نویسنده: جک اِی. گولدستون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
 

Revolution
در تفکر سیاسی، انقلاب به معنای مصادره‌ی غیرقانونی و معمولاً خشونت‌آمیز قدرت است که موجب تغییر بنیادی در نهادهای حکومت‌ می‌شود. اما مفهوم انقلاب به شیوه‌های گوناگون و به معناهای متفاوت به کار‌ می‌رود. «انقلاب» گاهی برای توصیف هر تغییر بنیادی، خواه خشونت‌آمیز و ناگهانی باشد یا نباشد، به کار‌ می‌رود. به همین معناست که درباره‌ی «انقلاب صنعتی» یا «انقلاب علمی» سخن‌ می‌گوییم. گاهی تغییر بنیادی در حکومت را که از طریق انتخاب رخ‌ می‌دهد و مصادره‌ی خشونت‌آمیز قدرت نیست انقلاب‌ می‌خوانند. برای مثال، «انقلاب نازی» در آلمان که پس از پیروزی هیتلر در انتخابات 1933 به وقوع پیوست.
در اکثر انقلاب‌ها، مصادره‌ی قدرت بستگی به قیام توده‌های شهری یا دهقانان روستایی دارد. وقتی‌ می‌گوییم «انقلاب» معمولاً مقصود ما همین قیام‌هاست. اما در بعضی موارد نیز گروه‌های مرد‌می‌ نقش چندانی ندارند درحالی‌که یک فرد یا گروه نخبه‌ی کوچکی قدرت را در دست‌ می‌گیرد و تغییرات سیاسی گسترده‌ای را به اجراء‌ می‌گذارد (مثل انقلاب ترکیه در زمان آتاتورک در 1921 ، یا انقلاب مصر به رهبری ناصر در 1952 ). این رویدادها را غالباً «انقلاب‌های نخبگان» یا «انقلاب از بالا»‌ می‌نامند (Trimberger, 1978).
انقلاب‌ها برد و دامنه‌ی متفاوتی دارند. انقلاب‌هایی که فقط نهادهای حکومت را تغییر‌ می‌دهند، گاهی «انقلاب‌های سیاسی» نامیده‌ می‌شوند. انقلاب‌هایی که توزیع ثروت و منزلت در جامعه را تغییر‌ می‌دهند- مثلاً با لغو امتیازهای اشراف- غالباً «انقلاب‌های اجتماعی» یا «انقلاب کبیر» نامیده‌ می‌شوند. وقتی گروه‌هایی که‌ می‌کوشند برای تغییرات بنیادی قدرت را به دست بگیرند ناکام‌ می‌مانند، آن‌ها را «انقلاب‌های ناموفق»‌ می‌نامند، مثل انقلاب 1848 در آلمان (حمله به حکومت با هدف تغییر گروه حاکم یا خط مشی‌های حکومتی ولی بدون تغییر دادن نهادها و روابط اساسی را معمولاً «شورش»‌ می‌نامند و نه «انقلاب»).
به بیان دقیق، انقلاب فرایند است نه رویداد. در مرحله‌ی آغازین این فرایند انتقاد از دولت بالا‌ می‌گیرد و مخالفان حکومت سعی‌ می‌کنند پشتیبانانی پیدا کنند. سپس دوره‌ی منازعه میان حکومت و مخالفان آغاز‌ می‌شود؛ این دوره ممکن است شامل جنگ چریکی طولانی‌ مدّت یا فوران ناگهانی ناآرامی‌های توده‌ای باشد. اگر حکومت سقوط کند، دوره‌ای در پی‌ می‌آید که رهبران انقلاب به ستیز با یکدیگر و با وفاداران رژیم پیشین‌ می‌پردازند؛ این دوره معمولاً با جنگ‌های داخلی و خارجی، و غالباً با دوره‌ای از «ترور» داخلی علیه مخالفان انقلاب همراه است. انقلاب موفقیت‌آمیز سپس به تحکیم و تثبیت قدرت و بناسازی نهادهای سیاسی جدید‌ می‌انجامد. چون این فرایند ممکن است ده‌ها سال طول بکشد، تاریخ انقلاب را غالباً‌ن می‌توان به دقت تعیین کرد. اما برای سهولت معمولاً زمان سقوط رژیم پیشین را تاریخ انقلاب ذکر‌ می‌کنند- انقلاب 1789 فرانسه و انقلاب کمونیستی 1949 در چین بر همین مبنا تاریخ‌گذاری شده‌اند- اگر چه مبارزه‌های انقلابی و بازسازی دولت ممکن است چند دهه‌ی بعد نیز ادامه داشته باشد.
مفهوم انقلاب به معنای تغییری بنیادی، قطعاً مفهوم مدرنی است. از یونان باستان تا عصر رنسانس «انقلاب» به معنی حرکت گردشی بوده است، مثل انقلاب یا گردش سیارات. در سیاست، اصطلاح «انقلاب» نیز حاکی از الگوی چرخشی، و حرکت از اشراف‌سالاری به دموکراسی و بعد به خودکامگی و دوباره به ‌اشراف‌سالاری و چرخه‌ی بی‌پایان این انقلاب‌ها بوده است. فقط در قرن هجدهم، و خصوصاً پس از انقلاب 1789 فرانسه، اصطلاح «انقلاب» برای اطلاق به تغییر بنیادی و دائمی، و نه چرخه‌ای، به کار رفت.

ارزیابی‌های اخلاقی

مغهوم انقلاب غالباً هم با لحن توصیف و هم با لحن اخلاقی به کار‌ می‌رود. بسیاری از متفکران، خصوصاً آنانی که ازکارل مارکس الهام گرفته‌اند، اصطلاح «انقلاب» را برای اشاره به تغییری به کار‌ می‌برند که ارزشمند و مترقی است. در سیاست، این قضاوت‌های مثبت معمولاً به معنای کاهش نابرابری و تأمین عدالت بیش‌تر است؛ در سایر حوزه‌ها، انقلاب صرفاً حاکی از پیشرفت در دانش یا بازده تولیدی است- مثل «انقلاب کشاورزی» یا «انقلاب رایانه‌ای». از نظر این متفکران، انقلاب برای دستیابی به ترقی و پیشرفت اجتماعی ضرورت دارد؛ در واقع، آن‌ها معمولاً این استدلال را مطرح‌ می‌کنند که انقلاب تنها راهِ برانداختن ایده‌ها یا نهادهای مستقر فعلی است.
اما دیگران واژه‌ی انقلاب را برای اشاره به آشوب و آشفتگی، و مبارزه‌ی بی‌قید و شرط برای کسب قدرت که پیامدهای مهلک و ویرانگری دارد، به کار‌ می‌برند. آن‌ها انقلاب را انحراف خشونت‌بار و خطرناکی از روال عادی زندگی سیاسی‌ می‌دانند. این متفکران انقلاب را چیزی‌ می‌انگارند که باید از آن پرهیز کرد؛ آن‌ها معتقدند که تغییرات اجتماعی مطلوب باید از طریق اصلاحات تدریجی تحقق یابد.
این مجادله سابقه‌ی دور و درازی دارد و بعید است به نتیجه‌ای برسد. نویسندگان متفاوتی همچنان انقلاب‌ها را با خوش‌بینی یا بدبینی‌ می‌نگرند و این بسته به قضاوت‌های شخصی آن‌ها در اینباره است که آیا مزایا و منافع تغییر انقلابی، به هزینه‌ها و زیان‌هایش‌ می‌ارزد یا نه. بحث و جدل‌های دیگری درباره‌ی ماهیت انقلاب‌ها وجود دارد که حول دو مسئله ی‌ می‌گردند- چرا انقلاب‌ها رخ‌ می‌دهند، و چه نتیجه‌ای از آن‌ها حاصل‌ می‌شود؟

علت‌های انقلاب

اندیشیدن درباره‌ی علت‌های انقلاب در طول قرن بیستم عمق و پیچیدگی زیادی یافته است. متفکران قدیمی‌تر عمدتاً به توده‌های مردم‌ می‌اندیشیدند و انقلاب را محصول شور و اشتیاق مهار نشده و خودجوش مردم‌ می‌دانستند. این کنش‌های توده‌ای ممکن است به سبب بالا گرفتن فشارهای اقتصادی یا اعمال وقیحانه یا ستمگری‌های حکومت به حرکت در آید.
دردهه‌ی 1950 و 1960 نگرانی عمیقی وجود داشت که مبادا درکشورهایی که در حال تحول از الگوهای سنتی زندگی اقتصادی و سیاسی به الگوهای مدرن هستند، آتش انقلاب‌ها شعله‌ور شود. تصور‌ می‌رفت جمعیت‌هایی که «در میان» سبک زندگی‌های قدیمی ‌و نوظهور گرفتارند، نسبت به ناکامی‌های تودهای و میل به تغییرات سریع فوق‌العاده آسیب‌پذیر باشند. درباره‌ی ایدئولوژی‌ها- مانند کمونیسم- نیز نگرانی‌هایی وجود داشت که مبادا توده‌ها را به سمت رفتارهای افراطی و خشونت‌آمیز هدایت کنند. ریشه‌های انقلاب هم در فرایند نوسازی و هم در ایدئولوژی‌های افراطی جست وجو‌ می‌شد.
اما در دهه‌ی 1970 و در نتیجه‌ی کار چارلز تیلی (Tilly, 1978)، دانش‌پژوهان و صاحب‌نظران دریافته بودند که رفتار انقلابی توده‌ها صرفاً رفتار خودجوش و عاطفی نیست. بلکه فعالیت انقلابی مستلزم رهبری، سازماندهی و بسیج برای دستیابی به اهداف سیاسی است. این دیدگاه مبتنی بر «بسیج منابع» موجب شد که دانش‌پژوهان علل انقلاب را در دست‌به‌دست شدن منابع در میان گروه‌های فعال سیاسی جست‌وجو کنند.
علاوه بر این، تدا اسکاکپول (Skocpol, 1979) و جک گولدستون (Goldstone, 1990) توجه دانش‌پژوهان را به منابع دولت معطوف ساختند. آن‌ها خاطرنشان کردند که منابع خود دولت ممکن است به واسطه‌ی هزینه‌های جنگ یا توسعه‌ی اقتصادی محدود باشد و همین موجب تضعیف دولت شود و فرصت‌هایی برای مخالفان دولت پدید آورد. به علاوه، آن‌ها اشاره‌ می‌کردند که تضادها و تعارض‌های موجود میان نخبه‌های اقتصادی و سیاسی غالباً نقش خطیری درکاهش نیروی دولت در دفاع از خویش دارد و رهبری را در اختیارگروه‌های مخالف‌ می‌گذارد.
در سال‌های اخیر نظریه‌ی «ساختاری» به دیدگاه رایج درباره‌ی علل انقلاب تبدیل شده است. این نظریه ترکیبی است از توجه به بسیج منابع و توجه به منابع دولت. از این منظر، انقلاب‌ها فقط هنگامی ‌رخ‌ می‌دهند که ترکیبی از عوامل گوناگون موجب پیدایش «وضعیتی ساختاری» شود که مساعد انقلاب است. این وضعیت شامل حکومت تضعیف شده؛ نخبه‌های بیگانه شده‌ای که از درون دچار تفرقه‌اند؛ و نیروی مخالفی که برخوردار از رهبری، منابع (از جمله حمایت مردمی) و سازماندهی است. ایدئولوژی‌های انقلابی- که‌ می‌توانند شامل کمونیسم، لیبرالیسم یا بنیادگرایی اسلا می‌باشند- فقط در صورتی ممکن است جاذبه‌ی گسترده‌ای برای مردم داشته باشند که وضعیت ساختاری مساعدی برای انقلاب پدید آید.

نتایج انقلاب

درباره‌ی نتایج انقلاب کمتر از علت‌های انقلاب اندیشیده شده است. به نظر‌ می‌رسد که فقط دو نتیجه یا پیامد انقلاب به خوبی محرز شده باشد. اول، انقلاب‌ها عموماً موجب رشد قدرت دولت‌ می‌شوند، چون نظام‌های پسا انقلابی معمولاً توجه زیادی به مسئله‌ی ضعف دولت‌ می‌کنند و با تقویت ارتش و بوروکراسی سعی‌ می‌کنند دولت مقتدرتری بنا کنند. دوم، انقلاب‌ها عموماً احتمال جنگ‌های بین‌المللی را افزایش‌ می‌دهند، چون تغییر نظام موجب تغییر روابط و صف‌بندی‌های بین‌المللی‌ می‌شود. این تغییر غالباً به آزمایش قدرت نظام نوین یا صف‌بندی نوین از طریق تعدی‌های بین‌المللی‌ می‌انجامد که ممکن است ازطرف نظام جدید یا دشمنان آن آغاز شود.
درباره‌ی بسیاری از مسائل مهم دیگر، مثلاً اینکه‌ آیا انقلاب‌ها‌ می‌توانند دموکراسی با ثباتی پدید آورند، نابرابری را کاهش دهند یا توسعه‌ی اقتصادی را تقویت کنند، شواهد بسیار مبهمی ‌وجود دارد. مطالعه‌ی نظام‌مند درباره‌ی این مسائل به تازگی آغاز شده است.
وجه تمایز «شورش» و «انقلاب» در اهدافی است که با توجه به نتایج دنبال‌ می‌شود. در شورش‌ها، هدف مخالفان دولت معمولاً فراتر از اصلاح یا جبران ناخشنودیی خاص، یا تغییر فرد یا افرادی در دولت، یا خط مشی دولت ‌نمی‌رود. اما در انقلاب‌ها مخالفان دولت اهداف و انگیزه‌های خود را از یک ایدئولوژی‌ می‌گیرند که نهادهای موجود را از بیخ وبن غلط یا شر معرفی‌ می‌کند و حکم به جایگزین کردن یا بازسازی تمامیت آن‌ می‌دهد. اگر چه علت‌های شورش و انقلاب ممکن است ضعف‌های مشابهی باشد، یا به لحاظ تفرقه میان نخبه‌ها و بسیج مردم نیز انقلاب و شورش شبیه یکدیگر باشند- اما تأثیر ایدئولوژی انقلابی در ایجاد اهداف و نتایج رادیکال موجب تمایز انقلاب‌ها‌ می‌شود.

دورنماهای آینده‌ی انقلاب

در اوایل و اواسط قرن بیستم که انقلاب‌ها را محصول واکنش‌های عاطفی مردم به فشارهای ناشی از نوسازی تلقی‌ می‌کردند، انتظار‌ می‌رفت که هر قدر جهان عقلانی‌تر و توسعه یافته‌تر شود انقلاب نیز کمتر دیده شود. اما این دریافت که انقلاب براساس تعقیب عقلانی اهداف سیاسی شکل‌ می‌گیرد و هنگامی ‌رخ‌ می‌دهد که قدرت در میان دولت، نخبه‌ها و گروه‌های مردمی ‌دست به دست شود، تصور فوق را تغییر داده است. تغییر در فن‌آوری، سیاست بین‌الملل، و اقتصاد جهانی منابع تازه‌ای در اختیار گروه‌های گوناگونی‌ می‌گذارد و بعضی دولت‌ها را قوی‌تر و بعضی دیگر را ضعیف‌تر‌ می‌کند. این تحولات خصوصاً در کشورهایی چشمگیرتر است که کاملاً درگیر رقابت استراتژیک ایالات متحده امریکا و اتحاد شوروی بوده‌اند. ازاین رو، انقلاب (و تلاش برای انقلاب) در اواخر قرن بیستم به وفور دیده شده است- مثلاً در ایران، نیکاراگوئه، افغانستان، لهستان، فیلیپین- و احتمالاً همچنان از ویژگی‌های مستمر سیاست جهان خواهد بود.
- انقلاب دائمی؛ کنش‌جمعی؛ مارکسیسم
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول