گوهر عقل

نويسنده:استاد على جوادى

تعاريف مختلف از عقل

عقل در لفظ به دو معنا به کار مى‌رود که عبارتند از:

اول، معناى لغوي:

مرحوم دهخدا، در لغتنامه خود، تعاريف بسيارى را از منابع گوناگون درباره عقل نقل کرده است، از آن جمله است تعاريف زير:
«عقل: بند کردن دوا شکم را، و چنين دارويى را عقول و شکم را معقول گويند.» (1)
و به معنى دريافتن و دانستن، نقيض جهل، ادراک، فهميدن و تدبير کردن کارى را، خم کردن وظيف و ذراع شتر را و بستن آنها را به وسيله «عقال» ديت دادن کشته را، ديت و تاوان پذيرفتن بر خيانت، پس ادا کردن، ... به کار رفته است. (2) و همچنين به معنى بستن شکم به دارو و جز آن، بند آمدن، خردمند شدن و دريافتن، زانوى اشترببستن، ديه از کسى دادن، بر زمين افکندن کسى را در کشتي، ... و همچنين به معناى رشد و بلوغ است،

دوم معناى اصطلاحي:

عقل: خرد و دانش و دريافت يا دريافت صفات اشياء از حسن و قبح و کمال و نقصان و خير و شر، يا علم به مطلق امور به سبب قولى که مميز قبيح از حسن است يا به سبب معنايى و علوم جمع شده در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام‌پذير است يا به جهت هيئت نيکو در حرکات و کلام که حاصل است انسان را، يا عقل جوهرى است لطيف و نورى است روحانى که بدان نفس درک مى‌کند، علوم ضروريه را و ابتداى وجود آن نور نزديک اختتان کودک است سپس آن پيوسته تزايد مى‌پذيرد تا آنکه به کمال مى‌رسد وقت بلوغ کودک. (منتهى الارب)
عقل: نورى است روحانى که نفس به وسيله آن علوم ضرورى و نظرى را در مى‌يابد، و گويند آن غريزه است که انسان را آماده فهم خطاب مى‌کند، و آن از عقال و پاى بند شترماء خوذ است. (اقرب الموارد()3)
عقل: خرد و دانش، و آن قوتى است نفس انسان را که بدان تمييز دقايق اشياء کند و آن را نفس ناطقه نيز گويند. و گويند در اصل لغت مصدر است به معنى بند در پا بستن، چون خرد و دانش مانع رفتن طبيعت مى‌شود به سوى افعال زشت لهذا خرد و دانش را عقل گويند. (غياث اللغات()4)

کاربرد عقل در تشبيهات و تمثيلات

کم و بيش اکثر مردم اعم از عوام و يا خواص براى بيان اهداف و اغراض خود از «عقل» در قالب تمثيل و يا تشبيه استفاده مى‌کنند. مرحوم دهخدا بعضى از اين تمثيلات و تشبيهات را در لغتنامه خود درج نموده است که از آن جمله است:
- عقلش به چشم است، تا به چشم نبيند در نمى‌يابد، و يا «عقل مردم در چشم آنهاست، آنچه را ببينند تقليد مى‌کنند»
- عقلش به کارش مى‌رسد، قادر به انجام و اجراى کار خود هست.
- عقلش پارسنگ مى‌برد، به مزاح ديوانه بودن، و در اصطلاح عوام به معنى کم عقل بودن و ناقص بودن عقل کسى است.
- عقل جن هم به اين کار نمى‌رسد، مشکل لاينحلى است، وقتى کسى مشکل مهمى را حل کند در آن صورت بر سبيل ستايش گويند عقل جن هم به آن نمى‌رسد، و تنها او بود که گره از مشکل اين کار گشود.
- عقلش قد ندادن، از حل مشکلى عاجز بودن.
- عقلش گرد (کروي) است، به معنى سبک عقل و سفيه است.
- عقل کسى را دزديدن، کسى را فريفتن و تحت نفوذ خود درآوردن.
- عقل که نيست جان در عذاب است، نادان راه آسان کارها نداند و خود را به سختى اندازد.
- برو عقلت را عوض کن، و يا برو عقلت را آب‌ بکش، موقعى که کسى موضوعى را بيان کند که از روى فهم و اطلاع و شعور نباشد، بر سبيل استهزاء گفته مى‌شود.
- به عقل ناقص من ...، يعنى به عقل من (آن را در مقام فروتنى گويند.)
- خلاف عقل، يعنى بيهوده و بى‌معنى و خلاف تدبير.
- در عقل گنجيدن، يعنى با عقل تطبيق کردن، با خرد و دانش وفق دادن.
- «عقل قوت گيرد از عقل دگر- پيشه‌گر کامل شود از پيشه‌گر- مولوى
- مشورت ادراک و هشيارى دهد- عقل‌ها را عقل‌ها يارى دهد- مولوي.» (5)

انواع عقل

عقل الهي- مراد از عقل الهى ذات حق است.
عقل انساني- قوه‌اى است از قواى نفسانى انسان که فعلش تفکر و تدبر و نطق و تمييز و ايجاد صنايع و جزء آن است.
عقل ايماني- در اصطلاح تصوف، نيرويى که انسان را از مناهى و معاصى باز مى‌دارد. عقل ايمانى چوشحنه عادل‌ست- پاسبان و حاکم شهر دل‌ست- مولوى
عقل خالص- عقل غير مشوب با خيالات و اوهام و قيود مادى است، و آن مرحله کمال نفس انسانى که عقل مستفاد است.
عقل غريزي- عقل انسانى است در بدو آفرينش، يعنى قوت تفکر و تعمق و استدلال.
عقل مکتسب- عقل مکتسب مراحل کمال بعدى عقل غريزى است، عقلى است که از راه تعليم وجود شود.
عقل فعال- قوه الهى که بدان هدايت فرمايد هر چيز را در عالم علوى و سفلى از افلاک و کواکب و جماد و حيوان.
عقل فاعل- همان عقل مجرد فعال، و عقل فياض است که عقول منفعله انسانى از او استفاضه مى‌کنند. و آن جوهرى است منفصل از انسان و غير قابل فنا و امتزاج با ماده، و تمام عقول از آن مقتبس شده‌اند.
عقل فياض- همان عقل فعال است که فائض صور موجودات و نفوس جزئيه انسانيه است و تمام عقول در مرتبه خود نيز فياض‌اند لکن عقل فياض نسبت به جهان ما همان عقل فعال است.
عقل مضاعف- عقل بالمستفاد را عقل مضاعف هم ناميده‌اند زيرا هم از ناحيه عقل فعال کسب فيض مى‌کند و هم از مادون خود يعنى عقل هيولايى و بالملکه و بالفعل و بالاخره حواس ظاهره و باطنه.
عقل مفارق- مراد از عقل مفارق به‌طور اطلاق، عقل اول است، و عقول مفارقه عقول طوليه و صوادراولند.
عقل مجرد- يکى از عقول عشره است.
عقل متوسط- عقلى که در طرفين او عقل باشد، يعنى همه عقول عشره به استثناى عقل اول و عقل عاشر.
عقل کل- ياعقل اول يا عقل اعلي، نخستين چيزى که از ذات حق تعالى صادر شده است. به اصطلاح مشائيان عقل اول و به اصطلاح اشرافيان نور اول و نور اقرب ناميده مى‌شود. عقل اول بايد که بسيط و واحد باشد و آن جوهرى است بسيط و روحاني، که صور موجودات در آن گرد آمده است بدون تراکم و تزاحم.
عقل جزئي- غير از عقل اول، عقول ديگر را جزئى نامند. عقول انسانى را نيز جزئى نامند، عقل جزئى آفتش وهم است و ظن- زآنکه در ظلمات شد او را وطن- مولوي
عقل جزئى عقل استخراج نيست- جز پذيراى فن و محتاج نيست. مولوي(6)
عقل سليم: عقل سليم از مراتب نفس انسانى است، در استکمال خود از راه تاثر از عالم بالا و تاثير در بدن، داراى دو جنبه نظرى و عملى است.
عقل نظري- نفس انسانى براى تکامل خود از عالم بالا مدد مى‌گيرد، و از اين جهت آن را قوه نظرى يا عقل نظرى مى‌خوانند.
عقل عملي- قوه‌اى را که با استعانت از قوه نظري، در بدن و اعمال جسمانى اثر مى‌گذارد، و آن را راهنمايى مى‌کند، قوه عملى يا عقل عملى گويند.(7)

تعقل چيست؟ (مفهوم تعقل)

آيا دليل علمى داريم که نيروى تعقل يکى است؟
و اگر چنين دليلى داريم يکى بودن فعاليت آن چگونه اثبات مى‌شود؟
مفهوم تعقل از آن مفاهيمى است که چه در زمان گذشته و چه در دوران معاصر از نظر روانشناسى و فلسفى و ادبى از يک تعريف مشخص محروم است، بعضى از تعريفات عبارتند از:
-1 عقل، نيرويى که مواد خام محسوسات را در ذهن جمع‌آورى نموده، آنها را هماهنگ مى‌سازد.
-2 عقل، تشکيلات مخصوص اعصاب دماغى است که بر درک شده‌هاى حسى حاکم بوده و آنها را منظم مى‌نمايد.
-3 عقل، نيرويى است که کليات را درک مى‌کند.
-4 تعقل، فعاليتى است در درون ما که تجريد و اضافه مى‌کند (حذف و انتخاب مى‌نمايد.)
-5 تعقل، پديده‌اى است در درون ما که اصول رياضى را درک مى‌کند.
-6 تعقل، عاملى است که اصولى را مانند اصل «اين هماني» و «اين نه آني»‌را زيربنا قرار داده و باقى قضايا را با آنها تطبيق مى‌نمايد.
-7 تعلق، کارگاهى‌ست که محصولش تشخيص صحيح و باطل است.
-8 عقل، نيرويى است که حرکات طبيعى حيوانى ما را کنترل مى‌نمايد.
-9 عقل، راهنمايى است که مجهولات را به وسيله معلومات روشن مى‌سازد.
-10 تعقل، خاصيتى است از خواص روانى ما که مى‌تواند «بى‌نهايت» را بسازد و مرز محدوديت‌ها و تشخصات محسوسات را درهم شکند.
-11 عقل، همان هوش و استعداد است که فعاليت منظم انجام مى‌دهد.
-12 عقل، همان تفکر است که پايبند اصول و قوانين است.
-13 عقل، يک نيروى الهى است که ادراکات و محسوسات ما را تنظيم نموده و قابل بهره‌بردارى مى‌سازد.
-14 عقل، يک وسيله درونى است که هدف را انتخاب و وسايل مربوطه را تشخيص مى‌دهد.
همه اين تعريفات، که نقل نموديم حقايقى را بيان مى‌کنند که همگى با کيفيت و کميت‌هاى معينى در درون انسان‌ها مشاهده مى‌شود.
بدين معنى که ما در ذهن خود موادخام محسوسات را که توسط حواس فراگرفته‌ايم، با همديگر هماهنگ مى‌سازيم و به صورت مفاهيم و قضاياى کلى در مى‌آوريم. تشکيلات مخصوص اعصاب دماغى ميدان فعاليت عقلايى و تخيلى و حافظه و اراده ما است، همچنين موضوع خارجى را که مشاهده مى‌کنيم، مى‌توانيم تشخصات و خصوصياتى به آنها بيفزاييم که فى نفسه آن خصوصيات را دارا نمى‌باشند. و بالعکس خصوصياتى را از موضوع خارجى منها مى‌‌کنيم، در صورتى که موضوع مفروض داراى آن خصوصيت‌ها مى‌باشد.
هيچ دليل علمى ما را مجبور نکرده است که درک محصول کار عقل را هم يکى از شئون و وظايف عقل بدانيم، بلکه مى‌توانيم بگوييم:
آنچه را که عقل انجام مى‌دهد، همان کار هماهنگ ساختن موادخام محسوسات، يا تفکر با شرط پايبند بودن به اصول و قوانين مى‌باشد، و آنچه که محصول اين کار را نمودار مى‌سازد، همان نيروى عقل نيست، مثلا عقل تشخصات و خصوصيت‌هاى جزئيات را تجريد مى‌کند و مشترکات کلى را استخراج مى‌نمايد، ولى محصول اين تجريد و استخراج که مفهوم يا قضيه کليه است مثلا در حس مشترک ذهنى نمودار مى‌گردد. (8)

عقل و آثار آن

ناگفته خود پيداست که عقل را مراتب مختلف بوده و آثار وجودى‌اش بسيار زياد است ولى روشن‌ترين و معروف‌ترين آن آثار در دو جهت کاملا مشخص خلاصه مى‌گردد:
اول- وجود آثار نظم و ادامه‌اش. دوم- تشخيص مفيد و مضر (که در حداقل مراتب از نظر خود و مصالح فردى و خصوصي) و تشخيص صلاح و فساد يا خير و شر و بالاخره حق و باطل (به‌طور اعم در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعي.) کسى که در اعمال و رفتار و يا گفتار و پندارش و يا در تشخيص جهات مثبت و منفى نامبرده نقص يا ضعفى نشان داده، و يا از استيلاى غرض و مرض در قضاوت و ابتلا به افراط و تفريط مصون نباشد، گرچه از نعمت عقل محروم نيست اما مسلما از موهبت «عقل سليم» و عقل آزادى که از آثار سوء غرض و مرض و «خود» و «خودخواهى‌ها» مصون مانده باشد نيز برخوردار نمى‌باشد، و در مراتبى به علت استخدام عقل در جهت منفى و سوء استفاده از آن (مانند حيله و فتنه وافزايش قدرت استدلال و سفسطه برخلاف حق و حقيقت و قدرت بيان براى دفاع به ناحق از خود و خودخواهى‌ها) توان گفت که گرچه اين قبيل افراد از گروه سفها و بلها و ديوانگان نيستند، اما بايد اذعان نمود که از آنها موذى‌تر و مضرتر و در مراحلى بلکه خطرناک‌تر نيز هستند. (کسى که از نظام عقلى خود پيروى نمى‌‌‌کند، چنين شخصى هرگز از نظام اجتماعي- که به نفع جامعه است- پيروى نخواهد کرد و کسى که از نظام عقلى و اجتماعى پيروى نکند، هرگز از نظام برتر سنن الهى نيز پيروى نکرده و عملا تابع احکام دين و اوامر الهى نتواند بود.)
مراتب کمال عقل وقتى حاصل مى‌شود که شخص از دو رکن اصلى يعنى دو نعمت- بلکه موهبت- خدادادى که يکى «سلامت روح» و ديگرى «سلامت عقل» است تا به سرحد کمال برخوردار باشد، و به هر نسبتى که در يکى از دو موهبت- يا هر دو با هم - ضعف و نقص و نارسايى عارض گردد، توان گفت که شخص به همان نسبت ناقص است.
صرف نظر از اينکه در آيات مختلف قرآن مجيد قريب 50 مرتبه از عقل، نامى به ميان آمده و نقش و اهميت سازنده حياتى‌اش در زندگى بشر و خلقت کائنات مورد استفاده قرار گرفته و در هر موردى نيز به زبانى وظيفه‌اش در پيشرفت مادى و معنوى بشر براى خواص و عوام توجيه شده است، و علاوه بر اينکه پايه و اساس تاسيس اديان بر حق در روى زمين به پشتيبانى و استعانت عقل استوار و در مقام استدلال، سبک ارائه دليل و برهان عقلى بر تمام انواع برترى و پيشى گرفته است، در مواردى نيز صراحتا مومنين و مسلمين و بلکه تمام افراد بشر را دعوت به «تعقل» و «تفکر» نموده و بخصوص براى پيروان اسلام، در رديف وظايف حتى فرايض قرار داده شده است، تا با به کار انداختن عقل خود و تفکر در تمام امور و شئون زندگى قادر به تشخيص خير از شر و نيک از بد و حق از باطل گشته، و يا در مراحلى در مقام اعجاب از عدم تعقل و تفکر اصولى - با وجود استعداد کافى و آمادگى لازم - در آيات مکرر مى‌فرمايد: «افلا تعقلون» يا «افلا يتفکرون»‌و غيره ... يعنى جاى تعجب است که با وجود عقل و دسترسى به قوه عاقله و استعداد تشخيص و تميز، چرا تفکر و تعقل نمى‌کنيد؟!
در اسلام هيچ حکم و دستورى نيست که با موازين عقلى مخالفت و يا مباينتى داشته باشد يا برخلاف موازين عقلى اجرايش واجب يا الزامى ‌گردد، و يا با وجود تناقض با موازين عقلي، پيروى از آن وظيفه باشد، بنابراين، اصل «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» هر آنچه را که عقل بدان حکم مى‌کند، شرع نيز بدان حکم مى‌کند، يک اصل کلى و از مسلمات مى‌باشد.
آثار وجودى عقل منحصر به ظهور آثار و علائم «نظم» و قوه «تشخيص و تميز» نمى‌گردد، بلکه آثار کمالى عقل وقتى در وجود شخص مى‌تواند منعکس و متجلى گردد که شخص از کليه آثار وجود عقل در جهات مختلف رشد «شخصيت» کم و بيش بهره و نصيبى داشته و آثار آن را در کليه شئون زندگى خود نشان دهد.(9)

پى‌نوشتها:

1 و-2 لغتنامه، تاليف:‌على اکبر دهخدا، زير نظر: دکتر محمد معين و دکتر جعفر شهيدي، چاپ 1348 (ماده عقل-) ص -370 به نقل از منتهى الارب، اقرب الموارد.
-3 لغتنامه، تاليف:‌على اکبر دهخدا، زير نظر: دکتر محمد معين و دکتر جعفر شهيدي، چاپ 1348 (ماده عقل-) ص -370 به نقل از منتهى الارب، اقرب الموارد.
-4 همان منبع، ص -370 به نقل از المصا درزوزنى و غياث اللغات.
-5 لغتنامه، تاليف:‌على اکبر دهخدا، زير نظر: دکتر محمد معين و دکتر جعفر شهيدي، چاپ ؛ 1348 صص 371 -372.
-6 لغتنامه، تاليف:‌على اکبر دهخدا، زير نظر: دکتر محمد معين و دکتر جعفر شهيدي، چاپ 1348 - (ماده عقل-) صص 372-374 .
-7 سيرکلام در فرق اسلام، تاليف: دکترمحمدجواد مشکور، انتشارات شرق چاپ اول 1368، ص 115.
-8 وجدان. تاليف: محمدتقى جعفري، انتشارات: موسسه مطبوعاتى اسلامي، بى‌تا، صص 246 -249.
-9 انسان و زمان، تاليف: دکتراحمد صبوراردوبادي، انتشارات هدي، چاپ اول 1361، صص 10-13 .