ناجیان کودک (1)
برگردان: دکتر صادق طباطبایی
جهان سمبلیک و نهادهای تاریخی و ساختار اجتماعی و مراودات فرهنگی و ادبی، که بستر حرکتهای یک جامعه را شکل میدهند، عاملی اساسی در تکوین دنیای کودک و دوران طفولیت بوده و نیز چگونه همین عوامل موجبات زوال و انقراض آن را فراهم میسازند. همچنین ابزارهای نوین و دگرگونساز رسانههای ارتباطی مدرن، مهم ترین، مؤثرترین، اصلیترین و نافذترین وسیلهای شدهاند که در جهت حذف مقولهی طفولیت از فرهنگ و سنت مغرب زمین عمل میکنند. پایهها و مایههای این زوال و زمینههای حذف آن از دوران زندگی انسانها، دیربازی است که فراهم آمده و پروسهی انقراض کامل آن آغاز شده است.
علائم و نشانههای ویژهی انقراض طفولیت، بسیار متنوع و ریشهها و سرچشمههای آن نیز متعدد و گوناگون میباشند. به عنوان مثال شاخصهها و نمونههائی هستند که وسائل ارتباط جمعی، خود به ما عرضه میدارند. این ابزارهای پیامرسانی که با ساختار و چارچوبهای ویژه خود، خود عامل اساسی حذف مقوله کودکی هستند؛ در پیامها و در محتواهای برنامههای خود، شواهد و قرائن فراوانی را ارائه میدهند که حاکی از این تنزل فرهنگی و نمودار زوال کودکی میباشد.
یکسان شدن شاخصهها و از بین رفتن وجوه تمایز میان کودک و بزرگسال در ذائقه و سلیقه و سبک پوشیدن لباس و رفتارهای اجتماعی، و همچنین تغییر پیوسته دیدگاههائی که در نهادهای اجتماعی نسبت به حق و حقوق کودک، آموزش و پرورش، ورزشهای کودکان و نظایر آن، شکل میگیرد. شواهد و نمونههای دیگری هستند. همچنین قرائن دیگری نظیر میزان اعتیاد به الکل، مصرف مواد مخدر، خشونتها و بیبندوباریهای عملیات جنسی و تبهکاریهای روزافزون و ارتکاب جنایات و رشد بزهکاریها، حاکی از مخدوش شدن مرزهای میان جهان کودکی و عوالم بزرگسالی میباشد. قبل از پرداختن به تشریح این موضوعات، مایلم بر این نکته تأکید ورزم که اصولاً درصدد اثبات نظریهای که محور اصلی مباحث این کتاب را تشکیل داده است نیستم. اثبات اینکه چرا همهی این تحولات و تغییرات باید صورت پذیرد و یا اینکه آیا اصلاً چنین تغییراتی باید رخ دهد یا نه، صرفنظر از شواهد و قرائن و آثار حاصل شده و تبعات قهری دگرگونیهای موجود و خلاصه تمامی آمار و ارقامی که میتوان در تأیید مطالب موردنظر عرضه کرد، کار اصلی من در این مقال نیست. این مطلب را نه از آن جهت عنوان میکنم که اصولاً هیچ تئوری و نظریهای را – حتی تئوریهای جهان فیزیک و مقولات مشابه را نمیتوان در قالب اصول اثبات و نقض و رد درآورد، بلکه از آن جهت که در مباحث مربوط به علوم اجتماعی و جامعهشناسی، مبنای اثبات یا رد یک تئوری، آنچنان از پیچیدگیها و وجوه متعدد معانی و استنباطات برخوردار است که نمیتوان با اطمینان کامل و آرامش خاطر، شواهد و قرائن را از پیشداوریها و توهمات و حدس و گمانهای متعدد و گوناگون ذهنی جدا کرده و امکان وجود برداشتها و نیتهای مختلف و گاه متناقض را در جمعآوری آن شواهد و مدارک و حتی ارزیابی آنها کاملاً منتفی پنداشت. چه بسا بتوان از قرینه و مدرکی که برای اثبات یک نظریه استفاده میشود، در جهت نقض و رد کردن همان تئوری استفاده کرد.
به عنوان توضیح مطلب: ادعا میشود که در طی یکصد و سی سال گذشته، سن بلوغ دختران تغییر کرده است و هر ده سال، حدود چهار ماه به جلو رفته است. یعنی اگر شروع اولین خونریزی ماهانهی دختران در سال 1900، در سن چهارده سالگی بوده است، در سال 1979، اولین نشانههای بلوغ و خونریزی ماهانه در دوازده سالگی رخ داده است. (1) واضح است که این آمار برای من خوشایند است و میتوانم به کمک آن ادعا کنم که نقطه آغاز مخدوش شدن مرز کودکی و بزرگسالی و شروع پروسهی زوال کودکی، حتی از نقطهنظر فیزیولوژیک نیز با زمان اختراع و ظهور تلگراف منطبق است. و از آن چنین نتیجهگیری کنم که، تقارن زمانی آغاز دگرگونیهای پایهای و تحولات اساسی دو ابزار و رسانههای ارتباطی جمعی که با اختراع صنعت تلگراف صورت گرفت، با کاهش سن بلوغ در دختران، بهترین نشانه و دلیل بر تأثیر رسانههای ارتباط جمعی، در محو و زوال ویژگیهای دوران کودکی میباشد. ولی هم من و هم شما میدانیم که برای این واقعیت فیزیولوژیکی، عوامل و دلائل بهتری میتوان ارائه داد، از جمله تغییرات اساسی در سیستم تغذیه و بهداشت غذائی.
مثالی دیگر: قرائن نشان میدهند که تعداد افراد تشکیل دهنده یک خانواده در آمریکا، کاهش یافته است. امروزه تعداد متوسط نفرات یک خانواده در آمریکا 2/8 است، در حالی که در سال 1930، تعداد متوسط 4/1 نفر بوده است. در سال 1950، تعداد زندگیهای مجرد در آمریکا 10/9 درصد کل جمعیت بود و این رقم امروز به 22 درصد رسیده است. (2) در خانوادههای آمریکائی، نه تنها تعداد کودکان کاهش یافته است، بلکه وقت و زمانی را که یک خانواده برای کودک خود صرف میکنند و او را در منزل نگهداری و تربیت میکنند نیز کاهش یافته است. آیا دلیل این واقعیت را باید در تغییر مستمر ساختار ابزار رسانههای ارتباط جمعی جستجو کرد؟ پاسخ این سؤال مثبت است، اما جاهلانه است که تصور کنیم، فقط همین یک عامل، دلیل این واقعیت است و از عوامل دیگر، نظیر رشد رفاه مادی زندگی، سرعت و تحرک روزافزون ناشی از ضروریات و اقتضائات زندگی و عدم ضرورت و نیز پایبندی به سکونت در یک مکان خاص، و حتی جریانات و حرکتهای اجتماعی نظیر جنبش زنان و حمایت از زندگی اجتماعی زن و تشویق و ضرورت به کار خارج از منزل و حضور در سیاست و ارگانهای اقتصادی و اجتماعی و... غافل باشیم. همانطور که ملاحظه میشود، نمیتوان بر یک قرینه و شاهد، دلیل و زمینهای واحد یافت، بلکه باید به دنبال عوامل و فاکتورهای مختلف و حتی نظریات دیگری نیز بود که واقعیت و قرینه مذکور را تبیین میکنند. زمانی که تحولات و دگرگونیهائی در سازمانها و نهادهای اجتماعی یک جامعه پدیدار میگردد، و یا مسیر و تمایلات جدیدی در روند حرکتهای یک اجتماع مشاهده میشود، نمیتوان در توضیح و درک مبانی و عوامل و عواقب آن فقط به یک نقطه نظر بسنده کرد، بلکه شرایط و عوامل و دیدگاههای متفاوت و ممکن را باید در نظر آورد و مبنای مطالعه قرار داد. شواهد و قرائن همین دو مثالی را که ذکر کردم، اگر به مارکسیستها و پیروان فروید عرضه کنیم، یا جامعهشناسان و انسانشناسان و روانشناسان و... را با آن مواجه سازیم و از آنها نظرخواهی کنیم، خواهیم دید که از دیدگاههای گوناگونی به تشریح مطلب میپردازند؛ و چه بسا نتایج متفاوت و گاه متضادی را از آنها استنباط کنند.
در تبیین و تشریح نظریات طرح شده در این کتاب، کوشیدهام، از زوایای مختلف و قرائن گوناگون بهرهگیری کنم. آنچه به نظر من، جای تردید را باقی نمیگذارد، این است که «کودکی» و مقولات مربوط به آن، تابعی است از نیازهای ارتباط جمعی و مراودات اجتماعی یک جامعه و نیز ابزاری و وسیلهای است، که در این زمینه، در اختیار جامعه قرار دارد. سیاست، اقتصاد، ایدئولوژی، مذهب و عوامل دیگر، تأثیرات خود را در روند تکاملی و مسیر حرکت کودکی و دنیای طفولیت بر جای میگذارند و کم و بیش بر اعتبار و اهمیت آن و میزان توجه جامعه بدان مؤثر هستند، اما هرگز در تکوین یا در تخریب و زوال آن، عامل تعیین کننده نبودهاند. نوع و سیاق ادب عامه و ادبیات آن، و همچنین ساختار مراودات عمومی است که توانائی و قدرت زائل ساخت یا کامل کردن آن را دارا میباشد. در اینجا نمیخواهم بار دیگر به شرح کامل این نقطهنظر بپردازم، بلکه فقط مایلم بر این نکته تأکید ورزم که شواهد و قرائن و حقایق تاریخی بر صحت این نظریه دلالت دارند و روند موجود و قابل رؤیت جریانات امروز نیز، آن را تأیید میکنند. در این بخش از کتاب میخواهم روشن کنم که واقعیتها همه نشان از آن دارند که روند زوال کودکی و به عبارت دیگر انقراض طفولیت آغاز شده است. با مشاهده قرائن و مطالعه شواهد و نمونهها، خواننده خود متوجه خواهد شد که نظریه محوری این کتاب، یعنی زوال کودکی، تا چه حد اعتبار دارد و قابل اعتنا میباشد.
نخست توجه خواننده را به این واقعیت جلب میکنم که در رسانههای ارتباط جمعی، به ویژه تلویزیون هر روز کمتر از پیش شاهد نقش و حضور کودکان هستیم. در رادیو مدتها است که دیگر از کودک نشانهای دیده نمیشود، در حالی که غیبت او در تلویزیون، روشنگر واقعیتهای چندی است. البته منظور من این نیست که، در تلویزیون با انسانهائی در سنین خردسالی مواجه نمیشویم، بلکه از کودک به معنای ویژه آن و با رعایت اقتضائات سنین کودکی، اثری دیده نمیشود. انسانهای خردسالی که در تلویزیون ظاهر میشوند، نظیر چهرههائی که در نقاشیهای سدهی سیزدهم و چهاردهم وجود دارد، خردسالانی هستند که به تمامی حالات و حرکات بزرگسالی واقف هستند؛ از نوع پوشش و حرکات گرفته تا زبان گفتاری و استعارات و کلماتی که بکار میبرند و نیز در زمینه آشنائی با مقولات سکسی و حوزه علائق و توجهات، تفاوت چندانی با بزرگسالان حاضر در همان برنامه ندارند. چه این برنامه، از زمره سریالهای خانوادگی و نمایشنامههای فکاهی باشد یا دیگر برنامههائی که مورد توجه و اقبال مردم قرار دارد. البته باید توجه داشت که در اشکال هنری و نمایشنامههای هنرمندانه و اصیل، کمتر به مقولات مستند و مباحثی پرداخته میشود که ذاتاً و اصالتاً به کودک و مسائل او مربوط باشد. اگر به اطفال خردسال و کودکانی که در فیلمهای سینمائی به ایفای نقش میپردازند نظری دقیق بیندازیم و هنرپیشگان معروف و خردسال نظیر شرلی تمپل (Shirley Temple)، جاکی کوگان (Jackie Coogan)، جاکی کوپر (Jackie Cooper)، مارگارت اُبرین (Margaret O"Brien)، یا دیگر نقشپردازان خردسال سریالهای فکاهی (Our Gang) را دقیقاً مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید، آنچه آنان اجرا میکنند و حرکاتی را که در چارچوب فیلمنامه انجام میدهند، به هیچوجه بیانگر واقعیتهای جاری نیست و حکایت از ماجراهای واقعی کوچه و خیابان و جهان خردسالان نمیکند. از همین فیلمها و همین نقشهائی که به بازیگران خردسال سپرده میشود، میتوان تصویری از واقعیت امروز «کودکی» بدست آورد. اگر روزهای آغازین ظهور تلویزیون را به خاطر آوریم و به حضور کودکان در ماجراهای تلویزیونی آن روزگار دقیق شویم، به راحتی خواهیم فهمید، تفاوت موضوع در کجاست. گرچه آن روز هم نحوه اجرای نقش و نحوه حضور و حتی محتوائی را که آنان به نمایش میگذاردند، با واقعیتهای خارجی فاصله داشت، ولی لااقل مشهود بود که تفاوت میان آنان و بزرگسالان تفاوتی بارز و آشکار است. این تفاوتها فقط در نوع پوشش و نوع رفتار خلاصه نمیشد، بلکه حرکات و کلمات و حتی باطن آنان بکلی تفاوت میان دوران بچگی و دوران جوانی را نشان میداد. از آنگونه نقش بازیها و از آنگونه حضور در تلویزیون، دیگر امروزه خبری و نشانهای یافت نمیشود.
برای آنکه بهتر بفهمیم چه اتفاقی افتاده است، باید در عالم خیال، تصور کنیم، سریالهای شرلی تمپل اگر قرار بود امروز از تلویزیون پخش شود، در چه شکل و شمایلی ارائه میگردید. البته باید فرض کرد که شرلی تمپل در همان سن و سالی که در آن فیلمها ظاهر میشد، امروزه نیز به ایفای نقش بپردازد. شرلی، کار در سینما را در چهار سالگی شروع کرد و مهمترین فیلم خود را در سنین شش و ده سالگی بازی کرده بود. آیا قابل تصور است ترانههائی را که در آن فیلم میخواند، امروز ولو به قصد طنز و هجو بر لب آورد؟ آیا غیر از این است که اگر قرار بود آن دختر 6 ساله آوازی بخواند، حتماً آن را در مایه و ساختار موسیقی راک میخواند، زیرا که در این نوع موسیقی، تفاوتی میان کودک و بزرگسال وجود ندارد. اگر به سریالهای تلویزیونی امروز و صحنههائی که بیشباهت به کابارهها ندارد دقت کنید؛ منظور من را از شباهت اطفال خردسال به بزرگسالان امروز بهتر درک خواهید کرد. در تلویزیون امروز از اشعار و ترانهها و سرودهای کودکانه اثری دیده نمیشود. گوئی چنین ترانههائی و چنین ملودیهای کودکانهای دیگر اصلاً وجود ندارد؛ واقعیتی که در نشان دادن نمونهای در تأکید بحث اصلی کتاب – زوال کودکی – از دیگر قرائن و نشانهها و مدارک، کم اهمیتتر نیست. اگر قرار باشد سریال شرلی امروز در تلویزیون نمایش داده شود، حتماً باید پسری هشت یا ده سالهی امروزی در کنار او ظاهر شود که بتواند با دلربائیهای عاشفانه و حرکات و ژستهائی که تسلط بر جهان سکس و اعمال جنسی را نمودار میسازد، به ترانهخوانی بپردازد و حال و هوا و احساسات عاشقانه را به نمایش بگذارد. بدون تردید باید از پوشیدن لباسهای کودکانه صرفنظر کرده و در آرایش موهای سر خود، از مدلهای مد روز پیروی کند. زبان گفتاری او آمیختهای خواهد بود از جملات خرد و درشت بزرگسالان، توأم با ژستها و نگاههای نافذ و حرکات لب، که جهان سکس و طلب جنسی را چاشنی خود داشته و سرشار از اعمال دلبری و تحریک عاطفی میباشد. در یک کلام، در اجرای امروزی شو تلویزیونیِ شرلی تمپل، با کودک شش ساله یا ده سالهای هرگز مواجه نخواهیم شد. موضوع سریال نیز بر کودک به معنای دیروزی آن دلالت ندارد. اگر آن سریال، در قالب آن روزی آن، امروز از تلویزیون پخش میگردید، غالب تماشاچیان و از جملهی آنها، شما نیز آن را فیلمی مغایر با واقعیتهای جهان امروز، ارزیابی میکردید.
بهترین و روشنترین قرینهها را برای محو و زوال تصور و باور سنتی ما دربارهی بچگی و ضرورتها و اقتضائات آن، میتوان در برنامههای پیام بازرگانی و صحنههای تبلیغاتی آن دید. بارها در گذشته به سوء استفاده اقتصاد و تجارت از دختران یازده یا دوازده ساله به عنوان «اشیاء جنسی» اشاره کرده و نسبت بدان هشدار دادهام؛ و در همین کتاب هم در جایگاههای مختلف بدان پرداختهام. در اینجا میخواهم به یک مورد بسیار برجسته اشاره کنم که در معرفی لباسهای جین یورداش (Jordache) در پیامهای تلویزیونی با آن مواجه میشویم. در این صحنه، دختران و پسران دبستانی را میبینیم – در حالی که به نظر میرسد اغلب آنان به دوران بلوغ نرسیدهاند – که تحت تأثیر لذات سکسی و حرکات تحریکآمیز غریزه جنسی با یکدیگر در حال مراوده هستند و نشان میدهند که چگونه پارچه جین مورد نظر، این احساس و این نشاط را در آنان افزایش میدهد و تأثیر محرک آن بر روی پوست چقدر و چگونه است. در صحنه پایانی این پرده تبلیغاتی، خانم معلم این دانشآموزان را میبینیم که او هم همین لباس جین را بر تن دارد و از نوازشهای پوستی و لذت آفرین سکسیِ آن غرق در شعف است. آیا پیام این پرده تبلیغاتی در واقع امر غیر از این است که نه تنها در مقولات سکسی، بلکه حتی در ابزار تحریک کننده آن، نیز تفاوتی میان خردسالان و دختران و پسران دبستانی و بزرگسالان و مربیان آنان وجود ندارد و در ارضاء و نیز برانگیختن تمایلات جنسی، مرزهای میان کودک و بزرگ از میان رفته است؟
نکته دیگری که در این گونه پیامهای بازرگانی به وضوح بچشم میخورد و خود قرینه روشنگر دیگری بر صحت ادعای ما است، این واقعیت است که چگونه دختران و پسران دبستانی با غرایز تحریک شده جنسی و چهرههای برافروخته از لذایذ سکسی، این چنین بدون شرم و احساس خجالت، در مقابل دوربین ظاهر میشوند و به عنوان هنرپیشگان درامهای تبلیغاتی، به ایفای نقش میپردازند. در طول برنامههای یک شب تلویزیون در یک کانال، جمعاً به 9 مورد برخورد کردم که از کودکان به عنوان پیامآوران مواهب آسمانی کالاهای مصرفی استفاده شده بود. در بین چیزهائی که در این پیامهای بازرگانی تبلیغ میشد، کالباس، خانه و مسکن، خمیر دندان، یک شرکت بیمه و یک پودر رختشوئی و یک سلسله رستورانهای زنجیرهای دیده میشد. ظاهر قضیه حکایت از آن دارد که تماشاچیان آمریکائی، مطلب غیر متعارف و یا موضوع ناخوشایندی را در اینکه کودکان به ارشاد آنان بپردازند و از زیبائیهای زندگی آمریکائی با آنان سخن بگویند، نمیبینند. شاید علت این واقعیت در این امر مسلم باشد که کودک و خردسال، به دلیل نزدیکی و کوتاهی فاصله با «طبیعت دست نخوردهی» انسانی، از صداقت بالاتری برخوردار است و درک او و لذت او طبیعیتر و سالمتر جلوه میکند؛ و حال که هر روز بیش از پیش، ورود به جرگه بزرگترها را برای کودکان و خردسالان امکانپذیر ساخته و هر روز بیشتر از دیروز با مسائل و جریانات و اقتضائات زندگی بزرگسالان آشنا میشوند، قضاوت آنان نیز درباره اعجازگریهای کالای مصرفی صادقانهتر و ارزشمندتر است. گویا این کلام پندآموز قدیمی که «اگر به راه صواب بازنگردید و به عصمت کودکانه نرسید و مانند کودکان نشوید...» امروزه معنی و مفهوم دیگری پیدا کرده است و جایگاه مصرفی دیگری.
نه تنها در تلویزیون، بلکه حتی در فیلمهای سینمائی نیز، روزبهروز شاهد تبدیل کودک به بزرگسال هستیم. در فیلمهای سینمائی متعددی، با وجود اختلاف فراوان در سوژهها و پیامهای سمبلیک و داستانی، اطفال و دختران و پسران خردسالی را میبینیم که به عنوان یک انسان و کسی که در جهتگیریهای اجتماعی و زندگی روزمره قرار دارد و حرکات و تصمیمگیریها و رفتار او با دیگران و حتی گفتار و علائق و سلائق و امیال و مشکلات بر سر راه و درگیریهای مختلف او، تفاوتی با بزرگسالان نداشته و حتی در همان فیلم نیز در نقشی ظاهر میشود که فرق چندانی با وظائف و نقشآفرینیهای بزرگسالان ندارد. نمونههائی از این فیلمها عبارتند از:
«کاری (Carrie)، جوانترین دختر ابلیس»، «طلسم شکن»، «خردسال فاحشه»، «ماه کاغذی»، «ساحل آبی رنگ»، «جن زده»، «وحشی خردسال»، «عشق بیانتها»، «ترا دوست دارم» و نظایر اینها. بارزترین نمونه برداشتهای کودکان را از نقشآفرینی در فیلم و سینما، میتوان از مقایسه دو فیلم سینمائی «ولگرد کوچولو» که در سالهای دههی سی تولید شد و «باگسی مالون (
Bugsy Malone)» ساخته سال 1976، استنباط کرد. در هر دو فیلم، کودکان را در نقش فکاهی تقلید از کانگسترهای بزرگ میبینیم. در فیلم ولگرد کوچولو، طنز داستان، در عدم تطابق رفتار بزرگسالان با کودکانی است که در نقش بزرگسالان ظاهر میشوند. در فیلم باگسی مالون نیز کودکانی را میبینیم که به تقلید از بزرگسالان پرداخته، نقشآفرینی میکنند و موضوع فیلم، حضور فعال و سمبلیک کودکان در جهان بزرگسالان میباشد. در حالات و رفتار کودکانی که در فیلم اخیر، به تقلید بزرگترها پرداخته و در این مورد به ایفای نقش پرداختهاند، هیچگونه نشانهای از عدم انطباق رفتاری دیده نمیشود. در حالت و رفتار کودکان، در بیان آنها و ژست و حرکات چهره و بدن و نگاههای آنان، اثری از دوگانگی شخصیتی و صحنهآفرینیهای تصنعی وجود ندارد. چه مطلب و مفهوم غیرواقعی و پوچی در این امر نهفته است که یک نوجوان دوازده ساله مانند جوانان حرف بزند، لباس بزرگترها را بپوشد، در تمایلات جنسی و تمنیات سکسی مانند آنها ظاهر شود و ترانههائی را بخواهد که خوانندگان بزرگسال اجرا کردهاند و حرکات و رفتار اجتماعی او تفاوتی با دیگران که سالها از او بزرگتر هستند نداشته باشد؟ در حالی که فیلم ولگرد کوچولو، یک کمدی فکاهی بود، فیلم باگسی مالون، یک فیلم مستند از واقعیتهای اجتماعی امروز در جامعه آمریکا میباشد.
مباحث فراوانی که حول و حوش تغییرات محتوائی ادبیات کودکان، این روزها توسط فرهیختگان مطرح میشود، همه نشان از آن دارد که این ادبیات نیز در جهت هماهنگی با رسانههای تصویری حرکت میکنند. کتابهای جودی بلوم (Judy Blume) که اینگونه مورد استقبال قرار گرفته و باعث شده نویسنگان متعددی به تقلید از او بپردازند، به این دلیل قرین توفیق بوده است که در آنها، کودک را با احساس بزرگتر بودن روبهرو میکند، و آنچه را که شاخصه ادبیات بزرگسالان است، در جهان کودک وارد میکند. زبان داستان، موضوعات آن و حال و هوای احساسی آن شبیه دنیای جوانی است. قهرمانانی که در این کتابها به ایفای نقش میپردازند، خردسالانی هستند که بسان بزرگترها ماجرا میآفرینند و زندگی میکنند. در اینجا نمیخواهم این احساس را به خواننده القاء کنم که گویا دیگر ادبیات کودکان وجود ندارد و در فیلم و سینما و کتاب و حتی در تلویزیون، با نمونههائی از اطفال خردسال مواجه نمیشویم که بطور بارز و واضح، متفاوت از بزرگسالان حاضر نمیشوند و یا حضور ندارند، بلکه میخواهم بر این واقعیت تأکید ورزم که در ادبیات و هنرهای عامهپسند و تولیدات هنری امروز، تصویری که از کودک عرضه میگردد، دچار تحولی سریع شده است. در یک بیان کلی میتوان اظهار داشت، که در جهان فعلی و در فرهنگ معاصر، فضا آنقدر تنگ شده است که هم کودک موردنظرِ جودی بلوم و هم خردسال موردنظرِ والت دیسنی (Walt Disney) نمیتوانند در یک جا و در کنار همدیگر حاضر باشند. دنیای والت دیسنی که جهانِبازیهای کودکانه و سرگرمیهای به سبک و سیاق گذشته است، امروزه دیگر جایگاهی در ذهن و تمایلات خردسالان ما ندارد. کودک در این جهان، همان کودکی است که در عوالم کودکانه و ویژگیهای سنتی خاص خردسالان بسر میبرد، در حالی که در رمانهای جودی بلوم، کودک را، انسانی میبینیم که در خواستهها و تمایلات و حوادث و ماجراهای زندگی، همان انسان جوان را در ذهن ما تداعی میکند، با این تفاوت که هنوز در سنین پائین و در دوران خردسالی گذران عمر میکند. کاهش درآمد پارک دیسنی و شهربازی آن، نشان میدهد که روزبهروز اطفال کمتری از آن دیدن میکنند. و این امر نشان میدهد، اگر قرار باشد در این فضای تنگ فرهنگی، یکی از این دو نگرش، از صحنه حذف گردند، نگرش سنتی و جهان کودکی و تمایلات و نیازهای وابسته به آن است که باید دستخوش زوال گردد و محو شود. (3)
برداشت جدید نسبت به کودک و این که کودک امروزه مانند بزرگترها انسانی کامل و آشنا به همه رموزات زندگی است با این تفاوت که سالهای اولیه عمر خود را میگذراند، اندیشهای است که نهال آن دویست سال پیش کاشته شد و امروزه در متن زمان و بطن شرایطی زندگی میکنیم که جوانههای این نهال روئیدن و رشد را آغاز کرده است.
گرچه جودی بلوم و تولیدکنندگان فیلمهای مدرن سینمائی و دستاندرکاران تلویزیون، این روند را تسریع کردهاند، در عین حال نمیتوان آنان را به لحاظ اخلاقی و ارزشهای آرمانی و اجتماعی مقصر قلمداد کرد. هر ایراد و اشکال و هر نوع خردهگیری را که بتوان به دستاندرکاران فرهنگ عامه وارد دانست، یک نقطه ضعف و یک انتقاد را نمیتوان بر آنان روا داشت، و آنان را متهم به بیتفاوتی نسبت به واقعیتهای اجتماعی و نادیده انگاشتن شرایط حاضر فرهنگ اجتماعی، کرد. در اشکال مختلف تولیدات هنری امروز، دیگر کمتر سیاهپوست بزهکار یا یهودی سودجو و طمعکار و یا خانم خانهداری که تابع شوهر بوده و فقط به کارخانه اشتغال دارد و بالاخره کودک حرفشنو و مطیع و کمتوقع را میبینیم، نه به این دلیل که به لحاظ موضوعیت اجتماعی، قابل عرضه کردن در فیلم و تلویزیون نیستند، بلکه تنها به این علت که افکار عامه و تماشاچیان، دیگر پذیرای این مقولات نیستند. و نیز به همین دلیل است که نقشآفرینی شرلی تمپل، امروز مورد توجه قرار نخواهد گرفت، زیرا تماشاچیان و بینندگان در آن، انطباقی با فرهنگ امروز جامعه نمیبینند و تصویری که در تولیدات امروز هنری از کودک ارائه میشود، به هیچ روی با تصور دهه سی سدهی حاضر از کودکی هماهنگی ندارد. پاسخ به این سؤال که تا چه حد تلویزیون و برنامههای آن انعکاس دهنده و اقعیتهای جامعه است، دشوار و پیچیده است، زیرا در مقاطعی و نیز در موضوعاتی، دیده میشود که تلویزیون لنگانلنگان در پی واقعیتها گام برمیدارد، در حالی که در پارهای از اوقات و برنامهها جلوتر از زمان حرکت میکند و گاه نیز دیده میشود که هماهنگ با واقعیت جاری سیر میکند. اما در هر حال نباید از مراحل رشد و روزگار واقعی جامعه زیاد فاصله بگیرد؛ زیرا در آن صورت نمیتوان آن را در انطباق با ساختار فرهنگ عمومی جامعه قرار داد و آن را بیانگر اوضاع و افکار عامه قلمداد کرد. از این نقطهنظر میتوان تلویزیون را به مثابه دموکراتترین نهاد جامعه بازشناخت. برنامههای تلویزیونی آنچه را عرضه میکنند که مردم میپسندند و آن را میخواهند، در غیر این صورت با اقبال عمومی مواجه نمیگردند. اغلب انسانهای امروز تمایلی جدی و نگرشی مطلوب به تصویر سنتی و آرمانی کودک ندارند و نیز نمیخواهند با آن کودک آرمانی مواجه باشند، زیرا در واقعیت ذهنی و اجتماعی آنان، چنین کودکی را دارای پناهگاه اجتماعی نمییابند و آن را فاقد تجربیات و قدرت درک و تصور واقعیتهای امروز میپندارند.
البته یک چنین حقیقتی برای تصویر سنتی و ایدهآل بزرگسالان نیز مصداق دارد. اگر کسی برنامههای امروز تلویزیون را به دقت تحت نظر داشته باشد خواهد دید که تمامی برنامهها سند و قرینهای بر تحول کودکِ خردسال به بزرگسال هم دوران او میباشد و نیز در عین حال خواهد دید که بزرگسال نیز به حال و هوای کودک هم دوران خود متحول شده است. نه تنها کودک در حال و هوای بزرگسالی است، بلکه بزرگسال هم در خصلت و امیال کودکی سیر میکند: مدولاسیون کودک به جوان و مدولاسیون جوان به خردسال. بیان و پیامرسانی تلویزیون در این مورد نیز مانند سایر برنامههای آن واضح، عاری از تعدد معانی و صریح میباشد؛ صرفنظر از اینکه نمونهی این کودک مدوله شده با خوی بزرگسالی، در یک فیلم سینمائی باشد که در آن، این کودک بزرگنما به نقشآفرینی مشغول است و یا در حال و روزگار خانه و دبستان که بیانگر واقعی این حقیقت میباشد. همین طور هم در ماجراهای روزمره و نیز در فیلمهای سینمائی، بزرگسالانی را میبینیم که نسبت به وقایع و ماجراهای روزمره بیتفاوت هستند، کاری جدی از آنان سر نمیزند، اگر در حال انجام شغل روزمره خود هستند، طوری عمل میکنند که گویا جدیتی در کار نیست، در مسائل خانوادگی نیز سرسری هستند و نسبت به کودکان بیاعتنا و بی اهمیت رفتار میکنند. در مسائل سیاسی بیتفاوت هستند. هیچ قیدوبندی به مسائل مذهبی ندارند و هیچگاه آنها را در حال عبادت نمیبینیم. به مسائل سنتی و آداب و رسوم بیقید و بیتفاوت هستند. نگرشی نسبت به آینده و تحولات آن ندارند؛ برنامههائی هم برای شکلدهی آینده خود ندارند. در هیچ بحث و تبادلنظر جدی با افراد دیده نمیشوند. موضوعی را برای درک بهتر، طرح نمیکنند و هیچگونه علاقهای به دانستن بیشتر ندارند. به مقولاتی علاقه نشان میدهند که حتی اطفال هفت یا هشت ساله را نیز میتوان با آنها درگیر کرد. بطور کلی افق اندیشهای را نمایانگر نمیسازند که ورای قدرت درک و علاقه خردسالان و نوجوانان باشد.در تمامی مدتی که بنا به توصیه عدهای از دانشجویانم، که در عداد تماشاچیان علاقمند به تلویزیون هستند – به ارزیابی علمی مقولات اجتماعی و افق فرهنگی تلویزیون مشغول بودم، در میان تمامی مجریان ثابت و کسانی که پیوسته در برنامههای مختلف حاضر میشوند، فقط به یک چهره برخورد کردم که در او نشانههائی از بلوغ و پختگی و علاقمندی به موسیقی جدی و اصیل دیده میشد و از سبک و سیاق گفتار او این احتمال داده میشد که در طول زندگیاش حداقل یک کتاب را خوانده است. منظور من از این چهره استثنائی تلویزیونی، فلیکس آنگر (Felix Unger) مجری «میزگرد مردانه» است. جالب توجه است که اکثر قریب به اتفاقی بزرگسالانی که تقریباً در تمامی برنامههای تلویزیون شرکت دارند، نه تنها از سواد خواندن و نوشتن بیبهره به نظر میرسند، بلکه در گنجینهی دانش ذهنی آنان، به مطلبی برنمی خوریم که دلالت بر خواندن حداقل یک کتاب داشته و در حالتی از شرایط روحی دیده میشوند که قادر به تفکر درباره سادهترین موضوعات نمیباشند. در سلسله برنامههای فلیکس آنگر که اخیراً مجدداً به نمایش گذارده شده است، در کنار فلیکس چهره دیگری دیده میشود که مدعی حرفهی نویسندگی است و در عین حال چنین به نظر میرسد که گویا کوچکترین اطلاعی از حروف الفبا نداشته و قادر بخواندن یک جمله معمولی نمیباشد.
تاکنون مطالب زیادی دربارهی عوامزدگی فرهنگی و پوچی برنامههای تلویزیون نگاشته شده است و از سطح بسیار پائین فکری و روحی آن سخن فراوان گفته شده است. اما مطلبی که موردنظر من است، از مقولهای دیگر است. من میخواهم به این نکته توجه دهم که غالب بزرگسالانی که در تلویزیون ظاهر میشوند و یا نقشپردازی میکنند و یا به اجرای برنامهای مشغول هستند به گونهای عمل میکنند که تفاوت چندانی با رفتار نوجوانان و حتی خردسالان ندارند. مطالبی که اظهار میدارند چندان فاصلهای با قدرت درک اطفال ندارند. و این واقعیتی است که در تمام کانالهای تلویزیون و در تمامی برنامههای آنان مشهود است. گویا انتظار سطح فکری بالاتر از افق اندیشه کودکان را از تلویزیون داشتن، دلیلی است بر نادانی و ناآشنائی به زمان و بیگانگی با واقعیتهای اجتماعی.
در غالب برنامههای سرگرمی و مسابقات تلویزیونی و آزمونهای شانس و از این قبیل، داوطلبانی را انتخاب میکنند که تاب تحمل شوخیهای مجری را داشته باشند و اگر در موردی پاسخهای غلطی دادند که موجب خنده حاضرین گردید، ناراحت نشوند و خلاصه انسانهای کمرو و خجالتی نباشند؛ زیرا اینجا تنها موردی است که مجری برنامه از زیرکیهای فوقالعادهای برخوردار است که از حد و سطح متعارف خردسالان بالاتر است. در ضمن داوطلبان باید از قدرت تحریکپذیری بالائی برخوردار باشند تا تحت تأثیر حرکات و نمایشهای احساسی و عاطفی کارگردان مزبور، به جنبوجوش بپردازند و شگفتی و شگفتزدگی و هیجانزدگی از چهرهشان تراوش کند. یک چنین برنامههائی درست نقطه مقابل کلاس درسی است که در آن، دانشآموزِ آرام و ساکت و حرفشنو، تمجید میگردد و قدرت تمرکز و اندیشیدن و بعد پاسخ گفتن از او خواسته میشود، نه حدس و گمان و آزمون شانس و دریافت جایزه بر این اساس. البته این چنین کلاس درسی که از آن نام بردم، کلاسهای سنتی مدرسهای است و گرنه کلاسهای مدارس امروزه بیشباهت به همان شوهای تلویزیونی نیست.
در سریالهائی که روزانه پخش میشوند و به مسائل روزمره زندگی یک خانواده میپردازند، وجود و نقشپردازی خردسالان، آنچنان فراگیر و بدیهی شده است، که اخیراً دستاندرکاران تولید برنامههائی این چنین تصمیم گرفتهاند سریالهائی را بسازند که در آنها از نوجوانان و جوانان پانزده تا هفده ساله به عنوان نقش آفرینان اصلی بهره گرفته شود؛ نظیر سریال تلویزیونی «زندگی جوانان» (Young Lives)؛ گویا مجریان و صاحبان تلویزیون با این برنامهها میخواهند صریحاً اعلام دارند که زندگی نوجوانان تفاوتی با جهان بزرگسالان ندارد. در اینجا این رسانه ارتباط جمعی، گامی نیز جلوتر از سینما برداشته است و آن اینکه اگر در فیلم باگسی مالون، حضور خردسالان جنبه طنز و فکاهی داشت، در اینجا با واقعیتهای اجتماعی روبرو هستیم و از شوخی و استهزاء خبری نیست.
تمامی این جریانات و واقعیتها تنها براساس دلائل و ضوابطی که در سرفصل اخیر کتاب بدانها اشاره کردم، اتفاق نمیافتد، بلکه این واقعیت که تلویزیون بازتابنده ارزشهای حاکم و نشان دهندهی اسلوبها و روشهای رایج و پذیرفته شده زندگی یک جامعه میباشد، نیز در تکوین و رواج چنین برنامههائی، عامل اساسی به شمار میرود. در جامعه امروز آمریکا، ارزشهای حاکم و اسلوبهای شایع و رایج، در جهتی رشد میکنند که به تمایلات کودکانه و سبک زندگی خردسالان نزدیک شدهاند؛ در جهتی که سرانجام آن، ذوب شدن و زوال جهان بزرگسالان است. هیچ ضرورتی ندارد که انسان با دانش جامعهشناسی و روانشناسی خانواده آشنا باشد، تا بتواند ریزهکاری و نکات برجستهی یک چنین حرکات جمعی و اجتماعی را دریابد نظیر:
طراحان و سازندگان لباسهای کودکان و خردسالان در دهههای گذشته به تحولات و تغییرات اساسی روی آوردهاند؛ به گونهای که طرح و مدلی را که بتوان مشخصاً و انحصاراً، طرحی برای لباس کودکان و اطفال خردسال نامید، از میان برداشتهاند. در گذشته با یک نگاه به طراحی و مدل یک لباس، اختصاص آن به کودکان بارزترین شاخصه آن طرح بود و امروزه این ویژگی بطور کامل محو شده است. در پارتیهائی که مثلاً به مناسبت جشن تولد شخصیتی برگزار میشود نوجوانان ده ساله را میبینیم که با جلیقه و کراوات ظاهر شدهاند و در همان جشن با جوانان هفده یا هیجده ساله برخورد میکنیم که لباس جین بر تن دارند. دختران یازده ساله و با کفشهای پاشنه بلند در حالی که در این محفل شرکت کردهاند که خانمهائی با کفشهای کتانی در حال رقص دیده میشوند. اگر فراموش نکرده باشیم، کفش کتانی در روزگار گذشته، نشانهی رهائی از قیدوبند و ویژه ایام تعطیل و گردش و خصوصاً جهت سهولت حرکات ورزشی و جست و گریز بود ولی ظاهراً امروز مصرف عام پیدا کرده و خرد و بزرگ یکسان از آن استفاده میکنند. مینیژوپ یا دامنهای کوتاه که زنندهترین تقلید بزرگسالان از لباس کودکان و دختران بود، گرچه امروزه تا حدودی از رواج و ارزش آن کاسته شده ولی در عوض در خیابانهای سانفرانسیسکو و نیویورک خانمهائی را میبینیم که با جورابها سفید نقشدار و کوتاه – که ویژه کودکان در گذشته بود – و با کفشهای قرمز لاکی و براق جلوهگری میکنند. امروزه در مسیر وارونهی جریانی حرکت میکنیم که در سده شانزدهم آغاز شد و خواستهی عمومی و تمایلات ارزشی آن، جامعه را به سوی جدا کردن کودکان از بزرگترها سوق میداد و در اولین گام، مشخص کردن لباس کودکان از طرحهای بزرگسالان بود. در جامعهای که برداشت و تصور از کودک و کودکی رنگ میبازد، طبعاً نمادها و مظاهر کودکی نیز کمرنگ شده و از بین میروند.
این روند را امروزه فقط در مد و مدلهای لباس نمیبینیم، آداب غذاخوری و سنتهای پذیرفته شده آن نیز دستخوش تحول شدهاند، غذاهای سرپائی نظیر ساندویچ و امثال آن که در گذشته نمودی از بیتفاوتی در ذائقه داشت و ویژه جوانان پرتحرک و متناسب با معدههای فعال و سالم و آهنین آنان بود، امروزه رایجترین غذای بزرگسالان شده است. پیامهای بازرگانی مکدونالد و برگرکینگ، بهترین شواهد را در این مقوله عرضه میدارند و کافی است بیننده این پردههای تبلیغاتی تلویزیونی، تعداد خردسالان حاضر در صحنه را با نفرات بزرگترها مقایسه کرده، و یا با نگاهی به کیوسکها و رستورانهای رو به تزاید این نوع غذاهای سرپائی، درصد بالای بزرگسالان را نسبت به کودکان و نوجوانان مشاهده کند.
ظاهر قضیه حکایت از آن دارد که حداقل برگترها بهمان میزان از این غذاها استفاده میکنند که خردسالان. (4) این ارزیابی را نباید کم اهمیت انگاشت. زیرا در گذشته نه چندان دور، معیارهائی که از سوی انسانها برای ارزش یک غذا در نظر بود و اینکه چه غذائی قابل تناول است، تفاوت اساسی با ذائقه و سلیقه کودکان داشت. و حتی از نشانههای رشد و ورود به جرگه بزرگترها و پیروی از آداب و سلوک غذاخوری، یکی هم فاصله گرفتن با غذاهای سرپائی بود. به اعتقاد من این مسئله که خود از نشانههای بارز بلوغ بود، امروزه به طور کلی از ارزش افتاده و بالاتر از آن، به طور کامل محو گشته است.
ناخوشایندترین نمونهها و شواهدِ ذوب شدن ویژگیهای دوران کودکی در خصائص دوران بزرگسالی و یک نواختی و هماهنگیِ تصورات کودکانه با نگرشهای بزرگترها را میتوان در دگرگونیها و تغییرات شکلی و محتوائی بازیهای کودکانه شاهد بود: بازیهای خاص کودکان هر روز بیشتر از دیروز از بین میروند. تاکنون به گزارشی مستدل و پژوهشی که روند کامل اضمحلال و زوال بازیهای کوچه و خیابان کودکان را موضوع بررسی قرار داده باشد برخورد نکردهام ولی بر کسی پوشیده نیست که چنین کودکانی را بر سر راه خود و در حال بازی نمیبیند (آنطور که گه و گاه در خیابانهای کشورهای جهان سوم – هنوز – شاهد آن هستیم – م). و در عوض شاهد سازمان یافتن و سامان دادن به لیگ خردسالان برای بسکتبال و بیسبال و دیگر مسابقات ورزشی از این نوع هستیم. برخلاف شهرها و کشورهای پر جمعیت (غالباً جهان سوم – م) که قواعد و مقررات و نظارت بازی در کوچه و خیابان در دست خود کودکان و خردسالان است، در ایالات متحده هر روز بیشتر از پیش تحت کنترل و نظارت ارگانهای رسمی یا نیمه رسمی در میآید و از حالت آزاد برخاسته از نشاط کودکانه، به حالتی جدی و تابع ضوابط خشک درآمده است. براساس اظهارات اتحادیه لیگ بیسبال خردسالان، که مرکز اصلی آن در ویلیام اسپرت (William Sport) در پنسیلوانیا میباشد، لیگ بیسبال خردسالان پر برنامهترین و پر جنب و جوشترین سازمان ورزشی در سراسر جهان است. این اتحادیه از 1400 سازمان وابسته و جمعاً دو و نیم میلیون نفر عضو دائم و پیوسته بین سنین شش تا هیجده ساله تشکیل شده است. تشکیلات سازمانی این اتحادیه و ضوابط و مقررات آن و نیز قوانین و شرایط و خصلتهای بازیها، کاملاً منطبق با چارتر سازمانی لیگ بزرگسالان بوده و تفاوتی با بازیکنان آماتور و حرفهای ندارد. سرسری گرفتن مقررات، نادیده انگاشتن خطاها، اغماض اشتباهات ناشی از توان جسمی کودکان، عدم ضرورت ابراز احساسات تماشاچیان و عدم نیاز به داور مسابقه، که از شاخصههای بازی دستجمعی کودکان است. در این سازمان و در این مسابقات جائی ندارد. قضاوت تماشاچیان و ابراز احساسات آنان همان نقش و جایگاهی را دارد که در مسابقات بین تیمهای بزرگ و معروف و در مراحل مختلف ابتدائی و فینال مشاهده میشود.
این تصور که بازیهای کودکان و مسابقات ورزشی خردسالان ربطی به بزرگتر نداشته و در حوزه اندیشه و افق زندگی آنان تأثیر چندانی ندارد، در جامعهی امروز آمریکا، بیاعتبار شده و رنگ باخته است. امروزه آمریکائیان برآنند تا هیجان و خروشهای کودکانه را از خردسالان سلب کنند و از آنها بخواهند تحت نظارت و هدایت بزرگسالان، ضوابط و مقررات خشک بازیها را رعایت کنند و در شرایط سخت و طاقتفرسای رقابت، قرار گیرند. این توقعات را هم از کودک شش ساله دارند و هم از نوجوانان دوازده تا هیجده ساله. در مقالهای که در شماره مورخ 17 جولای 1981 در نیویورک تایمز منتشر شد، مطالبی دال بر عدم تفاهم معدودی از بزرگسالان به این مسابقات و شرایط و ضوابط آن درج شده بود. دلیل اصلی نگارش و نشر این مقاله، سلسله مسابقات فوتبالی بود که در اونتاریو (Ontario) کانادا جریان داشت و در آن 4000 کودک از 10 ملیت گوناگون، شرکت داشتند. در خلال یکی از این مسابقات، مشاجرهای اتفاق افتاد میان دو تیم که از نوجوانان ده ساله تشکیل شده بود، تیم ایست برانزویک نیوجرسی (East Brunswick) و بورلینگتون اونتاریو (Burlington). علت مشاجره، اخطاری بود که یک یا دو بازیکن به دلیل عدم رعایت مقررات بازی دریافت کردند. در پی این اخطار، پدران کودکان خاطی که در صف تماشاچیان بودند، به مشاجرات لفظی و اعتراضات بلند شفاهی پرداختند. در این لحظه فردی از بورلینگتون با یکی از پدرها دست به گریبان شد. نقطه اوج این درگیری زمانی بود که مادران دو تن از بازیکنان دو تیم رقیب به کتککاری پرداختند و یکی از آنها لگدی نثار دیگری کرد. چنین صحنههائی در بازیهای رسمی بزرگسالان، البته امری عادی و روزمره است. خود من در یک یا دو بازی شاهد بودم که چند بزرگسال 40 یا 50 ساله، کودک یا نوجوان یازده سالهای را سخت به باد فحش و ناسزا گرفتند، زیرا در فاصله زمانی کوتاه، دو خطای پیاپی را مرتکب شده بود. از همه جالبتر اظهارنظر مادری بود که پس از پایان مشاجرهی پدران و مادران، بر زبان راند؛ وی در حالی که سعی میکرد اوضاع را به حالت عادی درآورد گفت: در یک بازی پرهیجان و جالب، البته وقوع چنین صحنههائی که بیش از یک دقیقه به طول نمیانجامد زیاد ناراحت کننده نیست. در بازی بعدی که همین تیم، بازنده مسابقه بود، پدران و مادران حاضر در صحنه، هر دو تیم را تشویق کردند، زیرا بازی جوانمردانه و پرهیجانی را ارائه داده بودند! خانمی در صف تماشاچیان: «بچههای ما واقعاً مردانه بازی کردند!». خانمی دیگر: «رویهمرفته بازی خوبی ارائه شد و برای من لحظات زیبا و پرشکوهی بود!»
سؤالی که در اینجا میتوان طرح کرد این است که مگر پدران و مادران در آنجا چه چیزی را از دست داده بودند، یا چه چیز را باخته بودند؟ چرا باید 4 هزار کودک را برای چنین مسابقاتی در جائی گرد آورد؟ چرا بین دو تیم برلینگتون و برانزویک باید یک چنین مسابقهای برگزار شود؟ به چه منظور کودکان خردسال برای یک چنین بازیهائی آموزش داده میشوند؟ پاسخ تمامی این سؤالات در این جواب خلاصه میگردد: بازیهای کودکان به یک سرگرمی اصلی برای بزرگترها تبدیل شده است؛ از این جهت هم روزبهروز حرفهایتر و تخصصیتر شده و رفتهرفته تفاوتهای خود را با بازیهای بزرگسالان از دست داده و در این زمینه نیز از هیجانات بزرگترها رنگ و بو گرفته است.
در این زمینه نیز روزبهروز شاهد هستیم که کودکان و خردسالان هر روز بیش از پیش به جرگه بازیهائی که توان جسمی ویژهای را میطلبد وارد میشوند. از زمره این بازیها میتوان به مسابقات تنیس سال 1979 در ویمبلدون (Wimbeldon) اشاره کرد که در آن، تریسی اوستین (Tracy Austin) که در آن زمان هنوز پانزده ساله بود، به عنوان جوانترین و خردسالترین تنیس باز حرفهای شرکت کرده بود؛ و این عنوان را در تاریخ تنیس تا آن زمان از آنِ خود ساخته بود. در سال 1980 نیز دختر جوانی پانزده ساله توجهات همگان را به خود معطوف داشته بود؛ و در سال 1981، خردسالترین بازیکن حرفهای، دختری چهارده ساله بود. در همین سال جان نیوکامب (John Newcomb) یکی از رؤسای ویمبلدون اظهار داشت: به زودی شاهد تصاحب جام قهرمانی توسط ورزشکاران ده تا دوازده ساله خواهیم بود. این واقعیت البته تنها به بازیهای قهرمانی تنیس منحصر نیست. نگاهی به بازیها و مسابقات دیگر نشان میدهد که تنیس در واقع در پس معرکه است. شناگران دوازده ساله، قهرمانان ده تا دوازده ساله پاتیناژ و رقص روی یخ، اسکیبازان پرشی و اکروباتیک خردسال در سطح قهرمانی جهان، امری بسیار رایج و متداول و بدیهی شده است. چرا؟ بدیهیترین پاسخ این است: کودکان به دلیل ویژگی خردسالی بهتر میتوانند خود را با مقررات بازی وفق دهند و از قدرت آموزندگی و فراگیری بمراتب بالاتری نسبت به بزرگسالان برخوردار هستند. فراگیری تکنیکهای بازی و تسلط به شگردهای آن کودکان را به راحتی قادر ساخته است، در سطح زور آزمائی با بزرگترها از میدان مسابقه پیروز به در آیند. اما سؤال در شکلی دیگر باقی میماند: چرا باید بزرگترها، کودکان خردسال را در این زمینه تقویت کنند و آنها را وادار سازند تا از این استعدادهای خردسالی اینگونه بهرهگیری کنند؟ چرا بزرگترها حاضر میشوند آزادی کودکانه و نشاط رهائی از قیدوبندهای سختِ چنین ورزشهائی را، از کودکان دریغ ورزند؟ چرا لذت ابتکار و نوآوری و تصمیمات لحظهای را که از شاخصههای بازیهای کودکانه است، باید از آنان گرفت؟ چرا باید اطفال خردسال را تحت فشارهای فوقالعادهی آموزش و تمرین، تمرکز و فشار عصبیِ برخورد با رقیب و هیجانات مسابقات و جار و جنجالهای رسانهها قرار داد؛ در شرایطی که همه اینها، از ویژگیها و اقتضائات بازیها و مسابقات و زورآزمائیهای بزرگسالان میباشد. پاسخ این سؤالات دوباره همان جواب قبلی را به دنبال دارد: نگرش و تصور سنتی نسبت به کودک و ویژگیهای وجودی و طبیعی او، معوج گشته و با سرعت و شتاب فراوان، تغییر شکل و تغییر ماهیت داده است. چنین به نظر میرسد که نگرش عمومی را این مطلب شکل میدهد که دیگر بازی و تفریح، به منظور بازی و تفریح، به منظور بازی و تفریح و شادی روح و جسم انجام نمیشود، بلکه تابعی است از اغراض و مقاصد دیگر که همه خارج از جهان کودک و دنیای روانی و بیگانه با خصلتهای ویژه دوران کودکی بوده و به او تحمیل میگردد؛ از جمله مقاصدی نظیر شهرت، پول، افزایش قدرت جسمی، ارتقاء سطح اجتماعی و تعلق به گروههای بالاتر، و بالاخره غرور ملی و احساس تفاخر نژادی و... و لذا برای بزرگترها مقولهای بسیار جدی و اساسی شده است. همگام با مقوله کودکی، تصور و برداشت کودکانه از بازی نیز دستخوش انقراض و دچار زوال گردیده است.
از جمله مقولاتی دیگر که شواهد و قرائن روشن و آشکاری را بر حذف خط فاصل میان کودک و بزرگسال نمودار میسازد، سلیقه و علاقه و نوع دلبستگی انسانها به سرگرمیها و برنامههای طربزا و تفریحی تلویزیون است. گزارش آماری نیلسون (Nielson – Report) در سال 1980 نشان داد که پاسخ بزرگسالان – منظور انسانهای بالاتر از هیجده سالگی – به اعلام نام پانزده برنامه تلویزیونی کانال محلی که بیشتر از سایر برنامهها مورد توجه و علاقه آنان است این چنین بود: برنامههای «نزاع خانواده»، ماپتشو، رقص روحانی، دوباره روزی خوش، شانانا و چند نام دیگر. این برنامهها همگی جزء پانزده برنامهای بودند که گروههای سنی دوازده تا هفده ساله نیز از آنها به عنوان جذابترین برنامه نام برده بودند. جالب است بدانید که گروههای سنی دو تا دوازده ساله نیز غالباً همینها را نام برده و آنها را عزیزترین و دلپذیرترین سرگرمیها قلمداد میکردند. در مورد جذابترین برنامههای کانالهای سراسری، بزرگسالان مرد از این برنامهها نام برده بودند: تاکسی؛ مورک و میندی، درز کمپانی، الفبای شنبه شب و... گروههای سنی دوازده تا هفده ساله نیز همین برنامهها را جاذبتر و دلپذیرتر اعلام کردند. (5) گزارش نلیسون در سال 1981 نیز حاکی از آنست که 6 برنامه از 10 برنامه مورد علاقه بزرگسالان، مورد توجه گروه سنی دوازده تا هفده ساله نیز میباشد. و همچنین 4 برنامه از همین سریالها مورد علاقه خاص خردسالان دو ساله تا یازده ساله نیز هست. (6)
گرچه این ارقام و آمار ناراحت کننده است و موجبات حسرت و آزردگی خاطر عدهای را فراهم میسازد، اما نشان از این واقعیت تلخ داد که آنچه را که امروز کودک و خردسال میپسندد، مورد توجه و علاقه بزرگترها نیز هست؛ و محتوائی که باعث شعف بزرگسالان میگردد، همان است که انبساط خاطر را در اطفال خردسال نیز بدنبال دارد. در حالی که این صفحات را مینگارم، فیلمهائی چون سوپرمن (II)، جیمز باند 007، مأموریت خطرناک، شکارچی گنج گمشده، تارزان و ابرمرد جنگل، آنچنان مورد استقبال خرد و بزرگ قرار گرفته است و تمامی گروههای سنّی از سه ساله تا پیرمرد و پیرزن بزرگسال را به طرف سینماها کشانده که تاکنون نظیر آن دیده نشده است. تا 25 سال قبل، یک چنین فیلمهائی غالباً مورد استقبال کودکان قرار میگرفت و حتی نوجوانان ده تا پانزده ساله نیز بطور عام و فراگیر از آنها لذت نمیبردند. گرچه همینها نیز جذبه و دلربائی و عصمت کودکانه فیلمهای افسانهای نظیر «سفید برفی» و «هفت کوتوله» را نداشتند، اما در هر حال متناسب با سلیقهها و برداشتها و توقعات خرسالان ساخته شده بود. امروزه دیگر توجه به این ویژگیها و اینگونه تفاوتها ضرورتی ندارد. نشانههای این یکدستی را نیز میتوان در سلیقه و ذائقه موسیقائی خردسالان و بزرگسالان مشاهده کرد. کسی که امروزه سری به کافههای رقص و تالارهای اجرای موسیقی بزرگسالان بزند، این واقعیت عریان را به راحتی لمس خواهد کرد. به احتمال بسیار زیاد افراد ده تا هفده ساله، بمراتب بهتر از بیست و پنج سالهها به بالا، با نام و خصوصیات گروههای مختلف موسیقی راک آشنائی داشته، شاخصهها و سبک و اسلوب متفاوت هر کدام را با دقت کامل میدانند. کاهش درآمدهای ناشی از فروش کاستها و ویدئوهای موسیقی کلاسیک و نیز کاهش تعداد کنسرتهای کلاسیک و اپراها و بالهها، همه نشان از آن دارد که دیگر ذائقه موسیقائی بزرگترها، تاب رقابت در برابر موسیقی پاپ و راک مورد علاقه خردسالان را نداشته و نمیتواند مدعی تفوق آن بر این باشد. و نیز به کمتر جوان و نوجوانی برمیخوریم که باور داشته باشد، موسیقی کلاسیک، از سطح و افق و محتوای بمراتب بالاتری برخوردار است. (7)
پینوشتها:
1. رک، به لئونید مارتین (Leonid Martin) در:
Health care of Women S. 95
این مطلب را ورن ل. بولوف (Vern L. Bullough) از دانشگاه نیویورک، مورد تردید قرار داده است. در این مورد ر.ک. به
“Drope in Average for Girl"s Maturing is Found to Be Slight”, The New York Times, 11. Juli 1981, S.17.
2. در مورد کاهش بودجه دولت آمریکا ر.ک. به:
George Masnick u. Mary Jo Bane, The Nation"s Families: 1960-1990.
3. بررسی و تحلیل آماری سقوط امپراطوری دیسنی (Disney) را میتوان در مقاله:
“Wishing Upon a Falling Atar at Disney”, The New York Times Magazine, 16 November 1980.
مورد مطالعه قرار داد.
4. مکدونالد به هیچ وجه حاضر نیست یک آمار سنی و یک تقسیمبندی مشتریان خود براساس گروههای سنی را ارائه دهد. تلاشهای من در این مورد فقط به این منجر شد که مسئولان این مؤسسه اعلام کردند که بزرگسالان کوچک (جوانان کودکنما) و اطفال خردسال بیشترین تعداد مشتریان این دستگاه را تشکیل میدهند. تقسیمبندی گروههای سنی مکدونالد بر این روال صورت میگیرد: اطفال خردسال “Teens”, “Tweens” بزرگسالِ جوان، انسانهای سالمند.
5. این ارقام از گزارش تلویزیونی نیلسن (Nielsen) در سال 1980 استخراج شده است.
6. ر.ک. به: Nielsen Report on Television 1981.
7. گزارشهای سازمان اِر. سِ. آ (RCA)، بزرگترین مؤسسه آمریکائی تولید صفحات موسیقی حاکی از آن است که این مؤسسه در سالهای دهه شصت هر ماه بطور متوسط 8 تولید جدید موسیقی را وارد بازار میکرده است. امروز این رقم به 4 رسیده است. یک سخنگوی این سازمان مدعی است، این وضعیت برای دیگر رقبای آنان نیز مشابه است. همین مؤسسه همچنین اعلام کرده است که نسبت موسیقی کلاسیک و دیگر انواع موسیقیهای کلاس بالا، به سایر انواع موسیقی به شدت کاهش یافته است. بیشترین رقم فروش را نوارهای مربوط به موسیقی از نوع راک، پاپ و جاز تشکیل میدهند.
پستمن، نیل؛ (1378)، نقش رسانههای تصویری در زوال دوران کودکی: (نقش تلویزیون در ربودن گوهر طفولیت از زندگی انسان)، ترجمهی: دکتر صادق طباطبایی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}