نویسنده: اَلن سی. کارلسن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان

 

Marriage
‏ازدواج پیوندی میان زن و مرد تلقی می‌شود که به لحاظ اجتماعی به تأیید و تصویب رسیده باشد و به قصد نزدیکی و شراکت جنسی، تولید مثل و همیاری اقتصادی تشکیل شود، ولی جهت‌گیری تفکر اجتماعی در قرن بیستم به سمت ثبت و تشویق جدایی این کارکردها از نهاد ازدواج بوده است که در نتیجه سودمندی آتی این واژه زیر سؤال می‌رود.
‏مسلّماً دیدگاه‌های سنتی همچنان فعال مانده‌اند. در غرب، تلقی دینی از ازدواج به مثابه فرمان خداوند، پررنگ‌تر از هر جا در کلیسای کاتولیک مورد تأکید قرار گرفت. پاپ پیوس یازدهم در 1933 ‏دوباره بر ماهیت مقدس و فسخ‌ناپذیر ازدواج صحه گذارد و بر انحصار جنسی آن تأکید کرد و از نقش آن در تولید مثل به مثابه همگامی با خداوند تجلیل و از اقتصاد خانواری دفاع کرد.
‏ولی جریان‌های فلسفی نیرومندتر و پرنفوذتر راه دیگری در پیش گرفتند. تعریف اساسی جان لاک از ازدواج به عنوان‌ «مراوده‌ای داوطلبانه» (Locke, 1812, Vol. 5, p. 383-5) که فقط تا وقتی ضرورت دارد که کودکان کوچک نیازمند حمایت و مراقبت هستند، در اواخر سده هفدهم مطرح شد. دویست سال بعد، این چرخش از معنوی و آسمانی پنداشتن ازدواج به قراردادی دانستن آن، با قدرت زیادی در حرکت بود. در همین زمان، نظریه‌پردازان مارکسیست ازدواج را در چارچوب مبارزه‌ی طبقاتی قرار دادند و فمینیست‌های اولیه بر استثمارشدن زنان در نهاد ازدواج تأکید کردند (فمینیسم).
‏پس از سال 1900 ‏بررسی انتقادی کارکردهای معین ازدواج نیروی خاصی پیدا کرد. الیس ادعای منحصربودن روابط جنسی به ازدواج را زیر سؤال برد (Ellis, 1912,
pp. 53-66)، و بعدها کینزی (Kinsey, Pomeroy and Martin, 1948) و مسترز و جانسن (Masters and Johnson, 1982, p.229) اعتبار آماری کار الیس را نشان دادند. کِی ادعا کرد عامل اقتصادی در ازدواج موجب تنزل شأن و مقام زنان شده بوده است (Key, 1911, p. 367-8). او معتقد بود که زنان و مردان حتی در ازدواج باید به لحاظ مالی مستقل باشند و همه‌ی مادران باید مورد حمایت دولت باشند نه شوهران خود. در همین زمان، منحصربودن تولید مثل به خانواده نیز با انتقادهای فزاینده‌ای روبه‌رو بود، چون دسته‌بندی‌های بی‌رحمانه‌ای بین کودکان ایجاد می‌کرد. قوانین اصلاح شده خانواده در اتحاد شوروی نوپا سرمشقی شد برای حذف تمایز و تبعیض حقوقی بین تولدهای مشروع و نامشروع.
‏درحالی که ازدواج با اینگونه واسازی‌ها روبه‌رو بود، انسان‌شناسان مدرن جهان‌شمول بودن نهاد ازدواج را تصدیق می‌کردند. مرداک، در پیمایش چندفرهنگی خویش، در تعریف ازدواج ادعا کرد که ازدواج فقط هنگامی به وجود می‌آید «که رابطه‌ی جنسی و اقتصادی در یک رابطه با هم متحد شوند» (Murdock, 1949, pp. 7-8)، و سپس مدعی شد که‌‌ این نهاد را «در همه‌ی جوامع بشری شناخته شده» پیدا کرده است. او گفت که «تقسیم کار براساس جنس» نیز جهان‌شمول است و در تفاوت‌های طبیعی و بی‌چون وچرای زنان و مردان در کارکردهای تولید مثل ریشه دارد. مالینوفسکی نیز تصدیق کرد که در پیوند ازدواج چندین نیرو با هم تلاقی می‌کنند، ولی نتیجه‌گیری وی این بود «در ازدواج انسان‌ها چیز والاتری» وجود دارد که در «ژرف‌ترین نیازهای سرشت بشری و جامعه» ریشه دارد (Briffault and Malinowski, 1956, pp. 27-8).
‏جامعه‌شناسان شکل‌گیری الگوهای جدید ازدواج را پیش‌بینی کردند. وسترمارک ازدواج را غریزه‌ای بشری می‌دید که با انتخاب طبیعی شکل گرفته است (Westermarck, 1936, p. 20). ازدواج، که در محیط مدرن دیگر ضرورتی ندارد، فقط به مثابه یک سائق پس مانده و رسوب شده باقی خواهد ماند. گرووز (Groves, 1928) توجه خود را به‌این مسئله معطوف کرد که با انتقال کارکردهای مستقلی مثل همکاری اقتصادی و پرورش کودک به واحدهای حرفه‌ای و تخصصی، کارکرد خانواده از میان می‌رود. در اواسط قرن بیستم، تالکوت پارسونز (Parsons, 1951)، جنبه‌ی مثبت و مطلوبی برای این تحوّل قائل شد و بر اهمیت نوین ازدواج در شکل‌گیری شخصیتی بزرگسالان تأکید کرد. در دهه‌ی 1970‏، ایده‌های احیاشده فمینیستی بسیاری از جامعه شناسان را واداشت که ازدواج کاملاً مساوات‌گرایانه را مدل ازدواج‌های آینده بدانند (Bernard, 1972).
‏با این حال، ناظران کنونی معتقدند که در جوامع پیشرفته شاید ازدواج رو به اضمحلال باشد نه رو به تغییر. پاپنو (Poponoe, 1988, pp. 188-94)، خصوصاً با مطالعه‌ی سوئد، تمایل رو به کاهش به ازدواج، به تأخیرانداختن ازدواج تا سنین بالاتر، کوتاه شدن زمان ازدواج افراد، کوتاه شدن عمر ازدواج‌ها و ترجیح روزافزون انواع بدیل اشتراک‌های جنسی را ترسیم کرده است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول