نویسنده: راجر کریسپ
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان

 

(MORALITY)
در معنای تجویزی، اخلاق به ملاحظه یا مجموعه ملاحظاتی اطلاق می‌شود که قوی‌ترین دلایل برای زیستن به طریق معینی را به دست می‌دهند؛ در معنای توصیفی، عبارت است از چنین ملاحظه یا ملاحظاتی که بعضی اشخاص یا گروه‌ها به آن‌ها وفادار و پای‌بندند
(ارزش‌ها).
بنابراین، اگر فرض کنیم که ده فرمان روایت درستی از الزامات اخلاق است، اخلاق (تجویزی) ما را ملزم می‌کند بدون ارتکاب قتل زندگی کنیم، حرمت شنبه را نگه داریم، و از این قبیل؛ با این حال حتی اگر فرض کنیم که ده فرمان درست نیست، باز هم می‌توانیم آن را به ‌مثابه اخلاقیات (توصیفی) هر شخصی که به آن متهد است توصیف کنیم.
کارهایی که در این قرن (قرن بیستم) درباره‌ی اخلاق توصیفی صورت گرفته بیش‌تر متوجه محتوا و تبیین عقاید اخلاقی بوده است. انسان‌شناسان به ثبت و ضبط دستگاه‌های اخلاقی فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌ها ادامه داده‌اند و یکی از آن‌ها (Turnbull, 1973) به توصیف فقدان ظاهری اخلاق در میان ایک‌ها پرداخته است. مورخان اندیشه‌ها سعی در تبیین چگونگی شکل‌گیری و رشد ایدئولوژی‌های اخلاقی خاص، مانند نازیسم در آلمان، داشته‌اند درحالی‌که جامعه‌شناسان در پی تبیین و تحلیل اخلاق به‌طورکلّی بوده‌اند.
دورکم (Durkheim, 1925) این استدلال را مطرح می‌کرد که اخلاق از سه عنصر تشکیل می‌شود: وجه امری؛ تعلّق به گروه اجتماعی؛ و خودمختاری کارگزاران اخلاقی (مقایسه کنید با «اخلاق مسئولیت» ماکس وبر). وسترمارک (Westermarck, 1906) نیز همانند دورکم در پی تبیین غیر فردگرایانه‌ای درباره‌ی منشأ عقاید اخلاقی بود و تحت تأثیر ویلیام سامنر، فردیناند تونیس و ویلفردو پارتو بر اهمیت احساسات نیز تأکید می‌کرد. اندیشه‌های اخلاقی در رسوم ریشه دارد و در پرتو عقل رشد می‌یابد. نویسندگان مدرن توجه خود را صرف اخلاق مدرنیته کرده‌اند؛ برای نمونه می‌توانیم به ‌این دیدگاه پی. برگر، بی. برگر و اچ. کلنر (Kellner, 1973) اشاره کنیم که اخلاق مدرن را باید براساس کثرت‌یافتن «زیست‌جهان‌ها» درک کنیم.
در این باره که چرا آدمیان به پروراندن عقاید اخلاقی گرایش دارند تبیین‌هایی ارائه شده است. فروید (Freud, 1923) مدعی بود که اخلاق همان درونی‌کردن دستورهای والدین است که به صورت خواسته‌های فراخود در می‌آید. از نظر او اطاعت محض از این دستورها، در جریان رشد، به اخلاق تأملی آرمان خود تبدیل می‌شود. ولی- استروس (L évi-Strauss, 1949) بر اهمیت دوسویگی و مبادله در شکل‌گیری نهادهایی همچون ازدواج تأکید داشت که تا اندازه‌ای بر مبنای چشمداشت‌ها و عقاید اخلاقی بنا می‌شوند. طرفداران نظریه‌ی بازی‌ها، مفاهیم هم‌یاری و تعاون را برجسته کرده‌اند: بسیاری از نهادهای اخلاقی همچون قول دادن، راه‌حل‌هایی اجتماعی برای مسائل هماهنگی و همیاری به حساب می‌آیند، مسائلی همچون «معمای زندانی» (نک. Elster, 1989).
کارهای فلسفی درباره‌ی اخلاق تجویزی را می‌توان به صورت کلّی در دو دسته مقوله‌بندی کرد، کارهای مرتبه‌ی دوم (فرا اخلاقی) یا مرتبه‌ی اول. بحث‌های فرا اخلاقی به سه پرسش عمده اختصاص دارند: ارزش صدق قضاوت‌های اخلاقی؛ ماهیت واقعیت اخلاقی؛ و معرفت‌شناسی اخلاقی.
اِئر (Ayer, 1936) پوزیتیویسم منطقی حلقه‌ی وین را به فلسفه‌ی مرسوم انگلیسی-آمریکایی معرفی کرد. طبق این موضع عاطفه‌گرایانه، قضاوت‌های اخلاقی فاید ارزش صدق و فقط بیانگر مواضع و نگرش‌ها هستند (نظریه‌ی تقبیح/ تشویق). با نوشت‌های هئر (R. M. Hare, 1981) تجویزگرایی - این دیدگاه که احکام اخلاق ماهیت امری و دستوری دارند- نفوذ پیدا کرد. استدلال مکی (Mackie, 1977) این بود که همه‌ی قضاوت‌های اخلاقی نادرست‌اند، چون هیچ واقعیت اخلاقی عینی وجود ندارد که‌این قضاوت‌ها راجع به آن باشد.
دیدگاه مکی نشان‌دهنده‌ی پیوند متقابل سه مضمون فرا اخلاقی فوق‌الذکر است. بحث ماهیت واقعیت اخلاقی حول «تمایز واقعیت/ ارزش» می‌گردد. بنا به استدلال جی. ای. مور (Moore, 1903) واقعیت‌های ارزشی شباهتی به واقعیت‌های موضوع مطالعه‌ی علوم طبیعی ندارند. بنابراین، خیر یا خوبی خاصیت غیرطبیعی چیزها است. دیدگاه رایج‌تر این بود که واقعیت‌های ارزشی وجود ندارند: جهان به‌ لحاظ ارزشی خنثی است و باید با زبان علم توصیف شود. این دیدگاه مسلماً پشتوانه‌ی تعبیرهایی از قضاوت‌های اخلاقی شد که‌این قضاوت‌ها را از اساس بی‌معنا می‌دانستند مثلاً نظریه‌ی عاطفه‌گرایی. در آمریکای شمالی اخیراً طبیعت‌گرایی واقع‌گرا دوباره احیا شده است. طبق این دیدگاه واقعیت‌های اخلاقی واقعیت‌های طبیعی از جنس واقعیت‌های شیمیایی یا زیست‌شناختی هستند (نک. Brink, 1989).
بحث درباره‌ی معرفت‌شناسی اخلاقی حول محور این پرسش می‌گردد که چگونه می‌توانیم بگوییم واقعیت‌های اخلاقی را می‌شناسیم و ماهیت معرفت اخلاقی چیست. شهودگرایی پس از مور رواج یافت. عقیده بر این است که ما نوعی «حس اخلاقی» داریم که ما را قادر به درک شهودی خیر و صواب امور انضمامی و جزئی یا درستی بعضی اصول اخلاقی بنیادی می‌کند (نک. Ross, 1939). این دیدگاه یکی از شکل‌های مبناگرایی اخلاقی است. از دیدگاه انسجام‌گرایی، معرفت اخلاقی از منطقی‌ترین و منسجم‌ترین مجموعه عقاید اخلاقی تشکیل می‌شود (نک. Brink, 1989).
در اخلاقیات مرتبه‌ی اول، پرسش‌هایی درباره‌ی ماهیت اخلاق مطرح می‌شود که با پرسش چگونه باید زیست رابطه‌ی آشکارتری دارد. نسبی‌گرایی یکی از مسائل اصلی این بحث است: آیا اخلاق می‌تواند حقیقت عام و جهانشمول داشته باشد یا اخلاقیات نسبی‌اند و احتمالاً در کرد و کارهای اجتماعی خاص یا «شکل‌های زندگی» ریشه دارند (نک. Maclntyre, 1981). و همچنین ملاحظات اخلاقی دگرخواهانه که در برابر ملاحظات خودخواهانه قرار می‌گیرند، چقدر اهمیت دارند؟ (Williams, 1985).
فلسفه‌ی اخلاقی مرتبه‌ی اول جدید تحت سیطره‌ی تکوین آن دسته از نظریه‌های اخلاقی بوده است که در آن‌ها معتقدند اخلاق از یک یا چند ملاحظه‌ی پایدار و اصلی تشکیل می‌شود. از نظر فایده‌باوری که مور و هئر مدافع آن بودند، تنها ملاحظه‌ای که رابطه‌ی مستقیم با پرسش چگونه باید زیست دارد عبارت است از به حداکثر رساندن کلّی رفاه و سعادت.
نظریه‌های غیرفایده‌باور معمولاً از کارکانت سرچشمه می‌گیرند. این نظریه‌ها را نظریه‌های «وظیفه‌باور» نامیده‌اند. یکی از این نظریه‌ها نظریه‌ی راس است که معتقد بود ما باید به دلایلی غیر از رفاه و سعادت سر قول‌های خود بمانیم.
از زمان انتشار مقاله‌ی الیزابت انسکم با عنوان «فلسفه‌ی اخلاق مدرن» (Anscombe, 1958)، جریان جدیدی در نظریه‌ی اخلاق پدید آمده است که تأکید بیش‌تری بر ماهیت منش اخلاقی و فضیلت‌ها دارد (نک. French, et al., 1988).
فیلسوفان نیمه‌ی اول قرن بیستم، به دلیل غلبه و رواج بحث‌های فرا اخلاقی، توجه چندانی به مسائل اخلاقی عملی مرتبه‌ی اول نداشتند. این وضعیت از زمان جنگ ویتنام تغییر کرده است و بحث درباره‌ی مسائلی چون سقط جنین، جنگ، و محیط زیست اکنون رواج گسترده‌ای یافته است (نک. Singer, 1986).
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول