نویسنده: پیروز مجتهد‌زاده




 

حاکمیت ایرانیان بر پس کرانه‌های جنوبی خلیج فارس که از عصر هخامنشی واقعیت پذیرفت، در دوره ساسانیان (از 224 تا 651 میلادی) استحکام فراوانی پیدا کرد. شواهدی در دست نیست که نشان دهنده‌ی سکونت عریان در دوران پیش از اسلام در این کرانه‌ها باشد. (1) مهاجرت عربان به کرانه‌های جنوبی خلیج فارس در دوران اردشیر بابکان (224 میلادی)، بنیانگذار فدراتیو ساسانی، آغاز شد. اردشیر بر شاه آنان، سنترق Sanatruq چیره شد و کنترل مناطق ساحلی را دوباره به دست آورد. (2) کشمکش‌های دو امپراتوری ایران و روم بر سر سرزمین‌های گوناگون سرانجام سبب شد که میان رود (بین‌النهرین) مرز غربی ایران گردد و ساسانیان در آنجا حکومت مرزبانی دست نشانده خود، حیره، را مستقر ساختند.
(3) با این همه، یورش‌ها و دست‌اندازی‌های اعراب به قلمرو ایران در کرانه‌های جنوبی خلیج فارس ادامه یافت. شاپور اول در جنگ‌های دریایی تلافی جویانه به سختی از آنان انتقام گرفت. اما حمله‌های اعراب تا زمان پادشاهی شاپور دوم (309 الی 325 میلادی) نیز ادامه پیدا کرد. این پادشاه چنانکه سر آرنولد ویلسن به نقل از تاریخ‌نگاران و جغرافی‌دانان صدر اسلام ذکر کرده، توانست مدتی به این بحران پایان بخشد:
در دوران فرمانروایی شاپور دوم (309 الی 337 میلادی) اعراب هجر، که در آن هنگام حصه، قاتف، و بحرین را شامل می‌شد. بارها به سواحل ایران هجوم بردند. از زمان نیروی اعزامی سناچریب Sennacherib، این تقریباً نخستین باری بود که برای رویارویی با این متجاوزان، نیروی دریایی به خلیج پارس اعزام می‌شد. مأموریت این نیرو، که فرماندهی آن را شخص پادشاه بر عهده داشت، با توفیق کامل همراه بود (4)
این سرکوب، مهاجرت اعراب را، هر چند موقتاً، متوقف ساخت. پس از این وقفه، مهمّ‌ترین موج مهاجرت آنان هنگامی بود که گروه شنوعه از درون شبه جزیره عربستان در بخش کوهستانی شبه جزیره مسندم و عمان داخلی که تحت حکمرانی قبادیان قرار داشت استقرار یافتند.
احتمالاً همزمان با این سیل مهاجرت اعراب بود که عناصری از قبیله کنده در مناطق کوهستانی جبل کنده در نزدیکی واحه بوریمی سکنا گزیدند. دیگر مهاجران عرب که در بیابان و نواحی مرزی عمان مستقر شدند، فدراسیون عضد را تشکیل دادند. فرمانروایان ایرانی منطقه که با پیوند تازه قبیله‌های مهاجر عرب رو به رو شدند. چاره‌ای نداشتند جز موافقت با اعطای حدودی خودمختاری تحت ریاست رهبران قبیله به آنها. (5)
در دوران حاکمیت ایران بر کشور عمان، این سرزمین «مازون» یا «ماسون» خوانده می‌شد و ابتدای آن از سواحل داخل ایران «مازوندم» یا «ماسوندم» نامیده می‌شد. واژه «دم» در پارسی باستان و امروزی به معنی آستانه یا آغاز هم به لحاظ زمانی و هم به لحاظ مکانی است، چنانکه «صبح‌دم» به معنای سحر یا آغاز صبح است؛ و یا «باغدم» و «دم باغ» به معنی آغاز یا در آستانه باغ است. از این رو، واژه «ماسوندم» درمعنی آستانه ماسوم - عمان به کار می‌رفته است. این نام که «مسندم» تلفط می‌شد اکنون به معنی شبه‌جزیره مسندم است که در واقع آغاز و آستانه عمان از سوی ایران است. واژه «عمان» نیز در آن دوران به صورت «اومانا» رایج بوده، به بندر صحار در نزدیکی مستقط اطلاق می‌شده است. عبارت زیر هم منسوب به شاعری عمانی به نام سیحان بن سعید است:
کسری (خسروانوشیران) عمان را مازون نامید و مازون، ای دوست، نیکو سرزمینی است، سرزمینی سرشار از کشتزارها و مرغزارها با چشمه سارهایی که پایان‌ناپذیر است.(6)
ویلکینسن (7) با استناد به کتاب‌های کهن جغرافیا مانند آثاری که طبری و یعقوبی در رابطه با فرمانروایی ایرانیان بر ماسون (عمان)، سواحل مسندم خلیج پارس و کوچ اعراب به این منطقه، ازخود بر جای نهاده‌اند. یادآور می‌شود که اعراب درنقاط مرزی صحرا و در بخش اعظم شمال عمان و کناره دریای عمان از خود گردانی کامل برخوردار بوده‌اند و پایتخت آنها توأم (8) و بندر بازرگانی اصلی آنها در شبه‌جزیره مسندم، «دیبا» یا «دبه» خوانده می‌شد. همچنین ایرانیان مستقیماً حاکمیت خود را در داخل ماسون (عمان) و مناطق ساحلی خلیج پارس ادامه دادند و با همه عرب‌هایی که در این مناطق به سر می‌بردند به مانند دیگر ساکنان رفتار می‌کردند و عموماً آنها را شهروند یعنی اهل‌البلاد یا همشهری می‌نامیدند.
خسرو انوشیروان ساسانی به منظور تحکیم حاکمیت دیر پای ایران بر این منطقه، نظام کهن فئودالی را اصلاح کرد و یک طبقه زمین‌دار نظامی را پدید آورد و ساختار نوینی بر پایه دو طبقه نظامیان و زمین‌داران (به تعبیر آن دوران اسواران و مرزبانان) که مستقیماً در برابر فرماندار ایرانی مستقر در رستاق (در داخل ماسون) پاسخگو بودند. رستاق هنوز هم به همین نام خوانده می‌شود و به سه دلیل به عنوان مرکز اصلی استحکامات امپراتوری ایران برگزیده شده بود؛ نخست دسترسی نسبتاً آسان به بندر بازرگانی مهم اومانا (صحار کنونی) که در آن پادگان اصلی ایران در دمستگرد استقرار یافته بود و همچنین به باروی دما (در نزدیکی السیب کنونی) که انتهای جنوبی ساحل بطینه را کنترل می‌کرد؛ دوم اینکه رستاق در منطقه‌ای قرار داشت که فعالیت‌های عمرانی و آبادانی عمده جدیدی در آن صورت می‌گرفت، و سوم اینکه رستاق در قلب منطقه تحت سکونت شنوعه واقع بود. (9) فرماندار ایرانی ماسون، منزلت اجتماعی موالی شیخ را به رسمیت شناخته بود و او را به عنوان «جولانده» (جلودار، پیشوا) اعراب برگزیده بود. حق وصول مالیات در سکونت گاه‌های اعراب به او اعطا شده بود و در عوض از او انتظار می‌رفت که نظم و انضباط را در میان قبایل حفظ کند. (10)

خلیج فارس از ظهور اسلام تا دوره صفویان

در سده‌های نخستین پیدایش اسلام، نیمه جنوبی خلیج پارس را در شرق، «عمان» و در غرب، «بحرین» می‌نامیدند. نخستین پیروزی اعراب در این خلیج در زمان عمر، دومین خلیفه راشدین، روی داد. ابو حریره، یکی از یاران پیامبر اسلام مأموریت یافت تا سراسر خلیج فارس را فتح کند. وی نخست بحرین را فتح کرد و از آنجا سلطه خود را بر دیگر نقاط خلیج فارس گستراند. در زمان خلافت علی ابن ابیطالب، چهارمین خلیفه راشدین و نخستین امام شیعیان، یکی از سران عرب به نام عضد به فرمانداری عمان منصوب شد. اندکی بعد، خوارج که هم علیه حضرت علی (علیه السلام) و هم دشمن وی، معاویه، پایه‌گذار خلافت بنی‌امیه در دمشق، شوریده بودند، این حکمرانی را سرنگون کردند.
شورش خوارج از سوی خازم بن خزیمه، چهارمین امیر دودمان خزیمه در خراسان که اصلیت مرو رودی داشتند سرکوب شد. وی که از سوی منصور، خلیفه عباسی برای فرونشاندن شورش اعزام شده بود، نخستین ایرانی بود که پس از چیرگی اسلام بر منطقه خلیج فارس به آن سامان بازگشت و کنترل آن را در دست گرفت. پس از شورش خوارج، شورش دیگری علیه خلافت از سوی پیروان صاحب الزنگ (زنگیان) صورت گرفت. آنها به نوبه خود مغلوب قرمطیان شدند که دامنه نفوذ آنها بر سراسر منطقه خلیج‌فارس تا حجاز و مکه گسترده شد. (11)
جنبش قرمطیان را رهبر ایرانی دیگری از آل بویه به نام امیرمعزالدوله دیلمی (334 تا 356 هجری/ 936 تا 938م) سرکوب کرد. گر چه ایرانیان تجدید حیات هویت و استقلال خود را تقریبا از آغاز خلافت اعراب آغاز کردند و سامانیان و صفاریان در سده سوم اسلامی موفق به بازسازی حکومت‌های ایرانی شدند، آل بویه نخستین سلسله ایرانی پس از اسلام است که حاکمیت ایران را بر خلیج فارس دوباره برقرار ساخت. معزالدوله و برادرزاده‌اش، امیرعضدالدوله دیلمی (356 تا 367 هـ / 967 تا 8-977م.)، قدرتمندترین فرمانروایان نخستین سلسله ایرانی پس از اسلام، نه تنها بین‌النهرین را بر قلمرو حکومت خود افزودند، بلکه کنترل جنوب خلیج فارس را دوباره در دست گرفتند (12).
در سال 456 هجری (1063 میلادی) عمادالدوله به نمایندگی از سوی سلجوقیان، کرمان و عمان را از آخرین امیر دیلمیان بازستاند. در اواخر سده دوازدهم [میلادی] ابوبکر سعد بن زنگی، از اتابکان فارس، عمان، بحرین و دیگر نقاط سواحل جنوبی خلیج فارس را به زیر فرمان خود آورد. جزایر این خلیج از جمله تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی (گپ سبزو)، به اتابکان وابسته شدند. در 1126 م. فرمانروایان سلغری فارس [همان اتابکان فارس] این جزایر را در قلمرو حکومت خود ادغام کردند. در 1330 م. جزایر تنگه‌ هرمز در قلمرو حکومت فرمانروایان هرمز قرار گرفت. سلطه ایرانیان بر جنوب خلیج فارس تا ورود پرتغالی‌ها به منطقه در 1507 م. ادامه داشت و پس از آن، در زمان صفویان حاکمیت ایرانی دراین منطقه از نو برقرار گردید.
در حالی که نواحی ساحلی جنوب خلیج پارس، مرز جنوبی امپراطوری ایران در دوران پیش از اسلام را تشکیل می‌دادند، در زمان فرمانروایی امیران ایرانی پس از اسلام این مناطق ساحلی بیشتر به منطقه تماس ایران و اعراب عربستان بدل شده بود. البته در آن دوران، مرزهای منطقه گسترده و مناطق نامشخص تماس میان موجودیت‌های سیاسی گوناگون بودند. تا ورود بریتانیا به منطقه، مفاهیم امروزین اروپایی مانند «سرزمین» و «مرز» در منطقه خلیج فارس شناخته شده نبود. هر یک از واحدهای اجتماعی - سیاسی، مانند قبایل یا مقام‌های محلی مستقل که در این منطقه به سر می‌بردند به صلاحدید خود به قدرت‌های دو سوی منطقه مرزی جنوب خلیج فارس باج و خراج می‌پرداختند و مراتب وفاداری خود را اعلام می‌کردند.

از صفویه تا امروز

پادشاهان صفوی، که فرمانروایی آنها در سال 1501 میلادی آغاز شد، استقلال فرهنگی و هویت ملی ایران را به طور کامل از نو پدید آوردند. آنها سلطه سلطنتی ایران بر جنوب خلیج پارس را دگرباره زنده و تحکیم کردند و تا سقوط امپراتوری صفوی در سال‌های سومین دهه از سده هجدهم میلادی این منطقه را به طور یکپارچه در تصرف خود داشتند. پادشاهان صفوی سنت‌های سیاسی و اداری دوران ساسانی را دوباره زنده کردند و 29 ایالت (استان‌های خود گردان) و بیگلربیگی (فرمانداری‌های نیمه خودگردان) در ایران به وجود آوردند. یکی از این واحدها ایالت فارس در جنوب ایران بود که تمامی بندرها و جزیره‌های خلیج پارس را در بر می‌گرفت. شیراز، مرکز فارس، بخش‌ها و جزیره‌های این ایالت را اداره و مالیات‌هایشان را وصول می‌کرد.(13) یکی از شاهزادگان صفوی، عهده‌دار اداره امور این ایالت بود که عملا به یک شاهزاده‌نشین خودگردان مبدل گردیده بود.
این شکل سازمان سیاسی و اداری به همان صورت مبهم خود تا پایان سده نوزدهم باقی بود. در این سیستم، روابط میان مرکز سیاسی کشور، امیرنشین‌ها و تحت‌الحمایه‌های دوردست به روشنی تعریف نشده بود. این ابهام، معضل مشخصی به شمار می‌آمد و به ویژه هنگامی به خوبی حس شد که مفاهیم تازه و دقیق اروپایی به این منطقه معرفی گردید.
نظر به پیوندهای سنتی و سست میان ایران، مسقط و عمان جای شگفتی نداشت که مردم آزادانه میان سواحل شمالی و جنوبی خلیج‌فارس رفت‌وآمد داشته باشند. قاسمی‌های شمال عمان در سال‌های دهه 1720م. در سواحل شمالی و در جزیره قشم فعال بودند و نشانه‌ای به دست نمی‌دادند که تحت حاکمیت کشور دیگری جز ایران عمل می‌کنند.
پس از هرج و مرجی که در پی فروپاشی امپراتوری صفوی پدید آمد، نادرشاه افشار (1736- 1747) کنترل سراسر ایران را به دست گرفت. وی ثبات را به خلیج پارس بازگرداند و یک بار دیگر کنترل ایران را بر بخش‌های شمالی ماسون (عمان کهن) در سالهای دهه 1730 تثبیت کرد. هنگامی که در سال‌های دهه 1740 میان سعید بن احمد (حاکم مسقط) و امام عمان جنگ در گرفت، و عمانی‌ها از ایران در خواست پشتیبانی کردند، نادرشاه سپاهیان مستقر در مسندم را به یاری آنها فرستاد.
ایرانیان، پس از رفع موانعی، مسقط و صحار را به تصرف خود در آوردند، اما تعهدات نظامی نادرشاه در نقاط دیگر مانع آن شد که وی بتواند نیروهای تقویتی کافی را اعزام دارد و «مهاجمان» قادر شدند بر منطقه سلطه یابند. تنها نتیجه ملموس و پایدار این اعزام نیرو، جایگزینی سلسله فاسد و رو به زوال یعارب (عمان) با سلسله نیرومند آل بوسعیدیان (مسقط) بود. (14)
حکومت مسقط در اندک زمانی پیوندهای سنتی با ایران را بدون آنکه عمان قدیم و شبه‌جزیره مسندم را برون از قلمرو حاکمیت ایران بداند دوباره فعال ساخت. بدین‌سان موقعیت سنتی ایران در این نواحی، گویا اینکه به نحوی مبهم مشخص شده بود، عملاً و به طور دوفاکتو همچنان به رسمیت شناخته می‌شد.
پس از قتل نادرشاه در 1747، عمان، بحرین و دیگر کرانه‌های جنوبی خلیج‌پارس زندگی ویژه خود را آغاز کردند و کنترل ایران بر بندرها و جزیره‌های این پهنه آبی بار دیگر به مخاطره افتاد. در همان دوران، عثمانی‌ها توانستند قلمرو حکومت خود را در جنوب تا آنجا گسترش دهند که بصره را نیز در برگیرد. قبایل عُتوبی - یعنی الصباح و الخلیفه - که در حدود سال 1710 از نجد به شمال غربی خلیج پارس کوچ کرده بودند، کنترل کویت و بحرین را به دست گرفتند. قبایل شبه جزیره مسندم و دیگر ساحل‌نشینان جنوب خلیج‌فارس، که در دوران فرمانروایی نادر آرام و مطیع بودند، فعالیت‌های قدیمی خود را بیرون از شبه‌جزیره از سر گرفتند (15) قاسمی‌های سواحل مسندم و مسقطی‌ها و عمانی‌ها در همین دوران اقتدار خود را در نواحی شمالی شبه‌جزیره مسندم و در بخش جنوب شرقی خلیج فارس گسترش دادند.
بی‌نظمی تا به قدرت رسیدن کریم‌خان زند در سال 1757 در مرکز و جنوب ایران ادامه داشت. کریم‌خان، بر خلاف نادرشاه در مبارزه قدرت خود در ایران، در صدد جلب دوستی و همکاری با اعراب در هر دو سوی خلیج پارس بر آمد. نرمش و مدارای وی نسبت به قبایل عرب برای قاسمی‌ها در روند به قدرت رسیدنشان در دوره بعد کارساز شد. اینان مداخله مؤثری را در بازرگانی دریایی سازمان دادند و تا آغاز سده نوزدهم توان دریایی آنها به طور چشمگیری افزایش یافت.
قبایلی چون قاسمی‌ها در دریا و خشکی آزادانه پرسه می‌زدند و از حالت نامشخص و سردرگم حاکمیت ایران و عمان در منطقه خود استفاده می‌کردند. هنگامی که خطری از بیرون، منطقه را تهدید می‌کرد، ایرانیان و عمانیان نیروهای خود را یکپارچه و از قلمروهای به هم مرتبط خود دفاع می‌کردند. بهترین مثال در این زمینه، رویداد وهابی‌ها در سال 1803 است. آنها در این سال کنترل بخش‌هایی از مسندم را در دست گرفتند و به سوی عمان روی آوردند. یک اتحاد نظامی ایران - مسقط - عمان آنها را از قدرت به زیر کشید و خطر را مرتفع ساخت (16). این رویداد در هم آمیختگی کنترل ایرانیان، مسقطی‌ها و عمانی‌ها را در مناطق ساحلی جنوب خلیج فاس شدت بخشید. به مرور، چنانکه خواهیم دید فرمانروایان مسقط و عمان موافقتنامه‌هایی با دولت ایران امضا کردند که به موجب آنها مسقطی‌ها و عمانی‌ها بر بخش‌هایی از سواحل جنوبی ایران حکومت کرده و اقتدار خود را بر بحرین و دیگر کناره‌های جنوب خلیج فارس تحمیل کردند.
افزایش توان روسیه و بریتانیا در سده‌های هجدهم و نوزدهم و قرار داشتن ایران در جنوب روسیه و غرب بریتانیا (امپراتوری بریتانیا در هند) تأثیر عظیمی بر جغرافیای سیاسی ایران گذاشت. دو جنگ ایران با روسیه که به انعقاد عهدنامه‌های گلستان (1813) و ترکمانچای (1928) انجامید و نیز معاهده صلح پاریس (1857) منعقده میان انگلستان و ایران نشانه تجزیه سرزمین ایران بود. ورود بریتانیا به خلیج پارس و گسترش فعالیت‌های استعماری آنها در منطقه، چالشی تازه و نیرومند برای اقتدار و نفوذ ایران به شمار می‌رفت که سهم عمده‌ای در آشنا کردن ایران با مفاهیم اروپایی مربوط به سرزمین و مرز که به کلی با آنها ناآشنا بود. داشت. در بخش‌های جنوبی خلیج پارس و شمال عمان، حقوق مربوط سرزمین و قلمرو خاص یک کشور نسبتاً در هم آمیخته و نامشخص بود. ایرانیان و عمانی‌ها بی‌آنکه خط فاصلی آنان را از هم جدا سازد سده‌ها در کنار هم زیسته بودند. همه منطقه، مرز یا ناحیه تماس میان ایران و عمان به شمار می‌رفت. جزایر دور از کرانه‌ها بر پایه توافق دو طرف تحت حاکمیت مستقیم ایران تلقی می‌شد، اما هیچ عاملی مانع از آن نمی‌شد که قبایل سرزمین‌های جنوب خلیج پارس، که تحت مالکیت مشترک ایران و عمان بودند در جزیره‌ها و یا کناره‌های شمالی این آبراه زندگی و کار کنند. ساکنان کرانه‌های جنوبی می‌توانستند تا چند دهه پیش یعنی تا سال 1945 آزادانه به ایران سفر کنند و تا زمانی که می‌خواهند در آنجا بمانند(17). صرفاً در سال‌های دهه 1950 بود که مقام‌های ایرانی برای عبور از مرز در خلیج فارس محدودیت‌های رسمی برقرار کردند و آن هنگامی بود که جولین واکر Julian Walker بریتانیایی تبار، مشخص کردن سرزمین‌‌ها و مرزهای درون امارات را که به آنها منزلت کشوری داد، آغاز کرده بود. با در نظر گرفتن تمامی این اوضاع و احوال، شگفت‌آور نیست که مالکیت سرزمین‌های سواحل جنوبی خلیج فارس ( از نظر حقوق بین‌الملل امروز) سنتی و نامشخص باشد و اسناد به لحاظ حقوقی لازم‌الاجرایی که مالکیت این سرزمین‌ها را تأیید کند، وجود نداشته باشد.
در دوران قاجار، نه تنها ایران با تبعات حقوقی و دقایق جغرافیایی نظام‌های امروزین در زمینه وضع سرزمین و حاکمیت ملی در درون مرزهای مشخص، به کلی بیگانه بود، بلکه روابط نسبتاً نامشخص میان مراکز ایران و استان‌های مرزی خودگران (امیرنشین‌ها و تحت‌الحمایه‌ها) و همچنین ضعف سیاسی عمومی این کشور به از دست رفتن سرزمین‌های پیرامون انجامید. هر گاه ادعا می‌شد که این امیرنشین‌ها و تحت‌الحمایه‌ها از ایران مستقل‌اند، تهران نمی‌توانست به لحاظ حقوقی و یا نظامی، نادرستی این ادعا را ثابت کند. شاید بهترین نمونه از این وضعیت، مورد بحرین باشد. هنگامی که بریتانیا به موجب پیمانی که در سال 1861 با شیخ محلی و خودمختار بحرین، محمد بن خلیفه آل خلیفه، امضا کرده بود، اعلام داشت که بحرین از ایران مستقل است، تهران این ادعا را رد نکرد، گویا اینکه یک سال پیش از آن نامه‌هایی مبنی بر تجدید مراتب سرسپردگی و وفاداری از امیر بحرین دریافت کرده بود (18).
بریتانیایی‌ها در زمان ورود به منطقه خلیج فارس دریافتند که ایرانیان در سراسر منطقه از نفوذ عظیمی برخوردارند و پیوندهای فرهنگی، تاریخی و قومی میان ایران و ساکنان سواحل جنوبی خلیج فارس بسیار نیرومند است. آنها این نکته را نیز دریافتند که در نیمه خاوری این خلیج، تنها سرزمینی که بتوان نام کشور را به آن داد، ایران است و در کنار شماری از قبایل مستقل و نیمه مستقل قرار دارد که پیوندهایی سنتی با ایران یا مسقط دارند.
از آنجا که کسب امتیازات ارضی از شیخ‌نشین‌های تحت‌الحمایه بریتانیا آسان بود، بریتانیایی‌ها از طرف شیوخ تحت‌الحمایه خود مدعی مالکیت سرزمین‌هایی در خلیج فارس شدند که از ارزش استراتژیکی قابل ملاحظه‌ای برخوردار بودند و بعدها می‌توانستند مورد کاربرد نیروهای بریتانیا قرار گیرند. در راستای اجرای این سیاست، بریتانیایی‌ها کوشیدند تا در پی تسخیر مقر قاسمی‌های جنوبی در جلفار، قاسمی‌های بندر لنگه را نیز به اطاعت خویش در آورند. بریتانیایی‌ها قرار داد تحت‌الحمایگی را در سال 1861، با شیخ محمد بن خلیفه بحرینی امضا کردند و این در حالی بود که از اعلام رسمی وی مبنی بر اینکه «او، برادرش علی، همه افراد قبیله‌الخلیفه و ساکنان بحرین اتباع دولت ایران‌اند» تنها یک سال می‌گذشت. در خوزستان نیز بریتانیا شیخ خزعل را ترغیب کرد تا راه جدایی از ایران را در پیش گیرد و این به رغم این واقعیت بود که وی تبعه ایران بود و از مظفر‌الدین شاه قاجار فرمان داشت که در درون املاک و مستغلات خود مستقل عمل کند. در 21 نوامبر 1914، سر پرسی کاکس Sir Percy Cox نماینده سیاسی مقیم خلیج فارس، بر خلاف اصل استقلال و تمامیت ارضی ایران، به نحوی روشن و مستقیم، تضمین‌های زیر را به شیخ خزعل داد:
اینک این اختیار را دارم که به جنابعالی اطمینان خاطر دهم... که حکومت پادشاهی بریتانیا آماده خواهد بود تا در صورت تجاوز حکومت ایران، به قلمرو و حقوق به رسمیت شناخته شده شما و املاکتان در ایران، هر نوع حمایتی را که برای یافتن راه حل مورد رضایت شما و ما ضرورری باشد عرضه نماید. این تضمین ادامه خواهد داشت تا زمانی که شما در برابر حکومت ایران، به صلاحدید و مشورت حکومت پادشاهی [بریتانیا] گوش فرا دهید.. ما در حفظ موقعیت اقتدار محلی جنابعالی به بهترین وجه اقدام خواهیم کرد...(19)
در سال 1840، حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم ایران، به هنگام رویارویی با گسترش نفوذ بریتانیا در منطقه، به ویژه پس از عملیات نظامی بریتانیا علیه ایران در کرانه‌ها و جزایر شمال خلیج فارس در 1837، در پاسخ به اقدامات ایران به منظور سرکوب شورش کامران میرزای هراتی (مجتهد‌زاده 1993 ب) مدعی شد که تمامی دریای خلیج فارس و همه جزایر آن به ایران تعلق دارد. این پاسخ ایران به چالش بریتانیا در ارتباط با موقعیت ایران در خلیج پارس همراه با دیگر واکنش‌های حاجی میرزا آغاسی در برابر سیاست‌های بریتانیا در ایران و همچنین نسبت به کشور افغانستان موجب شد که نمایندگان سیاسی بریتانیا در هند، او را دیوانه و دست‌پرورده روسیه بدانند.(20)
اقدام حاج میرزا آغاسی در سال 1840 بر بنیاد این نگرش صورت گرفت که خلیج‌فارس تا زمان ورود بریتانیایی‌ها به منطقه به ایران تعلق داشته و بریتانیایی‌ها برای گسترش نفوذ و کنترل خود، کاستن تا سر حد امکان از نفوذ ایران را ضروری می‌بینند. این سیاست را پاره‎‌ای از ناظران امور ایران «استراتژی بریتانیایی ایرانی‌زدایی خلیج‌فارس» می‌نامند.

پی‌نوشت‌ها:

1. پیروز مجتهد‌زاده، خلیج فارس: کشورها و مرزها، انتشارات عطایی، تهران 1379، صفحه، 49.
2. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده جلد دوم، تهران 1352، صفحه 462.
3. ابوالحسن علی ابن الحسین المسعودی، تاریخ مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران 1356، صفحه 240.
4. Wilson, Sir Arnold T., The Persian Gulf & Unvin, London 1928, p. 55.
5. Wilkinson, J. C., Water and Tribal Settlement in South - East Arabia, OXFORD, Clarendon, 1977, pp. 97-108.
6. Hawley, Donald, The Trucial States, London 1970, George Allen & Unwin, p. 37.
7. Wilkinson, J. C., The Julanda of Oman, in the Journal of Oman Studies, Vol. l, 1975. p. 98.
8. Tu"am در پارسی میانه به معنای آمیخته بود، در پارسی باستان دیبا (در کاربرد دوران ساسانیان) به پارچه‌های ابریشمی دارای طرح گل اطلاق می‌شد که ایرانیان آن دوران در پوشاک خود فراوان به کار می‌بردند.
9. Wilkinson, 1975, op., p. 99.
10. Wilkinson 1975, op . cit., pp. 97-108.
11. مجتهد‌زاده، پیروز، شیخ نشین‌های خلیج فارس، انتشارات عطائی، تهران 1349.
12. مجتهد‌زاده، پیروز 1349، همان، صفحه 35-6.
13. رهربورن، کلاوس مایکل، استان‌ها و دولت مرکزی در ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشار بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1357، صفحه 3-2.
14. FO 371/45507, Persian Frontiers, Confidential E. 10136/4029/34, 310 10 1947, p. 13.
Wilson, A. T., The Persian Gulf, op. Pp. 245-6.
15. Wilson, A. T., The Persion Gulf, op. cit, pp. 245-6.
16. سپهر، محمد تقی لسان الملک، ناسخ‌التواریخ، ویرایش جهانگیر قائم مقامی، تهران، 1336، جلد 3، ص 199-206.
17. Hay, Rupert, The Persian Gulf States, Washington 1959, Middle East lnstitute, p. 148.
18. نامه‌های شیخ محمد بن خلیفه به ناصرالدین شاه، 20 رمضان 1276 هجری قمری (برابر با 12 آوریل 1860)، مجموعه‌ای از اسناد دولت ایران _مجلد 933:6044).
19. For 416/112, 170, Annual Confidental Report of British Legation in Tehran for the year 1926, Paragraph 74, p. 29.
20. هما ناطق، "ایران در راهیابی فرهنگی"، انتشارات پیام، لندن 1988، صفحه 88 الی 89.

منبع مقاله :
مجتهد‌زاده، پیروز؛ (1392)، جغرافیای تاریخی خلیج فارس، تهران: مؤسسه انتشارات، چاپ چهارم