آيا با هر كسي مي توان ازدواج كرد ؟

نويسنده:مجد
.در خانواده هاي ايراني يك سنت است كه اگر بزرگان خانواده ،فردي را بپذيرند و مثلاً بگويند كه اين داماد خوبي است ؛قبول داريم و مبارك است ان شاء الله ... ، بدين ترتيب مرحله اول به خوبي پشت سر گذاشته شده است.حالا اين نوع انتخاب را مقايسه كنيد با انتخاب يك دختر و پسري كه بدون توافق خانواده هايشان ميخواهند به محضر بروند و عقد كنند .خانواده ها با احترام به خواستگاري دختر مي روند ، در روز خوبي مثلاً روز عيد غدير مي روند،همگي توافق مي كنند ،وبعد قرار نامزدي را ميگذارند و ... مي بينيد كه ر ضايت خانواده هاي طرفين ازدواج اولين عامل سرنوشت ساز در زندگي زوج ايراني است.در كشوري كه مردم به صورت دسته جمعي زندگي مي كنند ،وقتي شما با يك مرد زندگي مي كنيد انگار با يك قبيله زندگي مي كنيد.
فقط يك مرد به تنهايي نيست .در مورد خانمها هم همينطور است .وقتي با يك دختر زندگي مي كنيد با يك قبيله زندگي مي كنيد.چطور ما بايد خودمان رادر اين قبيله جا كنيم و مورد پذيرش فاميل همسرمان قرار بگيريم ؟ فقط با كمال،يعني يك قدري سازگار باشيم ،يك سلام و عليك درست و حسابي بكنيم ،احترام به بزرگترها را بلد باشيم ،همه اين رفتارها را كمال مي گويند.مگر يك خانم محترم ايراني كه اهل نماز و سجاده است ،از عروسش جز احترام متقابل و كلمات قشنگ و دلنشين چه ميخواهد .ما اگر اين كمالات را داشته باشيم به سرعت در خانواده همسرمان مورد پذيرش قرار ميگيريم و جا مي افتيم.
بنابراين عامل دوم يا شرط دوم اين است كه خانواده هاي طرفين ،عروس و داماد را بپذيرند.
عامل سوم اين است كه اين دو نفر كه ميخواهند با هم ازدواج كنند ،از نظر عاطفي قدري به هم شبيه باشند .مثلاً يكي داغ داغ و ديگري سرد سرد،اين دو نميتوانند زوج مناسبي باشند .حداقل يك كمي از نظر عاطفي و احساسي به هم نزديك باشند.قبلاً به كرات گفته ام مثلاً شما به يك آدم سرد از لحاظ عاطفي ،هر چه محبت كنيد هيچ متوجه نمي شود.حتي گاهي خيال مي كند كه اين وظيفه شماست.در حالي كه اين وظيفه ما نيست .گاهي با يك آدم داغ داغ مواجه مي شويد كه دائماً مي گويد فدايت بشوم،چه چيزي مي خواهي ؟مي گوييم هيچي آقا،خيلي ممنون.يعني آنقدر شعله عواطف او بالاست كه ما مي سوزيم ! به اين لحاظ است كه مي گوييم اگر عاطفه دو نفر قدري نزديك و شبيه به هم باشد براي سازگاري ،بهتر است.
عامل چهارم ،شباهت و نزديكي ميزان هوش و حواس زوجين است.مثلاً يك خانمي با ضريب هوشي 120 چگونه ميتواند با آقايي با ضريب هوشي 85 زندگي كند و به سازگاري و توافق هم برسند ؟زن و شوهر ها بايد از لحاظ هوشي نزديك به هم باشند.
مثلاً هر دو نزديك به 120 باشند .در مورد افراد كم هوش خيلي خوب بود اگر قانون مانع ازدواج آنان مي شد. مثلاً فردي با ضريب هوشي 52 نمي تواند خودش را اداره كند چه رسد به زن و بچه يا به شوهر و بچه .بايد براي آنها برنامه هاي ديگري مانند ازدواجهاي موقتي گذاشت.واقعاً بعضي افراد نبايد ازدواج كنند چون مشكلات بيشتري به وجود مي آورند.چنين زوجي قادر نيستند بچه هاي خود را تر و خشك و نگهداري كنند .
ممكن است هوش والدين روي هوش بچه ها اثر بگذارد ؟بله ممكن است اثر بگذارد.ما براي افراد كم هوش چندين برنامه درماني داريم.به اينها نكات راواني ياد ميدهيم.ممكن است طي 10 سال بتوانند 5 كلاس درس بخوانند ،بعضي كارهاي ضروري را به اينها ياد مي دهيم.باور كنيدازدواج يك پديده فوق العاده مقدس و مهمي است،همينطوري نمي شود ازدواج كرد.
عامل پنجم ،نزديكي جغرافيايي ،اين دو نفر است.نميدانم شما چقدر روي عامل جغرافيا تاكيد مي كنيد ولي خصوصيت جغرافيايي پاره اي خصوصيات روانشناسي و شخصيتي به ما ميدهد .مثلاًمردم مناطق جغرافيايي سردسير را با مردم مناطق جغرافياي كويري يا جغرافياي مديترانه اي و ... مقايسه كنيد،حتماً تفاوت دارند.معمولاً مردمي كه در كنار دريا زندگي ميكنند آرامترند.براي اينكه طبيعت به نفع آنهاست.يك چوب خشك را در اين مناطق در زمين بكاري ،سبز ميشود.
تير قيراندود چراغ برق شهر من ،شاخه ميدهد،باور مي كنيد ؟!
مثلاً اگر خيلي تنبل هم باشيد فقط كافي است كه كنار دريا بنشينيد و قلاب ماهيگيري را داخل دريا بيندازيد و ماهي بگيريد.ناهار شما آماده است ! حالا اين را با يك مرد كويري كه آب ندارد ، زندگي ندارد ،اصلاً كلافه است ،مقايسه كنيد .لذا اين آدم شمالي با آن آدم كويري صفات رفتاري و شخصيتي اش فرق ميكند.اين يكي ملايمتر است و آن يكي قدري تندتر.
ما ميگوييم وقتي ميخواهيد ازدواج كنيد ،بهتر است طول و عرض جغرافيايي تان به هم بخورد و نزديك باشد.خوب است اينجا به تفاوت سني مطلوب ميان زن و شوهر هم اشاره اي بكنيم :
مطلوب است كه آقايان در حدود چهار تا هفت سال بزرگتر از خانمها باشند.هرگز يك خانم نبايد با يك مرد كم سن و سال تر از خودش ازدواج كند .شايد در ابتدا اين انتخاب برايش جالب باشد ولي براستي او برايش شوهر نيست.مردي كه مثلاً هفت يا هشت سال از همسرش كوچكتر است ،نمي تواند شوهر مناسبي باشد.
عامل ششم ،شباهت تحصيلي است .ما خيلي اصرار مي كنيم كه سطح تحصيلات زن و شوهر در ميزان توافق و سازگاري آنان مؤثر است.زندگي يك آدم باسواد با يك آدم بي سواد خيلي سخت است.مثلاً نميشود كه يكي دكترا داشته باشد و ديگري فقط شش كلاس درس خوانده باشد.البته در زمان قديم رسم بود كه مردان، زنان بي سواد يا كم سواد مي گرفتند كه اگر هر بلايي سرش آوردند ، متوجه نشود.اما الان شرايط جامعه تغيير كرده است. غالباً آقايان دوست دارند با زنان باهوش و تحصيل كرده ازدواج كنند .زيرا معتقدند وقتي كه ما مرديم چراغ خانه ما را روشن نگه ميدارند.ولي يك زن كم عقل و كم هوش نمي تواند چراغ خانه را روشن نگه دارد.اصلاً چه لزومي دارد كه زني بگيريم كه زني بگيريم كه هوشش كم باشد.مگر ما مي خواهيم چه كار كنيم ؟ما مي خواهيم زندگي كنيم .اين زندگي ماست .اين ميزان درآمد ماست .هر جا مشكلي دارد بفرمائيد.چرا ما با كسي ازدواج كنيم كه ما را درك نكند.اتفاقاً اگر ما را درك كند و بفهمد خيلي خوب است.من فكر ميكنم در گذشته ،مردها از زنهاي تيز و باهوش وحشت داشتند براي اينكه ما مردها عيب و ايرادهايي داريم كه يك خانم فهميده و نازنين اين ايرادها را رفع ميكند ولي اذيت هم نميكند .الان مردهاي ما بسيار علاقمندند كه با زنان تحصيل كرده ازدواج كنند .مثلاً مردهايي كه تحصيلاتشان در حد زير ديپلم ،يا زير كلاس پنجم ابتدايي يا زير ليسانس است،تمايل دارند كه زنهاي باسوادتر از خودشان بگيرند .يك مورد مشاوره داشتم كه به آقا گفتم :” اين خانم ليسانسه هستند ولي شما فقط شش كلاس درس خوانده ايد .“ آقا گفت :”عيبي ندارد من از ايشان خيلي چيزها ياد مي گيرم.“ گفتم :” نه،صلاح نيست.“
عامل هفتم ،وجود اساس دلبستگي بين طرفين ازدواج است.وقتي قصد داريم با كسي ازدواج كنيم لازم است كه قدري دلمان با او باشد .شما ميدانيد مردمي كه با عشق زياد نسبت به همديگر ازدواج مي كنند خيلي زود سرد مي شوندو حتي كار به جدايي و طلاق هم مي كشد.ولي براي يك ازدواج مطلوب و معقول دوست داشتن عادي و مختصر لازم است.مثلاً كسي كه به خواستگاري دختر خانمي آمده و حالا نامزد شده اند بايد دو ،سه ماهي با همديگر رفت و آمد كنند تا قدري نسبت به هم احساس دلبستگي پيدا نمايند .به طوري كه اگر دوروز همديگر را نديدند دلشان تنگ بشود.اين احساس ،عالي است.يك احساس دلتنگي نه كمتر و نه بيشتر.بعضيها كه به شدت عاشق مي شوند،مي گويند يا اين يا مرگ.من به شاگردانم ياد داده ام كه در چنين شرايطي ،مرگ را ترجيح بدهند.اين چنين ازدواجي فايده ندارد .خاطر خواهي يا افراط دوست داشتن همان چيزي است كه مثلاً نوجوان يا جواني از آپارتمان بيرون مي آيد و دم آسانسور دختري را مي بيند و يك دل نه صد دل عاشقش مي شود،تنها به يك نگاه .چنين ازدواجي به درد نمي خورد ،ما مي خواهيم يك كسي را داشته باشيم كه مثلاً او را چهار ماه ببينيم ،بعد دوستش بداريم.بگوييم كه حداقل چهار ماه او را مي شناختيم و بعد به او علاقمند شديم.
عامل هشتم ،تشابهات مذهبي است .من اعتقاد راسخ دارم كه شيعه فقط بايد با شيعه زندگي و ازدواج كند ،مسيحي با مسيحي ،كليمي با كليمي و ... چون ما هر اندازه بينش زندگي با فردي از يك مذهب ديگر را داشته باشيم ولي بالاخره يك مادربزرگي داريم كه طبق اعتقادات و سنتها و باورهاي خودش عمل ميكند.
ممكن است متوجه نشود كه اينها كتاب دارند . ممكن است در كلام خود گاهي بد و بيراههايي بگوييم كه مثلاً داماد يا عروس خانه ما كه از يك دين و مذهب ديگري است بدش بيايد . تفاوت زبان چندان مهم نيست ،اغلب زن و شوهر ها زبان يكديگر را ياد مي گيرند ولي مذهب را نمي توانند .
عامل نهم ،از نظر ظاهري تقريباًُ شبيه هم باشند .دو نفر كه مي خواهند ازدواج كنند بايد ظاهري داشته باشند كه بتوانند پنجاه سال همديگر را تماشا و تحمل كنند .اغلب ما انسانها آينه هاي خود را گم كرده ايم.مثلاً آقا دنبال زيباترين زن است ،در حالي كه خودش يك چيز بد تركيب و زشتي است.بايد به او بگوييم تو خجالت نمي كشي زيباترين خانم كه نمي آيد با تو ازدواج كند.اگر ما آينه هايمان را پيدا كنيم ،يك كسي را كه شبيه خودمان باشد پيدا مي كنيم .عيب و ايرادهاي چهره و ظاهر اندام در طولاني مدت معني دار و مساله ساز مي شود.اما در كوتاه مدت كسي متوجه نمي شود.
به هر حال يك ظاهر متعادل مورد درخواست است.درمورد هيچ يك از عواملي كه تاكنون درباره اش صحبت شد ،ما ديدگاه ايده آليستي نداريم .ما دنبال ايده آل نيستيم ،ما همين زندگي معمولي را بچرخانيم هنر كرده ايم .ما براي ازدواج يك آدم معقول و متدين مي خواهيم كه سواد و سن او هم معمولي باشد ،خانواده معقولي هم داشته باشد.اصلاً ايده آل گرا نيستيم .
با كمال جسارت بگويم بسياري از آقايان و خانمهايي كه ازدواج نكرده اند يا اينكه دير ازدواج مي كنند علتش اين است كه ايده آليستي فكر مي كنند.
مثلاً دختر خانم بدنبال آقايي است كه هنوز در تاريخ نيامده و بايد بسازيم و برعكس.من به عنوان مشاور خانواده ها اعتقاد دارم كه با همان چيزهايي كه داريم بايد قناعت كنيم .اين همه خانم و آقاي خوب و اهل زندگي در اين مملكت وجود دارند كه شايسته ازدواج هستند .حالا چه فايده اي دارد كه ما بخواهيم يك فردي را با فلان شرايط بدهيم برايمان طراحي كنند !ما با چشم و ابروي ديگري كه زندگي نمي كنيم ،ما با شخصيت يك آدم زندگي مي كنيم .
در مورد تشابهات ،شناخت بعدي ما در مورد چيزي به نام شخصيت است.شخصيت مجموعه خصوصيات سرشتي و اكتسابي ما است.مثلاً يك فردي را مي بينيد كه خيلي منزوي و درون گراست.بعد فرد ديگري را مي بينيد كه خيلي شاد و برون گراست .اين دو نفر نمي توانند با هم ازدواج كنند .چون هر كدام ساز خودش را ميزند .يك كسي كه از نظر ويژگيهاي شخصيتي ،حد وسط باشد بسيار مناسب است .آيا درون گرايان مي توانند با هم ازدواج كنند ؟شايد بد نباشد چون هر دو ساكت يك گوشه اي مي نشينند و ممكن است خودشان راضي باشند .ولي آدم احساس مي كند كه چه خانه ساكت و سردي .برون گرايان چطورند ؟اينقدر حرف دارند كه هيچكدام حاضر به ساكت شدن نيستند .ولي مردم متعادل و عادي چه كاني اند ؟آدمهايي كه حد وسط اين دوتا ويژگي هستند :درون گرايي و برون گرايي .