بورژوازی
این اصطلاح که سابقهاش به قرن سیزدهم می رسد (همچون معادلهایی نظیر قلعه و قلعهنشین (Bϋrgertum , burgher) در اصل به معنای دستهای از ساکنان شهرها در اروپای قرون وسطا، خصوصاً بازرگانان و پیشهوران، بود که در
نویسنده: تام باتامور
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Bourgeoisie
این اصطلاح که سابقهاش به قرن سیزدهم می رسد (همچون معادلهایی نظیر قلعه و قلعهنشین (Bϋrgertum , burgher) در اصل به معنای دستهای از ساکنان شهرها در اروپای قرون وسطا، خصوصاً بازرگانان و پیشهوران، بود که در جامعهی فئودالی از حقوق و منزلت خاصی بهرهمند بودند. اما همراه با رشد و توسعه سرمایهداری، معنای این اصطلاح کمکم، و خصوصاً از قرن هجدهم به بعد، تغییرکرد و به خصوص به کارفرمایان ثروتمندی اطلاق شد که در بخش تولید صنعتی، تجاری و امور مالی فعال بودند- این کاربرد تا حدی در تصور هگل از bϋrgerliche Gesellschaft (جامعهی مدنی) که حوزه ی منافع اقتصادی خصوصی است، انعکاس یافته است. مارکس که عامل اصلی رواج این اصطلاح در تفکر اجتماعی پس از خویش است، بحث خود را از تمایزی آغاز می کند که هگل میان بورژوا و شهروند می گذارد، اما خیلی زود و بر مبنای مطالعهی اقتصادی فلسفهی هگل و حتی بیش از آن بر مبنای مطالعهی دقیق اقتصاد سیاسی، مفهوم کاملاً متفاوتی از بورژوازی میپروراند که به معنای طبقهی مسلط در شیوهی تولیدی معین (سرمایهداری) است. بنا به جمعبندی انگلس درباره ی این دیدگاه (Engels, 1847)، بورژوازی «طبقه ی سرمایهداری عمدهای است که در همهی کشورهای توسعه یافته، تقریباً همهی ابزارهای مصرف، مواد اولیه و ابزارهای (دستگاهها و کارخانههای) لازم برای تولید را در مالکیت انحصاری خویش دارد»؛ و مدتی بعد (1888) «طبقه سرمایهداران مدرن، صاحب ابزارهای تولید اجتماعی و کارفرمایان کارگران مزدبگیر».
تلقی مارکس (و مارکسیتهای بعدی) چند ویژگی متمایز دارد. این تلقی بخشی از نظریه تاریخ عمومی است که تاریخ را توالی شیوههای تولید و شکلهای جامعه میانگارد، و هر یک از این مراحل با سطح توسعهی نیروهای تولید (در وهلهی اول، فنآوری) و ساختار طبقاتی معین (یا روابط تولید) تعیین میشود و در هرکدام نیز تضادهای درونی وجود دارد. در جامعهی سرمایهداری که طبق دیدگاه مارکسیستی با رشد نیروهای مولد جدید و مبارزهی طبقاتی بورژوازی با نظام فئودالی به وجود آمد، تغییر تاریخی سریعتر از هر زمان دیگری رخ می دهد: «بورژوازی، در طول فقط صد سال سیطرهاش، نیروهای مولدی آفریده که انبوهتر و غولآساتر از دستاورد همهی نسلهای پشین است» (Marx and Engels, 1848)؛ اما درعین حال، طبقه تازهای نیز آفریده است، یعنی پرولتاریا، که درگیر تضادی بس گستردهتر و شدیدتر با آن شده است.
بنابراین، دو فرایند جداگانه در جامعهی سرمایهداری جریان دارد. بورژوازی همچنان به انقلاب در نظامهای تولید ادامه میدهد و یکی از نتایج این امر تمرکز و تجمع روزافزون سرمایه در شرکتهای بزرگ است که این به واسطهی گسترش پولهای اعتباری که بانکها عرضه میکنند، سهولت بیشتری پیدا می کند (Hilferding, 1910)، و، خصوصاً در قرن بیستم، موجب بینالمللی شدن هرچه بیشتر سرمایه میشود (Mandel, 1975). اما پرولتاریا یا کارگران صنعتی، سلطه بورژواها را به صورت روزافزون به چالش میکشند (-طبقه کارگر)، و از نظر مارکس، مبارزه ی پرولتاریا سرانجام جامعهی نوین سوسیالیستی و بیطبقه را ایجاد خواهد کرد. پیشبینیهای مارکس تا حدّی مرتبط با این دیدگاه او بود که جامعه به طور فزایندهای به دو قطب تقسیم خواهد شد که همانا دو طبقهی اصلی جامعه هستند، در یک سو بورژوازی کمشماری که به واسطه «غصب و غارت بسیاری از سرمایهداران به دست عدهای اندک» شکل گرفته، و در سوی دیگر تودههای عظیم پرولتاریایی که «اکثریت قاطع» جمعیت را تشکیل می دهند؛ اگرچه مارکس این را نیز میپذیرفت که قشرهای بینابین مهمی نیز هست ازجمله خردهبورژوازی متشکل از تولیدکنندگان کوچک مستقل، واسطهها و حرفهایها. او حتی انتظار داشت که حجم طبقه متوسط افزایش یابد (براساس دو قطعه از دست نوشتههای نظریههای ارزش اضافی).
مارکسیستهای بعدی، در قرن بیستم، مجبور شدند به مسائل بغرنجتری بپردازند که ناشی از رشد سریع «طبقه متوسط جدید» کارکنان دفتری، مستخدمان فنی و حرفهای و پرسنل خدماتی از همه نوع، سطوح زندگی بالاتر و رفاه اجتماعی گستردهتری است که تقریباً در همه جا از شدت تضاد طبقاتی کاسته است. بورژوازی روزگار اخیر، که هنوز به غایت ثروتمند است و اختیار شرکتهای غولآسا را در دست دارد، ولی با حدود در حال تغییر مالکیت عمومی و برنامهریزی اقتصادی و با بازتوزیع محدود ثروت و درآمد از جهات گوناگون محدودتر و دست و پابستهتر از قرن نوزدهم است، سبک زندگی و وجهه اجتماعیاش دیگر چنان تعارض فاحشی با بقیهی بخشهای جامعه ندارد.
بسیاری از متفکران اجتماعی همواره بر جنبههای دیگر نقش اجتماعی بورژوازی تأکید کردهاند و این ویژگیها در بحث و جدلهای اخیر پررنگتر شده است. ماکس وبر (Weber, 1904- 5) روح سرمایهداری را به اخلاق پروتستانی ربط میداد و بورژوازی را جان گرفته از ایدههای عقلانیت وکسب وکار، اختیار و مسثولیت فردی میدید که آن ها را مهیای رهبری لازم برای حفظ جامعه پویا و دموکراتیک می ساخت. جی. ا. شومپیتر (Schupeter, 1942) نیز بر اهمیت انتروپرونرگری تأکید می کند و رشد و توسعه دموکراسی مدرن را به پیدایش سرمایهداری متصل میسازد، ولی او برخلاف وبر سوسیالیسم را استمرار نگرش سرمایهدارانه می داند: «ایدئولوژی سوسیالیسم کلاسیک زادهی ایدئولوژی بورژوایی است. علیالخصوص در سابقهی عقلگرا و فایدهگرای سرمایهداری و در بسیاری از افکار و آرمانهایی که وارد آموزهی کلاسیک دموکراسی شده، سهیم است (Schumpeter, 1947, pp. 298-9). مورخی به نام هانری پیرن نیز بورژوازی را (یا چیزی را که او گاهی طبقه متوسط می نامد) در شهرهای قرون وسطایی «اشاعه دهندهی فکر اختیار و آزادی در اطراف و اکناف» میداند (Pirenne, 1925, p. 154)، هرچند بسیاری از شهرهای متأخر قرون وسطا تحت سلطهی تعداد کوچکی از خانوادههای اشراف بود (Holton, 1986, pp. 79-83). اخیراً، در نوشتههای هایک (Hayek, 1973-9) و بعضی از متفکران راست نو، وجود جامعه آزاد و دموکراتیک پیوند تنگاتنگ با مالکیت خصوصی منابع مولد (اگر چه مفهوم بورژوازی عموماً به کار نمی رود) و همچنین با بازارهای آزاد یافته است و تصور می شود این ها با هم سطح بالایی از بهرهوری اقتصادی را ایجاد میکنند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}