم می‌‌گیرد، قاضی برای برقراری نظم، حکم انتقام صادر می‌‌کند نه برای تشفی خود، پس انتقام قاضی غیر از انتقام شخصی است.
سوم؛ انتقامی است که طبیب از بیمار ناپرهیز می‌‌گیرد. اگر بیماری به دستور طبیب عمل نکرد و ناپرهیزی کرد و نسخه را پاره کرد، طبیب از بیمار ناپرهیز انتقام می‌گیرد، انتقامش نه برای تشفی است و نه نظیر انتقام محکمه‌‌ی قضایی است، بلکه ناپرهیزی او، زمینه‌‌ی بیماری و افزایش درد او را فراهم کرده است.
چهارم؛ انتقامی است فوق انتقام طبیب از بیمار ناپرهیز، زیرا در انتقام طبیب، عمل کم کم پی‌آمدهایی دارد که آن پیامد، انسان را رنجور می‌کند، ولی در انتقام چهارم خود این عمل، چون خلاف است گزنده و گدازنده است. قرآن فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا» (23) آنکس که مال یتیم را به ظلم می‌خورد، همین شعله است، گذشته از جهنم افروخته که آینده به انتظار اوست. او خیال می‌کند مال می‌‌خورد، خیال می‌‌کند غذا می‌‌خورد، همین شعله است و او نمی‌‌بیند.
این نظیر انتقام طبیب نیست، نظیر انتقام قاضی و نظیر انتقام مظلوم هم نیست و نه به عنوان تشفی است. و نه بمنظورهای یادشده. خدا در قرآن یک حدودی دارد برای نظم امور امت و ملت و یک کیفری دارد که از متن عمل برمی‌خیزد. یک جهنمی دارد که انسان بدعمل، وارد آن جهنم می‌‌شود که آماده است. این بخش که خود عمل گزنده و گدازنده باشد، مرحله‌‌ی چهارم انتقام است که «فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» یا «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ».
امیدواریم معارف قرآنی، این اصول را در دلهای ما احیا کند که عمل ما زنده است و به ما ارتباط دارد، بکوشیم عمل در رهن ما باشد نه ما در رهن عمل، بکوشیم تا در اثر ایمان و استقامت، هم برکت‌های ظاهری نازل بشود هم فرشتگان معنوی. بکوشیم در سایه‌‌ی این برکت‌گیری‌ها به جایی برسیم که بگوییم: «وَجَعَلَنِی مُبَارَكًا أَیْنَ مَا كُنتُ» (24). به برکت قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، این دلها به نور قرآن کریم و سخنان معصومین روشن بشود و خدا همه را به نور الهی منور بفرماید.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره‌‌ی اعراف، آیه‌‌ی 96.
2- سوره‌‌ی لقمان، آیه‌‌ی 20.
3- سوره‌‌ی جن، آیه‌‌ی 16.
4- سوره‌‌ی کهف، آیه‌‌ی 1.
5- سوره‌‌ی ذاریات، آیه‌‌ی 22.
6- سوره‌‌ی فصلت، آیه‌‌ی 30.
7- نماز استسقاء یعنی نماز طلب باران بهنگام خشکسالی.
8- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 45.
9- سوره‌‌ی فاطر، آیه‌‌ی 10.
10- سوره‌‌ی حج، آیه‌‌ی 31.
11- سوره‌‌ی نساء، آیه‌‌ی 145.
12- مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
13- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 186.
14- سوره‌‌ی واقعه، آیه‌‌ی 85.
15- سوره‌‌ی ق، آیه‌‌ی 16.
16- سوره‌‌ی انفال، آیه‌‌ی 24.
17- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 18.
18- سوره‌‌ی نجم، آیات 36 و 37.
19- سوره‌‌ی نجم، آیات 38 و 39 و 40.
20- سوره‌‌ی نجم، آیات 41 و 42.
21- سوره‌‌ی سجده، آیه‌‌ی 22.
22- سوره‌‌ی روم، آیه‌‌ی 47.
23- سوره‌‌ی نساء، آیه‌‌ی 10.
24- سوره‌‌ی مریم، آیه‌‌ی 31.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم