نویسنده: احمدحسین شریفی




 

موضوع علوم انسانی عبارت است از «کنش‌های انسان»؛ اعم از کنش‌های ظاهری یا باطنی؛ جوارحی یا جوانحی و فردی یا اجتماعی، علوم انسانی درباره‌ی کنش‌های انسانی، علل و عوامل شکل‌گیری آن‌ها، پیامدها و آثار آن‌ها و پیش‌بینی کنترل آن‌ها بحث می‌کند. این موضوع در مقایسه با موضوع علوم طبیعی، دارای ویژگی‌هایی است که علوم انسانی را از سایر علوم متمایز می‌کند. با توجه به اینکه ساختار هر علمی تا حدود بسیار زیادی وابسته به موضوع آن علم است و همچنین حل مسائل و انتخاب متد یا متدهای یک علم، به شناخت ویژگی‌های اختصاصی موضوع آن وابسته است، در اینجا به اهم ویژگی‌های موضوع علوم انسانی اشاره می‌کنیم:(1)

1. جزء فعالیت‌های انسانی انسان بودن

منظور از «کنش‌های انسان» کنش‌های انسانیِ انسان است نه همه‌ی کنش‌هایی که از انسان صادر می‌شود. به عنوان مثال، جهاز‌هاضمه، غاذیه، دافعه یا دستگاه تنفسی انسان کنش‌هایی را انجام می‌دهند؛ اما این نوع کنش‌ها را کنش‌های انسانی انسان نمی‌دانیم؛ این‌ها از کنش‌های زیستی و فیزیولوژیکی آدمی‌اند. اختصاصی به انسان به ما هو انسان ندارند؛ بلکه کنش انسان به ماهو حیوان یا موجود زنده به شمار می‌روند. همه‌ی موضوعاتی که از حیطه‌ی اراده و آگاهی ما خارج‌اند، از حیطه‌ی علوم انسانی نیز خارج‌اند. به همین دلیل، موجودات طبیعی نیز از دایره‌ی علوم انسانی خارج‌اند؛ زیرا وجود و تحقق آن‌ها، وابسته‌ی به اراده و آگاهی ما نیست. البته استفاده‌هایی که ما از آن‌ها می‌کنیم، و تصرفی که در آن‌ها انجام می‌دهیم، جزء کنش‌های انسانی بوده و به همین دلیل محکوم احکام علوم انسانی می‌شوند.
با توجه به موضوع علوم انسانی، دانسته می‌شود که دانش‌هایی مثل فلسفه و الهیات، علی‌رغم تلقی عمومی، جزء علوم انسانی به شمار نمی‌روند. زیرا موضوع فلسفه و الهیات جزء کنش‌های انسانی نیستند. فلسفه به معنای متعارف، از احکام عام هستی بحث می‌کند و قواعد و قوانین کلی حاکم بر همه‌ی هستی را مورد بحث قرار می‌دهد. در حالی که علوم انسانی از هستی‌های خاص بحث می‌کنند. هستی‌هایی که تحقق آن‌ها وابسته به خواست و اراده‌ی آدمی است. البته موضوع علوم انسانی نیز همچون همه‌ی موجودات دیگر محکوم قوانین و قواعد فلسفی است؛ اما خود آن موضوعات مستقیماً خارج از مباحث فلسفی هستند. (2) یا مباحثی همچون خداشناسی، وحی شناس و معادشناسی نیز، هر چند از این جهت که از عوامل شکل‌دهنده و تأثیرگذار در کنش‌های انسانی‌اند، در علوم انسانی باید مورد توجه قرار گیرند؛ اما تحلیل حقیقت این امور و بحث‌های مفصل درباره‌ی آن‌ها از حیطه‌ی علوم انسانی خارج است.

2. پیچیدگی موضوع

موضوع علوم انسانی، در مقایسه با علوم طبیعی، از پیچیدگی خاصی برخوردار است. کنش‌های انسانی، وصف موجودی پیچیده، ناشناخته و بسیار هوشمند به نام انسان‌اند. این کنش‌ها کاملاً به حالات روحی و روانی او و امر بسیار پیچیده‌ای به نام انگیزه و نیت وابسته‌اند. متأثر از دریایی از ایده‌ها، باورها، ارزش‌ها و هنجارها هستند. (3) نمی‌توان به شکل صوری و مصنوعی کنش انسانی را از حالات روحی و روانی او و از نیت و انگیزه‌ی او جدا کرد و در محیط آزمایشگاهی مورد مطالعه قرار داد.
برخی از نویسندگان (4) تلاش دارند موضوع مورد بررسی علوم انسانی را خیلی ساده و سطحی جلوه دهند و با بیان اینکه ما در علوم انسانی با انسان متعارف و معمولی سر و کار داریم و نه با انسان فلسفی یا مذهبی یا عرفانی، تلاش می‌کنند ابعاد فلسفی و مذهبی و عرفانی شناخت انسان را از حوزه‌ی مطالعات علوم انسانی خارج کنند. این تلقی از موضوع علوم انسانی مسبوق به این پیش‌فرض نادرست است که تنها روش قابل قبول برای بررسی کنش انسانی را روش تجربی دانسته و هر نوع بررسی‌ای را که خارج از متد تجربی باشد، غیرعلمی پنداشته‌اند. چگونه می‌توان پذیرفت که بررسی رفتارهای انسانی هیچ ربطی به اعتقاد به روح یا نفسی مجرد یا عدم اعتقاد به آن ندارد. آیا چنین اعتقادی هیچ تأثیر در بررسی کنش‌های انسانی ندارد؟ درست است که انسان شناسی علوم انسانی انسان شناسی کاملی نیست و نخواهد بود؛ همان طور که هر نوع انسان شناسی دیگری نیز چنین است؛ اما آیا می توان به این بهانه آن را منحصر در انسان شناسی تجربی دانست؟ درست است که انسان شناسی علوم انسانی یک انسان شناسی فراگیر و دربرگیرنده‌ی همه‌ی وجوه و شؤون وجود انسانی نیست، اما آیا می‌توان به این بهانه، با تصلب بر انحصار روش شناسی آن در روش تجربی، آن را در حد توصیف و تبیین یک لایه‌ی سطحی از کنش‌های انسانی خلاصه کرد؟

3. هدفمندی کنش‌های انسانی

انسان، موجودی هدفمند است. اصولاً کنش‌های اختیاری او برای دستیابی به هدفی انجام می‌گیرند. حتی رفتارهایی که در ظاهر، لغو و بیهوده و بی‌هدف تلقی می‌شوند، در باطن به دنبال دستیابی به هدفی صورت می‌گیرند.
تصمیم بر انجام دادن کار، متوقف بر شوقی است که اصالتاً به نتیجه‌ی کار و بالتبع به خود آن تعلق می‌گیرد و حصول شوق مشروط به تصور کار و نتیجه‌ی آن و تصدیق به مطلوبیت نتیجه است و چون نتیجه‌ی کار، مطلوبِ بالاصاله است (در مقابل خودِ کار که مطلوب بالتبع است)، از این رو آن را «غایت» و علم و محبت به آن را «علت غایی» می‌نامند. بر این اساس برای انجام یافتن فعل اختیاری، علت دیگری به نام «علت غایی» اثبات می‌شود. (5)
بر این اساس، کنش‌های به ظاهر یکسان، ممکن است با اهداف متفاوتی صورت گیرند. به عنوان مثال، رأی دادن، به عنوان یک کنش اجتماعی، ممکن است به قصد افزایش اقتدار ملی صورت گیرد، ممکن است به قصد انتخاب فردی شایسته باشد، ممکن است به انگیزه‌ی پیروزی حزب مورد علاقه‌ی فرد صورت گیرد و یا ممکن است به قصد عمل به یک وظیفه‌ی دینی و شرعی انجام پذیرد. و یا مسافرت کردن به شهر مشهد مقدس ممکن است به قصد تفریح و تفرج صورت گیرد؛ ممکن است به قصد تعمیق آشنایی با جغرافیای ایران انجام شود؛ ممکن است به قصد استفاده از امکانات رفاهی و سرگرمی‌هایی که در این شهر ایجاد شده است مثل موج‌های آبی و امثال آن صورت گیرد و ممکن است به قصد زیارت امام رئوف، هشتمین امام شیعیان (علیه السلام) و بهره‌مندی از فیوضات معنوی حرم مقدس آن حضرت انجام پذیرد. بنابراین هر چند ظاهر این کنش‌ها یکسان است اما باطن آن‌ها، بسیار متفاوت است. همین مسأله بر دشواری موضوع و مطالعات علوم انسانی می‌افزاید.

4. وابستگی به آگاهی، اراده و اختیار

ریچارد تیلور (1929 -)، می‌گوید:
برخلاف علم طبیعت، علم اجتماع از اشیاء مستقل از فاعل سخن نمی‌گوید؛ بلکه از اموری سخن می‌گوید که از حیثی قائم به آگاهی فاعل از خویش‌اند. (6)
براساس تعریفی که از علوم انسانی ارائه دادیم، نقش آگاهی و معرفت در شکل‌گیری موضوع آن‌ها کاملاً بارز و نمایان است. کنش انسانیِ مورد مطالعه در علوم انسانی، کنش آگاهانه است. توضیح آنکه بعضی امور مثل گردش زمین به دور خورشید، یا جذب نور توسط سیاه‌چاله‌های فضایی، یا شکل‌گیری گردباد اساساً ارتباطی با کنش انسانی ندارند. آگاهی یا جهل ما نسبت به آن‌ها هیچ نقشی در آن‌ها ایفا نمی‌کند. به همین دلیل، مورد مطالعه‌ی علوم انسانی نیستند. اما برخی دیگر از امور، مثل تولید، توزیع، ارتباط با دیگران، مشارکت در امور اجتماعی و امثال آن کنش‌هایی انسانی‌اند. این نوع کنش‌ها نیز در یک نگاه به دو دسته تقسیم می‌شوند: کنش‌های آگاهانه و کنش‌های ناآگاهانه. منظور از کنش‌های آگاهانه در اینجا کنش‌هایی است که به آگاهی و شناخت انسان وابسته‌اند. به این معنا که هر زمانی آگاهی خود را نسبت به آن‌ها از دست بدهیم، آن کنش نیز از ما صادر نمی‌شود. مثل سخن گفتن، نوشتن، خواندن، درس دادن و امثال آن. صدور چنین کنش‌هایی وابستگی تامی به اراده‌ی انسانی دارد. برخلاف کنش‌هایی همچون گردش خون، ضربان قلب، فعالیت دستگاه گوارش، رشد مو و قد و امثال آن، که علی‌رغم ارتباطی که با انسان دارند، ارادی نیستند. ما چه اراده کنیم چه نکنیم، خون در رگ‌های ما در جریان است. چه بخواهیم و چه نخواهیم قلب ما در حال ضربان است. حرکت یا ایستادن قلب به خواست ما نیست. اراده کنیم یا اراده نکنیم دستگاه گوارش ما مشغول فعالیت است. به همین دلیل، این نوع کنش‌ها از جمله‌ی کنش‌های مورد مطالعه‌ی علوم انسانی نیستند.
البته پژوهشگر علوم انسانی ممکن است به صورت استطرادی و تبعی به بررسی کنش‌های ناآگاهانه و غیر ارادی انسان نیز بپردازد؛ اما آنچه که مورد مطالعه‌ی مستقیم و اصیل او قرار می‌گیرد، کنش‌های آگاهانه و ارادی است. مطالعه درباره‌ی سطح هوش، غرایز و عواطف انسانی، حافظه و ذهن در روان‌شناسی از این قبیل مطالعات است. این نوع بررسی‌ها به منظور تحلیل علل و عوامل شکل‌گیری کنش‌های درونی و بیرونی انسان یا کنش‌های فردی و اجتماعی او صورت می‌گیرند.
نکته‌ی مهمی که از این ویژگی به دست می‌آید این است که به دلیل فرایند پیچیده و دشوار فهم شکل‌گیری اراده در انسان و وجود مؤلفه‌های معرفتی و روانی پیشااراده، (مثل تصور فعل، تصدیق به فایده و شوق) تبیین کنش‌های انسانی از تبیین مسائل طبیعی بسیار دشوارتر و پیچیده‌تر است. (7)
لازم به ذکر است که وابستگی کنش انسانی به اختیار و آگاهی و اراده او مستلزم این نیست که هیچ نوع قانونی از رفتارهای انسانی قابل استنباط و استخراج نیست و هیچ حکم کلی مطمئنی درباره‌ی رفتارهای فردی یا جمعی آدمیان نمی‌توان داد. بلکه این وابستگی به ما نشان می‌دهد که موضوع مطالعات
علوم انسانی موضوعی سهل و ساده نیست. نباید نگاه ماشینی و ربات‌وار به آدمی و رفتارهای او داشت. نمی‌توان بر اساس داده‌های ظاهری و فرمول‌های تجربی صرف، قانونمندی‌ها و نظم‌های کلی کنش‌های انسانی را به دست آورد. استخراج و کشف قانون از پدیده‌هایی بی‌جان و بی‌اختیار و بی‌اراده، در مقایسه با استخراج قانون از کنش‌های ارادی و اختیاری و آگاهانه، کاری بس ساده‌تر و سهل‌الوصول‌تر است. ابزارهای چنین کشف و استخراجی نیز خیلی پیچیده نیست. همین که آب‌های مختلف را در شرایط یکسان به نقطه‌ی خاصی از حرارت رساندیم و به صورت تکرارپذیر معلوم شد که وقتی به نقطه‌ی 100 می‌رسند به جوش می‌آیند، قانون کلی «آب در دمای صد درجه به جوش می‌آید» استخراج می‌شود. اما به دلیل وجود همین عناصر در کنش‌های انسانی، ابزار کشف قوانین انسانی به این سادگی نیست. به صرف مشاهده‌ی مشابهت‌هایی در رفتارهای انسان‌های خاصی نمی‌توان قانون رفتار انسانی را کشف کرد. عنصر اختیار و اراده و وابستگی کنش‌های انسانی به فرهنگ و محیط موجب می‌شود که یک محقق هرگز به مشابهت‌های ظاهری میان کنش‌های انسانی دلخوش نباشد. چه بسا در باطنِ چنان مشابهت‌هایی، اختلافات عمیق و معناداری نهفته باشد.
صدور و تحقق کنش‌های اختیاری انسانی وابسته به توانایی‌ها، بینش‌ها و گرایش‌های اوست. توضیح آنکه به عنوان مثال، کنشی مثل رأی دادن در صورتی محقق می‌شود که توانایی و امکان انجام آن را داشته باشیم، چگونگی تحقق مقدمات چنین کنشی را بدانیم، فواید و منافعی از انجام آن در نظر بگیرم و همچنین انجام آن را بر کنش‌های متزاحم دیگری که در آن زمان مقرر امکان تحقق دارند، ترجیح دهیم. میزان گرایش به انجام چنین کاری در گرو میزان آگاهی از منافع و مصالح و فواید آن است. به هر میزان که از فواید چنین مشارکتی در امور سیاسی آگاه باشیم، به همان میزان نسبت به انجام آن، گرایش خواهیم داشت و به همان میزان به هنگام تزاحم با سایر کنش‌ها، انجام آن را ترجیح می‌دهیم. بر این اساس برای تحلیل و پیش‌بینی و کنترل کنش‌های انسانی صرفاً نباید به بعد بیرونی این کنش‌ها پرداخت. رابطه‌ی آن‌ها و تأثیرپذیری‌شان از گرایش‌ها و بینش‌ها را نیز باید مورد توجه قرار داد. و برای ایجاد هرگونه تغییری در کنش‌های انسانی حتماً باید به عوامل شکل دهنده‌ی آن‌ها، یعنی گرایش‌ها و بینش‌ها توجهی ویژه داشت.

5. معنادار بودن

کنش‌های انسانیِ مورد مطالعه‌ی علوم انسانی، کنش‌هایی معنادار هستند. به این معنا که پوسته‌ای دارند و مغزی؛ جسمی دارند و روحی؛ ظاهری دارند و باطنی. حقیقت این کنش‌ها را به صرف توجه به پوسته و ظاهر آن‌ها نمی‌توان شناخت. باید مغز و باطن آن‌ها را مورد توجه قرار داد. کنش‌های انسانی به منظور تحقق آن معنا و روح و باطن انجام می‌گیرند. به عنوان مثال، کسی که برگه‌ای را داخل صندوقی می‌اندازد. آنچه که پوسته و ظاهر این رفتار است همین است که یک برگه‌ی خاصی در داخل جعبه‌ای افکنده می‌شود؛ اما باطن آن چیزی است به نام رأی دادن؛ انتخاب کردن؛ و تعیین سرنوشت خود. و یا کسی که به هنگام برخورد با فرد دیگری دستش را روی سینه‌اش می‌گذارد، ظاهر کار همین حرکت بدنی خاص است؛ اما باطن و مغز آن چیزی است به نام احترام گذاشتن به طرف مقابل، که به آن کنش معنا می‌دهد. علت غایی آن کنش همین معناست. بدون فهم آن معنا، تبیین چنین فعالیتی تقریباً امری خنده‌دار می‌شود.
این در حالی است که موضوع مورد مطالعه‌ی علوم طبیعی و تجربی، فاقد چنین خصلتی است. حرکت سیارات و گردش زمین به دور خورشید یا کنش‌های طبیعی انسان مثل جذب و هضم و دفع، اموری «معنادار»، به معنای مورد نظر، نیستند. یعنی ظاهر و باطن آن‌ها یکسان است. (8) کنایه و رمز و استعاره در کنش‌های طبیعی معنا ندارد. به همین دلیل «توصیف» (description) به عنوان نخستین مرحله از شناخت علمی در علوم طبیعی خیلی شفاف و روشن است؛ اما در علوم انسانی که ناظر به کنش‌های انسانی است حتی توصیف دقیق موضوع کار ساده‌ای نیست. با ابزارهای تجربی و حسی نمی توان حقیقت کنش انسانی را توصیف کرد. توجه به این حقیقت موجب می‌شود که در به کارگیری روش‌های علوم طبیعی برای تحلیل موضوعات علوم انسانی با احتیاط بیشتری برخورد کنیم.
ژوزف آرتور کنت دو گوبینو (1816-1882)، یکی از شرق شناسان نامدار اروپایی که روی هم رفته در دوران قاجار حدود پنج سال در ایران حضور داشته است، همین ظواهر رفتار ایرانی‌ها را دیده بود که مردم ایران را مردمی عجیب و غریب توصیف می‌کرد و می‌گفت در هیچ کجای دنیا چنین عجایبی را ندیده است! زیرا ایرانی‌ها که به هم می‌رسند از حالات و احوالات بینی همدیگر و فربهی و لاغری آن سؤال می‌کنند! (9) این بیچاره متوجه نشده بود که «دماغت چاقه» یک اصطلاح است که نباید تحت اللفظی آن را معنا کرد. دماغ در این اصطلاح به معنای «حالی» است نه «بینی» و «چاق» در اینجا به معنا «خوب و خوشی» است و نه «فربه»!

6. وابستگی به نیازها

یکی از مشهورترین مدل‌های «تبیین» در علوم طبیعی که به اعتقاد برخی از اندیشمندان غربی باید در علوم انسانی نیز از همین مدل استفاده کرد، مدل «قانون فراگیر» است. جان استوارت میل (1806-1873)، پل اُپنهایم (1885-1977)، کارل همپل (1905-1997) و برخی دیگر از فیلسوفان علم معتقدند که مدل تبیین در همه‌ی دانش‌ها، اعم از طبیعی یا انسانی، منحصر در مدل قانون فراگیر است. منظور از قانون فراگیر این است که «هر گاه حادثه‌ای را تحت شمول قانونی طبیعی مندرج سازیم و به عبارت دیگر، نشان دهیم که حادثه‌ای موافق با نظمی طبیعی و عام رخ داده است، آن را تبیین کرده‌ایم.» (10) برخی از محققان داخلی نیز همین نظریه را پذیرفته و تنها مدل تبیین را مدل قانون فراگیر دانسته‌اند. (11)
اما توجه به این خصیصه‌ی مهم علوم انسانی که برخلاف علوم طبیعی، وابسته به نیازها و اقتضائات اجتماعی و فردی‌اند، موجب می‌شود در به کارگیری این مدل از تبیین در این حوزه‌ی علمی، قدری حساب‌شده‌تر عمل کنیم. با توجه به تنوع نیازهای افراد و جوامع و اختلافاتی که در این زمینه وجود دارد، معلوم نیست که علوم انسانی تولید شده توسط اندیشمندان یک جامعه، به کار درمان مشکلات و بیماری‌های جامعه‌ی دیگر بیایند. علوم انسانی تولید شده توسط غربیان، نظر به نیازهای انسان غربی‌اند و نه همه‌ی انسان‌ها ناظر به نیازهای انسان و جامعه‌ی سکولارند و نه انسان و جامعه‌ی دینی. به همین دلیل، هنجارها و دستورالعمل‌های علوم انسانی غربی نه تنها مشکلی از مشکلات ما را نمی‌توانند حل کنند حتی ممکن است بیماری‌ها و مشکلات را افزون نمایند. به همین دلیل نمی‌توان با تمسک به مدل قانون فراگیر، مدعی شد هر قانونی که درباره‌ی کنش های انسانی کشف شود، فراگیر و همه‌جایی و همه‌مکانی است. بلکه اگر قانونی با توجه به همه‌ی نیازها و اقتضائات مکانی و زمانی و فرهنگی کشف شود، در آن صورت با حفظ آن شرایط و اقتضائات فراگیر خواهد بود. مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این باره می‌فرماید:
علوم انسانی اهمیت دارد، علوم انسانی کنونی در کشور بومی نیست، متعلق به ما نیست، ناظر به نیازهای ما نیست، متکی به فلسفه‌ی ما نیست، متکی به معارف ما نیست، اصلاً ناظر به مسائل دیگری است، مسائل ما را حل نمی‌کند. دیگرانی طرح مسأله کردند، برای خودشان حل کردند- به درست و غلطش هم کار نداریم- اصلاً از ما بیگانه است. (12)

7. وابستگی به موقعیت‌های زمانی و مکانی

کنش‌های انسانی مورد مطالعه‌ی علوم انسانی متناسب با شرایط مکانی و زمانی مختلف، ممکن است متغیر شوند. زیرا کنش‌های انسانی، آگاهانه و ارادی هستند و به منظور دستیابی به اهداف خاصی انجام می‌گیرند. به عنوان مثال، رفتار انسان در موقعیتی که می‌پندارد کسی از رفتار او سوء استفاده می‌کند با رفتارهای او در شرایط عادی متفاوت است. وقتی که می‌دانیم فعالیت‌های ما توسط فرد یا افراد خاصی کنترل می‌شود، متفاوت با شرایط عادی رفتار می‌کنیم. برخلاف موضوعات طبیعی، آن‌ها همواره به یک شکل و یک حالت در برابر محققان قرار می‌گیرند. مؤمن یا کافر بودن محقق هیچ عکس‌العملی در سنگ و آب و زمین و آسمان بر نمی‌انگیزد. همان‌طور که انگلیسی بودن یا ایرانی بودن او، ستمگر یا ستمدیده بودن او، استعمارگر یا خیرخواه بودن او، موجب تغییر حالات و رفتارهای آن‌ها نمی‌شود. اما کنش‌های انسانی از چنین اموری کاملاً تأثیر می‌پذیرند.
رفتارهای آدمیان در همه‌جا و نسبت به همه کس و در همه‌ی زمان‌ها یکسان نیستند. به شدت متأثر از شرایط محیطی و زمانی و مکانی‌اند. در نتیجه، قوانین ناظر به طبیعت ظاهراً کاربرد فرازمانی و فرامکانی و فرامحیطی دارند؛ به همین دلیل، قوانین ناظر به موضوعات طبیعی با لحاظ شرایط واقعاً تعمیم‌پذیرند؛ یعنی می‌توان با اطمینان گفت که «در شرایط و اوضاع و احوال مشابه، امور مشابهی رخ خواهد داد». اما قوانین مستخرج از کنش‌های انسانی، وابسته به زمان و مکان و محیط‌اند و همچون قوانین طبیعی، قابلیت تعمیم را ندارند. کارل پوپر (1902-1994) در این‌باره می‌گوید:
میان یکنواختی‌های اجتماعی و طبیعی اختلافات فاحشی وجود دارد. یکنواختی‌های اجتماعی و انسانی در اثر فعالیت‌های انسانی، از یک دوره زمانی به دوره دیگر تغییر می‌کنند؛ یکنواختی‌های اجتماعی ساخته‌ی انسان‌اند و نه طبیعت؛ به دلیل وابستگی‌ای که به طبیعت انسانی دارند، تغییرپذیرند؛ زیرا طبیعت بشری توانایی تغییر دادن و حتی کنترل کردن آن‌ها را دارد. (13)
بنابراین یکسان دانستن مطالعات انسانی با مطالعات طبیعی، خیلی ساده‌لوحانه است. البته این سخن به معنای پذیرش نسبیت معرفت در علوم انسانی نیست؛ نسبیت مذموم به معنای سلیقه‌ای و ذوقی بودن یا قراردادی و اعتباری محض بودن آموزه‌هاست که سخنی نادرست و نامعقول است؛ اما نسبیت ناظر به شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی هیچ منافاتی با واقع‌گرایی ندارد.(14) سخن در این است که واقعیت‌های ناظر به کنش‌های انسانی را نمی توان و نمی باید بر اساس واقعیت‌های ناظر به کنش‌های طبیعی مورد بررسی قرار داد.

8. وابستگی به فرهنگ

علوم انسانی، برخلاف علوم طبیعی و علوم پایه، تا حدود زیادی وابسته به جهان‌بینی و ایدئولوژی پذیرفته شده‌ی محققان هستند. به تعبیر مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه‌ای:
بسیاری از مباحث علوم انسانی، مبتنی بر فلسفه‌هایی هستند که مبنایش مادی‌گری است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسؤولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوی به انسان و جهان است. (15)
اگر علوم سیاسی یا اقتصادی یا فلسفه یا مدیریت و بقیه علوم انسانی، مبتنی بر نگرش مادی به دنیا باشد و با ارزش‌های مادی بنا شده باشد، طبعاً نمی‌تواند خواسته‌ها و آرمان‌های جامعه‌ای را که مسلمان و مؤمن به معارف اسلامی هستند، برآورده کند. (16)
واضح است که این ویژگی، فقط ناظر به مقام گردآوری نیست؛ بلکه در مقام داوری نیز هست. بنابراین نمی‌توان با توجه به تفاوت مقام گردآوری و داوری چنین پنداشت که وابستگی به محیط و فرهنگ و جهان‌بینی و ایدئولوژی فقط در مرحله‌ی گردآوری است و نه در مرحله‌ی داوری. هم کنش‌های انسانی متأثر از وابستگی‌های فرهنگی و جهان شناختی و انسان شناختی و ارزش شناختی آنان است و هم داوری درباره‌ی آن‌ها و برنامه ریزی برای تقویت، تغییر یا کنترل آن‌ها متأثر از باورها و ارزش‌های پذیرفته شده محققان و پژوهشگران است. اساساً علوم انسانی علومی «تابع» و «وابسته» هستند. وابستگی تام و تمامی به دیدگاه‌های معرفت‌شناختی، جهان شناختی، انسان شناختی، خداشناختی و ارزش شناختی عالمان دارند. آنچه که در این میان مهم است و باید نسبت به آن حساسیت ویژه‌ای داشت، تصحیح چنان دیدگاه‌هایی است. هر گونه انحرافی در این مواضع پنج گانه به انحراف در توصیف‌ها و توصیه‌های ناظر به کنش‌های انسانی منجر خواهد شد. آیا یک پژوهشگر معتقد به ارزش‌های الهی می‌تواند برای تقویت لذت جویی‌های حیوانی و منفعت‌طلبی‌های نفسانی افراد و جوامع برنامه ریزی نماید؟ آیا یک پژوهشگر معتقد به خدا می‌تواند برای تثبیت کنش‌های متأثر از باورهای الحادی راهکار ارائه دهد؟ آیا نگاه یک روان شناس یا جامعه شناس سکولار و یک روان‌شناس یا جامعه شناس دیندار به تحلیل مسأله‌ی «روابط جنسی آزاد میان زنان و مردان» یکسان است؟ آیا راهکارهای یک روان‌شناس ملحد و یک روان‌شناس موحد برای درمان اضطراب و دلهره یکسان است؟ مسلماً پاسخ همه‌ی این پرسش‌ها، منفی است.

9. اعتباری بودن موضوع

یکی دیگر از ویژگی‌های موضوع علوم انسانی این است که کنش‌های انسانی‌ای که مورد مطالعه‌ی علوم انسانی قرار می‌گیرند، اغلب از سنخ کنش‌های اعتباری و انتزاعی‌اند. زیست اجتماعی آدمیان، زیستی مشحون از اعتباریات است. علامه‌ی طباطبائی در این باره می‌فرماید: «مفاهیم اعتباری که انسان اجتماعی امروزه از قالب ذهن خود درآورده به اندازه‌ای زیاد است که شاید تمیز و طبقه‌بندی و شمردن آن‌ها بالاتر از توانایی فکر بوده باشد. اگر چه همه‌ی آن‌ها ساخته‌ی فکر و اندیشه می‌باشند.»(17) زبان، مالکیت، ازدواج، معاملات، شؤون اجتماعی، ریاست و مرئوسیت، روابط سیاسی و اقتصادی و امثال آن همگی از سنخ اعتباریات‌اند. اساساً فهم کنش انسانی و اجتماعی، بدون فهم اعتباریات انسانی و اجتماعی امکان‌پذیر نیست. پیتر وینج (1926-1997)، از بنیانگذاران و مدافعان مکتب تفسیری و تفهمی، در این باره می‌گوید:
پیوند میان مفاهیم و بافت [اجتماعی]، پیوندی درونی است. مفهوم، معنای خود را از نقشی که در نظام فکری ایفا می‌کند، به دست می‌آورد ... وقتی «اشیاء» مورد بحث فقط جسمانی باشند، معیارهایی که بدان‌ها متوسل می‌شویم، بدون شک معیارهایی مشاهده‌گر خواهند بود؛ ولی موقعی که با «اشیاء» فکری (یا در واقع، هر گونه «اشیاء» اجتماعی) سر و کار داریم، وضع فرق می‌کند؛ زیرا فکری یا اجتماعی بودنِ خصوصیات آن اشیاء- در مقابل جسمانی بودن- کاملاً بستگی دارد به تعلق آن‌ها به صورتی خاص، به یک نظام فکری و یا شیوه‌ی زندگی. تنها با اشاره به معیارهای حاکم بر نظام فکری و یا شیوه‌ی زندگی است که آن‌ها به عنوان حوادث فکری و یا اجتماعی موجودیت پیدا می‌کنند. نتیجه اینکه اگر محقق جامعه شناسی می‌خواهد آن‌ها را «به عنوان» حوادث اجتماعی به شمار آورد (همان‌طور که بنابر فرض باید به شمار آورد) باید معیارهایی را که برای تمییز انواع اعمال «متفاوت» و انواع اعمال «یکسان» در درون شیوه‌ی حیاتِ مورد بررسی، به کار می‌برد جدی بگیرد. او مجاز نیست معیارهای خود را گزافی از خارج بر آن طرز زندگی تحمیل کند. در صورتی که او دست به چنین کاری بزند، حوادث مورد تحقیق وی، خصیصه خود را به عنوان حوادث اجتماعی، یکسره از دست می‌دهند. (18)
برخی گمان کرده‌اند، اعتبارات اجتماعی اموری بی‌مبنا و بی‌ریشه و در نتیجه کاملاً سلیقه‌ای و نسبی و قراردادی محض‌اند. به همین دلیل، علوم انسانی را در مقایسه با علوم طبیعی بسیار کم ارزش دانسته‌اند. علوم طبیعی را ناظر به واقعیات و کشف رابط علیّ دانسته‌اند؛ اما علوم انسانی را ناظر به اعتبارات و جعلیات و کشف قراردادها. اما این نگاهی سطحی و نادرست به اعتبارات اجتماعی است. اعتبارات اجتماعی و انسانی هرچند تابع نیازهای زیستی و عوامل محیطی‌اند و با تغییر آن‌ها تغییر می‌پذیرند، اما ریشه در واقعیت دارند. فهم آن‌ها و کشف واقعیت چنین اعتباراتی کاری است که یک اندیشمند اصیل باید انجام دهد. (19) البته باید دانست که تحقیق و بررسی در این نوع موضوعات به مراتب دشوارتر از علوم طبیعی است. حقیقت در این مسائل دیریاب‌تر از مسائل علوم طبیعی است و تلاشی مضاعف می‌طلبد.

10. تأثیرپذیری از پیامدها

یکی از مهم‌ترین مراحل شناخت علمی که در موضوعات طبیعی نمود بیشتری دارد، «پیش‌بینی» (prediction) است. اما در علوم انسانی به دلیل ویژگی‌های خاص موضوع، این مرحله‌ی از شناخت علمی با مشکلاتی جدی رو به روست. کنش‌های انسانی دارای پیامدهایی هستند که بعضی از آن‌ها قابل پیش‌بینی است و برخی غیرقابل پیش‌بینی؛ برخی از آن‌ها ارادی است و برخی دیگر غیرارادی؛ برخی از آن‌ها پیامدهای فردی‌اند و برخی دیگر پیامدهای جمعی؛ برخی پیامدهای عاجل‌اند و برخی دیگر آجل. آنچه قابل توجه است این است که کنش‌های انسانی به دلیل اختیاری و آگاهانه بودن، تا حدود زیادی متأثر از پیامدهای احتمالی خود هستند. یعنی انتخاب برخی از فعالیت‌ها به دلیل پیامدهای خوشایندی است که کنشگر توقع وقوع آن‌ها را دارد و یا اجتناب از برخی از کنش‌ها نیز معلول ترس از وقوع پیامدهای ناخوشایند و نامطلوبی است که کنشگر از وقوع‌شان خوف دارد. حتی اگر این توقع یا خوف، موهوم و غیرواقعی باشند. شاید به همین دلیل است که برخی از محققان «پیش‌بینی» را که یکی از ارکان مهم تحقیق علمی است، در علوم انسانی غیر ممکن دانسته‌اند و گفته‌اند پیش‌بینی در علوم انسانی تنها از راه «پیش‌گویی» ممکن است. (20)
به همین دلیل وقتی نتایج احتمالی یک کنش انسانی یا اجتماعی توسط پژوهشگر علوم انسانی اعلام می‌شود، به احتمال بسیار زیاد کنش افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهد و ممکن است افراد از انجام آن فعالیت اجتناب و یا در انجام آن تسریع کنند.(21) وقتی یک رکود اقتصادی توسط اقتصاددانان پیش بینی می‌شود، به احتمال زیاد فعالیت افراد و بنگاه‌های اقتصادی را تحت تأثیر قرار می‌دهد و ممکن است همین پیش بینی، عامل اصلی رکود شود و نه عوامل واقعی. و یا وقتی ورشکستگی یک بانک از سوی اقتصاددانان پیش بینی می‌شود، به احتمال زیاد این پیش بینی موجب ورشکستگی زود هنگام خواهد شد. زیرا، سرمایه، موجودی بسیار ترسو و فراری است و سرمایه‌گذاران به سرعت برای خارج کردن سرمایه‌های خود از آن بانک، اقدام می‌کنند. و یا وقتی وقوع یک انقلاب یا شورش اجتماعی توسط جامعه شناسان پیش بینی می‌شود، معمولاً تدابیر محافظتی و امنیتی سخت‌گیرانه‌ای توسط حاکمان و مسؤولان جامعه به عمل می‌آید و حاکمان عاقل، در زدودن علل و عوامل آن شورش یا انقلاب تلاش می‌کنند و همین پیش بینیِ شورش، خود می‌تواند به عامل مهمی برای ثبات اجتماعی تبدیل شود!
این مسأله، دشواری بررسی و پژوهش در علوم انسانی را نشان می‌دهد. معلوم می‌شود موضوع علوم انسانی را نباید همچون موضوعات علوم طبیعی خنثی و بی‌اراده در نظر گرفت. علل و عوامل آشکار و نهان فراوانی در شکل‌گیری کنش‌های انسانی نقش‌آفرینی می‌کنند که هم فهم آن‌ها و هم داوری درباره‌ی کنش انسانی را پیچیده‌تر و چندوجهی می‌کند. استفاده از یک روش خشک و بی‌روح به نام روش تجربی برای داوری درباره‌ی کنش‌های انسانی و فهم علل و عوامل آن‌ها و یا پیامدهای آن‌ها ممکن است ما را از فهم حقیقت این کنش‌ها غافل کند.

11. همدلی پژوهشگر با موضوع تحقیق

مطالعات علوم انسانی به گونه‌ای است که محقق در بسیاری از موارد نمی‌توند نسبت به مورد مطالعه بی‌تفاوت باشد. نمی‌تواند هر نوع آزمایشی را بر روی آن انجام دهد. مطالعات انسانی با مطالعه بر روی سنگ و خاک یا حتی کرم و موش و سگ و گربه متفاوت است. در مطالعات انسانی ارتباطی عاطفی و همدلانه میان مشاهده‌گر و مشاهده شونده برقرار می‌شود. همین مسأله می‌تواند تا حدود زیادی هم بررسی و هم نتایج این نوع مطالعات را تحت تأثیر قرار دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه در این باره، ر.ک: بلیکی، نورمن، پارادایم‌های تحقیق در علوم انسانی، ترجمه سیدحمیدرضا حسنی و دیگران، ص 78-84؛ پارسانیا، حمید، جهان‌های اجتماعی، ص 24-28.
2. پارسانیا، حمید، جهان‌های اجتماعی، ص 29-32.
3. See: Berger. P. L. & T. Luckmann. The Social Construction of Reality. Garden City. Doubleday. 1966.
4. سروش، عبدالكریم، تفرج صنع، ص 7-12.
5. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، ص 132-133.
6. لیتل، دانیل، تبیین در علوم اجتماعی: درآمدی به فلسفه علم الاجتماع، ترجمه عبدالکریم سروش، ص 391، به نقل از
Taylor, Charles, Philosophy and the Human Sciences: Philosophical
Papers. Cambridge. Cambridge University Press. 1985. p98.
7. سوزنچی، حسین، معنا، مکان و راهکارهای تحقق علم دینی، ص 117.
8. البته همین کنش‌های طبیعی حاوی پیام‌ها و نشانه‌های معنوی و الهی‌اند. همه‌ی آن‌ها از آیات خداوندند. تأمل در هر کدام از آن‌ها می‌تواند ما را به حقیقت هستی رهنمون سازد. در یک معنای وسیع و با یک نگرش عرفانی و توحیدی و اسلامی به طبیعت می‌توان گفت همه‌ی اجزاء عالم طبیعت از هوشمندی و شعور برخوردارند. قرآن کریم چه زیبا این حقیقت را بیان می‌کند که «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِیمًا غَفُورًا(الإسراء/44) آسمان‌های هفتگانه و زمین و هرکس در آن‌هاست او را تسبیح می‌گویند؛ و هیچ موجودی نیست مگر اینکه به ستایش او تسبیح می‌گوید، ولی شما تسبیح‌شان را نمی‌فهمید. به راستی که او بردبار آمرزنده است»
9. وی در کتاب سه سال در ایران، ترجمه ذبیح‌الله منصوری، ص 12-13 درباره‌ی کیفیت احوال‌پرسی ایرانیان می‌نویسد: «پس از آنکه شما و صاحبخانه و جمیع حضار نشستید «آنگاه شما به طرف صاحبخانه رو نموده و می‌گویید آیا انشاءالله بینی شما فربه است. ... صاحبخانه می‌گوید در سایه‌ی توجهات باری‌تعالی بینی من فربه است، بینی شما چطور؟... من در بعضی مجالس دیده‌ام که حتی پنج مرتبه این سؤال را از یک نفر کرده‌اند و پاسخ داده‌است. ...»
10. کیم، جگون، «تبیین علمی»، در علم شناسی فلسفی، ترجمه عبدالکریم سروش، ص 57.
11. بستان، حسین و دیگران، گامی به سوی علم دینی (1): ساختار علم تجربی و امکان علم دینی، ص 72-73.
12. http://farsikhameneitspeech-content?id=10055.
13. Popper. Karl R.. The Poverty of Historicism. U.S.A.. The Beacon Press. 1957, p7-8.
14. نسبی‌گرایی دست کم، دو معنای متفاوت دارد: الف) نسبیت ناظر به شرایط واقعی: گاه منظور از نسبی بودن یک حکم این است که آن حکم، نسبت به شرایط و قیود واقعی موضوع خود، متفاوت و تغییرپذیر است؛ مثلاً می‌گوییم جوش آمدن آب در دمای 100 درجه نسبی است، یعنی نسبت به اینکه آن آب خالص باشد یا نه و فشار هوا یک اتمسفر باشد یا کمتر یا بیشتر، دمای جوش آمدن آب نیز تفاوت می‌کند. بنابراین، حکم مذکور، حکمی ثابت و تغییرناپذیر نیست؛ بلکه نسبت به شرایط و قیود خاصی واقعی قابل تغییر است. بله، اگر آب خالص باشد و فشار هوا هم یک اتمسفر باشد، حکم مذکور برای این موضوعِ مقید، ثابت و تغییرناپذیر است؛ یعنی همواره آب خالص در فشار یک اتمسفر در دمای 100 درجه می‌جوشد. البته، با فرض وجود آن شرایط و قیود واقعی، حکم نیز، حکمی مطلق و تغییرناپذیر خواهد بود. در حقیقت، همه‌ی احکام مربوط به واقعیات چنین هستند که در همه یا برخی از شرایط واقعی، ثابت، مطلق و تغییرناپذیرند و قوانین تجربی، ریاضی، فلسفی و امثال آن، بیانگر آن شرایط واقعی برای حکم هستند. ب) نسبیت ناظر به سلایق شخصی و جمعی: گاهی نیز منظور از نسبی بودن یک حکم آن است که تحت هیچ شرایط واقعی، ثابت و تغییرناپذیر نیست؛ به عبارت دیگر، حکم نسبی، به حکمی گفته می‌شود که هیچ ارتباطی با واقعیات ندارد تا در همه یا برخی از شرایط واقعی ثابت باشد، بلکه وابسته به سلیقه‌ی افراد یا قراردادهای خود آن‌هاست و لذا با هر قید و شرطی هم که بیان شود، قابل تغییر است.
آنچه که بر اساس مبنای معرفت‌شناسی ما امری مذموم و نادرست و نامقبول است، نسبیت به معنای دوم است؛ اما نسبیت به معنای نخست، نه قابل انکار است و نه منافاتی با واقع‌گرایی و مطلق‌گرایی دارد. (ر.ک: شریفی، احمدحسین، نسبیت و اطلاق در اخلاق»، در فلسفه اخلاق با تکیه بر مبحث نریتی، ص 90-92.)
15. http://farsikhamenei.ir/speech-content?id=7959.
16. http://farsikhamenei.ir/speech-content?id=9925.
17. طباطبائی، محمدحسین، اصول فلسفه و روشنی رئالیسم، مقاله‌ی ادراکات اعتباری، در مجموعه آثار، مرتضی مطهری، ج6، ص 444.
18. وینچ، پیتر، ایده‌ی علم اجتماعی و پیوند آن با فلسفه، ترجمه گروه سمت، ص 101-103.
19. بحث رابطه‌ی اعتبارات با نظریه‌ی واقع‌گرایی را در کتاب خوب چیست؟ بد کدام است؟ به تفصیل مورد بررسی قرار داده‌ایم. ر.ک: شریفی، احمدحسین، خوب چیست؟ بد کدام است؟ ، ص 147-176.
20. Merton. P. K., Social Theory and Social Structure. Glencoe, Free Press. 1957.
21. Popper. Karl R.. The Poverty of Historicism. U.S.A.. The Beacon Press. 1957. p13-14.

منبع مقاله :
شریفی، احمدحسین؛ (1393)، مبانی علوم انسانی اسلامی، تهران: انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول