مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون




 

اهرنفست در 18 ژانویه‌ی 1880 در وین به دنیا آمد. در سال 1904 دوره‌ی دكتری فیزیك نظری را زیر نظر لودویگ بولتزمان، فیزیكدان بزرگ اطریشی به پایان رساند. در همان سال با تاتیانا الكسیونا آفاناسیوا، ریاضیدان روس، ازدواج كرد. پژوهش‌های این زن و شوهر در مكانیك آماری موجب شد كه فلیكس كلاین، ریاضیدان معروف، از آنان دعوت كند تا رساله‌ای در مبانی مكانیك آماری برای دائرة المعارف علوم ریاضی بنویسند. امروزه این رساله یكی از آثار كلاسیك مكانیك آماری به شمار می‌رود. اهرنفست یكی از نخستین فیزیك‌دان‌هایی بود كه به عمق نظریه‌ی كوانتومی پلانك پی برد و كوشید كه هم پیوند آن را با فیزیك كلاسیك روشن سازد و هم به نتایج تازه‌ای در آن دست یابد. وقتی ه.ا.لورنتس در سال 1912 از تدریس دانشگاهی كناره گرفت، اهر نفست را به جانشینی خود برای كرسی فیزیك نظری در دانشگاه لایدن پیشنهاد كرد. اهر نفست معلمی بود سرزنده و برانگیزنده، و محققی بود دقیق و تیزبین. كارهای پژوهشی او در حوزه‌ی نظریه‌ی قدیمی كوانتوم گوناگون و متنوع بود. تدوین اصل آدیاباتیك، كه نیلس بوهر آن را از شالوده‌های نظریه‌ی كوانتومی می‌شمرد، از اوست. بعد از پیدایش و بسط مكانیك كوانتومی كوشید كه با طرح سؤال‌های بنیادی مبانی این نظریه‌ی جدید را روشن و قابل فهم سازد. اهر نفست، در 25 سپتامبر 1933، در حالی كه انبوهی از مسائل متعدد شخصی او را از پا درآورده بود و دلی سخت آزرده از اوضاع زمانه داشت، خود را كشت.
این روزها شماره‌ی مردانی با صفات نیك كه به میل خود جدائی از زندگی را بر می‌گزینند، چندان زیاد است كه دیگر چنین پایانی را غیر عادی نمی‌شماریم. با وجود این تصمیم به ترك زندگی، مجموعاً ریشه در ناتوانی یا دست‌كم بی‌میلی – در تسلیم شدن به شرایط جدید و دشوارتر بیرونی زندگی دارد. امتناع از ادامه دادن به زندگی طبیعی به دلیل تعارض‌هایی درونی كه برای آدمی تحمل ناپذیر می‌شود – چیزی كه حتی امروز نیز در میان كسانی كه از عقل سلیم برخوردارند رویدادی نادراست – فقط برای اصیل‌ترین و از نظر اخلاقی ستوده‌ترین شخصیت‌ها امكان پذیر است. دوست ما پاول اهر نفست در برابر چنین تعارض درونی اندوه‌باری بود كه از پای درآمد. آن‌ها كه او را خوب می‌شناختند، موهبتی كه من از آن برخوردار بودم، می‌دانند كه این انسان پاك بیش از هر چیز قربانی تعارض وجدانی شد كه هیچ معلم دانشگاهی كه پنجاه سالگی را پشت سر نهاده باشد، از نوعی از آن ایمن نمی‌تواند بود. من بیست و پنج سال پیش با او آشنا شدم. او در پراگ به دیدن من آمد. مستقیماً از روسیه می‌آمد كه در آن‌جا به بهانه‌ی یهودی بودن از تدریس در مؤسسات آموزش عالی محروم شده بود؛ در جستجوی كاری در اروپای مركزی یا باختری بود. ولی ما در این مورد كمتر صحبت كردیم زیرا چیزی كه همه‌ی توجهمان را به خود مشغول داشت، وضع علم در آن زمان بود. هر دو پی برده بودیم كه مكانیك كلاسیك و نظریه‌ی میدان الكتریكی از عهده‌ی توضیح پدیده‌های تشعشع گرمائی و فرایندهای مولكولی (نظریه‌ی آماری گرما) بر نیامده‌اند؛ اما راه معقولی نیز برای رهائی از این معضل به‌نظر نمی‌رسید. شكاف منطقی نظریه‌ی تشعشع پلانك – كه هر دو آن را سخت می‌ستودیم – بر ما آشكار بود. ما همچنین درباره‌ی نظریه‌ی نسبیت بحث كردیم و عكس العمل او با اندكی تردید و با داوری نقادانه‌ای كه خاص او بود همراه بود. چند ساعتی نگذشت كه ما دوستانی واقعی شدیم گوئی كه رؤیاها و علاقه‌هایمان بر هم منطبق بود. دوستی صمیمانه‌ی ما همچنان تا زمانی كه او از این زندگی جدائی گرفت، ادامه یافت. ارج او در استعداد بسیار رشد یافته‌اش برای جذب جوهر یك مفهوم نظری بود و پیراستن یك نظریه از حشو و زواید ریاضی تا جائی كه اندیشه‌ی بنیادی و ساده‌ی آن با وضوح تمام آشكار گردد. این توانایی او را معلمی بی‌نظیر می‌ساخت. به این سبب بود كه او را به مجامع علمی دعوت می‌كردند؛ زیرا او همیشه به هر بحثی روشنی و وضوح می‌بخشید. با ابهام و روده درازی می‌جنگید و در صورت لزوم از بذله‌ی نیشدار، و حتی اهانت بی چون و چرا، ابا نمی‌كرد. برخی از گفته‌هایش را تقریباً می‌شد به گستاخی تعبیر كرد؛ با این حال غمباری سر گذشتش دقیقاً در عدم اعتماد به نفس بیمار گونه‌اش بود، او پیوسته از این نكته رنج می‌برد كه استعدادهای انتقادی او از توانایی‌های آفریننده‌اش فراتر می‌رفت. به یك معنی، حس انتقادیش عشق به زاده‌ی اندیشه‌اش را، حتی پیش از زادن در او می‌كشت. اندك زمانی پس از نخستین دیدارمان، تحول بزرگی در زندگی حرفه‌ای اهر نفست به‌وقوع پیوست. استاد عزیزمان لورنتس، كه مایل بود از تعلیم منظم دانشگاهی كناره بگیرد، به ذوق و انگیزه‌ی معلمی در اهر نفست پی برد و او را به جانشینی خود پیشنهاد كرد. حوزه‌ی فعالیت شایان توجهی به روی این مرد جوان گشوده شد. او نه فقط بهترین معلمی بود كه من در حرفه‌ی خود شناخته‌ام، بلكه با علاقه‌ی تمام به رشد و سرنوشت آدمیان خاصه شاگردانش دلبسته بود. شناختن دیگران، جلب دوستی و اعتماد آنان، كمك به هر كسی كه گرفتار تنازع‌های درونی و بیرونی است، تشویق استعدادهای جوان، همه جوهر واقعی او را شاید بیش از استغراق او در مسائل علمی تشكیل می‌دادند. شاگردان و همكارانش در لایدن او را دوست می‌داشتند و محترم می‌شمردند. آنان به از خود گذشتگی مطلق او پی برده بودند و می‌دانستند كه سرشت او به خدمت كردن و یاری دادن خو گرفته است. آیا او نمی‌بایست انسانی شادمان بوده باشد؟ در حقیقت او از هر كس دیگری كه با من صمیمی بود، ناشادمانتر بود. دلیل این ناشادمانی آن بود كه خود را همتراز وظیفه‌ی بزرگی كه در برابرش بود حس نمی‌كرد. چه حاصل از این‌كه مورد احترام همگان بود؟ احساس ناتوانی، كه براستی ناموجه بود، پیوسته گریبان گیرش بود و همواره آرامش فكری را كه برای پژوهش بی دغدغه لازم است، از او سلب می‌كرد. چندان از این احساس در رنج بود كه ناگزیر تسلی خود را در اشتغال به امور دیگر می‌جست. سفرهای مكرر و بی‌هدف، سرگرم شدن به رادیو و بسیاری دیگر از جنبه‌های زندگی بی آرام او، از نیازش به آرامش و سرگرمی‌های بی‌ضرر نشأت نمی‌گرفت، بلكه ریشه در میلی شدید به گریز داشت كه علت آن تعارضی روانی بود كه بدان اشاره كردم.
در این چند سال آخر، این وضع با تحول بسیار متلاطمی كه اخیراً در فیزیك نظری روی داده است، تشدید شده بود. آموختن و آموزاندن چیزهایی كه در دل نمی‌توان پذیرفت همیشه كار دشواری است. و این دشواری برای ذهنی كه به حد افراط درستكار است، ذهنی كه وضوح برایش به معنی همه چیز است، دوچندان می‌شود. علاوه بر همه‌ی این‌ها دشواری فزاینده‌ی كنار آمدن با افكار جدید است برای مردی كه مرز پنجاه سال را پشت سر نهاده است. من نمی‌دانم كه چند تن از خوانندگان این سطور قادر به درك این تراژدی خواهند بود. با این حال، این مسأله بود كه بیش از هر چیز دیگر سبب فرار او از زندگی شد. به نظر من، گرایش به انتقاد از خود بیش از حد به تجربه‌های دوران كودكی مربوط می‌شود. تحقیر و فشار ذهنی از سوی معلمان جاهل و خودپسند در ذهن جوانان ضایعه‌ای را ببار می‌آورد كه جبرانش ممكن نیست و چه بسا كه اثری محنت‌بار در زندگی بعدی به‌جای گذارد. به شدت این تجربه در اهر نفست از این واقعیت می‌توان پی برد كه از گذاشتن فرزندان عزیزش به مدرسه سر باز زد. رابطه با دوستان در زندگی اهر نفست اهمیتی بسیار بیشتر از آنكه در زندگی اكثر مردم دارد، داشت. راستی را كه دلبستگی‌ها و دلزدگی‌هایی كه بر داوری‌های اخلاقی مبتنی بود، بر او چیرگی داشت. محكمترین پیوند زندگیش با همسر و همكارش بود كه شخصیتی بود سخت قوی و ثابت قدم و همتر از فكری او. شاید ذهن او سرعت انتقال و تنوع و حساسیت ذهن اهر نفست را نداشت، اما وقار، استقلال از دیگران و ثبات قدمش در برابر دشواری‌ها و نیز یگانگیش در اندیشه و احساس و عمل جملگی برای اهر نفست نعمتی بشمار می‌آمد و او نیز این نعمت را با احترام و عشقی جبران می‌كرد كه من در زندگی خود كمتر نظیر آن را دیده‌ام. آزردگی و بیگانگی اندكی از او تجربه‌ای دردناك برای اهر نفست بود، تجربه‌ای كه روح آزرده‌اش نتوانست از عهده‌ی آن برآید. ما كه زندگی‌هایمان از نیرو و یگانگی روح وی، از مهربانی و گرمی ذهن پر بارش و نیز از بذله‌ی سركش و مزاح نیشدار او، غنا یافته است می‌دانیم كه جدائی او تا چه حد بر فقر ما افزوده است. او در شاگردانش و در همه‌ی كسانی كه شخصیت او راهنمای خواسته‌هایشان بود به زندگی ادامه خواهد داد.