آزمون هوش
هوش را، مانند بسیاری از مفاهیم روانشناسی، به آسانی میتوان تشخیص داد ولی به دشواری میتوان تعریف یا اندازهگیری کرد. توماس آکویناس این تعریف را ارائه کرد: «توانایی ترکیب و تمیز»؛ در دههی 1920 چارلز اسپرمن این
نویسنده: استیون پی. اَر. رز
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Intelligence Test
هوش را، مانند بسیاری از مفاهیم روانشناسی، به آسانی میتوان تشخیص داد ولی به دشواری میتوان تعریف یا اندازهگیری کرد. توماس آکویناس این تعریف را ارائه کرد: «توانایی ترکیب و تمیز»؛ در دههی 1920 چارلز اسپرمن این تعریف را پیشنهاد کرد: «توانایی استنباط روابط و همبستگیها». مسئله این است که هوش از روی رفتار استنباط میشود و رفتار همیشه امری نسبی است. از اینرو بهتر است هوش را خاصیت پدیدارشوندهی افراد در واکنش به رویدادها و شرایط محیط طبیعی و اجتماعی آنها بدانیم. یعنی، رفتاری که در یک زمینهی معین هوشمندانه است، شاید در زمینهی دیگری کاملاً نامناسب و نادرست باشد. افزون بر این، لحاظ کردن رشد نیز لازم است. هوش کودک نسخهی کوچک هوش بزرگسال نیست؛ رشد صرفاً «قدکشیدن» کودک به بلندای بزرگسالی نیست (استعارهی پرشدن پیمانه). برای مثال، نوزاد با عمل مکیدن واکنشی اساسی نشان میدهد؛ با بزرگتر شدن کودک، این واکنش جای خود را به جویدن میدهد، و تبدیل کیفی یک شکل رفتاری به شکل رفتار یدیگر ادامه مییابد. ولی سنت نیرومندی در روانشناسی هست که دستکم به فرانسیس گالتن در دههی 1960 میرسد، و هوش (یا به قول گالتن «توان ذهنی») را خاصیت ثابت فرد میداند که همراه با افزایش سن به صورت خطی رشد میکند و بیانگر کیفیت عمدتاً موروثی هوش است.
گالتن و شاگرد او کارل پیرسن با روشهای اندازهگیری این توان ذهنی کلنجار زیادی رفتند. در 1904 حکومت وقت فرانسه از آلفرد بینه خواست تا راهی برای شناسایی کودکان عقبماندهی ذهنی پیدا کند. نتیجهی کار بینه مجموعه آزمونهایی مرکب از مسائل کوتاه برای آزمودن حافظه، توانایی کلامی و غیره بود. نمرهی کودک در این آزمونها برای تعریف سن ذهنی او به کار میرفت که براساس تعیین متوسط سن کودکانی بود که نمرهی مشابهی در این آزمون میگرفتند. هانری گودار این آزمونها را در 1908 به آمریکا آورد و در 1912 لوییس ترمن در دانشگاه استنفورد در آنها تجدید نظر کرد و آزمونهای بینه - استنفورد را به وجود آورد که همهی نسخههای بعدی این آزمونها براساس آن ساخته شد. ترمن اصلاح آیکیو (IQ) یا بهرهی هوشی را سر زبانها انداخت که به معنای نسبت سن ذهنی کودک به سن تقویمی او، ضرب در 100 است. متوسط IQ جمعیت -کودکان سن معین، یا در آزمونهای بزرگسالان، کلّ جمعیت بزرگسال- 100 است. بهاین ترتیب، آزمونهای IQ تعریف عملیاتی هوش به حساب میآیند که به «آنچه آزمونهای IQ اندازهگیری میکنند» فروکاسته میشود. این آزمونها، که در دست بینه برای پیشبینی عملکرد تحصیلی و شناسایی کودکان پایینتر از «سن ذهنی» برای آموزش استثنایی بود، در دهههای 1920 و 1930، در دست روانشناسان آمریکایی همتایان بریتانیایی آنها، خصوصاً سایرل برت، خصلت شیءوارهای پیدا کرد. اسپرمن با استفاده از این آزمونها نتیجه گرفت که زیر هر آزمون، «عامل هوش عمومی» واحدی وجود دارد که او آن را «g» نامید، کاری که به طور تلویحی حکایت از این میکرد که عامل «g» تا حدّی ویژگی مطلق ثوابت علم فیزیک را دارد. دیگران بین هوش «متغیر» و «متبلور» فرق میگذاشتند و هوش متغیر را توانایی یادگیری مفاهیم جدید، هوش متبلور را دانش و مهارتهای کسب شده تلقی میکردند. در همین زمان تلاشهایی صورت میگرفت تا آزمونهایی طراحی شود که در آنها «مساوات فرهنگی» رعایت شود یا مستقل از دانستهها و مهارتهایی باشد که افراد قبلاً آموختهاند. با این حال، چون این آزمونها بر مبنای آزمون استنفورد - بینه استاندارد میشد، قاعدتاً در بسیاری از خواص آنها سهیم بود.
کاربست تودهای این آزمونها در ایالات متحده در مورد استخدام در ارتش و متقاضیان مهاجرت به آمریکا و سپس در بریتانیا در مورد دانشآموزان مدارس بود. این آزمونها تفاوتهای مهمی بین نمرهی طبقهها و قومیتهای مختلف نشان داد؛ کودکان طبقهی کارگر معمولاً نمرهای پایینتر از کودکان طبقهی متوسط میگرفتند، مهاجران و سیاهان نیز نمراتی کمتر از جمعیت سفید بومی ایالات متحده کسب میکردند. تفاوتهای جنسیتی که در نسخههای اولیهی این آزمون دیده میشود، پس از تجدید نظر در پرسشهایی که موجب تفاوت نمره میشد، از بین رفت؛ ولی تفاوتهای طبقاتی و قومیتی عموماً معرف تفاوتهای «واقعی» در هوش تلقی میشد. اداعاهایی همچون ادعای برت، که علیالظاهر براساس اندازهگیری IQ در میان دوقلوهای همسانی به عمل آمده بود که جدا از هم بزرگ شده بودند (و در دههی 1970 فاش شد که سراپا جعلیاند) و به موجب آنها تفاوت در هوش - یا دستکم در نمرهی آزمون IQ- عمدتاً تعیین ژنتیکی دارد، توجیهی شد برای نگرانیهای اصلاح نژادی و ترس از اینکه مهاجرپذیری و تفاوتهای طبقاتی در میزان موالید ممکن است موجب افت «هوش ملّی» شود.
پس از 1945 تفاوتهای گروهی در نمرات IQ عموماً به عوامل زیست محیطی نسبت داده میشد و با گسترش امکانات فراگیر آموزشی برای کودکانی با تواناییهای مختلف، اعتماد و اتکا به آزمونهای IQ برای دستهبندی کودکان و محدود کردن دورنماهای تحصیلی آنها کاملاً از میان رفت. بحث دربارهی IQ پس از 1969 دوباره رواج یافت. یعنی هنگامیکه آرتور جنسن در آمریکا ادعای تعیین ژنتیکی تفاوتهای IQ را نه تنها بین افراد بلکه بین گروهها، و خصوصاً سفیدان و سیاهان ساکن آمریکا، دوباره از نو زنده کرد، وهانس آیسنک نیز داعیههای او را در بریتانیا سر زبانها انداخت. به دنبال آن، بحث و مشاجرههای تندی آغاز شد که طی آن مبانی تجربی و نظری این ادعاها به شدّت مورد حمله قرار گرفت. در دههی 1980 شواهد نشانی داد که در طول 40 سال گذشته افزایش فاحشی در متوسط نمرهی IQ در میان نسل معینی از کودکان در ژاپن، نیوزیلند، هلند و بریتانیا به وجود آمده است، چون این افزایش را نمیتوان با هیچیک از مدلهای شناختهشدهی ژنتیکی توضیح داد، شاید بتوان این بحث را خاتمه یافته تلقی کرد. پیشرفتهای علوم عصبی نشان میدهد که دیگر نمیتوانیم بگوییم رفتار هوشمندانه، یا حتی نمرهی IQ، به ویژگی اساسی و موروثی واحدی بستگی دارد؛ دیالکتیک محیطهای زیستی، اجتماعی و طبیعی در جریان رشد به این معناست که ویژگیهای پیچیدهای همچون هوش را نمیتوان به صورت معناداری بین مؤلفههای جداگانهی «ژنتیکی» و «محیطی» تقسیم کرد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}