پیربچه یا بزرگ سال کودک صفت (1)
برگردان: دکتر صادق طباطبایی
در یک پرده تبلیغاتی مربوط به آگهی تجارتی صابون ایوری (Ivory)، مادر و دختری نشان داده میشوند. تماشاچیان باید حدس بزنند کدام یک مادر و کدام دیگری دختر اوست. ظاهر هر کدام سنی حدود بیست سالگی را نشان میدهد؛ و تفاوت سنی در چهرهها دیده نمیشود. آنچه در این پیام بازرگانی و در وهله اول به ذهن من خطور کرد، این بود که همین صحنه نشانهای است بر این واقعیت اجتماعی که مرزها و تفاوتهای میان بزرگسالان و فرزندان آنها رفتهرفته از میان میرود. گرچه پیام اغلب آگهیهای بازرگانی تقریباً و بدون استثنا، بیان همین واقعیت است، اما در متن پیام این آگهی مربوط به صابون، این حقیقت از هر جای دیگر برجستهتر به نظر میآید که در فرهنگ امروز ما و در ارزشهای حاکم بر آن، هرچه تفاوت ظاهری میان مادر و دختر کمتر باشد، مطلوبتر است. دختر نباید از مادر جوانتر به نظر برسد یا برعکس، مادر نباید مسنتر از دختر جوانش در نظر آید. این که این مسأله نمودار از بین رفتن و زوال کودکی است یا کمرنگ شدن ویژگیهای بزرگسالی، بستگی به نقطهنظر انسان دارد. بدیهی است، تا زمانی که تصویر و تصوری و یا تعریف روشنی از مفهوم و مقولهی جوانی و بزرگسالی نداشته باشیم، تبیین مقولهی کودکی و طفولیت معنائی ندارد. محور اصلی مباحث این کتاب که: جهان اطلاعاتی الکترونی امروز، طفولیت را منقرض کرده و ایجابات آن را از میان برمیدارد، میتواند در عین حال بدین معنا نیز باشد که، رسانههای الکترونی، مفهوم بزرگسالی و معنای مقولهی بلوغ و جوانی را نیز مخدوش و زائل گردانیدهاند.
در مباحث گوناگون کوشیدهام تا نشان دهم که، برداشت و استنباط پختگی و بزرگسالی، به میزان بسیار زیادی محصول فرهنگ گوتنبرگ و نتایج اختراع چاپ و رواج کتاب و رسانههای نوشتاری بوده است. تمامی آن شاخصهها و خصائصی را که در بزرگسالی و پختگی دوران جوانی جستجو میکنیم، از اقتضائات فرهنگی نوشتاری و ماحصل رواج ادبیات مکتوب میباشد؛ یعنی تسلط بر خویشتن و قدرت پارسایی، تسلط بر امیال و هواها و قدرت به تعویق انداختن ارضای تمایلات غریزی، دارابودن درک منطق و قدرت تشخیصِ پیوستگی هایِاستدلالی، از مطالب غیر مستدل و نیز برخورداری از تفکر استدلالی و استنتاجی و بالاخره توجه و علاقه به تداوم تاریخ و زمینهسازیهای آینده و نیز ارزش و احترام قائل بودن برای خرد و خردمندی و گروهبندیهای اجتماعیِ برخاسته از آن. دیدیم که کتابخوانی و فرهنگ مکتوب ایجاب میکند که شخص بر جسم خویش تسلط داشته و بتواند شرایط بدنی لازم را برای مطالعه در خود فراهم سازد، و نیز با استمرار مطالعه و قرائت، تسلط بر حروف و شناسائی کلمات و درک مطالب را پیوسته و مرتب در خود افزایش دهد. همانطور که گفته شد رسانههای ارتباطی الکترونی، فرهنگ کتابت و نوشتار را به کنار زده و آنها را از متن جامعه به حاشیه رانده و خود جای محکمی را در مرکز گفتگوها و مراودات انسانی اشغال کردهاند. از رهگذر این تحول و دگرگونی، ارزشهای حاکم بر فرهنگ و نیز بر روابط انسانی، دستخوش تغییر شدهاند و از همه مهم تر، ارج و منزلت بزرگسالی رو به کاهش گذارده و مفاهیم و معانی واژهها نیز متحول شدهاند. تغییر مفهوم و ارزش طفولیت نیز از این تطورات مستثنی نمیباشد، به گونهای که تقسیمبندی جدیدی را بر دوران عمر انسان ضروری ساخته است. در حال و هوا و در دوران حاکمیت تلویزیون، زندگی بیولوژیکی انسان از سه مرحله تشکیل شده است: یک سرِ عمر انسان را دوران شیرخوارگی و سرِ دیگر آن را دوران کهولت و از پا افتادگی تشکیل میدهد. آنچه در وسط قرار دارد و این سر را به آن سر متصل میکند دورانی است که از «بزرگسالان کودک صفت» یا «بچههای بزرگسال» یا به تعبیر دیگر «کودکان جوان نما» یا «جوانان بچه صفت» تشکیل شده است.
«بزرگسال کودک صفت» یا «کودک جواننما» انسانی است که قدرت درک و شعور و توانائیهای احساسی او در مسیر و در طول زندگیاش رشد نیافته، شکوفا نشده و تفاوت چندانی با حالات دوران کودکی ندارد. چنین انسانهائی همیشه وجود داشته است ولی نکته مهم در اینجا است که فرهنگهای مختلف، بر سر فراهم ساختن زمینههای رشد فهم و شعور انسان، در طی دوران رشد و گذر از مرحلهی خردسالی به دوران جوانی، با یکدیگر متفاوت میباشند. فرهنگهائی هستند که این رشد را میطلبند و شرایط ارتقاء کمی و کیفی آن را فراهم میکنند و برعکس فرهنگهائی هستند که مانع شکوفائی قدرت درک و فهم و احساس انسان میباشند. به عنوان مثال، شرایط فرهنگی در قرون وسطی، ایجاب میکرد که وجود «بزرگسال نابالغ» و نیز «کودک جواننما» امری رایج باشد. طبعاً در جهانی که ادب و ادبیات وجود ندارد و در آن مدرسه و پرورشگاه مدنیت دیده نمیشود، زمینه و جایگاهی نیز برای تربیت یافتن و حد و مرز و آداب و سلوک را شناختن و به قید و بندهائی پایبند بودن و آن را محترم شمردن، پیدا نمیشود و ضرورتی هم پیدا نمیکند. در چنین اوضاعی، «بزرگتر» از «خردسال» در این مقولات قابل تفکیک نبوده و جهان بزرگسالان از دنیای خردسالان متفاوت نمیباشد. امروزه نیز شرایط فرهنگی بار دیگر به اوضاع و احوال قرون وسطی نزدیک شده است؛ و وجود «بزرگسال نابالغ» دوباره امری رایج گردیده است. بحث درباره این شرایط را و پیدایش بزرگسال نابالغ را در بخش آتی کتاب بررسی خواهم کرد. فعلاً در اینجا فقط به این موضوع خواهم پرداخت که چگونه و چرا چنین انسانهائی پدیدار میشوند؟
از آنچه تا به حال گفته شد، پاسخهای کم و بیش روشنی را برای این سؤال میتوان یافت. در اوضاع و احوالی که زمینهها و شرایط رشد اجتماعی و سمبلها و نهادهائی که فکر و اندیشه و رأی و قضاوت در آنها شکل میگیرد، به گونهای متحول میشوند که دیگر ضرورتی به تفکیک قدرت درک و تصور و برداشتهای مختلف انسانها از یکدیگر وجود ندارد، و نیز تفاوتی در میزان تصور و تخیل خردسال از بزرگتر دیده نمیشود، بدیهی است که این دو مقوله هرچه بیشتر درهم آمیخته و فاصله میان خردسال و بزرگسال هرچه بیشتر از میان برداشته میشود.
در بررسی اینکه، چگونه در جهان مدرن، پدیدهی «بزرگسال کودکنما» شکل میگیرد و پدیدار میشود، به موارد متعددی برمیخوریم که هر کدام راهگشای خوبی برای درک موضوع، به شمار میآیند ولی به نظر من از همه موارد جالبتر و روشن تر، بررسی افکار و اندیشهها و قضاوتها و آراء سیاسی و اجتماعی اقشار مختلف یک جامعه میباشد. خودآگاهی سیاسی و قدرت شکلگیری آراء سیاسی مردم، در جامعهای که تلویزیون، مهمترین ابزار اطلاعرسانی بوده و بیشترین مباحث و اخبار سیاسی را عرضه میدارد، مهمترین موضوع مورد مطالعه در بحث مورد نظر ما میباشد.
تا قبل از ظهور تلویزیون، نوع و میزان اخبار مربوط به سیاست و اجتماع که در دسترس عامهی مردم قرار میگرفت، به راحتی قابل کنترل و ارزیابی بود. امروزه اوضاع به گونهای درهم و برهم و دشوار شده است که، داوطلبان مناصب بالای سیاست، به صحنه گردانان و مدیرانی نیاز دارند که میدانند چه مطالبی را باید به اطلاع مردم رساند و چگونه باید با افکار عمومی مواجه گردید. یکی از مهمترین عواملی که نقش یک چنین تعزیهگردانانی را ضروری میسازد، وجود فراوانی بیحد و حصر اطلاعاتی است که، پیوسته تلویزیون به درون جامعه سرازیر میکند. و در این زمینه نیز شکل و ساختار عرضه اطلاعات، اهمیت و نقش ویژهای مییابد.
سیاستمداران ما، امروزه هنگامی که با مردم مواجه میشوند – البته از طریق تلویزیون – و اطلاعات سیاسی را در اختیار ما میگذارند، فقط از کلمات و زبان گفتاری بهره نمیگیرند. مهمترین عرضه انتقال پیام آنها را، ژست و حرکات ظاهری و سر و وضع آنان تشکیل میدهد، ژست و رنگ رخسار، چگونه ایستادهاند، چگونه تبسم میکنند، نگاه خود را به کجا معوطف داشتهاند، چگونه عواطف و غضب خود را ظاهر میکنند، به کجا تکیه میدهند، چه در دست دارند، آرایش لباس و سر و وضع آنها چگونه است؟ همه اینها یا هر کدام از این عناصر، به همان اندازه گویای فکر و اندیشه آنها است که، کلمات و عباراتی که بر زبان میرانند. بدیهی است که کنترل حرکات ظاهری و تنظیم درخشش چهره، دشوارتر است از کنترل مطالبی که اظهار میگردد. به همین دلیل است که چهره ریچارد نیکسون و درخشش سیمای او در حد یک دلال فروشندهی اتوموبیلهای دست دوم بود و جلای ظاهری جیرالد فورد، عوامانه و سادهلوحانه (در میزگرد تلویزیونی که به تشریح و توصیف رسوائی واترگیت، در جریان انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا، پرداخته شده بود – م) چرا؟ زیرا تلویزیون در حد و میزان وسیعی عامل و مسبب این وضع بوده و خط و نشانهای صورت را و حالتهای چهره را بخوبی نمودار و معنی دار میسازد. بسیار بیمعنی و بیهوده است، اگر بخواهیم به تلویزیون آمریکا، به عنوان وسیلهای و ابزاری گفتاری نگاه کنیم. برخلاف رادیو،این چهرهها هستند، که در تلویزیون آمریکا حرف میزنند، نه کلمات و عبارات. حتی زمانی که حرکت و جابجائی دوربین نیز مشاهده نشود، نظیر زمانی که پیام پرزیدنت پخش میشود؛ در اینجا، همین بیتحرکی دوربین و ثابت بودن چهره است که اهمیت پیدا میکند و تماشاچی باید اعتبار آن را درک کند. در اینجا، سکونِ چهره و ژست و قیافه پرزیدنت، رقیب گفتار و عبارات او میباشد. در جائی که تصویر مرتب عوض میشود و زاویهی دوربین دائماً تغییر پیدا میکند، اینجا است که دیگر، بیان و کلام حاکمیت خود را کاملاً از دست میدهد و ژست و رخسار گوینده، بلامنازع میگردد. در اینجا است که تلویزیون، مرکز توجهات را از محتوی کلام و تجرد معنی و منطق کلام و تسلسل مطالب و اعتبارِ اندیشه و قدرت استنتاج برداشته و تمامی آن را به رنگ رخساره و حرکات صورت و جهت نگاه و ظاهر سخنگو، معطوف میسازد. در این صورت است که شکل و ساختار سمبلیک اطلاعات و اخبار سیاسی، به گونهای اساسی متحول میگردد. در عصر اطلاعرسانی تلویزیونی، ساختار آراء سیاسی و قدرت قضاوت مردمی، از ارزیابی هوشمندانه و آمیخته با عقل و منطق اظهارات سیاستمداران مایه نمیگیرد، بلکه تابعی است از احساسات و عواطفی که از چهره سخنگو، به درون تماشاچی منتقل میشود. در عصر اطلاعرسانی تلویزیونی، مسأله بر سر آن دور نمیزند که مردم با افکار و آراء سیاستمداران آشنا هستند، آنها را می پذیرند یا نه، با آنها هم عقیده هستند، راه و چاره اساسی مشکلات را در ذهن و اندیشه آنها مییابند یا خیر، بلکه اصل مهم آن است که آیا فلان و بهمان سیاستمدار چهرهای جاذب دارد یا نه. خوشقیافه است یا خیر، خوشتیپ و مردمپسند است یا نه. مفهوم «رأس خردمندان سیاسی» در عصر جدید و توسط تلویزیون، از نو معنی و مفهوم یافته است. منطق و استدلال و ذکاوت و درایت همه و همه، به مبانی ظاهری «زیباشناختی» سپرده شدهاند. یک خردسال ده ساله امروز، به اندازه یک مرد پنجاه ساله، قادر است پیام یک سیاستمدار را که از تلویزیون پخش میشود حس و لمس کند، و چه بسا در پارهای موارد قدرت احساس قوریتری هم داشته باشد. یک خردسال که هنوز به قدرت خواندن و نوشتن کامل دست نیافته است، بدون شک بهتر از یک مرد پنجاه یا شصت سالهی آشنا با کتاب و مطلع از امور، میتواند معانی حرکات رخ و اندام کاندیدای ریاست جمهوری را دریابد و حداقل آنها را بهتر در ذهن خود ضبط کند. در یک کلام، پیامهای تلویزیونیِ سیاست و سیاستمداران، ارتباطی و سنخیتی با زبان و خرد و منطق ندارد.
البته همانطور که قبلاً هم گفته شد، این تغییر و تحول در شکلگیری آراء و عقاید، با ظهور تلویزیون صورت نگرفت؛ بلکه تبعاتی بود از انقلاب بصری و آمیختگی فوتوگرافی و تلگراف و ارسال امواج، در سده نوزدهم. اما تلویزیون به این روند، آنچنان شتابی بخشید که براحتی میتوان، از جایگاه و سطح کمی و کیفی بمراتب نازلتری در وجدان سیاسی و خودآگاهی اجتماعی انسانها در این عصر، نام برد. این سقوط کمی و کیفی فقط در حوزهی اندیشه و آراء سیاسی خلاصه نمیگردد، بلکه تمامی زمینههای وجدان فردی و اجتماعی جامعه را نیز شامل میشود. این سقوط در سطح اندیشه، همچنین نمودار این واقعیت نیز هست، که چگونه اقتضائات و خصلتهای نهفته در ذات یک وسیله ارتباط جمعی، با تغییر و دگرگونی در ساختار ابزارهای دیگر، دستخوش تحول و دگرگونی گشته و با حاکمیت ابزارهای نوین، تمامی اقتضائات پیشین از میان رفته و در میدان رقابت با وسیله جدید اطلاعرسانی، قدرت تداوم را از دست میدهند.
هنگامی که قانون اساسی ایالات متحده بر روی کاغذ آمد و چاپ و انتشار یافت، جیمز مدیسون (James Madison) و همکارانش اعلام داشتند، که یک شهروند آمریکائی باید از سطح فکری بالا و متناسب با ادبیات عامه و افق اندیشهای مبتنی بر تفکر استدلالی و دانش سیاسی تحلیلی برخوردار باشد و از این رو سن لازم برای رأی دادن را بیست و یک سالگی اعلام داشتند. زیرا اعتقاد داشتند، برخورداری از یک سطح تفکر و تعقل لازم و معقول، استمرار در آموزش و تعلیم و تربیت را میطلبد و برای این کار انسان، زودتر از بیست و یک سالگی، شرایط لازم را کسب نخواهد کرد. پرواضح است که این نگرش، برخاسته از جامعه مبتنی بر فرهنگ نوشتاری و رواج کتاب و مجله و روزنامه و اعلامیهها و بیانیههای مکتوب سیاسی و همچنین قدرت و توان سخنوری و امکان بهرهگیری کامل از سخنرانیها و مباحثات شفاهی و مذاکرات رایج سیاسی بوده است. سیاست آمریکائی و جهان سیاست در آمریکا به گفته توکویل، سیاست کلام مکتوب و کلام مکتوب سیاسی بوده است.
البته زمینههای دیگری نیز به عنوان عوامل و اجزاء سیاست نقش داشتند، نظیر مالکیت و نژاد و قبیله، ولی هیچ کدام تأثیر عمیق قدرت فکر و ارزش اندیشه را نداشتند و هیچکدام نیز به اندازه قدرت تعقل و تفکر، تمایز و تفکیک بزرگسالان از خردسالان را باعث نبودند؛ زیرا براساس آن نگرش، جوان و بزرگسال از ابزاری برای شکلگیری عقیده و آرای سیاسی برخوردار است که نوجوان و خردسال از آن بیبهره است؛ البته منظور از ابزار تفکر، قدرت مطالعه و امکان کتابخوانی و شرکت در مناظرات و مباحثات سیاسی میباشد. بیان مشهوری از جورج کاونتز (George Counts) است که میگوید: ابزارهای ارتباط جمعی الکترونی، قانون اساسی آمریکا را بیاعتبار ساخته و قدرت حاکمیت آن را از میان بردهاند. در این بیان هیچگونه گزافهای دیده نمیشود، خصوصاً اگر در نظر آوریم که شکلگیری آرا و عقاید سیاسی در عصر تلویزیون به هیچ وجه از کلام و قدرت تفکر و اندیشه تحلیلی و تعقل استدلالی و به هم پیوستگی منطقی، که لازمه و در عین حال ثمرهی بهرهوری از فرهنگ نوشتاری و کتاب و کتابخوانی است مایه و شکل نمیگیرد و حتی حداقل بهرهوری از نوشته را هم ضروری نمیداند. چند درصد یا چند نفر از آمریکائیان واجد شرایط انتخاب کردن را میشناسیم که نوشتهای از رونالد ریگان را خوانده باشند؟! یا مطلبی نوشته باشند که معرف و نمایانگر اندیشه او باشد. شاید هم میدانند که آقای ریگان، مطلبی بر روی کاغذ نیاورده است. چند نفر را میتوان از رأیدهندگان آمریکایی انتخاب کرد که توانسته باشند عدم تسلسل منطقی و سستی مباحث مربوط به مناظره تلویزیونی او را با رقیب انتخاباتیاش درک کرده باشند؟ چند نفر را میشناسیم که بتوانند بگویند کجا و چه مطلب و چه دلیل و چه منطقی را رونالد ریگان عنوان کرد که جیمی کارتر و یا جان آندرسون رقبای او نتوانستند بطلان آن را اثبات کنند؟
این سؤالات را طرح کردم که در عین حال نشان دهم چقدر این سؤالات بیجا و بیاعتبار هستند و تا چه حد با ساختار غیر استدلالی و مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکِ عاری از تفکر و اندیشه و فقدان مباحث اقناعی هم سنخ بوده و به چه میزان از کلام و منطق و مایههای تاریخی و اجتماعی گریزان میباشند. اگر بتوان ادعا کرد که آندره جاکسون که در سالهای 1829 تا 1837 ریاست جمهوری ایالات متحده را در دست داشت، توانست سیاست را از دست آریستو کراتها و اشرافزادگان خارج کرده و به دست تودههای مردم بسپارد، به راحتی نیز میتوان اذعان داشت که تلویزیون در روزگاران ما، کلاً سیاست را از ذهن و فکر انسانهای صاحب فکر و اندیشه خارج کرده و بزرگسالان را از فکر سیاست و اندیشه و رأی سیاسی راحت ساخته است. اگر جاکسون میدان سیاست را عوض کرد، تلویزیون ساختار سمبلیک این میدان را متحول ساخت، به گونهای که دیگر فهم و استدلال در آنجایی نداشته باشد.
اگر کسی تصور میکند گزافهای در این بیان وجود دارد، یک بار زحمت ارزیابی کیفیت خبررسانی تلویزیون را بر خود هموار سازد. اگر بخواهیم به جایگاه و به اعتبار وجدان و خودآگاهی سیاسی خود پی ببریم باید ابتدا بررسی کنیم که چگونه و به چه نوع اطلاعاتی دسترسی پیدا میکنیم؛ و در جریان چه نوع اخبار و در چه ساختاری از خبررسانی قرار میگیریم. این امری است مسلم که غالب آمریکائیان اخبار و اطلاعات مربوط به جهان را از تلویزیون دریافت میکنند آن هم از ساختار و در قالب شکل و برنامهای که به بخش خبر یا شوخبری معروف است. در این برنامههای خبری، چه چیز به آنان عرضه میشود؟ نوع اخباری که به آنان ارائه میشود کدام است؟ نگرش و جهانبینی و مطلبی که از این طریق در معرض دید آنان قرار میگیرد کدام است؟ میزان و حجم و محتوای و سطح آموزشی که تماشاچی این شو خبری بدان دست مییابد، چقدر است؟ کدام سطح فکر و اندیشه و کدام مخاطبی را تلویزیون برای یک برنامه خبری برگزیده است؟
نگاهی بیفکنیم به ساختار یک برنامه «شوخبری» که همه شب از نیویورک، شیکاگو یا سان فرانسیسکو، پخش میشود. در آغاز و پایان برنامه خبری، موزیک پخش میشود. هنگام قطع برنامه خبری به دلیل ضرورت پخش پیام بازرگانی نیز موزیک پخش میشود. هدف از پخش موزیک چیست؟ بدون شک، هدف از پخش موزیک همان است که در تئاتر و سینما موردنظر است، یعنی ایجاد احساس و تحریک و هیجان، و بیدار کردن انتظار و توقع. اما میان موزیک فیلم و موزیک خبر، یک تفاوت اساسی وجود دارد. موزیک یک فیلم سینمایی به تناسب صحنه و حالتهای آن مرتباً تغییر میکند؛ و به تناسب نیاز روانی بیننده تغییر حالت میدهد؛ از حالات تهدیدآمیز و عشقی و عاطفی گرفته تا حالات شادی آفرین، امیدبخش و رومانتیک و غیره. اما در یک برنامه خبری و اصولاً در مجموعههای خبری موزیک همواره ثابت است، خواه موضوع داستان و خبر، مربوط به جنگ در افغانستان است یا تصویب بودجه سالانه دولت و یا یک مسابقه پرهیجان فوتبال. این واقعیت که برنامههای خبری هر شب و به دنبال هر موضوع و در پس هر حادثه و به دنبال هر ماجرای خبری، فقط یک موزیک خاص را با خود همراه دارد، نشانگر این مطلب است که به لحاظ احساس و عواطف انسانی، تفاوتی میان دیروز و امروز نیست. اخبار دیروز و اخبار امروز به لحاظ ماهیت انسانی، تفاوتی با هم ندارند. همان احساساتی را که برای ماجراهای دیروز داشتیم همان احساسات نیز امروز به کار میآیند. گرچه ماجراها و حوادث تغییر کردهاند، ولی برای من و شما چیزی عوض نشده است.
عناصری دیگر هم هستند که پخشهای خبری را شکل میدهند، نظیر زیبایی صحنه و زیبائی و رعنائی گوینده خبر، سرعت خواندن خبر و عدم پیوستگی حوادث و اخبار با هم، اینها همه، همین احساس یکسانی و یکنواختی را بین دیروز و امروز به بیننده، تلقین میکنند.در مورد عنصر زیبایی و مبانی زیباشناختی مطلب زیادی برای گفتن وجود ندارد. کافی است دقت کنیم که تقریباً تمامی گویندگان جز به لحاظ ظاهر خوشقیافه و جذاب و به اصطلاح «تو دلبرو» هستند. البته به تناسب ساختار تلویزیون که وسیلهای بصری، و به زبان عکس و تصویر سخن میگوید، لازم است که جلوه جمال و آرایش ظاهری مجری بر کمال مقال و محتوی مطلب رجحان داشته باشد. ضرورتی ندارد که گوینده مطلب، معنی و مفهوم عبارتی را که میخواند بفهمد یا بداند؛ حتی در بعضی موارد از اتخاذ حالت چهره مناسب با متنی که میخوانند نیز عاجز هستند؛ مهم این است که تماشاچی از قیافه گوینده راضی باشد. به بیان صریح، یک زن شصت ساله آمریکایی را نمیتوان برای گویندگی خبر در یک برنامه تلویزیونی به کار گرفت، زیرا تماشاچیان از تماشای چهره او لذت لازم را نمیبرند؛ و در یک بخش خبری، سیمای گوینده مهمتر از محتوا و متن خبری است که عرضه میشود.
از سویی دیگر چنین استنباط میگردد که تماشاچیان برنامههای خبری، طالب تنوع خبر و ماجرا و گریزان از پیچیدگی عبارات هستند. به این جهت در یک برنامه نیم ساعته خبری 15 الی 20 موضوع و داستان مختلف عرضه میگردند. اگر از کل دقایق برنامه، لحظات آغازین و پایان اعلام برنامه، پخش آگهیهای تجارتی و اعلام مراحل مختلف خبری را کسر کنیم، جمعاً و بطور متوسط 60 ثانیه برای هر موضوع خبری باقی میماند.
زمانبندیهای یک بخش خبری در کانال WCBS در یک شب به قرار زیر بود: 264 ثانیه برای تشریح ماجرای رشوهخواری یک سیاستمدار؛ 37 ثانیه برای گزارش دخالت سناتور لاری پرسلر (Larry Pressler) در ماجرای مزبور؛ 40 ثانیه درباره ایران؛ 22 ثانیه درباره شرکت هواپیمایی ائروفلوت؛ 28 ثانیه درباره کشتار در افغانستان؛ 25 ثانیه درباره محمدعلی کلی؛ 53 ثانیه درباره قیام زندانیان در مکزیکوسیتی؛ 160 ثانیه پیرامون اعتراض به فیلم کروزینگ (Cruising)، 18 ثانیه درباره صاحب کاباره «استودیو 54»؛ 18 ثانیه درباره خانم سوزان سامر (Susanne Sommer)؛ 16 ثانیه درباره راکتهای جدید نظامی؛ 174 ثانیه پیرامون مبانی اضطراب و دلهره (قسمت اول)؛ 22 ثانیه درباره لاکپلاسید؛ 166 ثانیه درباره گزارش مسابقه بسکتبال بین دو تیم سنت جون و لوئیزویل؛ 120 ثانیه درباره وضع هوا و بالاخره 100 ثانیه درباره گزارش انتقادی از فیلمهای سینمایی.
یک چنین تقسیمبندی زمانی و مطالعه آن، دو نکته را در مورد برنامههای خبری نشان میدهد. یکی آن که امکان دقت و ارزیابی هر خبر را غیرممکن میسازد. دوم آنکه ایجاد عاطفه و حساسیت را نسبت به یک خبر، غیرممکن میسازد. به یک خبر پرداختن و در مورد آن فکر کردن ایجاب میکند که در مورد آن موضوع لااقل بتوان به این سؤالات پاسخ داد: معنی این حادثه چیست؟ ماجراهای گذشته که زمینهساز این حادثه بودند کدام است؟ ریشههای ماجرا در کجاست؟ پیوند این حادثه با سوابق ذهنی، در کجا است؟ منظور من از ایجاد عاطفه و حساسیت نسبت به یک خبر، عبارت است از برخوردی انسانی و طبیعی با مقولهای نظیر کشتار انسانی، تجاوز به عنف، حریق و زلزله، رشوهخواری و تخریب شخصیت فردی و اجتماعی. در یک بررسی و پژوهشی که چندی پیش انجام دادم، فقط به یک ماجرا برخورد کردم که در ماههای گذشته باعث ایجاد حساسیت و توجه عاطفی در تماشاچیان شده بود. ماجرا از این قرار بود که مادری به قتل فرزند خود مبادرت ورزیده بود؛ زیرا باور کرده بود که کودک او «جن زده» شده است. این مادر بعد از آنکه فرزند خود را به قتل رساند، جسد او را نیز در آتش سوزاند.
نکتهای که به نظر من وقاحت هیأت تحریریه خبری و تولیدکنندگان «شوخبری» را نشان میدهد این است که، اغلب در خلال یک بخش خبری، 20 الی 30 ثانیه را به مصاحبه با مردم در خیابان اختصاص میدهند و درباره نظرات و احساسات آنها نسبت به یک حادثه سؤال میکنند. گویا تولیدکنندگان با این عمل به بینندگان القا میکنند آنها هم باید عکسالعملی احساسی و عاطفی نسبت به خبر مورد نظر داشته باشند. وقاحت امر در اینجا است که آنها خوب میدانند با پرداختن چند ثانیه به موضوعی – بدون بیان پیشینه و بدون ذکر علل و عوامل آن – نمیتوان به عکسالعملی انسانی دست یافت. در همین بخش خبری که قبلاً بدان اشاره کردم، در مورد جنایات و کشتار در افغانستان و یا در مورد قیام زندانیان در مکزیکوسیتی، مصاحبهای که با مردم خیابان انجام نشد ولی 35 ثانیه از برنامه اختصاص داشت به انعکاس نظر مردم کوچه و خیابان در مورد مسأله رشوهخواری و شخص سناتور هاریسون ویلیامز (Harrison Williams). عکسالعمل مردم نسبت به این خبر بطور یکدست این بود که همه از آن متنفر بودند و اعلام انزجار کردند. همین.
مسأله دیگر در مورد حوادث و ماجراهای خبری در تلویزیون این است که مجموعه حوادث، فاقد ارتباط تاریخی و پیشزمینه قبلی بوده و با یکدیگر نیز ارتباطی و سنخیتی ندارند، و به حدی سریع طرح و عنوان میشوند و از مطلبی به مطلب دیگر و از حادثهای به ماجرایی دیگر میرسند که جای خاصی را در حوزه خودآگاهی بیننده باز نمیکنند و طبعاً امکان تعمق و تفکر را از انسان میربایند. این شیوه خبررسانی با فکر و احساس بیننده آن میکند که مواد مخدر با عقل و هوش انسان: شروع خبر؛ موزیک آرم برنامه؛ نشاط و تبسم گوینده؛ خلاصه خبر؛ قتل عام مردم در افغانستان؛ قیام زندانیان در مکزیکوسیتی؛ موزیک؛ آرم ثابت پیام بازرگانی؛ صحنههای دلپذیر سفر دریائی؛ شام مجلل در هتل فلان به مناسبت معرفی فلان نوشابه؛ مجدداً حضور خانم مجری؛ آتشسوزی در نیویورک؛ برقراری ارتباط با خبرنگار در نیویورک: هالوجیمز؛ در نیویورک چه خبر است؟؛ تا تماس بعدی خداحافظ؛ گزارش و اخبار مربوط به بازار بورس و اوراق بهادار؛ موزیک پیام بازرگانی؛ معرفی کفش ورزشی؛ سوسیس هبر و ناسیونال... پودر ظرفشوئی معجزهگر؛ چهره خندان گوینده خبر، موزیک پایان برنامه. اینها همه از آغاز تا پایان، آتمسفری از شادی و هیجان و کنجکاوی و ایجاد اشتیاق برای مصرف فلان کالا و... به وجود میآورد. این نمایش خبری، آنچنان سریع و پیدرپی، حوادث و ماجراها را میآورد که گوئی دستپاچگی فراوانی برای رسیدن به 37 ثانیه پیام بازرگانی وجود دارد. انسان هنوز از احساس شگفتی از قساوت انسانها و جنایت بشر علیه بشر فارغ نشده است، باید نشاط و احساس لذت سفر دریائی را در خود به وجود آورد؛ هنوز به این کار توفیق پیدا نکرده، موضوع دیگری هوش او را میرباید. بطور کلی میتوان گفت؛ احساساتی را که تلویزیون با برنامههای خبری خود بوجود میآورد معلول سرعت نقل و نمایش حوادث است، نه بازتاب محتوی خبر؛ احساساتی است معلول حرکت و انتقال اطلاعات و تصاویر و نه ناشی از اهمیت و اعتبار محتوی خبر.
از این واقعیت که شوهای خبری تلویزیون؛ هیچگونه تدبر و تأمل و احساسی را در فکر و اندیشه برنمیانگیزد نباید به این نتیجه رسید که مردم و بینندگان این سرویسهای خبری نیز به این باور استنباط رسیدهاند که این گونه خبررسانی هیچ چیزی را بر فکر و اندیشه آنان منتقل نمیکند. این پوچی و بیاعتباری در اینگونه سیستم خبری، در ذهن کس و کسانی جلوهگر میشود که در جستجوی ریشهها و علل حوادث، ارتباط زمانی و مکانی آنها با یکدیگر، و به دنبال یافتن حوزههای تأثیر این ماجراها بر زندگی فردی و اجتماعی هستند. تماشاچیان معتاد این ماده «مخدر» و بینندگان دائمی این سرویس خبرپراکنی از درک چنین مطالبی عاجز هستند؛ و نسبت به همه این وقایع بیاعتنا. هیچ اهمیتی و هیچ معنائی را از حوادث و ماجراهائی که میبیند استنباط نمیکند؛ زیرا پیامهای خبری تلویزیونی همانطور که بارها گفته شد، دارای خصلتی سور رئالیستی هستند و آنچنان از هم گسیخته و به هم نامربوط، که گوئی هیچ چیز تابع هیچ چیز نیست؛ و هیچ حادثهای به حادثهای دیگر ربطی ندارد. چه نسبت و رابطهای میان شرک هواپیمائی روسی آئروفلوت (Aroflot) و خانم سوزان سامر وجود دارد؟ رابطه بین کاباره «استودیو 54» و ایران در کجا است؟ چه نسبتی بین ماجراهای فیلم کروزنیگ و قتل و غارت انسانهای بیگناه در نزاعهای گروههای جهادی در افغانستان وجود دارد. سنخیت اخبار مربوط به ارتشاء سیاستمداران و قدرت بردموشکهای فلان و فلان در کجاست؟ کدام یک از این ماجراها در سرویسهای قبلی عرضه شده بود و اینک دنباله آن تعقیب میگردد؟
مگر ارزش یک خبر در نو بودن آن نیست؟ چرا به دنبال ریشههای حوادث باید باشیم؟ چرا ارزش ایران 40 ثانیه است و ارزش مسابقه بسکتبال 166 ثانیه؟ بر مبنای کدام معیار به خانم سوزان سامر ثانیههائی کمتر تعلق میگیرد تا به محمدعلی کلی؟ و بالاخره نسبت ثانیههای خبری به ثانیههای تبلیغاتی براساس کدام ضابطه مشخص میشود؟
در برنامه برخی WCBS که بدان تفضیلاً اشاره کردم جمعاً 21 پرده تبلیغاتی وجود داشت که تقریباً 10 دقیقه از وقت برنامه خبری را پر میکرد. سه پرده تبلیغاتی، قبل از اخبار مربوط به رشوهخواری سناتورها بود، چهار پیام بازرگانی، قبل از گزارشات مربوط به آشوب زندانیان در مکزیکوسیتی و نیز سه کالای مصرفی، قبل از بررسی موضوع افسردگی و دلهره و اضطراب پخش شدند. همانگونه که میتوان حدس زد، آگهیهای تجارتی مذکور، شادی آفرین، خوشبینانه، آرامشبخش، موجد احساس امنیت و امید و در دو مورد هم محرک سکسی و غریزه جنسی بودند.
از این درهم و برهمی و از این نمایش خبری، چه تصویری از واقعیت جهان و جهان واقع در ذهن انسان نقش میبندد؟ چگونه میتوان به اهمیت حوادث پی برد؟ چه نظم و انضباط و قید و پارسائی را در رفتار انسانها و اعمال فردی و جمعی میتوان در این برنامهها جستجو کرد؟ آثار و تبعات اخلاقی این حوادث چگونه ارزیابی میگردد؟ ملاک و معیارهای اخلاقی لازم برای اینگونه قضاوتها چیست و در کجاست؟ برای تمام این سؤالات، تولیدکنندگان واریتههای نمایشی – خبری یک جواب آماده دارند: وظیفه و هدف برنامههای خبری، تأمین توقعات عقلی و انتظارات منطقی بزرگسالان نیست. معنی این جواب که هم دیروز اعتبار داشت و هم امروز و فردا نیز معتبر خواهد بود چیست؟ معنی ان این است که؛ هیچ نسبتی بیان هیچ حادثهای و هیچ جریانی در دنیای بزرگسالان وجود ندارد. هر حادثهای مربوط به همان حادثه است؛ برای خود واقع میشود و سر و ته آن را هم همان حادثه جمعوجور میکند. گذشته و گذشتههای دورتر، ربطی به حال و آینده ندارند. تاریخ و گذشتهی تاریخی مربوط به همان تاریخ و گذشته تاریخی است؛ با جهان مدرن و حال و آینده مدرنتر و پستمدرن پیوندی ندارد. هیچ معیاری و هیچ ضابطهای برای ارزشگذاری و تعیین قدر و ارج یک خبر یا یک مطلب وجود ندارد. تقدم و تأخر پیامهای خبری، تابع مقرات ویژهای نیست؛ بستگی به سلیقهی گوینده خبر، نویسنده یا نویسندگان بخش تحریریه و حال و هوای لحظهای آنان دارد و بس.
در تصویری که سیستمهای خبری تلویزیون از جهان به نمایش میگذارند، حتی جائی برای درک تناقض وجود ندارد. در غیر این صورت آگهیهای بازرگانی با آن جذبه و جمالی که به پیامها میدهند و آن نشاط و امید و رضایت و تمایل به مصرف و احساس سعادتی که در بیننده ایجاد میکنند و ناخودآگاه، شرایط مطلوب اقتصادی و رفاه اجتماعی را در اذهان پدیدار میسازند، بلافاصله با گزارش اوضاع نابسامان زندانها و آشوب زندانیان و چهرههای فقرزده و ستمکشیده سیاهان، ادامه نمییافت. جلای یک پارتی مجلل در فلان هتل و شعف و سلامتی ناشی از شرابی که در ان میهمانی صرف میشود، در کنار و به دنبال چهرههای تحقیر شده و سیمای ناسالم زنان و کودکان افغان عرضه نمیشد. تناقضی که اثر و نشانهای از ان حتی در اشارات چشم و ابرو و لبان گوینده خبر مشاهده نمیشود؛ و این امر خود مبین آن است که گوینده چندان توجهی به متن خبری که میخواند، ندارد.
یک شو خبری، دقیقاً همان چیزی است که عنوان آن اعلان میکند. یک شوع یک واریته نمایشی. وظیفه یک شو، ایجاد سرگرمی است. هنر شو در آن است که با بهرهگیری از اجزاء و عناصر هنری، به پرورش خیال و استفاده از قدرت فانتزی تماشاچی بپردازد؛ و سرانجام لبان خندان و یا به ندرت چشمان گریان و نیز غالباً احساس شگفتی و حیرت و ذوقزدگی را در او پدیدار سازد. هدف تهیهکنندگان خبر از تنظیم یک برنامه خبری، نظیر آنچه بدان اشاره کردم، دقیقاً همین ایجاد سرگرمی است. اگر مطلبی غیر از این ادعا شود – نظیر ادعاهائی که به هنگام اعطاء جوایز سینمائی از سوی تولیدکنندگان عنوان میگردد و آموزش و اطلاعرسانی و آگاهی بخشیدن را هدف اصلی ذکر میکنند – یاوهای بیش نیست. هدف و منظور هرچه میخواهد باشد، ثمره و ماحصل این شیوه اطلاعرسانی، مخدوش ساختن مرزهای میان کودکی و جوانی و عوام زده کردن مفهوم «انسان سیاسی و اجتماعی» و بالاخره از بین بردن قدرت اندیشه و تعقل و زوال ایجابات خردسالی و نادیده گرفتن اقتضائات بزرگسالی و اعوجاج جهاننگری معقول و منسجم میباشد. سرانجام این دگرگونیها، به نادیده گرفتن تفاوت قدرت تخیل و تعقل تماشاچیان خردسال و بزرگسال منجر شده و مرزهای موجود میان این دو گروه سنی را بکلی از میان برمیدارد.
دامنه این تأثیرات از حوزه مسائل سیاسی و دانش تاریخی بیرون رفته و ابعاد به مراتب گستردهتری پیدا میکند. یکی از نشانههای بلوغ و رشد میدان تفکر، درک تفاوت میان جهان تجارت و سود و زیانهای بازرگانی، با آداب و سلوکهای سنتی و مراسم و آئینهای اعتقادی میباشد. در اغلب فرهنگها، تفاوت میان این دو مقوله، بسیار واضح و نمودار و به راحتی از یکدیگر قابل تفکیک است. در عصر رسانهای به نام تلویزیون، این دو زمینه در هم تنیده شده، آشفتگی و کلافی سردرگم پدیدار گشته است؛ و عمدتاً در اثر ساختار ویژه اطلاعرسانی و روش حاکم بر برنامههای تلویزیون، خصوصاً کیفیت و نحوه اجرای کیفی و کمی آگهیهای بازرگانی. همانطور که شوخبری، قدرت تحلیل و اندیشه سیاسی را در تماشاچیان تنزل داده است، پیامهای تجارتی و تبلیغاتی، راه و رسم مصرف و سلیقههای مصرفی و مهمتر از آن، رسم و سلوک مذهبی را نیز دگرگون ساخته است.
در زمینه تأثیرات سوء و دگرگونیهای ناشی از برنامههای بازرگانی و تبلیغات تلویزیونی به اندازهای تحقیق شده و مطلب نگارش و انتشار یافته است، که دیگر جائی و زمینهای برای حرف نو باقی نمانده است؛ ولی در عین حال معتقدم، در چند مورد توجهات لازم و کافی صورت نگرفته است. از جمله و به عنوان مثال در زمینهای که تضعیف برخورد خلاق و فعال بزرگسالان را به دنبال داشته است. گفته شد که در پیامهای بازرگانی تلویزیون، در هیچ موردی، تفاوتی میان کودک و بزرگسال مراعات نمیگردد و نیز گفته شد که پیامهای تلویزیونی از کلام مستدل و زبان استدلالی بهره نمیگیرد؛ ابزار آن نور است و حرکت و تصویر. اگر عبارتی به تصاویر افزوده شود؛ دارای بیانی و ساختاری است بسیار احساسی و تحریکآمیز. از اینرو تحلیل منطقی در یک پیام تجاری، جایگاهی ندارد. تناقض و برهان خلف در آن دیده نمیشود؛ کودک خردسال و انسان بالغ برداشت و ارزیابی یکسانی از آن به دست میآورند. از آغاز انقلاب بصری، انسان تجاری و انسان اقتصادی، کسی است که با تفکر منسجم منطقی و زبان استدلالی بیگانه است. مبانی سود و زیان بازرگانی، عقل و اندیشه دیگری را میطلبد. عصر تلویزیون این بیگانگی با تفکر و اندیشه منطقی و زبان استدلالی را به حدی رواج داده و به افراط و زیادهروی، روی آورده است که به راحتی میتوان ادعا کرد؛ کلیه مبانی و پایههای ایدئولوژی سرمایهداری، دگرگون شده است. از جمله پایههائی که اصول سرمایهداری و تفکر مرکانتالیستی را تشکیل میدهد، این است که هم خریدار و هم فروشنده باید قادر باشند با ارزیابی نیاز و بررسی منطقی کالای مورد نیاز، با یکدیگر به توافق رسیده و از روی رضایت و در نهایت آزادی عمل، معامله کنند. این اصل چنان شاخص و برجسته است که در قوانین مدنی، اجازه انجام معامله به کودکان و خردسالان داده نشده است. ایدئولوژی سرمایهداری، که خود در اثر رواج ادبیات عامه رشد کرد و تکامل یافت، بر آن باور است که کودکان و نوجوانان دارای قدرت تفکر تحلیلی نبوده و از اینرو نمیتوانند به ارزیابی کالای مصرفی بپردازند؛ و از همین رو نیز از انجام حوالهجات پولی و به دلیل فقدان رفتار عاقلانه و منطقی و تحلیلی منع شدهاند. پیامهای بازرگانی تلویزیونی، کالای مصرفی را به گونهای معرفی و عرضه نمیکند که تماشاچی نیازی به تفکر تحلیلی و ارزیابی منطقی پیرامون کالای مصرفی داشته باشد تا به قضاوتی و تصمیمی دست یابد که مبتنی بر عقل و صلاح باشد. مصرف کننده و خریدار به اطلاعاتی درباره ویژگیهای انحصاری کالائی که معرفی میشود، واقف نمیگردد؛ بلکه میبیند هنرپیشه مورد علاقه او، فلان شخصیت شایسته احترام و یا بهمان قهرمان ورزشی صاحب رکورد، مصرف کننده آن کالا میباشد. از اینرو مشتاق مصرف میگردد. ایجاد این اشتیاق در کودک و بزرگسال تفاوتی باهم ندارد. در مورد هیچ کدام، تصمیم به مصرف، در پی مطالعه و بررسی و اطمینان از کیفیت کالا اتخاذ نگردیده است. خطا است اگر گفته شود؛ پیامهای بازرگانی در ایالات متحده براساس ضوابط اقتصاد و تجارت است. آنچه در عمل صورت میگیرد، بیشتر از زمینههای عاطفی و باورهای انسانی سرچشمه میگیرد؛ و از ابزارهای و سمبلهای ملی و مذهبی سود میجوید. من حتی گامی جلوتر میگذارم و مدعی هستم، ساختار پیامهای تجارتی و بازرگانی در تلویزیون آمریکا را میتوان با روشهای تحلیل و تفسیر مقولات مذهبی بررسی و ارزیابی کرد. البته این ادعا بدین معنی نیست که هر قطعه پیام بازرگانی، دارای محتوائی مذهبی است؛ بلکه منظور آنست که همانطور که یک عالم مذهبی یا یک کشیش کاتولیک در کلیسا، برای تبیین حرف خود، گاه توجهات را به مقولهای خارج از کلیسا معطوف میدارد، در آگهیهای تبلیغاتی نیز، تمرکز حواس و عواطف تماشاچی به جائی دیگر – خارج از موضوع کالا – ضروری است. کسی کالائی را برای فروش میخواهد عرضه کند؛ دیگری از این امر مطلع میشود. از چند و چون کالا آگاه میشود. نیاز خود را با مشخصات کالای عرضه شده میسنجد؛ از بهای آن سؤال میکند. تصمیم میگیرد. اگر یک پیام بازرگانی در تلویزیون، در این چارچوب ساخته شود؛ چقدر مسخره و غیرعادی به نظر میرسد؟ چرا؟ زیرا در این روش، اصول عاطفی و ترویج باورها، که ویژه دکترین مذاهب است بکار نرفته است. َ
منبع مقاله :
پستمن، نیل؛ (1378)، نقش رسانههای تصویری در زوال دوران کودکی: (نقش تلویزیون در ربودن گوهر طفولیت از زندگی انسان)، ترجمهی: دکتر صادق طباطبایی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}