الغدير و فقه التاريخ
الغدير و فقه التاريخ
و در واقع،همانگونه كه ابن خلدون،به فلسفه تاريخ رسيد و آن را ملاك قرار داد و«فيلسوف تاريخ»ناميده شد،و محققان گفتند:
ابن خلدون،در مقدمهاى كه براى تاريخ خود نوشته به درك و تصور و ابداع فلسفهاى براى تاريخ نايل آمده است كه بىشك،در نوع خود،از بزرگترين اعمال به شمار مىرود،فلسفهاى كه با هر عقلى و هر زمان و مكان تطبيق مىكند (1) . صاحب«الغدير»نيز به فقه تاريخ پرداخت و بر پايه شناخت مبانى و اصول علم تاريخ،و به تعبير ابن خلدون«تشخيص راه و روشهاى تاريخ»(تحقيق مذاهبه)،به فحص و عرضه دست زد،و به عنوان«فقيه تاريخ» (2) خوانده شد.و اگر ابن خلدون در قلعه ابن سلامه گوشه گرفت و به تأليف«مقدمه»پرداخت،صاحب«الغدير»نيز،چهل سال از عمر خويش را منزويانه گذراند.و در اين مدت هر چه سفر كرد و هر جا رفت،همواره در پى كار خويش بود و همراه مآخذ و يادداشتهاى خود.اين است كه محقق،در مطالعه«الغدير»،به روحى علمى و با روش و تازه و مستند و تحولزاى مىرسد و از اينجا به باز شناخت تاريخ اسلام دست مىيابد.مسلم كسى كه«الغدير»را بخواند،از اسلام و تاريخ آن(و علوم حديث و تفسير و...)صورتى به دست مىآورد كه تا كنون نداشته و در مآخذ ديگر بدان نرسيده بوده است.البته مسئله زمان نيز دخالت عمدهاى دارد.زيرا براى صاحب«الغدير»كه در نيمه دوم قرن چهاردهم به نوشتن كتابى درباره اسلام دست زد،مآخذ قرون و اعصار گذشته را در كنار هم قرار دادن و با اشراف بر همه،به تطبيق آنها پرداختن تا حد زيادى،به علت نشر اين مآخذ يا معرفى آنها در فهرستها،امكان داشت.نهايت،كوشش ستودنى صاحب الغدير،در رفتن به دنبال اين مآخذ بود و آرام نگرفتن تا رسيدن به آنها.
البته روح بزرگ اين قهرمان بررسى و اطلاع،هنوز قانع نبود و آرزو داشت جهان را سير كند و كتابخانههاى همه گيتى را براى«احياى عظيم»خويش از نظر بگذارند و كلمهاى از آنچه براى تأييد حق لازم است از خامه او نيفتد.از اين بابت،همواره در تلاش بود و از اينكه مبادا روزى عمرش تمام شود و كارش ناتمام بماند نگران.او هم از عظمت كار آگاه بود و هم از وسعت دامنه فرهنگ و منابع و ذخاير اسلامى.از اين رو،با اينكه در داشتن مآخذ بيكران،يكى از كممانندترين محققان بودـو از جمله،همين امر نظر پژوهشيان را بسيار جلب مىكردـباز چون تشنهاى سيراب ناشدنى دنبال نسخهها و مدارك مىگشت.چون او مىدانست كه:
هزاران نسخه خطى عربى در علوم و ادبيات و فلسفه همچنان در كتابخانهـهاى دنياى اسلام نهان مانده است.تنها در اسلامبول سى كتابخانه در مسجدها هست كه از نسخههاى خطى آن اندكى منتشر شده است.در قاهره و دمشق و موصل و بغداد و دهلى مجموعههاى فراوان هست كه فهرستى براى آن تنظيم نشده است.در اسكوريال،نزديك مادريد،يك كتابخانه مفصل هست كه هنوز نسخههاى خطى آن را در علوم و ادبيات و دين و فلسفه اسلام شمار نكردهاند.اطلاعاتى كه درباره ثمرات فكر اسلامى در اين سه قرن داريم،اندكى از باقيمانده آثار آنهاست و اين نيز مختصرى از محصول قريحه آنها بوده است.و آنچه در اين صفحات آورديم،از درياى مواريث اسلام فقط قطرهاى بود.اگر علما اين ميراث فراموش شده را كشف كنند،به احتمال قوى،قرن دهم شرق اسلامى را در تاريخ عقل انسانى به صف قرون طلايى خواهيم برد (3) .
و امينى اين ميراث فراموش شده را كشف كرده بود و مىشناخت،بويژه در بخشهاى مربوط به تخصص او،و حتى كتابخانههاى بسيار ديگرى را،در زمره ميراث اسلام،مىشناخت كه در سخن اين مورخ نيامده است.بارى اينها بود،و ايمان عميق او به كار خود كه او را به اندازه گروهى نيرو مىداد.او در استفاده از وقت و حذف زوايد معاشرت و فضول رفت و آمدها نمونه بود.در واقع زندگى او سرمشقى بود براى هر مرد علم و دانش.بدين گونه مىتوان 40 سال عمر تحقيقى او را مطابق 80 سال عمر يك محقق عادى دانست.او با اين پشتكار و ايمان به كار،موفق به اينهمه شناخت و اطلاع شد.و چون چنين شد،حق داشت كه چون قاضيى آگاه و عادل در صدر محكمه بنشيند و در دادگاه«الغدير»به محاكمات معروف خود بپردازد.
آرى او شاگرد مكتب على«ع»بود و على خود گفته است:
من از زندگى فقط همين را دوست دارم كه حقى را ثابت كنم يا باطلى را نفى.
ايجاد ذهنيت مرتبط
در اينجا حقيقت بسيار نظرگير اين است كه صاحب«الغدير»،به ايجاد اين ذهنيت مرتبط و ايجاد رابطه ذهنى در سطح جهان اسلام موفق گشت.ما هنگامى كه به شعاع كتاب الغدير در افكار مردم گوناگون و محققان و ناقدان مختلف در سرتاسر سرزمينهاى اسلامى و جز آن مىنگريم،و وقتى با نامهاى متفاوت پژوهشيان آباديهاى مختلف جهان آشنا مىشويم كه به تقدير از كتاب وى پرداختهاند،به حقيقت مذكور مىرسيم.و اين خود،بجز جنبه دينى،مسئلهاى است جالب و عميق در سطح ارزيابى تلاش در راه روابط انسانى.و اينهمه ما را از اين ذهنيت مرتبط و حسن تأثير كتاب و حسن نيت مؤلف و والايى اين كار آگاه مىسازد.
نقد در«الغدير»
وقتى كه علامه و اومانيستىـچون صاحب«الغدير»ـپس از طى دوران تحصيلات عالى و اجتهاد،چهل سال از همه كس و همه چيز مىگسلد و در زواياى كتابخانهها عمر مىگذراند و به حاصل مواريث علمى اسلام و مسلمين دست مىيابد،و در فن خويش،كمتر مأخذىـخطى يا چاپى،از مكه تا رامپورـاز نظر او دور مىماند،تا جايى كه خود به صورتى در اين چهارده قرن زندگى مىكند،و به تحريفها و انحرافهايى كه قلمها و ذهنها كرده و يافتهاند پى مىبرد،و از آنجا كه راويىـبراى پوشاندن حقيقت و كمك به دستگاه قدرتـبه جعل حديث مىپردازد،تا جايى كه طبرى آن مجعول را نقل مىكند،تا جايى كه به هنگام چاپ كتب خطى علماى سلف،برخى از فضايل آل على و دلايل تشيع يا مثالب ديگران را از كتاب حذف مىكنند،تا آنجا كه دكترى در شرح ديوان شاعر شيعى مشهور،كلمه«غدير خم»را«غدا برحم»ضبط مىكند (4) ،و صدها امثال اين...وقتى كسى بر همه اين جريانات واقف مىشود و رسالت علم،او را به بازسازى و تصحيح مأمور مىدارد،و ايمان به محمد و تاريخ دين محمد،او را نمىهلد كه چشم از اينهمه بپوشد،چنين كسى حق دارد كه چونان مدافعى راستين و سنگربانى متعهد و مفسر آفتابى نستوه،اين مسائل را بر ملا كند و ملل اسلام و علماى اقوام را بر اين امور وقوف بخشد. و چون،به تأليفات ساير محققان معاصر رجوع مىكنيم و تحقيقات آنان را مىخوانيم،مىنگريم كه هر جا آنان نيز با آراء كسانى كه مورد انتقاد«الغدير»قرار گرفتهاند،برخورد كردهاند و درباره آن آراء نظر دادهاند.نظرهايى اظهار داشتهاند از قبيل نظر صاحب«الغدير».و اين ما را از صحت نظر علامه امينى و صلاحيت او در قضاوت،و عدالت او در نقد و اعتلاى سطح نقدهاى وى بيشتر آگاه مىسازد.
نقد الغدير(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد عباس محمود العقاد بر وىـ(فاطمة الزهراء و الفاطميون/81)
نقد الغدير(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد دكتر طه حسين بر وىـ(الكاتب المصرى،ج 2،شماره 5،سال 1946).
نقد الغدير(ج 1 و 8)بر كار تاريخ نويسان اهل سنت،با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مورخانـ (العباسيون الاوائل،ج 1/219).
نقد الغدير(ج 2)بر دكتر محمد حسين هيكل،با نقد شيخ محمد رضا المظفر بر وىـ(السقيفة/47) .
نقد الغدير(ج 2)بر احمد زكى صفوت،با نقد شيخ هادى كاشف الغطا بر وىـ(مدارك نهج البلاغة و دفع الشبهات عنه/48 به بعد).
نقد الغدير(ج 2 و 8)بر طبرى،با نقد سيد عبد الرزاق موسوى مقرم بر وىـ(الشهيد مسلم بن عقيل/97ـ98). نقد الغدير(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل،با نقد شيخ محمود شلتوت بر همين مؤلفانـ (الامام الصادق و المذاهب الاربعة،جزء 6/391ـ392)
نقد الغدير(ج 3)بر ابو الفتح شهرستانى،مؤلف«ملل و نحل»،با نقد سيد عبد الحسين شرف الدين بر وىـ(المراجعات/336).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى نامبرده،با نقد شرف الدين بر وى(مؤلفو الشيعة فى صدر الاسلام/66ـ68 و 82ـ84).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دكتر على سامى النشار بر وىـ(نشأةـالفكر الفلسفى فى الاسلام،ج 1/61ـ62،چاپ دوم).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دكتر ابراهيم مدكور بر وىـ(فى الفلسفة الاسلامية،منهج و تطبيقه/204،چاپ دوم).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد حنا الفاخورى و خليل الجر بر وىـ(تاريخ الفلسفة العربية،ج 2/23).
نقد الغدير(ج 3)بر محمود شكرى الآلوسى،با نقد شرف الدين بر وىـ(الفصول المهمة فى تأليف الامة/55،چاپ چهارم).
نقد الغدير(ج 3)بر شيخ محمد خضرى،از استادان دكتر طه حسين،با نقد طه حسين بر وىـ(مذكرات طه حسين/66).
نظر الغدير(ج 3/335)درباره دكتر طه حسين،با نظرات دكتر عبد الهادى مسعود مصرى درباره وىـ(مع رجال الفكر فى القاهره/177ـ180).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين مصرى،با نقد كاشف الغطا بر وىـ(اصل الشيعة و اصولها/8 به بعد).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد زكى مبارك بر وىـ(مجله«الرسالة»ـقاهره،زير عنوان«جناية احمد امين على الادب العربى»).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد شيخ عبد الله سبيتى بر وىـ(تحت راية الحق).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد دكتر حامد حفنى داود مصرى بر وىـ(مع رجال الفكر فى القاهره/107).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد استاد اسد حيدر النجفى بر وىـ(الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/375).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد دكتر مصطفى السباعى بر وىـ(السنة/214،الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/376).
نقد الغدير(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل از اهل سنت،با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مؤلفانـ (العباسيون الاوائل،ج 1/224).
نقد الغدير(ج 3)بر اميل درمنگام و دونالدسن،با نقد جرج جرداق بر لامنسـ(الامام على صوت العدالة الانسانية،ج 5/1232 به بعد). نقد الغدير(ج 4)بر ذهبى و ابن خلكان،با نقد امتياز عليخان عرشى بر آنانـ(استناد نهج البلاغه/5 به بعد).
نقد الغدير(ج 9)بر دكتر طه حسين،با نقد كاشف الغطا بر وىـ(اصل الشيعة و اصولها/36).
نقد الغدير(ج 11)بر غزالى،با نقدهاى شيخ مجتبى قزوينى بر وىـ(بيان الفرقان،ج 4).
همچنان نستوه
چه بسيار ديده مىشود كه نويسنده كتابى،يا مقاله و بحثى،در آغاز پرمايه و با نشاط و بر پايه استقصا و تحقيق دست به كار مىشود،اما همينكه كارـدر مثلـبه نيمه مىرسد،لحظه به لحظه افت مىكند و سستى مىگيرد و نشانههاى خستگى،كم توانى،دنباله رها كنى و سرسرى گيرى در آن پديدار مىشود تا سرانجام كه بروشنى كار از اوج خود فرو مىافتد.
اينگونه كار كرد بر خلاف سنت علم و آيين تحقيق و دقت در عمل و رضايت وجدان علمى است،و هم تقصير و كوتاهى است نسبت به حق جامعه،در استفاده و مراجعه به اثر.
محقق بايد،شكيبا باشد،صبر پيشه كند،تاب آورد،توان بنماياند و بر سر هر ريزه از عملـچه در آغاز آن و چه در انجامـبايستد و خيرگى كند و چيرگى نشان دهد،تا هيچ بخشى و فصلى و هيچ استنتاجى و سنجشى،سرسرى گرفته نشود، و آبكى از آب در نيايد.اين راهى است كه محققان بزرگـآنان كه با علم صميمى شدهاند و با معرفت اخت،و آنچه آنان را به كار كشانده است عشق به شناختن بوده است و شناساندن،و عشق به مردم و احترام به حق مردمـهمواره سپردهاند .
مؤلف«الغدير»،از نمونههاى كامل اين روش صحيح و علمى است.در كار سترگ او،سراسر،هر بحثى را چنان مىيابيم كه گويى نخستين بخشى كه از اين كتاب نوشته شده است همين است،از بس كه هر فصل و هر مبحث،از هر نظر،غنى است:بسيارى مآخذ،استقصاى آراء،شوربيان،غناى واژگانى،استوارى منطق،رزانت استدلال،قدرت تفهيم و تلألؤ الهام.
ناقدان به اين نكته نيز نيك توجه يافتهاند و هر كدام به گونهاى آن را خاطرـنشان ساختهاند .در بخشهاى ديگر اين كتاب،به نمونههايى از گفتههاى ناقدان در اين باره برمىخوريد.
الهام
صاحب«الغدير»،از آن كسان است كه خداوند ملكه وحى كردن به دلهاى پاك را به آنان عطا كرده است،و آنان را قادر ساخته است تا به طبقات درس خوانده و با فرهنگ،حقايقى را الهام و افهام كنند،حقايقى كه تيرگى دل را مىزدايد و زنگار وسواس و شك را از جانها مىسترد .اينان اين حقايق ثابت را با صراحت و بىپروا اظهار مىدارند،اما بىپروايى و صراحتى دوست داشتنى...
آميختگى«الغدير»با«قرآن كريم».
و اين چگونگى حال مىرساند كه مؤلف آنقدر با كتاب خدا مأنوس بوده است و آيات قرآن را مىخوانده است و از برداشته است،كه گويى خود«حافظ قرآن»بوده است.و همين است كه عبد الفتاح عبد المقصود مصرى،استاد دانشگاه اسكندريه،مىگويد:
انه ليستهدى التنزيل (6) .
ـاو بحق،از«قرآن»هدايت مىطلبد.
لحن
به تعبير ديگر،بايد گفت صاحب«الغدير»،در اين موارد،چونان دريايى است كه از تلاقى امواج و سهمگينى طوفان،گاه كفى بر لب مىآورد،يا خاشهييش بر سر امواج پيدا مىشود.و اين مقدار،ما را از عظمت دريا و استخراج منافع از آن،باز نمىدارد.
نيز بايد دانست كه اينگونه تعبيرات تند و عتابآميز(كه بسيار اندك است و در برابر بيش از 4500 صفحه علم و تصحيح و شناخت و مأخذ،چون معدوم است)نوعا در مواجهه با مؤلفان بسيار هتاك و بىادب است و بس.چنانكه از سوى ديگر، همواره در هر جاى،او را مىنگريم كه از عالمان،مفسران و حفاظ حديث اهل سنت با تجليلى فراوان و القابى حشمتآميز ياد مىكند .و از اينجاست كه«الغدير»خود يكى از منابع اطلاع از شئون و احوال بسيارى از علماى سنت،يعنى برادران ماست.بنابر اين،تنبيه زبانى برخى از مؤلفان بىحفاظ و قلم به دستان خيرهسر يا جيرهخوار،گاهگاه،آن هم براى تكان دادن اذهان مراجعان،نبايد خروج از حد ادب تأليف و قلم(كه مؤلف«الغدير»همواره بدان مقيد بوده است و بديگران سفارش كرده است).به حساب آيد،بلكه بايد به تازيانهاى تعبير شود در خور گرده آنان (7) .
در اينجا بايد توجه داشت كه ذكر اعمال اشخاص و تحليل آن،و روشن كردن جنايات و اتهامات مؤلفان مفترى و متعصب يا مزدور،اگر براى روشن كردن تاريخ اسلام و رد تهمتها و افتراهاى عقيدتى و نشان دادن حقايق اعتقادى و تحكيم مبانى ايمان درست در مردم و بازسازى جامعههاى اسلامى لازم شد و تكليفـو لغاتى به كار رفت در مورد اينگونه مؤلفان كه صراحتا معنايى را مىرساند كه نقص آنان است اما اين نقص متأسفانه در آن كسان هستـنبايد آن را تند لحنى دانست.به ديگر سخن،واقعگويى را نبايد با تند لحنى اشتباه كرد.صاحب«الغدير»خود،اين موضوع را در آغاز جلد هفتم در ميان گذاشته است:
آنچه را خواننده درشتگويى مىپندارد،به ابديت سوگند كه چنين نيست،بلكه اين نيرومندى دليل است نه سخت زبانى در استدلال.و همين خوى است در ما كه استاد محمد عبد الغنى حسن مصرى بدان پى برده و در قصيده خويش گفته است:
ـبه هنگام بحث و درگيرى،لحن او تند مىشود. ليكن خلق و خوى او بسى نرم است.
از هم(به خاطر موضعگيرى در راه عقايد)دور مىشوند،اما به زودى باز گرد هم مىآيند.
بدين گونه مىنگريم كه ناقدان بزرگى كه به بزرگداشت«الغدير»پرداختهاند و اين بزرگداشتن را تكليف علمى و دينى و اجتماعى خويش شمردهاند،زمينه اين چگونگى گهگاهى در تعبير را دانسته و آن را هضم كردهاند.
پس تصور درست در اين باره اين است كه:«الغدير»،تا همين جا كه چاپ شده است اكنون،بيش از 4500 صفحه علم و اطلاع و مأخذ و تطبيق و استنتاج و تصحيح و هدايت است.بنابر اين،چنين مؤلفى،در خلال اينهمه صفحات،كه خود حاصل وقوف بر دهها هزار صفحه است،مؤلفى كه همواره سر و كارش با پيدا كردن و نشانـدادن خبطها و خطاها و تعمدها و تحريفها و غرض ورزيها و كينتوزيهاست،اگر گاه كلامى آتشين براند و پس از استنادات فراوان،با بيانى شعلهور در رشتههاى پنبهـشده خصمان حقيقت افتد،مسئلهاى دور از موازين نخواهد بود.علاوه بر اين،بايد ديد آيا او در برابر چه كسانى تند شده است.او نسبت به سلف امت،همچنين عالمان امين و بيغرض،همواره به حشمتگزارى و حرمت پرداخته است.و اينكه ياد شد نوعا در برابر مؤلفانى است كه در پوشيدن حق كوشيدهاند و حقايق و احكام اسلام را وارونه نشان دادهاند و به بزرگان بد گفتهاند،و گاه از سر خبث نفس از توهين به مقدسات والا در نگذشتهاند .اين است.پس كسى كه مىخواهد در اين باره صاحب قضاوتى درست باشد،بايد هم تمام«الغدير»را بخواند و هم آن كتابها را.
ببينيد،صاحب«الغدير»،در جلد سوم،چند تن از ملل و نحل نويسان تهمتزن دروغنويس غرضورز را محاكمه مىكند و رأى مستند خويش را درباره ارزش كتابهاى آنان اظهار مىدارد،و جامعه را از پذيرفتن نظريات آنان،پيش از عرضه بر مآخذ ديگر،پرهيز مىدهد،و ايشان را بر اينهمه تهمت و افترا و خلافنويسى مورد عتاب مىسازد،سپس مىنگريم كه عالم فقيد مصر،مفتى و مصلح مشهور،شيخ محمود شلتوت نيز،درباره نويسندگان ملل و نحل رأيى اظهار مىدارد تندتر از رأى صاحب«الغدير» (8) .
بدين گونه مىنگريم كه عالم و مصلحى شيعى(از نجف)و عالم و مصلحى سنى(از قاهره)،درباره مطالب مندرج در كتب ملل و نحل به يك نتيجه مىرسند،عالم شيعى به قصد نشان دادن چهره راستين مذهب خويش و به خاطر ايجاد تفاهم و وحدت،و عالم سنى به قصد بيان يك مسئله تحقيقى در جهت درست شناساندن مذاهب اسلامى به يكديگر،و جبران و تداركى،در برابر كار برخى از ملل و نحل نويسان.
يعنى كسانى كه بنابر عللىـكه چندان هم نامعلوم نيستـاين مصالح را ناديده گرفتهاند و به تباهگرى خويش برخاستهاند. بىمناسبت نيست،اشاره كنيم به نظر يكى از محققان معاصر اهل سنت،دكتر فاروق عمر.وى معتقد استـو درست معتقد استـكه درباره تاريخ شيعه و سير افكار و فرهنگ و جريانهاى شيعى كتابهاى مفيد و مناسبى تأليف نشده است،و اصولا شيعه درباره تاريخ مذهب خود كتاب جامع و روشنگرى ننوشته است.و محققان سنى يا مستشرقينى كه درباره شيعه كتاب نوشتهاند،متأسفانه،مآخذ آنان تأليفات اهل سنت بوده است.و اين تأليفات و مآخذ بيطرفانه نوشته نشده است.و مدارك مهم شيعه هنوز در دسترس قرار نگرفته است.بنابر اين تاريخ تشيع تاكنون در انتظار بحث و تحقيقى است موضوعى و منظم كه نه تنها به مسائل كلى بپردازد،بلكه سير تاريخى و مذهبى و تحولات تشيع را دقيق شرح دهد.
دكتر فاروق عمر،سپس به ارزيابى كتب ملل و نحل و عقايد مىپردازد و با اينكه خود اهل سنت است چنين اظهار مىدارد:
اغلب كتابهايى كه درباره ملل و نحل و عقايد تأليف شده است،نوشته و تأليف علماى سنى است .هدف اين تأليفات،كوبيدن آراء و عقايد فرقههاى مخالف اهل سنت بوده است،و اينگونه وانمود كردن كه عقايد اين فرقههاى مخالف،دور از اسلام است! (9)
اكنون خوب است،به مناسبت بحث درباره لحن كتاب،سخنى از خود«الغدير»نقل كنيم.مؤلف در آخرين صفحه جلد هشتم،تحت عنوان«ادب امير المؤمنين،ادب الشيعة،ادب الامينى»چنين مىنويسد:
مولاى ما امير المؤمنين،به حجر بن عدى و عمرو بن حمق گفت:«دوست ندارم شما نفرين كن و ناسزاگوى باشيد،همواره ناسزا گفتن گيريد و بيزارى طلبيد.اگر به جاى اين نفرين و ناسزاگويى،كارهاى بد آنان را بشناسانيد،مثلا بگوييد،روش آنان اين است و اين،و كردار آنان چنان است و چنين،هم سخنتان استوار خواهد بود و هم عذرتان پذيرفته.خوب است به جاى اينكه آنان را لعن كنيد و از آنان بيزارى جوييد،بگوييد:
پروردگارا!خون ما و خون آنان را حفظ كن،ميان ما و آنان آشتى ده،آنان را از گمراهى برهان،تا آن كسان كه حق را نشناختهاند بشناسند و آن كسان كه در پى غوايت و گمراهى رفتهاند از آن دل بردارند.
اگر اين گونه باشد هم من اين روش را بيشتر دوست دارم و هم براى شما نيكوتر است».چون على،عليه السلام،چنين گفت،حجر و عمرو گفتند:يا امير المؤمنين!پندت را مىپذيريم و به همينسان كه تو مىخواهى تربيت مىشويم.امينى نيز همين را مىگويد،بلكه اين سخن همه شيعه است (10) .
و الحق،صاحب«الغدير»،چنين كرد:كردارها را روشن كرد.اسرار اعمال سلف را باز نمود.تاريخ را دوباره پيش چشم ما گذاشت.و به تعبير شيخ محمدـسعيد دحدوح حلبى:از گذشته فيلمى تهيه كرد و به ما نشان داد (11) ،تا حقايق را نه تنها بدانيم بلكه ببينيم.و اين بود روحيه و اخلاص و وسيعنگرى مردى كه خويشتن را فداى حقيقت بزرگ كرد.
و بدينسان مىنگريم كه«معمار مدينه الغدير»ـچنانكه ياد شدـخود يكى از با اخلاصترين چهرههاى اصلاح طلب جهان اسلام بود.از اين رو«الغدير»را به عنوان كتابى اصلاحى و تفاهمى به جهان تقديم كرد.او به اقتضاى بحث علمى و رعايت واقع تاريخى،پژوهشهاى خويش را با كمال حريت و قاطعيت دنبال مىكرد و براى زنده نگاهداشتن شعله ولاى على در جانها،زبان آتشين خويش را،هيچگاهـميان سخنـبه كام نمىبرد.راست و صريح و قاطع سخن مىگفت و مدرك ارائه مىداد.با خلوص و امانت تمام به نقد تاريخ و حديث مىپرداخت.و گاه در اثر تحريفهاى گمراهى آفرين فراوانى كه مىديد به شور مىافتاد.و اين همه باعث نمىشد كه از واقع زمان دور ماند.بلكه بر عكس نوع محققان كه چون غرق درياى كتاب و تحقيق مىشوند از آنچه در اطراف آنان مىگذرد ناآگاه مىمانند،از از واقع جوامع اسلامى آگاه بود.
او از سيد محمد رشيد رضاـبه عنوان كسى كه آثار تربيت سيد جمال الدين را ديده است و شيخ محمد عبده را درك كرده استـگله مىكرد كه چرا،حتى پس از درك محضر كاشف الغطا و گفتگو با او،كتابش را از اتهام به شيعه آكنده و كتابى موجب تفرقه نوشته است.
او از سيد احمد زينى دحلان،مفتى مكه،مىخواست كه به خاطر تصحيح برخى از روشهاى نادرست سلف،چهره احكام اجتماعى اسلام را درهم نريزد و روش صحابه مجاهد را ناديده نگيرد.
او از دكتر طه حسين مىخواست كه در نوشتن تاريخ اسلام و سيره نبوى و هامش السيره و الفتنة الكبرى،به نقل مجعولات نپردازد و حقايق تاريخ را صحيح بازگو كند.
او از دكتر محمد حسين هيكل مىخواست كه«حديث بدء الدعوة»را درباره خلافت حضرت على«ع»كه در چاپ اول كتاب خود(حياة محمد)آورده است از چاپ دوم حذف نكند و به خاطر ملاحظات حق را نپوشاند.
او از محمد احمد جاد المولى بك،عبد الوهاب النجار،عمر ابو نصر،على فكرى مصرى و...مىخواست كه در تأليف و تشريح تاريخ اسلام و تاريخ خلافت،بالفاظى و عبارت پردازى،چهره حقايق را نپوشانند و باعث گمراهى نسلها نشوند و با«درايت»به«روايت»بپردازند.
او از شيخ محمد خضرى،محمد كرد على شامى،عبد الله قصيمى،موسى جار الله و امثال اينان مىخواست كه روايات مجعول به دست امويان را سند تاريخ اسلام نشناسانند.
او از صادق ابراهيم عرجون مىخواست كه در نوشتن تاريخ خلافت،در دوره عثمان،به فقه التاريخ بگرايد،تا موجب گمراهى امت نگردد و آنچه حقيقت تاريخى است نشان دهد.
او از دكتر ابراهيم ملحم اسود مىخواست كه كلمه مشهور«غدير خم»را در شعر شاعر شيعى معروف،كميت بن زيد اسدى،«غدا برحم»ضبط نكند.
او از برخى چاپخانههاى جهان سنت مىخواست كه به هنگام چاپ متون و مآخذ قديم اسلامى،استنادات و روايات و مطالبى را كه به نفع تشيع است،از كتابها و نسخهها حذف نكنند.
او از احمد زكى صفوت،گله داشت كه چرا در كتاب«جمهرة خطب العرب» خود،خطبه غدير را با آنهمه سندى كه دارد نياورده است؟
او از احمد امين و احمد الزين و ابراهيم الابيارى،و على جارم و على امين و خليل مطران و مصطفى الدمياطى بك و ديگر ادباى مصر شكايتى بس دردناك داشت كه چرا ديوانى (12) را شرح و چاپ و ترويج مىكنند كه در آن ابياتى آمده است مربوط به سوزاندن در خانه حضرت فاطمه زهرا«ع».
او از محققان شرقى و اسلامى مىخواست كه اينگونه با مرعوبيت و بىقيد احتياط به تأليفات غير قابل اعتماد مستشرقين مراجعه نكنند و آنها را سند ندانند.
او از مؤلفان مسلمان مىخواست كه در ذكر وقايع و مسائل تاريخى و حديثى سند ارائه دهند،و با ترك سند،اصول و مآخذ علم را نفراموشانند.
او از عادل زعيتر و ديگر مترجمان مسلمان مىخواست،كه هر كتابى كه رسيد و به هر منظورى كه نوشته شده بود ترجمه نكنند و به هنگام ترجمه كتابى،نخست بنگرند تا آن كتاب براى جامعه سودمند باشد و شامل علمى و فايدهاى،و در مرتبه دوم،مطالب آن كتاب را بر اصول و منابع عرضه كنند،و هر جا خلافگويى و اشتباه داشت،با افزودن«توضيحات»،مردم را بياگاهانند و از نشر مطالب و نوشتههاى نادرست مؤلفان مغرض يهودى و نصرانى خوددارى كنند،و فضاى اصيل و منسجم فرهنگ اسلامى را با دسيسههاى تأليفى بيگانگان درهم نريزند،و موجب تفرقه بيشتر مسلمانان و لا اعتقادى جوانان نشوند.
بنگريد!يك عالم شيعى،عالمى سراپا شور و احساس كه سوز و گداز عاشقانه او در راه آل محمد«ص»معروف همگان بود و به شنيدن و ذكر مصائب آل محمد«ص»علاقه داشت،از اينكه اين جنايات بازگو شود گله مىكرد و مىخواست آنها را«جنايات منسية»بخواند.و تا اينجا به تفاهم مسلمين مىانديشيد كه به بازگو كردن اين وقايع رضا نمىداد،فرياد مىكشيد كه چرا اين ديوان را چاپ كردهايد؟چرا ديوانى را منتشر مىكنيد كه در آن شعرى است از اين دست؟چرا در اين دوره بحرانى و در اين روز بس سخت و هولناك عواطف را مىخراشيد؟و اينگونه صفاى برادرى اسلامى را كدر مىسازيد؟و وحدت جامعه اسلام را متزلزل مىكنيد؟و صفوف مسلمانان را مىپراكنيد؟چرا؟چرا؟. (13)
و اين بود روحيه واقعى و اخلاص بيكران و تفاهم معقول و دلسوزى راستين و وسعت نظر او نسبت به اسلام و تقريب راستينى كه خود داعى آن بود.و اين بود ديدگاه اجتماعى مسامحهآميز و انسانى مصلحى كه با خوى محمد و آل محمد«ص»تربيت يافته بود و نسبت به اسلام و مسلمين،همچون مادر اصلى،اينسان مهربان بود و دلسوز و بيدار و نگران.
و از اين رو كه از واقع جوامع اسلامى و درگيرى با استعمار و لزوم تفاهم مسلمين نيك آگاهى داشت،همواره از علماى اهل سنت تجليل مىكرد،و چاپ كتابهاى پر ماده آنان را توصيه مىنمود،و خود در اين راه پيش مىافتاد،و علماى شيعه را در حركات اجتماعى به تماس با علماى اهل سنت و كمك گرفتن از آنان و كمك رساندن به آنان دعوت مىكرد،كه از جمله در مورد يكى از حوادث،كه در سنين اخير،براى اسلام و مسلمين پيش آمد،علامه امينى به آيت الله سيد ابو القاسم خوئى،پيشنهاد كرد كه از فقها و قضات و مفتيان بزرگ اهل سنت كمك بخواهد،و او خواست و نتيجه هم داد. در اينجا و در اين حالات،گاه ممكن بود كسى در او احساس تضاد كند و نه چنين بود.او دچار تضاد نبود.او به وحدت اسلامى معتقد بود و«الغدير»را براى همين نوشت،نوشت تا شيعه را درست بشناساند و در مقياس جهانى تثبيت كند و بدينگونه رشتههاى استعمار را پنبه سازد و اتهاماتى را كه به شيعه زده بودند بزدايد و اتحاد اسلامى را با ايجاد معرفت صحيح نسبت به شيعه در سطح جهانى قوام بخشدـچنانكه نظر ناقدان را در اين باره نوشتيم .او«الغدير»را نوشت تا به حساب تأليفات جاهلانه يا استعمار املا كرده،كه براى تفرقه افكنى و تجزيه آفرينى نشر يافته بود،برسد و رسيد.اما در قلمرو عرضه معتقدات و ايدئولوژيها،و در مقام بحث و استدلال معتقد به صراحت بود.و به همان اصل دينى كه علماى سنى و شيعه در طول تاريخ اسلام بدان معتقد بودهاند احترام مىگذاشت.اصلى كه مىگويد،هر كس بايد عقايد خود را از روى استدلال و اجتهاد بداند نه از روى تقليد و دنباله روى،و هر كس بايدـبه صورتىـدر عقايد خود مجتهد باشد نه مقلد.بدين جهت براى ملت اسلام كتابى استدلالى و روشنگر نوشت.او عقيده داشت كه فرزندان اسلام بايد در انديشه و ايمان حر باشند و حريت داشته باشند.از اين رو در سطح بحث و بازسازى اذهان،مباحث خويش را درباره روشن كردن گذشته و نقد تاريخ و تبيين حركات اجتماعى و تفسير سر انحطاط مسلمانان دنبال مىكرد.و اين بود كه استاد عباس محمود العقاد كتابش را از استاد محمد عبد الغنى حسن مىگرفت و مىخواند و دربارهاش مقاله مىنوشت.استاد عادل غضبانـمدير مجله الكتاب قاهرهـدر شمارهاى پس از شمارهاى،در آن مجله،به شناساندن«الغدير»مىپرداخت.استاد عبد الفتاح عبد المقصود،موقعيت دانشگاهى خويش را،در دانشگاه اسكندريه،به خطر مىافكند و از نوشتن معرفى نامه براى«الغدير»دست بر نمىداشت.استاد علاء الدين خروفهـاز عالمان الازهرـهمواره آرزوى ديدن نويسنده«الغدير»را داشت و در روزنامههاى پر انتشار قاهره به معرفى و دفاع از كتاب مىپرداخت.مراجع نجف و قم گراميداشت و ترويج«الغدير»را وظيفه مىدانستند.شيخ مجتبى قزوينىـعالم ربانى و متأله اخير خراسانـپيشنهاد مىكرد كه«الغدير»جزو كتب درسى حوزههاى روحانى شيعه قرار گيرد .شيخ محمد سعيد دحدوحـامام جمعه و جماعت حلب از اهل سنتـجلسه«الغدير»تشكيل مىداد.جوانان حلب كه نويسنده«الغدير»را نديده بودند،چون با كسى از مسافران نجف روبرو مىشدند چشمان او را مىبوسيدند كه تو،نويسنده«الغدير»و فرا دارنده اين مشعل هدايت را ديدهاى!دبيران دبيرستانهاى مكه«الغدير»را مىخواستند تا،بر خلاف برنامه هم كه شده،حقايق وحى بنياد آن را به نوجوانان سرزمين وحى بياموزند.دكتر صفا خلوصى به ترجمه كتاب به انگليسى مىپرداخت .استاد احمد على جوهر امروهوىـبه پيشنهاد و كوشش حضرت سيد ابو الحسن حافظيانـ«الغدير»را به زبان اردو بر مىگردانيد و...
و همينسان در سفرهايى كه مىكرد،همواره مورد تجليل عالمان مذاهب قرار مىگرفت.استادان دانشگاهها به استقبال او مىشتافتند.دانشمندان و مديران كتابخانههاـاز سنى و شيعهـاز سر اخلاص وسايل تحقيق را در اختيار او مىگذاشتند.عالمان سنت با او تماس مىگرفتند.شاعران در گراميداشت او چكامهها مىسرودند.متصديان كتابخانهها نشريات و فهرست كتابخانههاى خويش را به او تقديم مىكردند.
او نيز انتشارات دائرة المعارف عثمانى حيدر آباد دكن را تهيه مىكرد.تأليفات با ارزش اهل سنت را به چاپ مىرسانيد.و چه بسيار از تأليفات با ارج آنان را كه استنساخ كرد،يا عكس گرفت و از سرزمينهاى مختلف با خود به نجف آورد و به شيعه شناساند.
امانت
اكنون جا دارد كه مؤلفان و محققان،بويژه نسلهاى جوان و تازه كار اين رشتهها،در امانت تأليف و نقل،از كسانى چون صاحب«الغدير»سرمشق گيرند و امانت«امينى»را همواره پيش چشم دارند و دستور العمل خويش سازند،كه جمال علم و فضيلت تأليف اين است،بويژه در كتابهايى كه پايه آنها نقل و تاريخ و فقه تاريخ است.در اينگونه كتابها نقل نامعتبر،خيانت در نقل،عدم دقت در نقل،اعتماد بر نسخههاى نامعتبر،استناد به نسخههاى مغشوش و مخدوش،يا نقل تقطيعى،حقايق را دگرگون مىكند،و شالوده را ويران مىسازد،و معرفت را عقيم مىگذارد،و علم را ضايع مىكند،و خواننده را گمراه مىنمايد،و تاريخ را تباه مىدارد،و پژوهشى را سر در گم مىسازد .و اينهمه،مسائلى است كه مؤلف بايد به آنها توجه داشته باشد،چونان كه صاحب«الغدير».دقت و امانت در نقل در«الغدير»،چنان است كه از يك عالم راستين توقع مىرود.نقل نمونه در اين مقوله معنى ندارد،همه كتاب،نمونه اين صفت است.عالمان و ناقدان بزرگ نيز به اين چگونگى اشاره كردهاند.
خلاصه،اين است«الغدير»در 11 جلد آن كه تاكنون منتشر شده است،در 4513 صفحه،با دهها بحث مهم و نقد و تطبيق و روشنگرى و هدايت و تصحيح.و اگر گفتهاند:«شرح حال هر متفكر بزرگ،مهمترين قسمت فلسفه اوست»مىشود ديد كه صاحب«الغدير»چه فلسفهاى داشته است.و اگر به گفته سليمان كتانى،آنچه را بانوى اكرم،فاطمه زهرا طلب مىكرد،زمين و نخلستان نبود،بلكه اصالت حق بود و امتداد وجود محمد و تجديد تلألؤ رسالت (16) ،«الغدير»نيز همان امتداد خطبه عرفات و غدير پيامبر است،و سخنرانى بانوى اكرم حضرت زهرا،و خطبه شقشقيه،و حركات اجتماعى ابوذر غفارى،و سخنرانى عمار ياسر و مالك اشتر و هاشم مرقال،در صفين،و خطبه شب عاشورا و پاسخهايى كه اصحاب حسين به او دادند،و شمشيرهاى روز عاشورا،و خطبه ناتمام مانده امام زين العابدين در مسجد اموى دمشق،و سخنرانيهاى سران نهضت توابين در نهضت سليمان بن صرد خزاعى،و قيام مختار ثقفى،و اقدام عالم بزرگ شيعى سعيد بن جبير تابعى عليه حجاج بن يوسف ثقفى،و...و...
تاكنون سخن بر سر آفاق كتاب«الغدير»بود.و اكنون چون وسيعتر بنگريم خواهيم ديد كه«الغدير»ـبه عنوان دفاعنامه جانشينان محمد و مفسران اصلى قرآن: على و اولاد علىـتنها كتاب ما شيعيان نيست،چون آنچه در«الغدير»آمده است همه از مآخذ و مدارك و كتب موثق برادران اهل سنت است،مآخذى كه همه سنن و آداب و عقايد و احكام دينى اهل سنت،از نماز و روزه گرفته تا دفن مردگان،در سراسر جهان و در طول تاريخ،بر پايه آنها قرار داشته است و دارد.
و اگر ببينيم كه ابن خلدون مىگويد:
مالك و ابو حنيفه،خلافت محمد بن عبد الله بن حسن مثنى[يعنى نواده امام حسن مجتبى«ع»]را از خلافت منصور عباسى اصلح مىدانستند و از اين جهت آنان را شكنجه كردند (17) .
و اگر ببينيم كه:
خود امام ابو حنيفه،در اختلافاتى كه بين علويان و عباسيان روى مىداد،به آل محمد«ص»متمايل بود،و هنگامى كه ابراهيمـنواده حضرت امام حسن و برادر محمد نفس زكيهـبر منصور خليفه عباسى شوريد،ابو حنيفه به حمايت او بود.و به قول زفر بن هذيلـكه خطيب بغدادى نقل كرده استـبا شدت و جهد،بر خلاف منصور سخن راندى(تاريخ بغداد،13/329)،و حتى وقتى منصور دو نامه مجعول از طرف همين ابراهيم حسنى،به نام اعمش محدث و ابو حنيفه نوشت،اعمش بعد از خواندن آن را به خورد گوسپند داد،ولى چون نامه به ابو حنيفه رسيد،آن را بوسيد و جواب نوشت(ضحى الاسلام 2/182،به نقل از ابن عبد البر/17)و اين امر سبب شد كه بين ابو حنيفه و خليفه عباسى،كدورتى پديد آيد،و در نتيجه به امر خليفه تازيانه خورد و به زندان افتاد .و در آنجا به قول برخى مسموما از جهان رفت (18) .
آرى اگر اين اظهارها و حقيقتها و دهها امثال آن را ببينيم (19) به اين نتيجه درست مىرسيم كه«الغدير»،كتاب مسلمانان است،نه تنها شيعيان،زيرا«الغدير»نيز در جوهر خود،صورت ديگرى است از ابراهيم حسنى يا هر ثائر علوى ديگر.
و حتى مىنگريم كه اگر در رگهاى فرزندان سرزمينهاى اسلام،خونى زنده است،كه مايه پايدارى آنان است در خطيرترين مقاومتها،باز همان خونى است كه با ولاى على و آل على در رگها مىگردد و در قلبها مىدود،و شاعران سرزمينهاى آيات قرآن چنين مىگويند:
يا:
يا:
و همينگونه شاعران شيعى ايرانىـشاعران روشنگر تعهد شناس.
و چون به اينهمه توجه كنيم،خواهيم دريافت كه با اين كتاب،اسلام كه ماهيت انقلابى داشت و«دين تحرك»بود،دوباره روشنتر شناسانده شد.و اين تاكنونـچنانكه گفتيمـيازده جلد«الغدير»است .اين كتاب صاحب رسالت،هنوز مجلداتى ديگر دارد كه بزودى انتشار خواهد يافت.و از جمله مباحث مجلدات باقيمانده،رسيدگى فنى و عميق به«صحاح ست»است و بحث عجيب«مسند المناقب و مرسلها»،و بحث بيدار كننده«حكومة الالفاظ»،و مباحث فراوان ديگر،كه چون انتشار يابد،بار ديگر جوامع را در جريان حكومت معصوم و مدينه قرآنى غدير و فلسفه سياسى اسلام قرار خواهد داد،و با خواستههاى پيامبر اكرم روبرو خواهد ساخت.
پس از بحثى كه از آغاز تاكنون كرديم،بايد ديد اينهمه معلومات و موضعگيرى كه در«الغدير»گرد آمده است،روى هم،يعنى چه.اينهمه چه معنى مىدهد و از آنها چه نتيجه مىشود؟و آيا اينهمه سند و اطلاع و عرضه و تحليل و بحث و استناد يعنى چه؟اينهمه سند و اطلاع و عرضه و تحليل و بحث و استناد يعنى:
معاوية بن ابى سفيان نه امام حسن مجتبى آرى يزيد بن معاويه نه امام حسين آرى وليد بن عبد الملك اموى نه امام على بن الحسين زين العابدين آرى هشام بن عبد الملك نه امام محمد باقر آرى منصور دوانيقى نه امام جعفر صادق آرى هارون الرشيد عباسى نه امام موسى بن جعفر علوى آرى عبد الله مأمون نه امام على بن موسى الرضا آرى ابراهيم معتصم نه امام محمد التقى آرى متوكل عباسى نه امام على النقى آرى معتمد عباسى نه امام حسن عسكرى آرى عبيد الله بن زياد نه مسلم بن عقيل آرى حجاج بن يوسف ثقفى نه سعيد بن جبير تابعى آرى القادر عباسى نه شريف رضى آرى و...بدين گونه مىنگريم كه«الغدير»كتاب زندگى و آفتاب و طلوع و انسانيت است،بلكه بايد گفت كتاب همه نسلهاست و براى همه نسلها مورد حرمت است و ارجمندى كار صاحب«الغدير»،همه محققان و بازسازان و حماسهداران و حقجويان و آزاديخواهان جهان را روشن.
و از اين روـبه نظر اين بندهـمناسب است بر كلماتى كه در صفحه عنوان«الغدير»آمده است،يعنى اين كلمات:
كتاب دينى،علمى،فنى،تاريخى،ادبى،اخلاقى.
مبدئى،انسانى،تقدمى،اصلاحى،عملى،اجتماعى،ايدئولوجيكى،سياسى،انقلابى.
و اين است كليت ذهنى و حماسه عينى تشيع.و اين است فلسفه بعثتـغديرـعاشوراـمهدى.
اين است كه ما،پيام آوران راستين اصلاح و ديگر مصلحان بزرگ انسانيت را كه در طول تاريخ تا هم امروز،در هر گوشه جهان،پيدا شدهاند و هر يك به اصلاح بخشى از زندگى بشرى پرداختهاند و در سرزمينهاى خود،يا ديگر سرزمينها،پديدـآورنده انقلابهاى انسانى شدهاند،و براى بازيافت حقوق محرومان به تلاش برخاستهاند،بزرگ مىداريم.و به عظمت هر يك از آنان،از هر مذهب و ملتى و با هر نوع جهانبينى،در حد لازم،خستوييم.و آنان كه در گذشتهاند و هر كدام به نوعى به مسائل انسانى خدمت كردهاند،همواره براى روحشان آرزوى آرامش مىكنيم،و براى آنان كه زندهاند آرزوى كاميابى بيشتر،اما به سويشان دست دراز نمىكنيم كه از اين باب و بابت غنييم زيرا كه خود،آنچه را كه بايد،داريم.تنها بايد بدانيم كه چه داريم و بشناسيم و بشناسانيم،و در سطح عرضه بر نسلهاى جهان و مشارف تاريخ بكوشيمـكوششى چونان هجوم فجر بر تاريكيها و تابيدن آفتاب بر آباديها.
پىنوشتها:
(1) «مقدمه ابن خلدون»،ترجمه محمد پروين گنابادى،ج 1/ 36
2) يا به تعبيرى:«فقيه المورخين و مورخ الفقهاء»ـ«الغدير»،ج 9
3) «تاريخ تمدن»ـويل دورانت،كتاب چهارم،عصر ايمان،بخش دوم(تمدن اسلامى)/176ـ177،از ترجمه فارسى.
4) دكتر ملحم ابراهيم الاسود،در تعليقات«ديوان ابو تمام»ـ«الغدير»،ج 1/12،و ج 2/331ـ 333
5) سيد حسين موسوى هندى،از عالمان عراق،مؤلف كتاب ارجمند«الاسلام مبدأ و عقيدة».
6) «الغدير»،ج 6/و.
7) براى ديدن نمونهاى از توهينها و هتاكيهاى وحشتناك برخى نويسندگان به مقدسات اسلام يعنى همان چيزها كه برانگيزنده عتابهاى صاحب«الغدير»شده است،از جمله«الغدير»،ج 3/258ـ259،نيز همين جلد/277 به بعد،نيز همين جلد/329 به بعد و...ديده شود.
8) «يادنامه علامه امينى»،چاپ تهرانـشركت انتشار،كتاب اول،مقاله بيستم/ 500
9) «العباسيون الاوائل»،ج 1/218ـ224 چاپ بيروت،با كمك دانشگاه بغداد(1390)
10) «الغدير»ج 8،ص 396،نقل از كتاب«صفين»ـتأليف نصر بن مزاحم(ـم 212)/ 115
11) «الغدير»،ج 8/يا...
12) ديوان محمد حافظ ابراهيم،شاعر مصرى مشهور.
13) «الغدير»ج 7/85 به بعد.
14) و در اين ميان به برخى از آثار مستشرقين مىرسيم كه در نقل به دروغ گفتن پرداختهاند و ذرهاى امانت را رعايت نكردهاند.بگذريم از جاهايى كه شيعانه اعمال غرض كردهاند،يا مواردى كه مطلب مأخذ اصل را درست درك نكردهاند و زبان را نفهميداند،با اين وصف،دريافت غلط خود را چونان وحى منزل بازگو كردهاند.درباره مستشرقين،در همينجاـذيل«خطوطى از اهداف»ـسخن خواهيم گفت.
15) نقل تقطيعى،يعنى نقل يك مقدار از حديث،يا متن تاريخى،يا متن حديثى،يا متن فلسفى يا...و حذف مقدارى ديگر،در جايى كه مطلب پيوسته و مرتبط است و نقل همه مطلب چيز ديگرى را مىرساند،يا ممكن است خواننده از نقل همه مطلب استنباط ديگرى بكند.
16) «فاطمة الزهراء وتر فى غمد»/118،چاپ نجف(1388).
17) «تاريخ ابن خلدون»،ج 4/ 3
18) «هزاره شيخ طوسى»،تهيه و تنظيم على دوانى،ج 1/84ـمقاله پوهاند عبد الحى حبيبى افغانى .
19) نمونههايى از اينگونه در گذشته نيز آورده شد.
20) عبد الوهاب البياتىـ«الموت فى الحيات»،چاپ دار الآداب،بيروت.
21) ادونيسـ«المسرح و المرايا»،چاپ دار الآداب(1968)،اين شعر را،از اين شاعر،به دليل اهميت محتواى آن آوردم.
22) و در اينجا به اصالتى ديگر بر مىخوريم:رابطه مستقيم«احد»و«بدر»،با«كربلا»،كه تبلور ديگر همان جهاد است پس از 48 سال.و ايمان به اين رابطه و تبلور را شيعه هيچگاه از دست نهشته است.و بيخود نيست كه بيش از 1300 سال است كه از جمله در زيارت حضرت ابو الفضل العباسـعليه السلامـمىخواند:«اشهد و اشهد الله انك مضيت على ما مضى به البدريون»ـمن گواهم...كه تو در همان راهى شهيد شدى،كه شهداى بدر شهيد شدند.يعنى شيعه،خلافت امثال يزيد را خلافت جاهليت مىداند نه خلافت اسلام.
23) نزار قبانى.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}