فاتحة الكتاب و مارگزيده

نويسنده: دكتر بهروز ثروتيان
در يكي از سفرها با ياراني چند با هم به سفر مي‎رفتيم، در بين راه به قبيله‎اي از قبايل عرب رسيديم، در نزديكي آن قبيله فرود آمديم تا خستگي سفر به در كنيم، آن قبيله توجهي و عنايتي و مراعاتي و مواساتي به ما نكردند، طولي نكشيد كه سر و صدايي بين آن قبيله بلند شد و تني چند از آن قبيله به سوي ما آمدند و گفتند كه بزرگ ما را مار گزيده است اگر در بين شما كسي هست تا بيايد و سيّد ما را شفا دهد.
همراهان گفتند: ما به شفا دادن به سيّد شما آشناييم اما چون شما به ما لطفي و توجهي نكرديد، لذا ما با گرفتن حق الزّحمه به سيّد شما شفا مي‎دهيم قاصدان قبيله گفتند كه يك گله گوسفند به شما خواهيم داد، آنگاه يكي از ما رفت و بر سيّد آن قبيله كه دچار مارگزيدگي گرديده بود سوره فاتحة الكتاب بخواند و دست وي فرود آورد، خداي مهربان جهانيان به بركت آن سوره، سيّد آن قبيله را شفا عنايت فرمود، اهل قبيله از بهبودي سيّد خود خوشحال شدند و گوسفنداني چند به ما بدادند.[1]

پی نوشت:

روايات گهربار،.