تعریف علوم انسانی
علوم انسانی به کدام دسته از علوم گفته میشود؟ آیا ادبیات و فلسفه نیز از جملهی علوم انسانی به شمار میروند؟ حدود و ثغور آنها چیست؟ چه تفاوتهایی با سایر علوم دارند؟ حقیقت آن است که چیستی، جایگاه، روش، موضوع و حتی غایت علوم انسانی همواره مورد بحث و گفتگو بوده است و هیچ گاه یک اجماع کاملى از مساوی اندیشمندان دربارهی آن صورت نگرفته است. با در نظر گرفتن نکات پیش گفته میکوشیم ضمن اشاره به برخی از تعاریف مطرح شده برای علوم انسانی، دیدگاه خود را با تفصیل و دقت بیشتری در این باره توضیح دهیم.
علوم انسانی همان طور که از نامشان پیداست قاعدتاً دانشهایی ناظر به حالات، شؤون و رفتارهای «انسان» هستند. اعم از رفتارهای فردی یا اجتماعی. البته حالات و شؤون انسانی گاهی از نوع حالات فیزیولوژیک و طبیعی آدمیاند، مثل ضربان قلب و چگونگی و کیفیت آن، یا گردش خون و امثال آن و گاهی از نوع حالاتی که منسوب به «انسان»اند. آنچه که مورد مطالعهی علوم انسانی قرار میگیرد، افعال و حالات و شؤون نوع دوم است. یعنی حالات و شؤون انسانی انسان. (1) از مهمترین ویژگیهای چنین افعال و حالاتی این است که اولاً، اختیاریاند؛ ثانیاً، معنادارند؛ ثالثاً، غایتمندند؛ رابعاً، آمیخته با ارزشها هستند؛ خامساً، قانونمندی حاکم بر آنها بسیار دشواریاب است؛ سادساً، تفسیر و پیشبینی در آنها بسیار دشوار است. برخلاف موضوعات علوم طبیعی که اولاً اختیاری نیستند؛ ثانیاً، واجد معنا نیستند؛ ثالثاً، غایتمند نیستند؛ رابعا، طبیعیاند و فاقد بار ارزشی؛ خامساً کشف قانونمندی حاکم بر آنها به دشواری علوم انسانی نمیرسد؛ و سادساً، با کشف قانونمندی حاکم بر پدیدههای طبیعی، به سهولت میتوان آیندهی آنها را نیز پیشبینی کرد. همین پیچیدگیها و دشواریهای موضوع علوم انسانی به تعریف آنها نیز سرایت کرده است و موجب شده نویسندگان و محققان این عرصه در ارائهی تعریفی دقیق و همگانی از علوم انسانی اختلافات فراوانی داشته باشند.
به دلیل آنکه یکی از کارکردهای اصلی علوم انسانی «فهم» و «کشف معنای» کنشهای انسانی است، به علوم انسانی «علوم تفهمی» هم گفته میشود. همچنین به دلیل آنکه یکی دیگر از کارکردهای مهم علوم انسانی داوری هنجاری و ارزشی دربارهی کنشهای انسانی است به این علوم «علوم هنجاری» نیز گفته میشود. به هر حال، اصلاح، تغییر یا تقویت کنشها مستلزم ارزشداوری دربارهی آنها است. اگر کنشی را خوب دانستیم در تقویت آن میکوشیم و اگر بد دانستیم اقدام به اصلاح یا تغییر آن میکنیم. نیازمندی به اصلاح، تغییر یا تقویت یک کنش هنگامی درک میشود که آن را با اهداف یا آرمانهای مطلوب بسنجیم. در صورتی که در خدمت آن هدف مطلوب باشد، کنشی مطلوب و گرنه نامطلوب دانسته میشود و اقدام به اصلاح یا تغییر یا تقویت یک کنش به معنای فهم راههای صحیح دستیابی به هدف است. همچنین به دلیل ذکر نقاط ضعفِ کنشهای ناپسند و نامطلوب و نگاه انتقادی به کنشهای افراد و جوامع به این دسته از علوم «علوم انتقادی» نیز گفته میشود. به همین دلیل، عدهای از محققان، پارادایم حاکم بر مطالعات علوم انسانی را پارادایم «عقلانیت انتقادی» میدانند.(2)
در یک معنای کلی و عام و با تمرکز بر معنای لغوی «علوم انسانی»، همهی علوم مرسوم و شناخته شده دانشگاهی، حتی ریاضیات، فیزیک، شیمی، نجوم و گیاهشناسی را میتوان علوم انسانی دانست. زیرا به یک معنا مربوط به انساناند. در جایی به کار انسان میآیند. دست کم این است که توسط انسان فهمیده و شناخته میشوند! اما علوم انسانی در معنای مصطلح خود بسیار محدودتر از این معنای کلی و لغوی است. پیش از آنکه تعریف اصطلاحی علوم انسانی را بیان کنیم، مناسب است به روشهای مرسوم تعریف، اشارهای داشته باشیم و با توجه به آنها نوع نگاه خود را در تعریف علوم انسانی بیان کنیم:
انواع تعریف
یکی از مهمترین مباحث منطق و معرفتشناسی و برخی از مکاتب فلسفی مثل فلسفهی تحلیل زبانی، مبحث «تعریف» است. که ناظر به بخش «تصورات» است. اهمیت تعریف در مباحث منطقی تا آنجا است که همهی مباحث منطق کلاسیک به دو بخش «منطق تعریف» و «منطق حجت» تقسیم میشود. تعریف یعنی روشن کردن مجهول تصوری (اعم از آنکه ناظر به عالم زبان (لفظ) باشد یا عالم ذهن (مفهوم) یا عالم خارج (شیء)) به وسیلهی معلوم تصوری. این فرایند نه روشی یکسانی دارد و نه درجهی اعتبار همهی روشهای آن یکسان است. انواع مختلفی از تعریف در کتابهای منطقی و معرفتشناسی ذکر شده است که هر کدام اعتبار و اهمیت خاص خود را دارند. در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم: (3)أ. تعریف حقیقی: در جایی به کار برده میشود که هیچ ابهامی در معنا، مفهوم و مدلول لفظ مورد نظر نداریم، حتی مصادیق آن نیز برای ما روشن است؛ ولی در عین حال حقیقت آن بر ما معلوم نیست. یعنی به دنبال شناخت هر چه دقیقتر خود آن شیء یا مفهوم هستیم. تعریف حقیقی، انواع و اقسامی دارد که ذیلاً به آنها اشاره میشود:
1. حد تام: یعنی تعریفی که مرکب از جنس قریب و فصل قریب باشد. مثلاً تعریف «انسان» به «حیوان ناطق». این نوع تعریف کاملترین انواع تعریف حقیقی است.
2. حد ناقص: یعنی تعریف به جنس بعید و فصل قریب. مثل تعریف انسان به «جسم نامی ناطق» یا تعریف به فصل قریب: مثل تعریف انسان به «ناطق».
3. رسم تام که مرکب از جنس قریب و عرض خاص است. مثل تعریف انسان به «حیوان ضاحک» یا حیوان کاتب».
4. رسم ناقص: تعریفی که صرفاً در بردارندهی عرض خاص است مثل تعریف انسان به «ضاحک» و یا مشتمل بر جنس بعید و عرض خاص است مثل تعریف انسان به «جسم ضاحک» یا «جسم کاتب».
ب. تعریف لفظی: در جایی به کار برده میشود که معنای یک لفظ یا مفهوم برای ما مبهم یا مجهول باشد. تعریف لفظی دارای انواع و اقسام بسیار زیادی است که به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
1. تعریف به مصداق (extensional definition): این نوع تعریف را تعریف به مثال نیز میگویند. منظور از تعریف مصداقی این است که برای شناساندن مفهوم یا امر مورد نظر، مصادیقی از آن را به مخاطب نشان میدهیم. این نوع تعریف خود دارای دو قسم عمده است: أ) تعریف به وسیلهی استقراء؛ ب) تعریف به تشبیه. در تعریف مصداقی معمولاً امکان ذکر همهی مصادیق معرِّف نیست؛ به همین دلیل، افراد به ذکر برخی از آنها اکتفا میکنند؛ لذا نمیتواند حقیقت معرَّف را نشان دهد. به عنوان مثال، اگر کسی در تعریف حیوان مصادیقی مثل «اسب، گوسفند و آهو» را ذکر کند، ممکن است مخاطب گمان کند که یکی از مهمترین ویژگیهای حیوانیت، چهارپا بودن است! افزون بر این، تعاریف مصداقی دربارهی مفاهیم انتزاعی و نظری که مصادیق قابل اشارهی حسی و تجربهی بیرونی ندارند، چندان کارساز نیست.
2. تعریف متنی یا سیاقی یا بافتی (Contextual Definition): (4) یک لفظ را به صورت غیر مستقیم و از راهِ ارائهی معادلی برای متنی که آن لفظ در آن به کار رفته است، تعریف میکنیم. این نوع تعریف معمولاً برای حروفی مثل «از»، «با»، «در» و امثال آن به کار برده میشوند که تعریف مستقلی ندارند؛ معنای آنها را باید در ضمن متن فهمید.
3. تعریف عملی (Operational definition): از ابتدای قرن بیستم و تحت تأثیر کتاب منطق فیزیک جدید، نوشتهی بریجمن، این گرایش در برخی از عالمان علوم طبیعی و فیزیکی پیدا شد که برای رهایی از بار معنایی یا عاطفی الفاظی که در تحقیقات علمی از آنها استفاده میکنند، و برای خارج کردن مفاهیم انتزاعی و عرفی از تحقیقات علمی، از مدلی به نام «تعریف عملی» استفاده نمایند. تعریف عملی یعنی تعریف از طریق آزمایش و اندازهگیری. بدین ترتیب، نقش احساسات و عواطف در تعریف مفاهیم تقریباً زدوده میشود و عینیت علمی تا حد زیادی تأمین میشود. به عنوان مثال، «اسید یعنی محلولی که اگر کاغذ تورنسل را در آن فرو کنیم، رنگ کاغذ تورنسل از آبی به قرمز تغییر کند.» یا «قرمز یعنی رنگی که اگر در مقابل طیفسنج قرار گیرد، طیفسنج عدد 4190 تا 4900 انگستروم را نشان دهد.» برخی از محققان علوم انسانی نیز سعی کردند از همین نوع مدل برای تعریف مفاهیم و الفاظ علوم اجتماعی و انسانی استفاده کنند. یعنی به جای استفاده از تعاریف انتزاعی، از تعاریف عملی و قابل اندازهگیری و آزمایش استفاده کنند. حتی چنین گرایشی در علمی همچون اخلاق شکل گرفت که مفاهیم اخلاقی «خوب»، «بد»، «غیرت»، «حسادت» و امثال آن از طریق مفاهیم تجربی و آزمایشی مثال ژنها و ترکیب خاص ژنتیکی افراد تعریف شوند. اما حقیقت این است که تعریف عملی هر چند جذابیتهای خاص خود را دارد و موجب عینیتر شدن تحقیقات علمی میشود، اما حتی در مفاهیم و الفاظ تجربی نیز کارایی لازم را ندارد چه رسد به مفاهیم انتزاعی و انسانی. به عنوان مثال، اسید، افزون بر ویژگی تغییر دادن رنگ کاغذ تورنسل از آبی به قرمز، ویژگیهای دیگری نیز دارد که در این تعاریف عملی نمیتوان آنها را نشان داد. وقتی نمیتوان از این طریق برداشت درستی از مفهوم اسید داشت چه انتظاری است که از این راه بتوان مفاهیمی همچون «عشق»، «آزادی»، «عدالت» و امثال آنها را شناخت.
4. تعریف مفهومی (intentional Definition): که برای کشف معنای یک مفهوم مجهول، از مفاهیم معلوم دیگر استفاده میشود. این نوع تعریف خود اقسامی دارد که برخی از اقسام آن عبارتند از: 1) تعریف به مترادف: مانند «انسان و بشر» یا «خوب و نیک»؛ 2) تعریف به عام و خاص یا تعریف به روش تحلیلی: مثل تعریف قرآن به «کتاب آسمانی نازل شده بر پیامبر اسلام»؛ 3) تعریف به سلسله اوصاف: مثل خفاش یعنی «پرندهی پستاندار»؛ تعریفی که پزشکان از بیماریهای مختلف دارند عموماً از این نوع تعریف است؛ یعنی تعریف از راه علائم و عوارض و اوصاف.
تعریف مصداقی علوم انسانی
برخی از نویسندگان،(5) ترجیح دادهاند که با «تعریف به مصداق» مرز علوم انسانی و غیرانسانی را مشخص کنند. به این معنا که گفتهاند منظور از علوم انسانی همین علومی است که در عرف جوامع دانشگاهی تحت عنوان «علوم انسانی» نامیده میشوند (6) و مثلاً در دفترچهی آزمون سراسری دانشگاهها در عرض علوم تجربی و ریاضی و زبانهای خارجی و هنر قرار میگیرند و کد رشتههای فراوانی را شامل میشوند. البته همگی در یک سطح نیستند. به عنوان مثال، برخی از آنها علوم انسانی تئوریک و مولّدند، مثل روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و امثال آن، و برخی مصرف کنندهی تئوریهایند مثل بانکداری، مدیریت، علوم تربیتی و امثال آن، در عین حال، برخی از رشتههایی که تحت عنوان علوم انسانی طبقهبندی میشوند، مثل فلسفه و الهیات، حقیقتاً خارج از علوم انسانیاند. زیرا فلسفه هستیشناسی است و نه انسانشناسی و الهیات نیز ناظر به شناخت خدا است و نه انسان. برخی از نویسندگان حقوق و اخلاق را نیز با این پندار که علومی اعتباری و غیرتجربیاند در ردیف زبان و ادبیات قرار داده و از گردونهی علوم انسانی خارج دانستهاند! برخی نیز عرفان و اخلاق را به دلیل آنکه پیشبینیهایی تجربهپذیر در مورد کنشهای انسانی به ما نمیدهند از دایرهی علوم انسانی خارج دانسته اند!(7) اینان تأکید فراوانی بر مسألهی روش در تعریف و تمایز علوم انسانی دارند و بدون هیچ استدلال و برهانی علوم انسانی را جزء علوم تجربی دانستهاند. و هر نوع نگاه غیر تجربی به مسائل روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و امثال آن را خارج از علوم انسانی قلمداد کردهاند! و نهایتاً چنین اظهار داشتهاند که «علوم انسانی اگر مشخصه دارند این است که آنها انسان شناسی تجربیاند نه انسان شناسی به معنی اعم کلمه. عیناً این امر در مورد علوم طبیعی هم صادق است. علوم طبیعی هم طبیعتشناسیاند، اما نه طبیعتشناسی فلسفی، نه طبیعتشناسی عرفانی، بلکه طبیعتشناسی تجربی.»(8) معلوم نیست این ادعا را با چه تجربهای به دست آوردهاند که علوم انسانی زمانی علوم انسانیاند که تنها و تنها با متد تجربی مورد بررسی قرار گیرند!ژولین فروند از محققان این عرصه در تعریف علوم انسانی میگوید:
منظور ما از علوم انسانی مجموعهای از معارف [رشتهها] مانند: علم اقتصاد، جامعه شناسی، انسان شناسی، جغرافیا، قومشناسی، زبان شناسی، تاریخ (تاریخ سیاسی، تاریخ علوم، تاریخ فلسفه، تاریخ هنر و نظایر آن)، دانش آموزش و پرورش، سیاست شناسی، باستان شناسی، فقه اللغه، شناخت فنون، جنگ شناسی، اسطوره شناسی، پیری شناسی و مانند آن است که معمولاً تحت چنین عنوانی گروهبندی میشوند و رشتههای تخصصی و زیر تخصصی آنها به حدی متعددند که نمیتوان فهرست مستوفایی از آنها به دست داد. میتوان به این احصا، تعریفی توصیفی نیز افزود؛ ولی برای چنین تعریفی نمیتوان از نظر فلسفی یا معرفت شناسی، اعتباری قائل شد. در این صورت، مراد ما از علوم انسانی معارفی است که موضوع تحقیق آنها فعالیتهای مختلف بشر، یعنی فعالیتهایی است که متضمن روابط بشر با یکدیگر و روابط این افراد با اشیاء، و نیز آثار و نهادها و مناسبات ناشی از اینهاست.... اصطلاح علوم انسانی، همانند اصطلاح علوم طبیعی، بحث انگیز است. نویسندگان گوناگون ترجیح دادهاند این علوم را، علوم اخلاقی (به معنی علم به خلقیات)، علوم مربوط به فرهنگ، علوم مربوط به روح (نفس ناطقه)، علوم مربوط به انسان، علوم دستوری یا هنجاری بنامند. در کتاب حاضر به نامگذاریهای دیگری از قبیل علوم روحی، علوم توصیف افکار و نظایر آن نیز برخواهیم خورد. اما این نامگذاریها را عملاً معادل یکدیگر تلقی میکنیم. (9)
تعاریف حقیقی علوم انسانی
برخی دیگر در یک تقسیمبندی کلی همهی علوم بشری، به استثنای ریاضیات، را به سه دستهی علوم فیزیکی، زیستی و انسانی تقسیم کردهاند. به این صورت که برخی از علوم بشری مربوط به مادهی بیجان هستند، مانند فیزیک، شیمی، زمین شناسی و اخترشناسی که به آنها «علوم فیزیکی» گفته میشود. برخی دیگر از آنها مربوط به مادهی جاندارند، مثل زیست شناسی، فیزیولوژی، گیاهشناسی و جانورشناسی که به آنها «علوم زیستی» گفته میشود. و دستهایی دیگر از آنها مربوط به انساناند مثل تاریخ، اقتصاد، روانشناسی و حقوق که به اسمهای گوناگون از قبیل «علوم انسانی»، «علوم اجتماعی»، «علوم تاریخی»، «علوم اخلاقی»، «علوم فرهنگی»، «علوم روحی» و «علوم توصیف افکار» نامیده میشود. (10)بعضاً علوم انسانی را علومی دانستهاند که «با فکر و اندیشهی انسان سروکار دارد؛ یعنی متعلق این علوم با فکر و اندیشهی انسان ارتباط دارد» متعلق علوم انسانی را «اندیشهی انسان» دانستهاند. در حیوان شناسی، متعلق شناخت «حیوان» است؛ در زمین شناسی، «زمین». اما علوم انسانی علومیاند که «متعلقشان ارتباط با فکر انسان دارد».(11)
تعریف کارکردی
هر چند همانطور که اشاره شد، تعریف، امری قراردادی است و نمیتوان بحث منطقی و عقلی دربارهی درستی یا نادرستی یک تعریف داشت و به تعبیر پیشینیان «لامشاحة فی الاصطلاح». به همین دلیل، میتوان گفت همهی تعاریف سابق الذکر در جای خود درستاند؛ اما تعریف به هر میزانی که واقع بینانهتر، دقیقتر، و کاراتر باشد، عالمانهتر خواهد بود. بر این اساس ما فکر میکنیم که علوم انسانی را در یک عبارت اجمالی میتوان اینگونه تعریف کرد: «دانش "توصیف"، تبیین"، "تفسیر"، پیش بینی" "تقویت، اصلاح یا تغییر" کنشهای انسانی.» منظور از توصیف (description) همانگونه که از نامش پیداست، صرفاً گزارش و خبر از واقعیت است؛ بدون هیچگونه تحلیل یا تعلیلی. به عنوان مثال، وقتی میگوییم «80 درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کردند» صرفاً توصیف میکنیم. منظور از تبیین (explanation) این است که افزون بر توصیف واقعیت، چرایی آن نیز توضیح داده شود. به تعبیر دیگر، تبیین بیان علت وقوع یک پدیده است. تبیین گویا در پاسخ سؤال از چرایی وقوع یک پدیده صورت میگیرد. به عنوان مثال، گویا کسی از ما میپرسد «چرا 80 درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کردند؟» و ما در پاسخ، علت آن را بیان میکنیم. مثلاً ممکن است بگوییم «به دلیل رقابتهای شدید انتخاباتی و توصیه و تأکید رهبران سیاسی و مذهبی و به دلیل اوضاع خاص سیاسی منطقه و جهان و....». توجه به این نکته نیز مناسب است که تبیین، انواع مختلفی دارد. مثل تبیین علّی، تبیین تفسیری، تبیین آماری، تبیین کارکردی و امثال آن. تفسیر (interpretation) یعنی کشف معنای نهفته در کنشهای انسانی. در تفسیر یک کنش لازم است زمینههای فرهنگی و اجتماعی و حالات روحی کنشگر را مورد مطالعه قرار داد تا حقیقت آن کنش را فهمید و پیشبینی (prediction) نیز در حقیقت توصیف وضعیت مشاهده نشدهی آینده است. پیشبینی را به یک معنی میتوان زاییده و مولود تبیین دانست. به هر میزان که تبیین دقیقتر، واقعبینانهتر و فراگیرتر باشد، پیشبینی نیز صائبتر و محتمل الوقوعتر خواهد بود.منظور از «کنش» در این تعریف، اعم از اصطلاح رایج آن است. اصطلاح رایج کنش اولاً، ناظر به افعال بیرونی و ظاهری و محسوس انسان است و نه افعال باطنی و یا حالات درونی او؛ و ثانیاً، در مقابل «واکنش» است. اما در اصطلاح مورد نظر ما، هم شامل حالات درونی و جوانحی میشود و هم شامل واکنشها. همچنین موضوع علوم انسانی، بر اساس تعریف برگزیده، شامل روابط و تعاملات انسان با محیط زیست نیز میشود. این نوع کنشها نیز از کنشهای انسانی قابل بحث در علوم انسانی به شمار میروند.
درعین حال، در این تعریف نه موضوع خیلی شفاف بیان شده است، نه اشارهای به غایت و هدف این علوم شده است، نه روش آنها مورد توجه قرار گرفته است و نه فواید و کارکردهای علوم انسانی بیان شده است.
پینوشتها:
1. فنائی، محمد، دانش اسلامی و دانشگاه اسلامی، ص 30-32.
2. پارسانیا، حمید، جهان های اجتماعی، ص 41-45.
3. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، ر.ک: خندان، علیاصغر، منطق کاربردی، ص 61-90؛ نظرنژاد، نرگس، ماهیت و انواع تعریف، ص 79-98؛ حسینزاده، محمد، معرفت بشری؛ زیر ساختها، ص 217-267 و
Abelson, Raziel, “Definition”, in Encyclopedia of Philosophy, Second
Edition. Donald M. Borchert, Editor in Chief. USA, Thomson Gale, 2006. V2. p.664-677.
4. “Contextual Definition” in The Oxford Companion to Philosophy, Editol by Ted Honderich. New York. Oxford University Press. 1995.
5. سروش، عبدالکریم، تفرج صنع، ص 17-19.
6. نویسندگان کتاب پارادایم اجتهادی دانش دینی «پاد»، در تعریف علوم انسانی مینویسند: «مراد از علوم انسانی... آن چیزی است که امروزه در دانشگاهها و مراکز علمی دنیا، به عنوان علوم انسانی و نیز علوم الهیاتی تلقی میشود؛ از قبیل روانشناسی، علوم اجتماعی، علوم تربیتی و ...، کلام، فلسفه، اخلاق، فقه و حقوق و ... (حسنی، سید حمیدرضا، و مهدی علیپور، پارادایم اجتهادی دانش دینی «پاد»، ص 55.)
7. سروش، عبدالکریم، تفرج صنع، ص 25.
8. همان، ص 18.
9. فروند، ژولین، نظریههای مربوط به علوم انسانی، ترجمه علیمحمد کاردان، ص 3-4.
10. مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 16-17.
11. جستارهایی در فلسفهی علوم انسانی از دیدگاه آیت الله مصباح، دبیرخانهی همایش فلسفه علوم انسانی، ص 20-21.
شریفی، احمدحسین؛ (1393)، مبانی علوم انسانی اسلامی، تهران: انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}