ارزش
در نظریهی اقتصادی قرنهای هجدهم و نوزدهم بین ارزش مبادله ای و ارزش استفادهای فرق میگذاشتند، و میکوشیدند از ارزش مبادلهای برای تبیین نرخهای مبادله یا قیمتهای نسبی کالاها در بازار استفاده کنند. این واقعیت که همهی
نویسنده: سایمون مون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Value
در نظریهی اقتصادی قرنهای هجدهم و نوزدهم بین ارزش مبادله ای و ارزش استفادهای فرق میگذاشتند، و میکوشیدند از ارزش مبادلهای برای تبیین نرخهای مبادله یا قیمتهای نسبی کالاها در بازار استفاده کنند. این واقعیت که همهی کالاها ارزش مبادلهای دارد به مادهی ارزشآفرین مشترک در همهی آنها نسبت داده میشد که همان کار لازم برای تولیدشان است: و تفاوت در ارزش مبادلهای کالاها نیز براساس سهولت یا دشواری نسبی تولید تبیین میشد. این نظریه ارزش مبتنی برکار حاکی از این بود که همهی ارزشهای مبادلهای را میتوان به کار نسبت داد، خواه در جریان تولید به طور مستقیم و خواه به طور غیرمستقیم در تولید مواد خام اولیه و ابزارهای تولید. این نظریه در سالهای پس از 1815 و در آثار دیوید ریکاردو به نقطه ی اوج خود رسید (نک. Ricardo, 1871).
اما این نظریه در مقام نظریهای منطقی دربارهی قیمت نسبی چندان رضایتبخش از آب درنیامد، چون متضمن این بود که اگر قیمتها براساس ارزش کار تعیین شوند، آنگاه کالاهای مختلف، نرخهای سود متفاوتی کسب خواهند کرد، اما اگر نیروهای رقابت موجب برابری نرخ سود شوند، دیگر نمیتوان قیمتها را براساس ارزش کار تبیین کرد. پس از ریکاردو، نظریهی اقتصادی به نظریههای مختلفی دربارهی ارزش تجزیه شد که هریک این مسئله را به شیوهی متفاوتی درک و حل میکرد.
در رویکردی که در نظریهی اقتصادی بر دیگران غلبه یافت (اقتصاد نوکلاسیک) تمایز میان ارزش و قیمت بیمعنا تلقی میشد و در آن برای تبیین نرخهای قیمت به کمیت کالا یا کالاهایی نظر داشتند که هر فرد حاضر به گذشتن از آنها برای رسیدن به یک واحد از کالای دیگری بود. این نظریه به جای تأکید بر تفاوت در شرایط تولید، فرض را بر این میگذاشت که افراد در پی بهینهسازی وضع خود هستند و به واسطهی داشتههای اولیهی خویش و کسب وکاری که مهیای آن هستند، محدود میشوند. بنابراین، این نظریه بر پایهی مفهوم تقاضا استوار بود و نظریهای سوبژکتیویستی (ذهن مدارانه) دربارهی ارزش (قیمت) به حساب میآمد. با افزودن تولید، قیمت به کمک تعامل میان تقاضا برای محصولات و عرضهی مواد خام تعیین میشود، که مأخوذ از تصمیمهای عاملانی است که در پی به حداکثر رساندن سود خویش و محدود به امکانات و درآمدشان هستند، و عرضهی محصولات و تقاضا برای مواد خام براساس تصمیمهای عاملانی است که درپی به حداکثر رساندن سودشان و محدود به فنآوری و منابع اولیهی خویش هستند.
این روش تحلیل عمدتاً در دههی 1870 پا گرفت؛ در دههی 1930 و دههی 1940، جان آر. هیکس (Hicks, 1939). و خصوصاً پی. اِی. ساموئلسن (Samuelson, 1947) نشان دادند که شاخههای مختلف این نظریه زیرساخت ریاضی مشترکی دارند؛ و در دههی 1950 کارهای چندتن از اقتصاد- ریاضیدانان، که کتاب پرآوازهی ژرار دبریو (Debreu, 1959) اوج آنها بود، توانست بسیاری از دریافتهای آدام اسمیت درباره ی «دست نامرئی» تعادل بازار را به صورت منطقی تدوین کند. قیمتی که موجب برابری عرضه و تقاضا شود قیمت «تعادلی» نامیده شد. پرسشهایی که در آن هنگام مطرح میشد به شناسایی شرایطی مربوط بود که در آن قیمت تعادلی در همهی بازارها همزمان وجود دارد، خواه این مجموعه قیمت های تعادلی منحصر به فرد باشد، و خواه ثابت باشد یعنی در صورت وجود اختلال دوباره به حد قبلی برگردد. بنابراین، توجه اصلی معطوف به افراد بهینهجویی بود که تصمیمهای کمّی خود را براساس قیمتهای ثابت میگرفتند، همچنین تعامل میان این تصمیمها در تعیین قیمتهای تعادلی نیز مورد توجه بود. پژوهشهای کنونی شامل تحقیق درباره مدلهای تراکمی و غیرتراکمی است که در آنها قیمتها ثابت نیست، مشارکت کنندگان بازار به مقادیر متفاوتی از اطلاعات ذیربط دسترسی دارند و معاملهها براساس قیمتهایی انجام میگیرد که قیمت تعادلی نیست.
کارل مارکس در دهههای 1850 و 1860 رویکرد کاملاً متفاوتی را آغازکرد. او تمایز میان ارزش و قیمت را حفظ کرد، اما نظریهی ارزش مبتنی برکار را به نحوی مجدداً تقریر کرد که از دو قضیه تشکیل میشد: نخست، کار انتزاعی منبع همهی ارزشها است؛ دوم، ارزش در هیئت پول، شکل وجودی مستقلی پیدا میکند. اکنون مسئلهی اصلی و فوری این بود که محتوا چگونه شکل ظاهری خود را ایجاد میکند. مارکس رویکردی دیالکتیکی اتخاذ کرد که براساس آن، بسط یافتن مفاهیم تحلیل وی تناقضهایی پیش میآورد که حلّ آنها فقط به پیدایش تناقضهایی دیگر میانجامید، به شیوهای که از نظر مارکس بازتاب تناقضهای جهانی با تقسیم طبقاتی بود. بنابراین قیمت همان شکل ظاهری در مبادلهی ارزش ایجاد شده در تولید است (Marx, 1898)؛ چگونگی شرح و پردازش این نظریه نزد مارکس و نویسندگان بعدی سنت اقتصاد مارکسی، موضوع مناقشههای شایان توجهی بوده است.
هیچ یک از این نظریههای ارزش با یکدیگر سازگار نیستند، نظریهی ارزش نوکلاسیک کار خود را از افراد منزوی بهینه جو آغاز میکند و تفاوتی میان ارزش و قیمت نمیبیند و وضعیتهای تعادلی را کانون توجه خویش میسازد. نظریهی ارزش مارکسی، بین ارزش و قیمت فرق میگذارد و دنیای پرتناقضی را منعکس میکند که خصومتهای طبقاتی در آن پیوسته تولید و باز تولید میشود.
- ارزشها
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}