نویسنده: تی. دابلیو. هاچیسن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
 

(Marginalist Economics)
این اصطلاح برای توصیف نوعی تحلیل اقتصادی به کار می‌رود که پس از 1870 کم‌کم جای آموزه‌های اقتصاددانان کلاسیک انگلیسی را گرفت. تحلیل مارژینالیستی، و خصوصاً مفاهیم فایده‌ی مارژینال (نهایی) و هزینه‌ی مارژینال، اساساً به مسائل تخصیص کارآمد منابع توسط شرکت‌ها و افراد مصرف‌کننده اختصاص داشت. فایده‌ی مارژینال (یا هزینه‌ی مارژینال) عبارت است از افزودن یک قلم از یک کالا به فایده‌ی کل (یا هزینه‌ی کل) مصرف (یا تولید). نیاز به مفهوم مارژینال را می‌توان در دو اصل-یا «قانون»-کاهش عواید و کاهش فایده یافت. اصل کاهش عواید یا کاهش بازده تولید مارژینال را، همان‌طورکه بعدها به صورت دقیق‌تری بیان شد، نخستین‌بار اقتصاددان و مدیر بزرگ فرانسوی تورگو (1727-1781) به صراحت تدوین کرد، این اصل نقش مهمی در نظام نظریه‌های اقتصاددانان کلاسیک انگلیسی،که در دو ثلث اول قرن نوزدهم بر این رشته سیطره داشتند ایفا کرد. اصل کاهش عواید در صورت اولیه و اصلی خود فقط در مورد تولید کشاورزی به کار می‌رفت، خصوصاً وقتی واحدهای متوالی کار در محدوده ثابتی از اراضی کشاورزی به کارگرفته می‌شد. طبق این اصل، تولید اضافی یا عایدی اضافی در هر واحد متوالی کار همراه با کاربرد واحدهای اضافی کاهش می‌یابد. بنابراین لازم بود که بین متوسط تولید یک واحد کار و تولید مارژینال یا نهایی یک واحد اضافی تمایز برقرار شود.
ولی سوای تولید کشاورزی، مجال اندکی برای مفاهیم مارژینال در نظریه‌ی کلاسیک انگلیسی وجود داشت. فایده و اصل کاهش فایده نقش بسیار کوچکی ایفا می‌کرد، درحالیکه در زمینه‌ی تولید صنعتی، عموماً فرض می‌شد که هزینه‌ها ثابت و بازارها نیز رقابتی است. بنابراین، مفاهیم هزینه‌ی مارژینال یا عایدی مارژینال جایی و نقشی نداشت، چون این مفاهیم ضرورتاً معادل با هزینه‌ی متوسط و عایدی متوسط بود. نیاز به مفاهیم مارژینال هنگامی پیش آمد که تشخیص هزینه‌ی متوسط از هزینه‌ی مارژینال یا عایدی فروش متوسط از عایدی فروش مارژینال ضرورت پیدا کرد. نقش مفاهیم مارژینال در دهه‌های میانی قرن نوزدهم اندکی مهم‌تر شد، زیرا مسائل تولید و قیمت‌گذاری انحصارهای تک‌قطبی و تسهیلات عمومی مانند راه‌آهن اهمیت پیدا کرد و هزینه‌های متوسط آن‌ها به شدّت افت کرد، و بنابراین هزینه‌های مارژینال شدیدتر از آن پایین آمد. پیشگامان بزرگ تحلیل مارژینال مانند کورنو (1801-1877) و دوپوا (1804-1866) با چنین مسائلی سروکار داشتند.
مفهوم مارژینال ابتدا با شکل‌گیری نظریه‌ی نوکلاسیک فایده‌ی مارژینال درباره‌ی ارزش در اوایل دهه‌ی 1870 و به دنبال آثار دوران‌ساز جِونز (1835-1882 ) در انگلستان، کارل منگر (1840-1921 ) در اتریش، ال. والراس (1834-1910 ) در لوزان نقش بنیادی، عمومی و مرکزی پیدا کرد. این نویسندگان برای بررسی مسئله‌ی ارزش و قیمت تحلیل خود را از فایده و تقاضا برای کالاها آغاز کردند نه از هزینه‌ها یا کار که رهیافت اقتصاددانان کلاسیک انگلیسی سلف آن‌ها بود. بنابراین اکنون نقشی حیاتی برای اصل کاهش فایده و بنابراین برای فایده‌ی مارژینال پیدا شده بود. طبق اصل کاهش فایده، فایده‌ای که از هر واحد متوالی یک کالای مصرفی حاصل می‌شود-(مثلاً، فایده‌ی مارژینال از مصرف برش‌های متوالی نان)- با هر برش نان اضافی‌ای که مصرف شود پایین می‌آید، هرچند که کلّ فایده‌ی همه‌ی نان‌های مصرف شده همچنان افزایش خواهد یافت تا وقتی که به نقطه‌ی اشباع برسیم که مصرف برش‌های بعدی هیچ فایده‌ای ندارد و برش‌های بعدی موجب عدم‌ فایده می‌شود. مصرف‌کننده‌ی عاقل که در پی کسب بالاترین فایده‌ی ممکن از منابع محدود است، هدفش این خواهد بود که فایده‌ی مارژینال مصرف یک برش اضافی را با هزینه یا قیمتی که آن برش برای او دارد، یا با فایده‌ای که با پرداخت قیمت این برش مارژینال از دست او می‌رود، مساوی کند.
تحلیل تصمیم‌های مصرف‌کنندگان که از اوایل دهه‌ی 1870 به بعد شکل گرفت، در دهه‌ی 1980 با تحلیل بازده تولید مارژینال تصمیم‌گیری‌های شرکت‌ها تکمیل شد که در آن به بررسی این مسئله می‌پرداختند که چه مقدار از عوامل مختلف تولید- (زمین، کار و سرمایه)- باید به کارگرفته شود. این فرمول پیشنهاد شد که شرکت‌هایی که هدف آن‌ها به حداقل رساندن هزینه‌ها و به حداکثر رساندن سودهای‌شان است، واحدهایی از عوامل گوناگون تولید را به کار خواهند گرفت تا جایی که عایدی‌های آن‌ها از محلّ تولید حاصل از هر واحد اضافی با هزینه به کارگرفتن آن واحد اضافی برابری کند.
می توان گفت که صفت «مارژینال» تا اواخر دهه‌ی 1880 و اوایل دهه‌ی 1890 مورد استفاده‌ی عمومی نبود تا اینکه ویکستید (1844-1927 ) و مارشال (1842-1924 ) و در آلمان فون وایزر (1851-1926 ) آن را پذیرفتند. اما در دهه‌ی 1890 که مفهوم مارژینال نقش اصلی و حیاتی پیدا کرده بود، تحلیلی درباره‌ی منطق انتخاب و درباره‌ی تخصیص عقلانی منابع کمیاب توسط خانوارها و شرکت‌ها شکل گرفت که اگرچه گاهی از تحلیل بسیار ساده‌انگارانه‌ی یک فرد منزوی مثل رابینسن کروزو آغاز می‌شد، رواج بسیار گسترده‌ای داشت. این تحلیل مارژینال هرچند که بر پایه‌ی انتزاع‌ها و ساده‌سازی‌های مفرط استوار بود و محتوای بسیار سستی داشت، می‌توانست در مورد ارزش‌گذاری و تخصیص منابع کمیاب توسط افراد مصرف‌کننده و تولیدکنندگان، و همچنین توسط اداره‌های عمومی و برنامه‌ریزان حکومتی مورد استفاده قرار گیرد.
متعاقباً، با بسط و پردازش نظام‌مند اقتصاد پولی و اقتصاد کلان به دست کینز و دیگران- یعنی با تحلیل اقتصاد به منزله‌ی یک کلیت و تحلیل درآمد و اشتغال ملّی- مفهوم مارژینال در تحلیل انبوهه‌ها، مثل گرایش مارژینال به مصرف (که با درصد یک واحد اضافی درآمد ملّی که خرج مصرف می‌شود اندازه‌گیری می‌شد) یا مثل گرایش مارژینال به واردات در اقتصادی ملّی، به کار می‌رفت. بنابراین اکنون گمراه‌کننده است که اصطلاح «مارژینالیست» را صرفاً به تحلیل نوکلاسیک و ناظر به اقتصاد خرد خانوارها و شرکت‌های منفرد اطلاق کنیم. از آن گمراه‌کننده‌تر این است که تصور کنیم استفاده از مفهوم مارژینال ضرورتاً، یا معمولاً، به معنای تأیید و پذیرش فرض سیاسی یا اخلاقی معینی است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول