اقتصاد نوکلاسیک
رشد و توسعهی اقتصاد نوکلاسیک از زمان افول اقتصاد کلاسیک آغاز شد که در سه دههی پایانی قرن نوزدهم به وقوع پیوست. همهی مکاتب اقتصادی درصدد تبیین اختلاف و گسست میان ارزش استفاده و ارزش مبادلهای هستند. در مکتب
نویسنده: مگناد ج. دسایی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Neoclassical Economics
رشد و توسعهی اقتصاد نوکلاسیک از زمان افول اقتصاد کلاسیک آغاز شد که در سه دههی پایانی قرن نوزدهم به وقوع پیوست. همهی مکاتب اقتصادی درصدد تبیین اختلاف و گسست میان ارزش استفاده و ارزش مبادلهای هستند. در مکتب کلاسیک، نظریه ارزش مبتنی برکار محور تبیین ارزش کالاهای متفاوت- یا نرخهای مبادلهی آنها- بود. نارساییهای زیادی در این نظریه وجود داشت، خصوصاً در ارزشگذاری اشیای کمیاب «شاهکارها»- و کالاهایی که در تولید آنها سرمایهی ثابت نقش مهمی دارد، معضلاتی پیش میآمد. این نظریهی کار به نقش ساعات کار متکی بود و نرخ مبادلهی کالا با کالایی دیگر را همین زمان کار تبیین میکرد. ارزش استفاده - سودمندی یا فایدهی کالا- در این تبیین هیچ نقش فعالی ایفا نمیکرد.
تقریباً به طور همزمان، و البته به شیوههای مختلف، سه نویسنده در دفاع از جایگزین ساختن نظریهی کلاسیک با نظریهای مبتنی بر ملاحظات ذهنی و عینی یا ملاحظات مربوط به هزینهی منابع بحث و استدلالهایی مطرح کردند. ارزش استفادهای یا فایده به یک طرف معادله تبیین ارزش مبادلهای تبدیل شد. لئون والراس (1834-1910)، ویلیام استانلی جونز (1835-1882) و کارل منگر (1840-1921) به فاصلهی سه سال از یکدیگر رهیافتی ضدکلاسیک را پیشنهاد کردند. کار آنها را معمولاً تحت عنوان «انقلاب مارژینالی» میشناسند چون آنها از مفهوم فایدهی مارژینال برای تبیین ارزشهای مبادلهای استفاده کردند. انقلاب مارژینالی غالباً مترادف با اقتصاد نوکلاسیک دانسته میشود، اما این تصور درستی نیست. پیشگامان اقتصاد مارژینالیستی، خصوصاً جونز و منگر، آشکارا ضدکلاسیک بودند.
آلفرد مارشال (1842-1924) آگاهانه درصدد تأکید بر ادامهی راه اقتصاددانان انگلیسی پیشین بود و اقتصاد نوکلاسیک را به منزلهی جانشین مشروع و فرزند خلف اقتصاد کلاسیک به وجود آورد. او مارژینالیسم را وارد بدنهی اصلی نظریهی اقتصادی خود کرد، اما درعینحال آن را با نظریههای کلاسیک اجاره و تجارت بینالمللی ادغام کرد.
به این ترتیب، اقتصاد نوکلاسیک نتیجهی آگاهانهی تلاشهای مارشال برای ترویج آمیزهی بیعیب و نقصی از اقتصاد کلاسیک (البته منهای نظریهی ارزش مبتنی بر کار) و مارژینالیسم بود. اما اقتصاد مدرن، خصوصاً در دههی 1960 و بعد از آن، تفاوت عمدهای با اقتصاد مارشالی دارد.
مارشال بازارها را در حال تعادلهای مجزا و نسبی و ناقص تصور میکرد؛ والراس پیش از او نظریهی تعادل کلّی همزمان را در اقتصاد مطرح کرده بود. در اقتصاد مدرن خطوط نظریهی والراس بسیار بیش از خطوط نظریهی مارشال دنبال شده است.
قضیههای اساسی
(1) فردگرایی روششناختی:
فرد مصرفکننده نقطهی شروع و نقطه پایان اقتصاد نوکلاسیک است. او مزایای خویش را به حداکثر میرساند، و دسترسی او به یک حدّ بهینهی معیاری برای ارزیابی بدیلهای اقتصادی فراهم میکند. فرد تولیدکننده یا شرکت، اگر به طور مجزا مشخص شود، منطق بنیادی خود را از این واقعیت اخذ میکند که نهایتاً مصرفکننده یا تحت تملک مصرفکنندگان است.(2) عقلانیت اقتصادی:
مصرفکننده در پی بهینهسازی است. بهینهسازی مستلزم به حداکثر رساندن کارکرد (فایده) عینی با توجه به محدودیتهاست. درآمد، یا به طورکلّی همهی منابع، محدودیت به حساب میآید. مصرفکننده با اهداف متعدد و ابزارهای کمیابی مواجه است که او را به سمت بهینهسازی سوق میدهند.(3) انتخاب و جایگزینی:
فردی که بهینهسازی را وظیفهی خود مییابد، میتواند از این واقعیت کمک بگیرد که یک انتخاب دارد. صرفنظر از محدودیت منابع، هیچ محدودیت دیگری پیش روی او نیست. از همینرو، طیف کالاها و فرصتهای موجود به طور کلّی چنان وسیع است که او میتواند این یا آن کالا را انتخاب کند. کالاها جایگزینهای یکدیگرند: خواه برای برآوردن خواستهی مشخصی، یا بهاین دلیل که خواستهها رقیب یکدیگرند و اگر یکی از آنها برآورده نشود دیگری میتواند برآورده شود. به طورکلّی، خواستهها یا نیازها هیچگونه سلسله مراتبی ندارند. در طرف تولید نیز، فنآوری به گونهای است که روشهای بدیل برای تولید یک کالا یا، در غیر اینصورت، جانشینیابی برای ورودیها یا محصولات نهایی، همیشه در دسترساند. اگر به دلیلی این جانشینیها در دسترس نباشند و کالاهای کمیاب نیز منحصر به فرد باشند آنگاه افزایش کافی در قیمت آن موجب تشویق جستوجو برای جایگزینها خواهد شد و این جستوجوها نیز با کامیابی همراه خواهد بود.(4) تعادل:
بهینهسازی توسط مصرفکننده با موفقیت همراه است و برای او نوعی تعادل ایجاد میکند؛ تعادل وضعیتی است که در آن فرد در غیاب اطلاعات جدید هیچ دلیلی برای تغییر رفتار خود ندارد. همین مطالب در مورد تولیدکنندگان نیز صادق است.(5) رقابت:
فرد مصرفکننده برای تصمیمگیری خویش قیمت کالاها را معلوم فرض میکند؛ مصرفکننده جزءِ بسیارکوچکی از کل نظام اقتصادی است و نمیتواند با کنشهای خویش برای مثال روی قیمتها تأثیر بگذارد. تولیدکنندگان نیز وضعیت مشابهی دارند البته به شرطیکه ساختارهای صنعتی کاملاً رقابتآمیزی وجود داشته باشد. این وضعیت مطلوب است اما عمومیت ندارد. در وضعیتهای غیررقابتی، تولیدکنندگان به صورت فردی (و در موارد نادری مصرفکنندگان) در بازار اعمال قدرت میکنند و روی قیمتهای فروش و خرید تأثیر میگذارند. وضعیت رقابت وضعیت بهنجار و طبیعی است.(6) تسویهی بازار:
در غیاب محدودیتهای خودسرانهی بیرونی، دنیای افراد مصرفکننده و تولیدکننده به نحوی عمل میکند که بازار هر کالای مورد نظر (که تعادل جزئی دارد) و بازار همهی کالاها (که تعادل کلی دارد) تسویه خواهد شد، یعنی تقاضاها با عرضهها مساوی خواهد بود. بنابراین، هیچگونه تقاضای اضافی یا عرضهی اضافی ناخواسته وجود نخواهد داشت.(7) حداکثر رفاه:
در وضعیتهای تعادل کلی رقابتی، رفاه مصرفکننده به حداکثر خواهد رسید. این وضعیت میتواند یا دلایل فایدهگرایانه داشته باشد که امکان جمع آمدن مزیتها و مصالح چندین مصرفکننده را فراهم میآورد، یا بر اساس معیار پارتو شکل بگیرد که مدعی است وضعیتی بهینه محسوب میشود که در آن هیچکس نتواند به مزیتی برسد مگر اینکه دستکم یک نفر ضرر کند. هر طور که حساب کنیم، تعادل رقابتی همان وضعیت حداکثر رفاه است.اقتصاد نوکلاسیک بر محور این قضیههای اساسی گسترش یافته و تواناییهای خود را برای مدلسازی تعداد فزایندهای از فعالیتهای بشری در این چارچوب بیشتر کرده است. به این ترتیب درباره جرم، ازدواج، تولید نسل و انتخاب حجم خانواده همگی مطالعه شده است، فعالیتهای اقتصادی مشخصتری مانند انتخاب شغل، سرمایهگذاری، مصرف، تولید و از این دست نیز مورد بررسی قرار گرفته است. با توجه به نقطهی شروع یعنی فردگرایی روششناختی، اقتصاد نوکلاسیک روزگار سختی را برای نظریهپردازی دربارهی روابط و مناسبات جمعی اقتصاد کلان از سر میگذراند. انباشته شدن افراد، شرکتها یا کالاها بر روی هم موجب پیدایش مشکلات و مسائلی برای انسجام درونی اقتصاد نوکلاسیک میشود. از همینرو جستوجوی شالودههای خرد برای اقتصاد کلان، از عناصر مزمن و حلناشدنی اقتصاد نوکلاسیک است.
منتقدان اقتصاد نوکلاسیک به دلیل ایستابودن، توجه بیش از حد به تعادل، مفروضات غیر واقع بینانه، نادیده گرفتن دادههای نهادی، فرهنگی و اجتماعی، و غفلت از مسئلهی قدرت یا تضاد (طبقاتی) از آن انتقاد میکنند. با این حال سیطرهی پایدار اقتصاد نوکلاسیک در علم اقتصاد، نه فقط به واسطهی سیادت نهادی آن در دانشگاهها بلکه همچنین به واسطهی پایبندی طرفداران آن به حمایت سفتوسخت از چند قضیهی اساسی و نیز سازوکارهای درونی انتقادی و سختگیرانهای امکانپذیر میشود که با آنها میکوشند این را تضمین کنند که دستکم بر اساس ضوابط خودشان، فقط کارهای جدی و با کیفیت بالا را میپذیرند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}