نویسنده: آنا ونزن (1)
برگردان: مسعود کثیری




 

شواهد فراوانی از حضور گروه‌های ایتالیایی در ایران دوره‌ی قاجار وجود دارد که در قالب پزشک، مشاور نظامی و تجارت به ایران می‌آمدند. تا نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم، تعداد ایتالیایی‌هایی که به ایران می‌آمدند، افزایش یافت؛ آنان حجم زیادی از اطلاعات را ثبت کردند و به همین خاطر از خود مقداری شواهد نوشتاری به جا گذاشتند. بخشی از این مجموعه توسط دانشمندانی ایتالیایی نوشته شده است که در قالب هیئت‌های رسمی برای جمع‌آوری اطلاعات در مورد منابع طبیعی به ایران سفر کرده بودند. آن‌ها همچنین یادداشت‌هایی از خود در مورد مردم و اوضاعی که با آن روبرو می‌شدند، می‌نوشتند؛ طبیعی است که شرایط بهداشتی و سلامت یک کشور خارجی برای آنان تا حد زیادی جالب بود.
مقدار زیادی از این مشاهدات مربوط به مشاوران نظامی ایتالیایی است که در ایران استخدام شده، چند سالی را در ارتش ایرانی به سر بردند و اطلاعات دست اولی را از شیوع و طغیان اپیدمی‌های در ارتش ایران و نحوه‌ی برخورد فرماندهان با این مشکلات به ما می‌دهند. یک وجه بارز این اطلاعات آن است که این نویسندگان در مورد نقد وقایع و اوضاع، تحت تأثیر تعصبات رایج و پیش‌داوری‌ها قرار نداشتند. این گزارش‌ها برای ما مشروط به مشاهدات سیاسی بی‌طرفانه است؛ چرا که ایتالیا در ایران علاقه‌ی مستقیم و فوری برای رقابت با قدرت‌های اروپایی نداشت.
ما اطلاعاتی از یک کارشناس ایتالیایی در امور پزشکی در دربار قاجار در حدود سال 1803 م. داریم؛ زمانی که پدر لئوپلد سباستین (2) از طرف پاپ در قالب یک هیئت مذهبی به ایران آمد، سباستین به دلیل مسافرت وسیع قبلی در مشرق زمین، کاندیدای مناسبی برای این انتصاب بود. او همچنین در زمینه‌ی پزشکی آموزش دیده و توانسته بود نظر فتحعلی شاه را جذب کند. پادشاه قاجار او را به عنوان پزشک دربار استخدام کرد و او این حرفه را برای پنج سال داشت. متأسفانه اشتیاق لئوپولد به سیاست، مافوق کارهای پزشکی او بود و با حمایت و انگیزه‌ی انگلیسی‌ها، فتحعلی‌شاه را از امضای موافقت‌نامه با فرانسوی‌ها دلسرد کرد. با این وجود این اقدام او هویدا شد و به زودی وقتی که ژنرال گاردان (3) با معرفی نامه رسمی دولت فرانسه به ایران وارد شد، از شاه تقاضای اخراج لئوپولد سباستین را کرد و او در سال 1808م. بدون اینکه چیزی در مورد این سال‌ها نوشته باشد، ایران را ترک کرد.
برای مدتی مبادلات بین ایران و ایتالیا کم شد، گرچه ایران برای دانشمندان ایتالیایی جذاب بود. اسکولاتی (4) به همراه دوستش فلیچه دی وکی (5) در سال 1841م. برای مطالعه منابع طبیعی ایران سفری را از تهران به شیراز انجام داد. او یک لیست از حشراتی که فرصت بررسی آن‌ها را یافته بود، به همراه یک کتاب در خصوص مشاهداتش در ایران به جا گذاشت. از میان سطور این کتاب ما می‌فهمیم که او و دوستش مانند پزشکان عمل می‌کرده‌اند:
«هر روز ما از دست تعداد زیادی از مردمی که تقاضا داشتند تا بیمارانشان را ملاقات کنیم، به ستوه می‌آمدیم.. چون هیچ کس در این کشور تجربه پزشکی ندارد. بیشترین بیماری در میان مردان، سل است و زنان از ذات الجنب و ...رنج می‌برند. ما تنها با یک مورد دیوانه مواجه شدیم و این بیماری به کلی نزد ایرانیان ناشناخته است.»
در اوایل سال 1860 م.، نقطه عطفی در روابط بین ایران و ایتالیا به وجود آمد. پادشاهی کشور ایتالیا که شامل پادشاهی ساردینا می‌شد، در سال 1861م.، اعلام وجود کرده بود و رهبران سیاسی آن بر قلمرو پادشاهی جدید نیز حکمفرما بودند. در سال‌های بین 1857 تا 1860م. پادشاهی ساردینا روابط دیپلماتیک با ایران را از سر گرفت. این ارتباطات از قرن 18 به بعد به دنبال انحطاط جمهوری ونیز، به حالت رکود افتاده بود.
فرمانروایان جدید ایتالیا مجبور به حمایت و اثبات اعتبار ایتالیا بودند و به همین دلیل یک گروه دولتی به ایران فرستادند که نه تنها یک هیئت سیاسی و نظامی بود، بلکه یک هیئت علمی هم محسوب می‌گردید. در بهار سال 1862م.، یک هیئت علمی از دانشمندان دانشگاه‌های ایتالیا شکل گرفت و به همراه میکله لسونا (6) که پزشک این هیئت بود، به ایران رفت. گروه علمی توسط فلیپو دی فیلپی، (7) که قادر به انجام تحقیقات در مورد حیوانات، گیاهان و زمین‌شناسی بود، رهبری می‌شد و همچنین میکلهل لسونا و فلیپو دی فلیپی اطلاعات عمومی در مورد مکان‌هایی را که دیده بودند، آماده می‌کردند.
سیمای شرایط بهداشتی و سلامتی برای مسافران مشاهده‌گر جذاب بود. قسمتی از یادداشت‌های آن‌ها در مورد وضعیت غیر بهداشتی خیابان‌ها، به هم ریختگی و بی‌نظمی فضولات و آب‏راه‌های سرباز بود. آن‌ها تجربیات شخصی خودشان در مورد نتایج زیان‌بخش سیستم فاضلاب شهری را نیز ثبت کردند. در طول سال 1862، اکثریت قریب به اتفاق اعضای گروه به خاطر وضعیت جوی‌های آب کنار محل اقامتشان در تجریش، مبتلا به مالاریا شدند. این جوی‌ها به کانال‌های آبیاری هدایت می‌شد، با این وجود هنگامی که آب تازه‌ای که درون نهرها جریان داشت، متوقف می‌شد، آب راکد می‌توانست به تب مالاریا دامن بزند.
آن گونه که اندریکو آندرینی، (8) افسر نظامی شاغل در ارتش قاجار تأسف می‌خورد، مالاریا یک مشکل عمومی در ایران قرن نوزدهم بود. او حدود 25 سال در ایران زندگی کرد و هنگامی که مأمور رسمی ایتالیا هم در ایران نبود، گزارش‌های منظم به حکومت ایتالیا می‌فرستاد. گرچه آدرینی علاقه‌مند به امور نظامی بود، ولی گزارش‌های او شامل موضوعات متفاوتی است. از نظر او ارتش ایران دارای قابلیت‌های عظیمی بود ولی به یک اصلاح عمیق نیاز داشت. بنابراین او گزارش دقیقی به ناصرالدین شاه نوشت و سعی نمود تا نظر او را نسبت به ارتش و انجام اصلاحات در آن، بر طبق گزارش خود، جلب کند.
آندرینی اغلب از عدم وجود بهداشت در میان سربازان که باعث بروز مکرر اپیدمی‌ها در میان آنان می‌شد، گله‌مند بود. همچنین آندرینی گزارش کرد که در سال 1867م.، شیوع اپیدمی‌هایی مانند طاعون، اطراف شوشتر را منهدم کرده است. در مورد اپیدمی شدید سال‌های 1877 تا 78 میلادی در رشت، عموم مردم سوگوار شدند؛ چرا که هیچ اقدام احتیاطی پیش‌گیرانه‌ای برای جلوگیری از گسترش بیماری به تهران انجام نشده و ترس بر سر ساکنان پایتخت سایه انداخته بود.
به دلیل مقام رسمی آندرینی، توصیف او از سربازخانه‌های ایران دارای مطالب جالبی است:
«سربازخانه‌ها ساختمان‌های مدور با یک حیاط داخلی بزرگ هستند که در آن یک حوض آب برای انجام فریضه وجود دارد. در اطراف این حیاط بزرگ اتاق‌هایی وجود دارد که درون هر یک از آن‌ها 20 تا 25 نفر زندگی می‌کنند. اتاق‌ها کافی نیست و به گونه‌ای بد ساخته شده است که از بهداشت و تهویه مناسب برخوردار نیست و هوای تازه از سوراخ‌هایی که به حیاط راه دارد، وارد می‌شود. هیچ سرباز ایرانی از تجهیزات سربازخانه‌ای برخوردار نبوده، آن‌ها روی فرش و یا تکه‌ای نمد می‌خوابند. به این طریق سربازان مشکلات بهداشتی دارند و اپیدمی‌ها هنگام بروز در میان آن‌ها، قتل عام می‌کند.»
یکی دیگر از اماکن غیرمعمول اما جالب که شرایط بهداشتی آن‌ها در ایران قرن 19 بررسی شده، بدون شک زندان است. جوزپه انکلریو (9) که هم زمان با دوره آندرینی در ایران در خدمت شاهزاده ولیعهد بود، اعضای سلطنتی را ملاقات می‌کرد. نوشته‌های او که یک استثنا در میان سفرنامه‌نویسان ایتالیایی محسوب می‌شود، پس از سه سال اقامت موقت در ایران بین سال‌های 1862 تا 65 م. نوشته شده و ممکن است مورد اعتماد ما باشد. این سفرنامه اگرچه توصیفات جالبی از زندگی در ایران به ما می‌دهد، اما بی‌طرف نیست؛ چرا که نویسنده به شدت تحت تأثیر احساسات ضداسلامی بوده، جنبه‌ی داستان‌سرایی در نوشته‌ی او غلبه دارد.
در یک بخش که او عادات و رسوم بدوی را برای مرد و زن ایرانی توضیح می‌دهد، آنا کلریو (10) می‌نویسد که یک دوست ایرانی به او اصرار کرد تا از زندان واقع در میدان توپخانه بازدید کند. این شرح دیدار او است:
«اتاق‌های زندان به شدت غیر بهداشتی، نمناک، کثیف و کوچک هستند. زندانیان کف این غارهای ترسناک دراز کشیده‌اند و هر کدام از آن‌ها پایشان به یک تکه چوب بزرگ که در میان اتاق قرار دارد، بسته شده است. این زندانیان مغموم، همین گونه رها شده‌اند تا زمانی که بتوانند پولی برای فرونشاندن اشتهای قاضی حریص پیدا کنند. می‌توانم بگویم که دلیل این کار آن است که هر خان و یا شخص با نفوذی قوانین خودش را دارد.
زندان‌ها با زنجیرهای سنگین برای دزدان و قاتلین آماده شده است که آن ها را مانند چارپایان بدون آسودگی و استراحت نگه می‌دارند.. وقتی که من از حیاط زندان عبور کردم.. دو نفر از این بدبخت‌ها را دیدم که زنجیرها را به دنبال خود می‌کشیدند؛ هنگامی که برای نشستن در آفتاب کمرنگ و ضعیفی که به چهاردیواری‌ها آن‌ها تابیده بود، می‌رفتند. آن‌ها خودشان را با جستجوی حشرات موذی و شپش‌هایی که آن‌ها را می‌گزید، مشغول می‌کردند. این مردم بدبخت، لاغر، رنگ‌پریده، چرک و غمگین بودند. آن‌ها اندوهبارترین و مالیخولیایی‌ترین افکار را در طول زندگی من برانگیختند. با وجود فشار دوستم که مصر بود من بقیه زندانیان را هم ببینم، من نتوانستم به دیدن کسانی که فراموش شده‌اند، از هر گونه مراقبتی محروم هستند، بدتر از حیوانات با آن‌ها رفتار می‌شود و هیچ لباسی نداشته، تنها به وسیله ریش‌های پایین آمده تا روی شکم و موهای بدن پوشانده می‌شوند، بروم.»
جنبه‌های مثبت در مشاهدات کارلو کیاری، (11) یک شرق شناس عالم به زبان‌های شرقی که بیشتر از 30 سال را در ایران سپری کرده، بیشتر است. او ابتدا یکی از مأمورین بلژیک بود که عهده‌دار ریاست امور مالی ارومیه و بخش‌های تابعه شد؛ بعد از بازنشستگی زندگی لذت‌بخشی را در یکی از روستاهای کردستان که ملک شخصی خودش بود، می‌گذراند.
او مانند یک جستجوگر آداب و رسوم این فرصت را داشت تا از نزدیک در ارتباط با مردم محلی و به خصوص کردهایی که مورد ستایش او هستند، قرار بگیرد.
او هنگام شرح تشریفات جشن تولد در قبایل کردستان، اشاره می‌کند که:
«بچه‌های کردستان با روش‌های ساده‌ای پرورش می‌یابند. ابتدای تولد تا هنگام دو سالگی یک پیراهن نخی می‌پوشند و چیزی در مورد کلاه و جوراب نمی‌دانند. کودک در معرض هر نوع هوایی بوده، با آب سرد حمام می‌شود و بنابراین در برابر تغییرات حرارت، مقاوم و توانا می‌شود و همیشه یک نوع لباس می‌پوشد. در حقیقت بچه‌های کرد هیچگاه به سینه‌پهلو، خارج شدن بزاق از دهان و رماتیسم، مبتلا نمی‌گردند. زنان کرد به کمک‌های حرفه‌ای هنگام زایمان نیاز ندارند و در این مورد به همدیگر کمک می‌کنند؛ من تاکنون نشنیده‌ام که مادران هنگام زایمان از بین رفته باشند. آن‌ها معتقدند که تحرک و روحیه بالا، بهترین پرستار است».
زنان کرد مجبور به حفظ سلامتی به هر طریق بودند و در این مناطق پزشکی وجود نداشت. چریا می‌گوید:
«اینجا هیچ پزشکی وجود ندارد و اگر هم باشد، در آمدی ندارد؛ چون کردها می‌گویند که پزشکان بدیمن هستند. ناخوشی همان‌گونه که خود به بدن وارد شده است، همان‌گونه هم از بدن خارج می‌گردد. اگر کسی سعی در خارج کردن بیماری کند، مرگ بدن خودش را تحریک کرده است.»
با این حال پزشکان بسیار کمک کننده بودند؛ چرا که چریا از وجود نوعی حشره که قسمت‌های ران و پشت بدن انسان را در هنگام شب مورد گزش قرار می‌داد، بسیار نالان بود. سم ناشی از نیش این حشره به خون وارد شده، تب و استفراغ ایجاد می‌کند. بهبودی بیمار حدود یک ماه طول می‌کشید تا اینکه خون از وجود این سم، عاری شود. چریا همچنین در مورد سلامت عمومی مسلمانان توضیح می‌دهد که این به دلیل عادت مذهبی انجام وضو و غسل می‌باشد:
«ممکن است خوانندگان من به این اظهار نظرها بخندند اما اگر ما از نزدیک به اعتقادات و عادات مذهبی مسلمانان بنگریم، باید بپذیریم که آن‌ها عادات مؤثر و بهداشت سطح بالایی دارند. در حقیقت آن‌ها بدنشان را برای تغییر فصل آماده کرده، پرزور و سلامت نگه می‌دارند.»
چریا همچنین در مورد داروی جنجالی تریاک که به وسیله کردها و ایرانی‌ها استفاده می‌شود، صحبت می‌کند. او اعتراف می‌کند که خودش بارها برای بهبودی از سرماخوردگی، افیون استفاده کرده است. او همچنین گواهی می‌دهد که چگونه درد پشت، معده و یا سردرد با یک قرص تریاک از بین می‌رود. او همیشه مقداری قرص تریاک در خورجین اسب خودش نگهداری کرده، هنگامی که در کوهستان‌های سرد تردد می‌کرد، آن‌ها را بین افراد تحت امر خودش توزیع می‌نمود تا از یخ‌زدگی و مرگ جلوگیری کند؛ چرا که افیون باعث افزایش گردش خون و گرم نگه داشتن بدن می‌شود. درمان محلی یخ‌زدگی پاها، تریاک و پیازی بود که در خاکستر آماده شده بود.
چریا طبق نظر کردها مصر بود که تریاک درمان سرطان و بیماری فرانسوی است و برای همین منظور، می‌بایست دود تریاک را با سایر گیاهان کوهی، از طریق یک لوله استشمام کرد:
«رموز داروهای گیاهی و روش استفاده از آن‌ها در انحصار پیرزنانی بود که آن‌ها را می‌شناختند. با این وجود، مسلمانان تریاک را به خاطر نیروی استثنایش در افزایش قدرت جنسی، بعد از 40 سالگی استفاده می‌کردند.»
تنها زن ایتالیائی که از خود سفرنامه‌ای در مورد مشاهداتش در ایران باقی گذاشته، کارلا سرنا (12) است که خاطراتش را به فرانسه نوشته است. او با نگاه کنجکاوانه و پر از وسواس، جزئیات زیادی را در مورد آداب ‌و رسوم، روش استفاده داروها توسط ایرانیان و خرافه‌گرایی و موهوم پرستی آن‎‌ها بیان کرده است. طبق گفته‌های کارلا سرنا، در حقیقت:
«پزشکی در ایران به طور کلی توسعه پیدا نکرده است. بر خلاف آنچه که در دیگر کشورها رخ داده است، پزشکان اینجا از نظام و قاعده منظم برخوردار نیستند... پزشکان ایرانی نمی‌توانند احساس اطمینان را القا کنند. بیماران به امور رؤیایی و تجربیاتی که بین خودشان از زمان لقمان حکیم بوده است، باور دارند. بسیاری از این درمان‌ها ساده هستند؛ مثل یک تکه کاغذ که بر روی آن جملات قرآنی نوشته شده است و حدس زده می‌شود. برای درمان تب استفاده شود یا یک تخم مرغ آب‌پز همراه با نیایش خداوند که در زیر بغل گذاشته می‌شود تا هرگونه درد داخلی را از بین ببرد. با مواجه شدن با یک ماده الاغ یا یک بز می‌توان به درمان دیگر بیماری‌ها کمک کرد. زنان با خود یک تکه پوست گرگ به عنوان وسیله‌ی جلوگیری از حاملگی، حمل می‌کنند و خودشان و دیگران را بدون هیچ نتیجه‌ای، راضی نگه می‌دارند. یک گردن‌بند الماس می‌تواند بدن را تقویت کرده، ترس را بزداید یا می‌تواند از حملات صرع ممانعت کند، درد دندان‌های پوسیده را ساکت کند و به زنان در حامله شدن کمک نماید. زنانی که از درد زایمان رنج می‌برند باید یک باریکه از ریشه درونگ را بالای رحم خود آویزان کنند. فضولات گرگ را با شراب سفید مخلوط کرده، برای تسکین دل درد به کار می‌برند؛ ضمن اینکه اگر آن را با مقداری عسل مخلوط کنند، یک محلول غرغره مفید برای گلودرد می‌شود.
ایرانیان زن‌های چاق و شبیه هندوانه را دوست داشته، ستایش می‌کنند. آنان زنان لاغر را نگه نداشته، اغلب همسران، زنان خود را به بهانه لاغری طلاق می‌دهند. به همین دلیل زنان لاغر برای چاق شدن بهترین کارها را انجام می‌دهند. عمومی‌ترین علاج، جربی و پیه شتر است که به صورت منظم، هر روز و به مقدار معین استفاده می‌شود.
لیست این درمان‌های عجیب و غریب طولانی است و خود یک جلد کتاب می‌شود؛ چون هر پزشکی رموز مخصوص به خودش را دارد.
دراویش ادعا می‌کنند که تجربیات بیشتری نسبت به پیروان راستین دارند؛ اما آن‌ها به ندرت برای دیدن مریض به خانه‌ی او می‌روند و بیماران را باید به نزد دروایش بیاورند. آن‌ها را از شدت درد بیماری، روی تشک‌هایی قرار می‌دهند. جذبه دراویش به حدی است که نیایش به درگاه خداوند و انجام بعضی دیگر اعمال نامأنوس، موجب ایجاد حس بهبودی بیمار می‌شود»
به نظر می‌رسد، کارلا سرنا از عملکرد طب اسلامی شناختی نداشته است؛ چرا که می‌گوید:
«در شروع این قرن، هنگامی که سفرا شروع به اقامت در اینجا کردند و پزشکان خارجی به عنوان هیئت ممتحنه دانشکده‌های ایران منصوب شدند، ایرانیان نمی‌دانستند که چگونه نبض بیماران را گرفته، زبان ‌آن‌ها را برای بیان تشخیص خود معاینه کنند. حتی پادشاه و صدراعظم و درباریان هم از این پدیده‌ی نوظهور، متحیر بودند.» سپس او، در حالی که تقریباً شبیه نظریات جیمز موریه را در کتاب حاج بابا بیان می‌کند، به شرح پزشکان ایرانی می‌پردازد:
«مردم باور دارند که پزشکان خارجی نماینده روح شیطان بوده، امت محمد [ص] نباید به وسیله آن‌ها درمان شوند؛ چرا که آن‌ها توسط این سگ‌های مسیحی، که مانند خوک نجس هستند، فریب می‌خورند. وانگهی پزشکان محلی نمی‌خواهند که هم‏وطنانشان به وسیله‌ی هیئت‌های اروپایی ویزیت شوند؛ چون این کار باعث کاهش آزادی آن‌ها می‌شود، در حالی که پزشکان محلی از راه بیماران‌شان کسب درآمد می‌کنند.
یکی از غمناک‌ترین وقایع زمانی اتفاق افتاد که یک پزشک خارجی سعی کرد واکسن را معرفی کند. کشف جنر در اینجا شناخته شده نبود و وقتی که عرضه شد مردم فکر کردند که این راه درمانی که از گاو به دست آمده، یک روش جادوگری دراویش برای جذب مردم ساده لوح است. کم کم مردم فهمیدند که اروپاییان علائم آبله را این گونه که در اینجا مشاهده می‌شود، ندارند؛ بنابراین شروع کردند به جذب علوم اروپاییان.»
کارلا سرنا تأیید می‌کند که بیماری آبله در همه‌ی روستاهای ایران شیوع داشت و در شهرهای اصلی هم که محل اقامت پزشکان خارجی بود با تکرار کمتری، ادامه داشت. پزشکان خارجی سعی در جذب مادرانی داشتند که ضمن علاقه به هر دو جنبه‌ی زیبایی و قوت جسمی فرزندانشان، می‌خواستند پسرانشان مانند رستم، قهرمان اسطوره‌ای، قوی باشند.
پزشکان خارجی نه تنها اعتماد مردم را که اعتماد شاه را هم به دست آوردند، گرچه در آغاز این کار سبب غوغا گشت. و آن زمانی اتفاق افتاد که عباس میرزای ولیعهد، سلامتی خودش را در دستان دکتر کورمیک انگلیسی کافر قرار داد.
همچنین جانشین فتحعلی‏شاه، محمدشاه، به وسیله یک دکتر فرانسوی درمان شد. دکتر لابات (13) اولین دکتر فرانسوی بود که در ایران زندگی می‌کرد. وقتی محمدشاه که همچون برخی از بستگانش، از بیماری نقرس رنج می‌برد، دکتر لابات را احضار کرد؛ مفاصل بدنش به خصوص زانوها و آرنج‌هایش از بیماری تغییر شکل یافته بود. لابات به صورت موفقیت‌آمیز شاه را به گونه‌ای درمان کرد که توانست دوباره بر پشت اسب نشسته، به شکار برود و شاه به قدری خوشحال بود که به لابات لقب خان را اعطا کرد. هنگامی که لابات خودش دچار بیماری شده، تصمیم به بازگشت به کشورش گرفت، محمدشاه دچار حمله‌ی دیگری از بیماری نقرس شد و همسران وحشت‌زده‌ی او جواهراتشان را جمع کردند تا برای دکتر بفرستند (مگر پزشکان خارجی بیماران ایرانی را مجانی درمان نمی‌کردند؟)
بعد از مراجت لابات، محمد شاه سلامتی خودش را به یک پزشک دیگر فرانسوی به نام دکتر کلوکه واگذار کرد که در تهران به همراه همکاران اطریشی و انگلیسی خود، مشغول طبابت بود. اما هرگز این کار به روس‌ها واگذار نشد چون سیاست‌های اجرا شده، نقش زیادی در روابط بین ایران و روسیه داشت.
حتی در دوران کارلا سرنا، پزشکان اروپایی عادت به ویزیت مجانی بیماران فقیر داشتند؛ اگرچه برخی از آن‌ها نظیر دکتر دیکسون انگلیسی، مقدار زیادی پول از بیرونی و اندرونی‌نشینان پایتخت گرفته، حتی دسایس جالبی هنگام گرفتن نبض وزیران پادشاه صورت می‌داند.
طبق گفته‌های کارلا سرنا، پادشاهان ایران تنها به سلامتی خودشان فکر نمی‌کردند بلکه کوشش می‌کردند تا به هر طریق شرایط موجود را از بین ببرند و به این دلیل بود که ناصرالدین شاه، در تهران مریض‏خانه ساخت و همچنین مؤسسه‌ای که استادان اروپایی کاملا بر شایستگی‌های آن هنگام بازگشت به کشورشان معترف بودند. بیمارستان به قبرستان زندگان ملقب بود؛ چون نه دارو و نه پرستار و پزشک داشت. ناصرالدین شاه ریاست بیمارستان را به یکی از وابستگان خودش واگذار کرد ولی طبق گفته‌ی سرنا، شاهزاده علیقلی میرزا پولی را که شاه به او واگذار می‌کرد در جهت مصارف شخصی خودش خرج می‌کرد. پول می‌بایست که برای درمان بیست نفر سرباز در بیمارستان مصرف شود ولی هیچ کس در این مکان توقف نمی‌کرد. بنابراین یک روز ناصرالدین شاه تصمیم گرفت تا هنگام رفتن به شکار سری به بیمارستان ارتش بزند. وقتی که علیقلی میرزا از بازدید شاه آگاه شد، او بیست نفر سرباز را دستور داد تا نقش بیمار را بازی کنند. با این وجود شاه مظنون شد و فهمید که سربازان بیمار پوتین‌های خودشان را زیر روانداز پوشیده‌اند. شاه از این حقه به شدت عصبانی شده، دستور داد تا سربازان را برای تنبیه چوب بزنند.
با این وجود و با در نظر گرفتن همه‌ی احتمالات و با توجه به یادداشت‌های علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه و نقش قابل ستایش او در توسعه علوم در ایران، این داستانی است که در محفل اروپاییان ساکن تهران نقل می‌گردد و احتمال به یقین صحت ندارد.
متون اصلی و مشاهداتی که ایتالیایی‌ها در مورد سلامت و بهداشت در ایران باقی گذاشته‌اند، چندان قوی نیست. با این حال این مسافران اطلاعاتی در مورد موضوعات مختلف ایران که به صورت کلی نزد هم وطنانشان ناشناخته بوده است، ارائه کرده‌اند و آن را با یک نگرش دلسوزانه در مورد کشور و مردمی که دیده‌اند، بیان کرده‌اند، اگرچه در مورد آداب و رسوم و سنت‌های ایرانی نادان و کوته فکر بوده‌اند. این نگرش و راه اظهار آن در منابع مهم است؛ چرا که علاقه‌ی ایتالیایی‌ها را به طرف ایران و مطالعات ایران شناسی، هدایت می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Anna Vanzan.
2. Leopoldo Sebastian.
3. Gardanne.
4. Osculati.
5. Felice De Vecchio.
6. Michele Lessona.
7. Filippo De Filippi.
8. Enrico Andreini.
9. Giuseppe Anaclerio.
10. Ana Clerio.
11. Carlo Chiari.
12. Carla Serena.
13. Labat.

منبع مقاله :
سحر برجسته و همکاران؛ (1393)، سلامت، بهداشت و زیبایی در عصر قاجار، مسعود کثیری، تهران: امیر کبیر، چاپ اول