مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون




 

یوجین پاول ویگنر اهل مجارستان بود. در آلمان درس خواند و در رشته‌ی مهندسی شیمی دكترا گرفت. بعد به امریكا رفت و در زمینه‌های متعدد و مختلفی از فیزیك نظری و شیمی نظری پژوهش كرد. سال‌ها استاد كرسی فیزیك نظری در دانشگاه پرینستون بود. در سال 1963 به خاطر بررسی و تحلیل نقش اصول تقارن در مكانیك كوانتومی جایزه‌ی نوبل فیزیك را دریافت كرد. این مقاله متن سخنرانی‌ای است كه او در سال 1968 در مركز فیزیك نظری تریست در ایتالیا ایراد كرده است.

نخستین چشمه‌های فیض

می‌خواهم برایتان بگویم كه به اعتقاد من انگیزه‌ی اصلی انسان دانشمند چیست. چگونه زندگی دانشمندان طی دوره‌ای كه من هم كوشیده‌ام در زمره‌ی آنان باشم تغییر یافته است، دانشمند چه انتظاری می‌تواند از جامعه داشته باشد، و چه كاری باید برای جامعه‌ای كه امكان بهره‌مندی از زندگی با فیزیك را برایش فراهم كرده است انجام بدهد. نخست می‌خواهم از چند چشمه‌ی فیضی كه از آن‌ها بسیار چیزها آموخته‌ام كه به موضوع این صحبت‌ها مربوط می‌شوند، ذكری به میان آورم. نخستین آموزگارم پولانیی بود، اما چنانچه بخواهم یكایك آن‌چه را از روی آموخته‌ام بر شمارم، هرگز به دیگران نخواهم رسید. دومین چشمه، مردان بزرگ اثر ویلهلم اوستوالد است. این كتاب، مجموعه‌ای است از زندگی‌ نامه‌های چندین دانشمند بزرگ همراه با پیش گفتارهایی حاوی نكات كلی، كه چكیده‌ی حقایقی را كه وی در مطالعه‌ی تاریخچه‌ی زندگی قهرمانان خود تحصیل كرده است، ارائه می‌كنند. حلقه‌ی بعدی در زنجیره‌ی خاطراتم، سه پیاده روی طولانی در معیت جیمز فرانك در پرینستون است كه در اوایل دوران اسفناك رژیم هیتلری داشته‌ایم. بحث ما همین چیزهایی بود كه امروز می‌خواهم درباره‌شان سخن بگویم، دست آخر باید به گفتگوهایی اشاره كنم كه اخیراً با برخی مورخان و فیلسوفان علم – از جمله دكتر مهرا كه اكنون در میان ماست – داشته‌ام، و این گفتگوها كمك شایانی در منسجم كردن نظریاتم داشته‌اند.

انتظام و قانون مندی در یك جهان پیچیده

دوستی از من نقل قولی كرده است به این مضمون كه هدفم در زندگی آن است كه پس از خود نظم و معرفتی اندكی بیش از آن‌چه یافته‌ام به جا بگذارم. یادم نمی‌آید كی این را به او گفته باشم، ولی حقیقت زیادی در این قول نهفته است. دنیای پیرامون ما بسی پیچیده و مملو از رویدادهای غیر قابل پیش بینی است، و یافتن و شناختن چیزی كه منظم و تغییر ناكردنی باشد، جان و روان آدم را آرامش می‌بخشد. تازه این همه‌اش نیست. هر گاه اندكی بیشتر درباره‌ی روابطمان با جهان بیندیشیم، متوجه می‌شویم كه اگر انتظامی در جهان نمی‌یافتیم، نمی‌توانستیم بر رویدادهای پیرامونمان تأثیر بگذاریم. نظم‌ها و قواعدی كه از آن‌ها سخن می‌گویم همان ارتباط میان رویدادهای متعاقب است؛ مثلاً این كه اگر من این تخته پاك كن را كه در بالای میز نگه داشته‌ام رها كنم، روی میز خواهد افتاد. اگر چنین قواعدی وجود نمی‌داشتند، هرگز نمی‌توانستیم بر رویدادها تأثیر بگذاریم – اگر من به عواقب رها كردن تخته پاك كن آگاه نبودم نمی‌توانستم به میل خود صدای برخورد آن با میز را ایجاد كنم و جهیدن آن از میز را ببینم. بنابراین، قاعده مندی‌ها، زندگی را در معنایی كه ما از آن درك می‌كنیم – یعنی اثر گذاری بر رویدادها ممكن می‌سازند. البته، قانون مندی‌هایی كه ما فیزیك‌دان‌ها به آن‌ها توجه داریم، بسی ژرفتر و ظریف‌ترند. با این‌همه، من معتقدم كه اساس انگیزه و تلاش برای جستجوی نظم در همه‌ی موجودات زنده مشترك است، و در واقع با جوهر حیات عجین شده است. پرسشی كه حال به میان می‌آید، این است كه حدود و نظم جویی ما، كدام‌اند؟ اگر قانون‌مندی تمام عیاری داشتیم، به طوری كه می‌توانستیم هر چیزی را پیش بینی كنیم و همه چیز را بدانیم و بفهمیم، آیا موجودات سعادتمندی می‌بودیم؟ اگر پیشین ما از علت و انگیزه‌ی تلاش‌ها و جستجو‌هایمان درست باشد، در آن صورت جواب منفی است. اگر نظم، كامل می‌بود، اگر هر چیز را می‌توانستیم پیش بینی كنیم، آن‌گاه دوباره در همان وضعیتی قرار می‌گرفتیم كه نمی‌توانستیم بر چیزی اثر بگذاریم، وضعیتی كه در آن همه چیز معین و معلوم بود و ما هیچ راهی برای متجلی كردن اراده و تمایلاتمان نداشتیم. پس، در این معنا، جهان موجود بهترین است: قانون‌مندی‌هایی وجود دارند، و ما آن‌ها را برای آن‌چه زندگی می‌نامیم لازم داریم. اما بی‌نظمی و آشوب هم فراوان یافت می‌شود، و این‌ها هم برای آن‌چه زندگی‌اش می‌نامیم به همان اندازه ضروری‌اند.

دقت ناموجه قوانین فیزیكی

این وضعیت به گونه‌ای زیبا در علم فیزیك متجلی است. در یك طرف شرایط اولیه را داریم كه هیچ نظمی نشان نمی‌دهند، و در سوی دیگر قوانین طبیعی را كه مبین انتظام و قاعده‌مندی‌هایی با دقت معجزه ‌آسا هستند. با این وصف، بین حیطه‌ی نظم و گستره‌ی آشوب تمایز بسیار بارزتری از آن‌چه به هر دلیلی می‌توان انتظار داشت وجود دارد، و این شاید قابل ملاحظه‌ترین نتیجه‌ی نظریه‌های فیزیكی است. چارلز پیرس، فیلسوف، تفسیری در دقت ناموجه قوانین فیزیكی ارائه كرده، و حالا دكتر دیراك هم همین را تأكید می‌كند كه ما، ابتدا به ساكن، هیچ دلیل و هیچ نشانه‌ای در دست نداشته‌ایم كه قوانین فیزیك بتوانند چنین دقیق و به یك معنی، چنین ساده باشند كه اكنون می‌دانیم هستند. به این ترتیب، در معنایی ژرف‌تر، علم نه تنها معجزات را منسوخ نكرده است، بلكه معجزه‌ای یافته و به آن روی آورده كه قدرتی افسونگر دارد و ما دانشمندان را در بند هیبت خود نگه داشته است. و ما، خیلی بیشتر از صاحبان حرفه‌های دیگر تحت تأثیر این معجزه‌ایم. میل به یافتن نظم، نه تنها در تلاش ما برای شناختن قاعده‌مندی‌ها در طبیعت و در توالی رویدادها متجلی می‌شود، بلكه در ساختارهایی هم كه خود ما آفریده‌ایم – در نظریه‌ها و در مفهوم پردازی‌هایمان – بروز می‌كند. ریاضیات كلاً وقف یافتن قانون‌مندی‌ها در روابط بین مفاهیمی شده، و به همین منظور هم به وجود آمده است. اما، نظریه‌های فیزیكی هم ساختاری بغرنج دارند، و گشودن گره‌ی پیچیده‌ی این ساختار، فی‌المثل شناسایی بخشی از نظریه كه مسؤول نتیجه گیری معینی باشد، نیز رضایت خاطر بسیاری برایمان فراهم می‌كند. این كشف كلاین و نؤتر كه اصل پایستگی انرژی در هر فرمول‌بندی مكانیك با لاگرانژی مستقل از زمان (یك نظریه‌ی حركت) اعتبار دارد، می‌بایست آن دو را از احساس غرور، احساس گونه‌ای سر حالی و نشاط سرشار كرده باشد. آن دسته از ما كه از نعمت نیل به كشفی همچون كشف بار الكتریكی بنیادی و وجود حامل‌های آن در فلزات، یا معادله‌ای كه به مناسب‌ترین وجه این حامل‌ها را توصیف كند، برخوردار نبوده‌اند می‌توانند با روشنی بخشیدن – نه الزاماً به ساختار خود رویدادها بلكه دست كم به ساختار نظریه‌هایی كه تبلور قانون‌مندی‌های بین رویدادها هستند – رضای خاطر كافی برای یك عمر حاصل كنند و حاصل هم كرده‌اند. مسرتی كه از این طریق حاصل می‌شود با مسرت ریاضیدان وجه مشترك بسیار دارد، و به راستی یك مسرت واقعی است.

پیامدهای كار دانشمند

فعالیت‌های یك دانشمند، تمایل او را در اثر گذاری بر جهان پیرامون خود ارضا نمی‌كند، بلكه تصعید و آرمانی برخاسته از این خواسته را برآورده می‌سازد. من فكر می‌كنم كه این طور است. با این‌همه، روشن است كه او واقعاً بر جهان پیرامون خود به كرات تأثیر می‌گذارد. بدون علوم جدید، نه رادیویی در كار بود، نه تلویزیونی، نه خودروهایی كه دانشجویان سنگر از آن‌ها بسازند، و نه موشك‌های ضد موشك. این‌ها، پیامدهای بسیار واقعی تلاش‌های دانشمندان‌اند. با این وصف، من به آن‌چه گفته‌ام پایبندم، چون‌ كه اثرها، پیامدهای این تلاش‌ها هستند نه انگیزه‌ی آن‌ها. در واقع، بعضی از دانشمندان همكار ما از وقوف به این كه نتایج پژوهش‌هایشان برای تولید یك داروی تازه یا تجهیزاتی جدید مورد استفاده قرار گرفته است، ناخرسند می‌شوند. آن‌ها این احساس را دارند كه آمال متعالی‌شان به نحوی بر باد رفته است، و تصور می‌كنند كه دانش ناب و والایشان با به كار گرفته شدن به نفع جامعه‌ای كه می‌بایست بدون هیچ چشم داشتی از آنان حمایت كند افت كرده است. من با این تلقی موافق نیستم، اما همین ثابت می‌كند كه انگیزه‌ی طرفداران علم ناب، تعالی همان تمایل غریزی تأثیر بر جریان رویدادهاست، و نه خود آن.
آیا در شخصیت دانشمند نقاط ضعفی وجود دارد كه برای او رویگردانی از هدف‌هایی را كه بیشتر هم وطنانش دنبال می‌كنند، و اجتناب از شركت در تفحص هایی را كه الهام بخش اكثر دوستان و آشنایانش هستند، آسان می‌كند؟ به نظر من چنین می‌رسد – هر چند مطمئن هم نیستم – كه این تمایل به تأثیرگذاری، چنان تعالی گسترده‌ای یافته باشد كه تمایل معمولی و روزمره‌ی انسان‌ها به قدرت و نفوذ، به طور متوسط كمتر است. تا چند سال پیش فكر می‌كنم كه كمتر كسی این‌قدر در بند اشتیاق متأسفانه بسیار شایع به قدرت و نفوذ بود. هنگامی كه فراوانی این امیال، در حدود شش یا هفت سال پیش، بر من عیان شد، موضوع را با همكاران و با دوستان بیرون از دنیای فیزیك، در میان گذاشتم. اكثر همكارانم، متوجه نشدند كه من از چه چیزی سخن می‌گویم، و اغلب دوستان غیر فیزیك‌دان من درك نكردند كه چرا من راجع به این مطلب صحبت می‌كنم؛ موضوع این قدر برایشان بدیهی بود. آن‌گاه بسیاری ملاحظات در این باره را كه در گذشته شنیده بودم، از جمله توضیحات پدرم در مورد دلایلی كه این همه مردمان را به آز و طمع به ثروت زیاد وا می‌داشت، به یاد آوردم، و برخی رخدادها كه برایم مرموز بود، روشن شد.
در هر صورت، من معتقدم، حداقل دانشمندانی كه معاصران من محسوب می‌شوند، گرایش زیادی به كناره‌گیری از كشمكش‌ها و مبارزاتی كه در جامعه‌ی ما جریان دارد احساس می‌كردند، و اشتیاق خاصی به عزلت در زندگی داشتند و این، در واقع مشخصه‌ی آن‌هایی بود كه علم را به عنوان شغل خود گزیده بودند. فرانك در یكی از قدم زدن‌هایمان با هم، اظهار داشت كه علم برای ما دانشمندان، افیونی است كه امكان می‌دهد آن‌چه را كه در پیرامونمان می‌گذرد فراموش كنیم، و احساس مسؤولیت برای آن را از خود برانیم. دانشمندان جوان آن روزها می‌واستند علم را در گوشه‌ی انزوا بیاموزند، و در تنهایی و خلوت خویش اندیشه‌های نوین خلق كنند.

دگرگونی‌ها در علم

اینكه آیا این خصلت كناره‌گیری و گرایش به یك زندگانی رهبانی به همان اندازه كه در دانشمندان سی سال قبل و بیشتر به چشم می‌خورد، در مورد دانشمندان امروزی هم مصداق دارد، مسلم نیست و این امر مرا به موضوع بعدی می‌رساند، به دگرگونی‌های بزرگی كه در عرصه‌ی دانش، طی زندگانی علمی خود من در فیزیك روی داده‌اند.
فكر می‌كنم 17 ساله بودم كه پدرم از من پرسید، در نظر دارم زندگانی خود را در چه مسیری دنبال كنم. من آرزویم را كه می‌خواستم دانشمند، و ترجیحاً فیزیك‌دان بشوم بیان كردم. حتماً خودش این را حدس زده بود، چون با دلخوری پرسید فكر می‌كنی در تمام مجارستان جا برای اشتغال چند فیزیك‌دان هست؟ من – قدری به اغراق – گفتم چهار او ملتفت مبالغه‌ی من نشد و از من پرسید كه آیا انتظار دارم یكی از این چهار شغل را به دست بیاورم. آن وقت توافق كردیم كه شاید بهترین كار این باشد كه من رشته‌ای با ارزش علمی بیشتر، مثلاً مهندسی شیمی بخوانم و در واقع هم، این رشته‌ای بود كه من در آن مدرك گرفتم. با این‌همه، طی دوره‌ی نسبتاً كوتاهی كه بین 17 سالگی و دریافت مدرك تحصیلی‌ام گذشت، دنیا خیلی عوض شد. نخست اینكه كوچك شد، فاصله‌ی بین آلمان و مجارستان كم شد – و این كاهش بیشتر در معنای مجازی بود تا در فاصله‌ی واقعی و مدت مسافرت – لذا فكر احراز شغل در خارج از مجارستان دیگر چندان باطل نمی‌نمود. ثانیاً شمار امكانات اشتغال برای فیزیك‌دان‌ها به شدت افزایش یافت. پولانیی، معلم و پدر روحانی‌ام، طی یك گفت و شنود جدی با پدرم و من خاطر نشان كرد كه اشتغال به علم دیگر گذشته غیر واقعی به نظر نمی‌رسد و ما می‌بایست موضوع را به طور جدی بررسی كنیم. در واقع هم، موقعیت دانشمند طی این شش سال، دگرگون شده بود. در سال 1919 او را – دست‌ كم در مجارستان – موجودی قابل احترام ولی غریب و مرموز به شمار می‌آوردند. در سال 1924 دانشمند‌ی حرفه‌ای شده بود كه معنای كناره‌جویی از دنیا را می‌داد ولی با این همه شغلی بود كه می‌توانست در آلمان به طور جدی مطرح شود. این تحولات از آن زمان همچنان ادامه یافته است. شاید این طرز تلقی من قدیمی باشد كه انتظار دارم كسانی كه راه علم را برگزیده‌اند، باید در این راه بدون چشم داشت پاداش صریح جامعه، و به خاطر معنویت تلاش برای یك زندگی مملو از آموختن و به امید خلاقیت قدم بردارند. واقعیت این است كه بسیاری از جوانان ما راه علم را درست در همین معنا بر می‌گزینند، اما این هم واقعیت است كه بسیاری دیگر انتظار پاداش از جامعه، منصب مهم، مقام بالا و شهرت و خلاصه یك زندگانی پر از به اصطلاح رفاه و موفقیت دارند. من نمی‌دانم تلقی كدام گروه نهایتاً غالب خواهد شد. شاید آمیزه‌ای از هر دو خواهد بود، شاید آنانی كه در گروه پر مدعاتر و منفعت طلب‌تر هستند، در نهایت، دنیای علم را ترك خواهند گفت و به مقام‌های مدیریتی در داخل یا خارج مؤسسات دانشگاهی روی خواهند آورد. اما مطمئناً، پندار و كرداری كه در نهاد دانشمند اوایل این سده بدیهی تلقی می‌شد، دیگر چنان محرز نیست – دانشمند امروزی در برداشت خود از زندگی، به معاصران غیر دانشمند خود بیشتر شبیه است تا به دانشمند سی سال قبل. این، نه الزاماً خوب است و نه الزاماً بد؛ شاید هم این تفاوت كمتر از آنی باشد كه به نظر من می‌رسد، اما حتماً وجود دارد. اعتماد به نفس فیزیك‌دان امروزی با كردار و رفتاری كه همكار مسن‌تر او در دوران جوانیش از خود نشان می‌داد، اختلاف بسیار دارد – دانشمند آن ایام به خاطر علایق و تلاش‌های غیر متعارف خود كم و بیش به نوعی احساس شرمندگی می كرد.

ظهور علم بزرگ

تحول بسیار مهم دیگر، ظهور به اصطلاح علم بزرگ – یعنی آزمایشگاه‌هایی با چندین هزار عضو است. همگی درك می‌كنیم كه دانشمند بودن در چنین دم و دستگاهی، بسیار بسیار متفاوت از دانشمند بودنی است كه شخص باید به تنهایی و در خلوت خویش تلاش كند؛ كار كردن با شتاب‌دهنده‌ BeV 70 در میان گروهی از دانشمندان نخبه، خیلی فرق دارد، با زندگی متفكرانه‌ای كه اگر نگوییم همه‌ علم – جوهر مایه علم تا بخش آعازین این قرن بود. من قصد ندارم درباره جزئیات آن‌چه آلوین واینبرگ آن را علم بزرگ نامیده است، گفت‌ و گو كنم. روشن است كه این علم بزرگ شتاب بسیار زیادی به پیشرفت دانش ما بخشیده است. همچنین روشن است كه این علم نیازمند دانشمندی است كه به دور از انزوا طلبی، چنان‌كه گفتم از روحیه‌ای مصمم و متهور برخوردار باشد. در ادامه ی سخن گفتن از سال‌هایی كه برای فیزیك‌دان شدن پشت سر گذاشته بودم، جا دارد كه اكنون درباره‌ی پیشرفت علمی‌ام و كارهایی كه بیشتر مایه‌ی دلخوشیم بوده‌اند، صحبت كنم. اما مرور كارهای من دشوار است، كسی گفته است كه من سهم‌های بینهایت كوچكی در گستره‌ی بینهایت بزرگی از موضوعات مختلف داشته‌ام. این، البته، یك اتهام ناحق است؛ من به موضوع‌های بینهایت زیاد نپرداخته‌ام.

شهامت در گمان پردازی

رساله‌ی دكترای من – كه بعدها معلوم شد صائب بوده است – كوششی بود برای محاسبه‌ی سرعت واكنش‌های تجمعی شیمیایی: دو اتم هیدروژن برخورد می‌كنند و یك مولكول تشكیل می‌دهند. اینجا دو مسئله وجود داشت. اگر برخورد اتم‌ها را در دستگاه مختصات مركز جرم بررسی كنیم، باید این دو اتم، یك مولكول ساكن تشكیل بدهند، و انرژی این مولكول كوانتیده است. در این صورت، بی‌نهایت نامحتمل است كه انرژی اتم‌ها درست به اندازه‌ای بزرگ باشد كه انرژی سیستم با یكی از ترازهای انرژی مولكول مطابقت كند. بورن و فرانك هم در یك مقاله‌ی مشترك به این نكته پرداختند. پس نتیجه گرفته شد كه واكنش تجمعی بینهایت نامحتمل است. وضعیت از این هم بدتر بود: كوانتیدگی تكانه‌ی زاویه‌ای مولكول نیز مستلزم آن بود كه اتم‌های برخورد كننده، درست به مقدار مناسب تكانه‌ زاویه‌ای حول مركز جرم داشته باشند، كه این هم به همان اندازه نامحتمل بود. همه‌ این‌ها سال‌ها پیش از كشف مكانیك كوانتومی بود. پس اگر این همه اطلاعات تجربی درباره واكنش‌های شیمیایی‌ای كه واقعاً صورت می‌گیرند در دسترس نبود، خیلی طبیعی بود نتیجه گیری كنیم كه این واكنش‌ها ناممكن‌اند، یا احتمال صفر دارند. جوابی كه من برای این مسئله – و بر اساس اطلاعات تجربی و مطالعه استقرار تعادل شیمیایی – پیشنهاد كردم این بود كه (الف) ترازهای انرژی تیز نیستند بلكه پهنای معینی دارند، و هر گاه انرژی زوج اتم‌های برخوردی در این پهنا قرار بگیرد، واكنش می‌تواند صورت بگیرد، و (ب) محدودیت تكانه‌ زاویه‌ای را باید نادیده گرفت، چون تكانه زاویه‌ای زوج خود به خود و به گونه‌ای مرموز به نزدیك‌ترین مضرب صحیح كوانتوم پلانك، h، می‌رسد. با این دو فرض، استقرار تعادل شیمیایی توجیه می‌شد. این فرض‌ها همچنین تصویر روشنی از واكنش‌های تشدیدی به طور كلی ارائه می‌دهند، همان‌طور كه اكثر شما می‌دانید، من بعد‌ها هم همچنان به مسائل این واكنش‌ها علاقه‌مند بوده‌ام. این داستان را به این سبب نقل كردم كه به نظرم رسید ممكن است شما به سایر زوایای چارچوب تصورات ذهنی دانشوران ایام پیش از مكانیك كوانتومی هم علاقه‌مند باشید، در آن زمان، آدم ناچار بود بیش از آن‌كه اثبات كند و نشان بدهد، به حدس و گمان متوسل شود، و جسارت در گمان‌ژردازی، هنگامی كه نارسایی نظریه‌ی موجود محرز نشده است، بسیار بیشتر از حالا بود. چیزهایی كه گفتم به هیچ وجه با استنتاج دكتر سالپیتر در این سمینار مبنی بر این‌كه واكنش تجمعی ساده، یعنی تشكیل یك مولكول H_2 از برخورد دو اتم H، یك فرایند فوق‌العاده نامحتمل است تناقضی ندارد: ترازهای انرژی مولكول H_2 باریك و دور از همدیگرند. من مدت‌ها بعد، سرعت تشكیل این مولكول را به صورت حاصل برخورد سه اتم H محاسبه كردم.

لذت مكاشفه

داستان یكی از كارهای مرا شنیدید، اطمینان دارم كه نمی‌خواهید داستان بقیه را هم بشنوید. من به راستی نمی‌توانم بگویم كه از كدام كارم بیشترین لذت را برده‌ام. كار برای من همیشه مایه‌ی مسرت بود، و اگر احیاناً به نتیجه‌ای هم منجر می‌شد آن‌ وقت احساس می‌كردم كه اندكی نظم بیشتر در ذهن و اندیشه‌ام برقرار شده است. همین احساس، به كرات، پس از خواندن و فهمیدن یك مقاله به من دست می‌داد و در بسیاری موارد حتی از این احساس سرمست می‌شدم. باید اضافه كنم كه لذت مكاشفه، پس از این همه سال‌هایی كه از آن بهره‌مند بوده‌ام، هنوز برایم كم نشده است. پیری، وارستگی و آرامش به ارمغان می‌اورد و تا وقتی كه انسان مدام نگران توان و نیروهای از دست رفته‌ی خویش نباشد، سعادتمندانه‌ترین دوران زندگی است. بگذارید این را هم بگویم كه، به استثنای نگرانی برای نتیجه‌ی كار و دلواپسی عمیق درباره عاقبت جنگ،خدمت به دولت طی دوران جنگ نیز برایم جالب و رضایت بخش بود. رشته‌های مودتی كه در نتیجه‌ معاشرت با سایر فیزیك‌دان‌ها ایجاد شد. هنوز هم برایم مایه‌ی شادمانی و لذت است. آخرین موضوعی كه می‌خواهم اندیشه‌هایم را درباره‌اش با شما در میان بگذارم، رابطه‌ی میان دانشمند و جامعه است:
تا وقتی كه در میان یك جمعیت هفت میلیونی فقط چهار فیزیك‌دان پیدا می‌شد، این رابطه چندان اهمیتی نداشت. اما در این دوران، مثلاً، ایالات متحده هر سال بیست میلیارد دلار از درآمد ملی هشتصد میلیارد دلاری‌اش را به تحقیقات اختصاص می‌دهد، یعنی حدود پنج میلیون نفر در یك كشور دویست میلیونی، مستقیم یا غیر مستقیم، به نوعی در تحقیقات گوناگون مشاركت دارند، اهمیت مسئله ابعاد كاملاً متفاوتی دارد. حتی اگر شما دلایلی پیش بكشید – و چنین دلایلی حتماً وجود دارند – كه تغییر عمده‌ای در این ارقام بدهند، باز هم اهمیت مسئله باقی است.

موهبت زندگی ثمر بخش

آن‌چه می‌خواهم توصیه كنم این است كه همه باید متوجه باشیم چقدر مدیون جامعه هستیم. جامعه از ما حمایت می‌كند – و من وقتی به دور و برم نگاه می‌كنم می‌بینم كه چقدر هم وسایل رفاهمان را فراهم می‌كند – تا به هر كاری كه می‌خواهم بپردازیم، به هر كاری كه لذت بیشتری عایدمان كند. من معتقدم كه ما هم می‌بایست در مقابل شاكر باشیم و مفید واقع شویم، و اگر یكی از نتایج یا كشف‌های ما، كاربرد عملی پیدا كرد، آزرده خاطر نشویم. كتاب استوالد نشان می‌دهد كه تقریباً همه مردان بزرگ وی زمانی را هم وقف بعضی مسائل عملی كرده‌اند – مبارزه با بیماری‌ها، افزایش تولید، و چیزهایی از این قبیل. استوالد همچنین خاطر نشان می‌كند كه تقریباً همه این مردان بزرگ، معمولاً در اواخر دوران فعالیت‌شان، اوقاتشان را هم صرف راهنمایی دولت‌هایشان در مدیریت برنامه‌های عملی و مطالعه امكانات كاربردی این برنامه‌ها كرده‌اند. مایی كه چنین از حمایت سخاوتمندانه‌ی جامعه‌مان برخوردار شده‌ایم، باید به جای كوچك شمردن افراد غیر دانشمند، حس فروتنی و سپاس گزاری را در خود تقویت كنیم. می‌دانم كه ممكن است گفته شود كه جامعه از حمایت ما خودش هم سود می‌برد – اما، كسی هم كه به خاطر نجات جان دیگری خود را به آب می‌زند، به نحوی از این كار سود می‌برد. به همین دلیل، من اظهاراتی از این قبیل را كه ارزش هر جامعه را می‌توان از حمایتی كه آن جامعه از دانشمندانش می‌كند سنجید مردود می‌دانم. این گونه اظهارات طبیعتاً اظهارات متقابلشان را بر می‌انگیزند؛ نظیر اظهارات پرفسور هاری جانسون را كه گفته است: این توقع كه جامعه موظف است از افرادی كه مستعد كار تحقیق‌اند حمایت كند، تفاوت چندانی با استدلال‌هایی كه در گذشته در حمایت از حقوق مالكان برای بهره‌مندی از یك زندگی فارغ‌ البال اقامه می‌شد ندارد، و متضمن تأیید برتری اجتماعی افراد ممتاز نسبت به مردم معمولی است. من معتقدم كه ما باید هر چه از دستمان بر می‌آید بكنیم تا از این گونه انتقادات در امان باشیم؛ رویارویی علم و جامعه فقط می‌تواند آسیب وارد كند، هم به جامعه و هم به علم، و بالاخص به علم بزرگ.