همان طور كه میزاید، همان طور هم سرزا میرود
روزی روزگاری ملانصرالدین در روستایی ساكن شده بود و به خوبی و خوشی با همسایگانش زندگی میكرد. او آنقدر همسایه خوب و مهربانی بود كه گاه مورد سوءاستفاده همسایگان قرار میگرفت. یكی از همسایههای ملا مرد خسیس و
نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
كنایه به افرادیست كه از به دست آوردن خوشحال میشوند و از دست دادن ناراحت.روزی روزگاری ملانصرالدین در روستایی ساكن شده بود و به خوبی و خوشی با همسایگانش زندگی میكرد. او آنقدر همسایه خوب و مهربانی بود كه گاه مورد سوءاستفاده همسایگان قرار میگرفت. یكی از همسایههای ملا مرد خسیس و طماعی بود كه مایحتاج خانهاش را از ملا میگرفت. اگر پیاز میخواست به در خانه ملا میآمد. اگر تخم مرغ، گوجه و... میخواست به جای رفتن به دكان و خریدن آن ها به سراغ ملانصرالدین میآمد. بعد از مدتی ملا دید كه دیگر نمیتواند به این روش ادامه دهد و فكر چارهای كرد.
یك روز صبح ملا به در خانه همسایه رفت و دیگ مسی او را خواست، همسایه كه خیلی خسیس بود، دلش نمیآمد دیگش را به كسی بدهد، ولی نمیتوانست به ملانصرالدین كه این همه اذیتش كرده، دیگ ندهد. بالاخره دیگ را داد. ملا دیگ را به خانه برد و فردا یك دیگ كوچكتر از آن دیگ در آن گذاشت و به در خانهی همسایهاش آمد. در زد و گفت: ممنون از كمكی كه به من كردی، دیگ شما كار من را راه انداخت. ملا دیگها را به دست همسایهاش داد و مرد دید انگار دیگ سنگینتر شده، كنجكاو شد و در آن را برداشت، با تعجب دید كه دیگ كوچكتری داخل دیگ خودش قرار دارد. ملانصرالدین را صدا كرد و گفت: ملا این دیگ كوچك برای من نیست؟ ملا لبخندی زد و گفت: مبارك باشد. همسایه كه منظور ملا را نمیفهمید، گفت: چی مبارك باشه؟ ملا گفت: دیگ شما كه دیشب خانهی من بود به سلامتی دیگچهای زاییده و این تبریك دارد.
همسایهی ملا از حماقت وی سخت به خنده افتاد و به گمان اینكه مال مفتی نصیبش شده است در دل احساس شادی كرد و دیگ را به خانه برد.
یك هفته از این اتفاق گذشت و ملا دوباره به درب منزل همسایه آمد و یك دیگ خیلی بزرگ خواست برای پختن نذریاش. مرد طماع سریع بزرگترین دیگی كه داشت برایش آورد و گفت: ملا چیز دیگری هم لازم داشتی از من بخواه؟ با من تعارف نكن. ملا دیگ را برد. یك روز، دو روز، یك هفته، دو هفته، یك ماه، مرد همسایه نگران شد كه نكند ملا دیگ او را یادش رفته باشد بیاورد. به در خانهی ملا رفت، سلام و احوالپرسی كرد و با چرب زبانی گفت: عذر میخوام ملاجان، اگر دیگ مرا دیگر لازم نداری به من پس بده، دیگ را احتیاج دارم.
ملا در حالی كه به زمین خیره شده بود با چهرهای غمگین گفت: من روم نمیشد خودم بیام به تو بگویم، درواقع دیگ شما سر زا رفت، خدا رحمتش كند. همسایه گفت: یعنی چه؟ سرزا رفت؟ ملانصرالدین جواب داد: چطور وقتی كه دیگ در خانهی من زایید و یك دیگچه به تو داد، تو نگفتی زاییدن یعنی چی؟ حالا كه دیگ تو سرزا رفته میگویی سرزا رفته یعنی چی؟ دیگی كه بتواند بزاید سرزا هم خواهد رفت.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}