دوست پيامبر(ص)

نويسنده:عبدالله صالحي
در آن روزهائي كه حضرت ، در بستر مرض و آن ناراحتي كه سبب فوت و شهادت حضرتش شد، به بعضي از اطرافيان خود فرمود: دوست مرا بگوئيد بيايد، عايشه شخصي را به دنبال پدرش ابوبكر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت : دوست مرا بگوئيد بيايد، پس حفصه شخصي را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون عمر وارد شد، نيز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود: دوست مرا بگوئيد بيايد، در اين هنگام فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، شوهرش علي بن ابي طالب عليه السلام را به حضور پدرش فرستاد؛ چون علي عليه السّلام وارد شد حضرت از جاي برخواست و از ورود علي عليه السلام تجليل نمود و او را در بغل گرفته و به سينه خود چسبانيد. پس از آن علي عليه السلام اظهار داشت : پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله هزار حديثِ علمي به من تعليم نمود كه از هر يك از آن ها هزار رشته ديگر باز مي شود تا جائي كه من و پيامبر عرق كرديم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جاري گشت . هچنين شاذان قمّي در كتاب خود آورده است :
روزي پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله ، در جمع اصحاب خود نشسته بود كه ناگهان شخصي از طايفه بني تميم به نام مالك بن نويره به حضور ايشان وارد شد و به آن حضرت خطاب كرد و اظهار داشت : ايمان و مباني اسلام را به من تعليم فرما تا با عمل به آن رستگار گردم . حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله ، فرمود: بايد شهادت دهي بر اين كه خدائي جز خداي يكتا نيست و او شريكي ندارد، همچنين گواهي دهي كه من محمّد رسول خدا هستم ، ديگر آن كه روزي پنج مرتبه نماز بخواني و ماه رمضان را روزه بگيري و زكات و خمس اموالت را بپردازي و حجّ خانه خدا انجام دهي ، ضمناً در مجموع ولايت و امامت جانشين مرا كه علي بن ابي طالب و يازده فرزندش مي باشند بپذيري . و احكام و دستورات اسلام را مورد عمل قرار دهي و موارد حلال و حرام را رعايت نمائي و حقّ كسي را ضايع و پايمال نكني . حضرت پس از آن كه بسياري از ديگر احكام و حقوق فردي و اجتماعي را برشمرد و تذكراتي را بيان نمود، مالك بن نويره عرضه داشت : يا رسول اللّه ! من خيلي فراموش كار هستم ، تقاضامندم يك مرتبه ديگر آن ها را تكرار فرما، حضرت هم قبول نمود و آنچه را فرموده بود بازگو نمود. و چون مالك بن نُوَيره خواست از محضر مبارك رسول خدا خارج شود، حضرت فرمود: هر كس بخواهد يكي از مردان بهشتي را ببيند، به اين شخص نگاه كند. ابوبكر و عمر كه در آن مجلس حضور داشتند بلند شدند و با سرعت به دنبال مالك حركت كردند؛ وقتي به او رسيدند، گفتند: رسول خدا فرمود: تو اهل بهشت هستي ، اينك از تو تقاضامنديم از درگاه خداوند براي ما استغفار و طلب آمرزش نما. مالك گفت : رحمت و آمرزش خداوند شامل شما نگردد، چون رسول خدا را كه صاحب شفاعت و مقرّب الهي است رها كرده ايد و به من پناه آورده ايد. لذا ابوبكر و عمر با ناراحتي برگشتند و پيش از آن كه حرفي بزنند، حضرت تبسّمي نمود و فرمود: به راستي سخن حقّ تلخ است .
منبع: چهل داستان و چهل حديث از حضرت رسول خدا (ص)