نویسنده: برایان اس. ترنر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان

 

Reformism
‏اصلاح طلبی که ابتدا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مشاجره‌ای درون سوسیالیسم غربی درباره مناسب‌ترین و مطلوب‌ترین روش‌های سیاسی برای تحقق بخشیدن به دگردیسی سرمایه‌داری و گذار به سوسیالیسم بود، از فکر طریق صلح‌آمیز استقبال می‌کرد. چون کارل مارکس (1818-1883) هیچ نظریه‌ی واضح و موثقی به یادگار نگذاشته بود که فرایندهای اجتماعی جایگزینی سوسیالیسم با سرمایه‌داری را تشریح کند، بروز مناقشه‌های سیاسی تفرقه‌انگیز اجتناب‌ناپذیر بود. درهرحال، دو دیدگاه کلّی متعارض وجود داشت. مارکسیست‌های ارتدکس همچون رزا لوکزامبورگ (1871-1919) وکارل کائوتسکی (1854-1938) معتقد بودند که سرمایه‌داری در نهایت فقط با روش‌های انقلابی قهرآمیز نابود می‌شود. برای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و سرنگونی دولت سرمایه‌داری و لغو قانون بورژوایی انقلاب ضرورت دارد. لوکزامبورگ از استراتژی اعتصاب‌های توده‌ای برای تکوین و رشد آگاهی انقلابی حمایت می‌کرد. کسانی همچون ادوارد برنشتاین (1850-1932) که طرفدار اصلاح‌طلبی بودند، ادعا می‌کردند که گذار به سوسیالیسم می‌تواند با روش‌های صلح‌آمیز حامل شود، مثلاً با پیروزی انتخاباتی طبقه‌ی کارگر سازمان‌یافته در نظام‌های دموکراسی لیبرال.
پس از مرگ مارکس، مارکسیسم ایدئولوژی رسمی حزب سوسیال دموکراتیک آلمان (SPD) شد که خود را نماینده‌ی طبقه‌ی کارگر آلمان می‌دانست. جناح اصلاح‌طلب در SPD ‏تحت تأثیر برنشتاین کم‌کم این موضع را اتخاذ کرد که بحران اقتصادی سرمایه‌داری ویژگی درون‌ذاتی یا اجتناب‌ناپذیر این اقتصاد نیست، و امکان اصلاح رو به تکامل سرمایه‌داری که به سوسیالیسم منجر شود وجود دارد. برنشتاین چند مقاله‌ی مهم را در نشریه‌های Die Neue Zeit (عصر جدید)، Sozialdemokrat (سوسیال دموکرات) و Justice (عدالت) در دهه‌ی 1890 منتشر کرد که در آن‌ها به مسائل کلّی سوسیالیسم پرداخته می‌شد. او خاطرنشان می‌ساخت که همراه با افزایش پیچیدگی و تمایزیابیِ نظام اجتماعی سرمایه‌داری تقسیم‌بندی‌های طبقات اجتماعی نیز همان‌قدر پیچیدگی می‌یابد. درنتیجه، احتمال مبارزه‌ی طبقاتی قهرآمیز میان سرمایه‌داران و کارگران روزبه‌روز بعیدتر می‌شود، طبقات متوسط در حال رشد و ازدیاد بودند، سطح زندگی کارگران بالاتر رفته بود و طبقه‌ی مسلّط با اکراه به موجودیت جناح مخالف سوسیالیستی در نظام پارلمانی تن داده بود. استدلال برنشتاین این بود که مارکسیسم مجموعه‌ای از رهنمودهای مفید ولی موقتی و آزمایشی است برای عمل سیاسی و نباید نقش علم را بازی کند؛ سوسیالیسم باید سرمشقی اخلاقی به دست دهد که آثار و عواقب منفی و زیان بار اوضاع و شرایط کارخانه‌ای بر زندگی طبقه کارگر را خنثی کند. خلاصه‌ی کلام، برنامه برنشتاین برای اصلاح اجتماعی نظام سرمایه‌داری با تجدید نظرطلبی نیز همراه بود چون او جبرگرایی اقتصادی را رد می‌کرد.
‏مسئله‌ی اصلاح طلبی که طی سال‌های 1890-1918 بر بحث و جدل‌های میان سوسیالیست‌ها سایه ‌انداخته بود، هنوز هم حل نشده است. پس از جنگ جهانی دوم مسائل مشابهی در سوسیال دموکراسی وکمونیسم اروپایی از نو پدیدار شد. یکپارچگی سیاسی و اقتصادی اروپا موجب افزایش قابل توجه درآمدهای واقعی شده و ازهمین رو امکان قیام مسلحانه علیه دولت سرمایه‌داری را باز هم بعیدتر ساخته است. در یک نظام دموکراسی لیبرال، کمونیسم فقط با اتخاذ استراتژی اصلاح‌طلبانه‌تر و قانون‌مدارتر می‌توانست به پیروزی در انتخابات امیدوار باشد، و به همین دلیل احزاب کمونیستی به اتخاذ مواضع میانه‌رو نزدیک‌تر شدند. بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی متقاعد شدند که بورژوایی‌ شدن کارگران آن‌ها را از سوسیالیسم دورتر و دورتر خواهد کرد. دولت رفاه بدیل و جانشینی برای انقلاب بود، چون روابط استثماری میان سرمایه و کار را دگرگون ساخت؛ کارگران دیگر مجبور به انتخاب میان گرسنگی یا بیکاری نبودند.
استالین‌زدایی تدریجی از اروپای شرقی، بحران‌های مجارستان و چکسلواکی، تفرقه میان سوسیالیسم روسی و چینی، و مسائل همیشگی برنامه‌ریزی اقتصادی متمرکز در دهه‌ی 1960 در پیدایش جریان چپ نو نقش داشتند که از سنت خشونت سیاسی انقلابی روی‌گردان بود و نمی‌پذیرفت که طبقه‌ی کارگر فقط با یورش مستقیم می‌تواند بار سرنگونی سرمایه‌داری را به منزل برساند. اصلاح مترقی نظام سرمایه‌داری در واقع مستلزم مشارکت همه‌ی گروه‌های اجتماعی ستمدیده بود، گروه‌هایی مثل سیاهان، زنان و دانشجویان، نه فقط کارگران ستیزه‌جو.
‏سقوط آشکار اقتصادهای فرمایشی اردوگاه شوروی، تضعیف مشروعیت حزب کمونیست و اعاده‌ی دموکراسی چندحزبی در 1989-1990 ‏بار دیگر سیمای بحث و جدل‌های سیاسی را دگرگون ساخت. این فکر که سرمایه‌داری را می‌توان با خشونت انقلابی ساقط کرد دیگر اصلاً مطرح نیست. در عوض مصلحان اجتماعی اروپای شرقی به تلاش برای احیای نشاط و پویایی جامعه‌ی مدنی پرداختند، در حالی‌که در سرمایه‌داری غربی، تلاش برای اصلاح جامعه غالباً در جهت تقویت اصول لیبرالی شهروندی به مثابه پایه و اساس ضروری حقوق رفاهی است؛ این اصلاحات دیگر گام‌هایی ضروری به سمت سوسیالیسم تلقی نمی‌شود. اما منتقدان سرمایه‌داری هنوز معتقدند که اصلاحات بنیادی در جامعه (از نظر سلامتی و بهداشت، آموزش و پرورش و رفاه) بدون حمله‌ی ریشه‌ای به نابرابری‌های بنیادی در ثروت و قدرت میسر نخواهد شد. منتقدان رادیکال مدعی هستند که رشد و گسترش شهروندی و رفاه فقط برای فریفتن و جذب مخالفان رادیکال است و بنابراین دولت رفاه را در واقع نمی‌توان اصلاح عمده‌ای در اقتصادهای بازار آزاد محسوب کرد. با این انتقادها به شدّت مخالفت شده است، اما مقایسه‌ی الگوهای مختلف اصلاح اجتماعی اهمیت زیادی دارد، چون تفاوت‌های عمده‌ای در نظام سرمایه‌داری، مثلاً بین سوئد، بریتانیای کبیر، ژاپن و ایالات متحده به لحاظ رابطه‌ی میان نابرابری و رشد اقتصادی و هزینه‌های رفاه وجود دارد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول