حيات مذهبى و تاثير آن در سياست آمريكا

. امروزه هم در بطن تكنولوژى پيشرفته و اقتصاد سرمايه دارى پسامدرن مهم‏ترين نهاد اجتماعى كه شكل دهنده ماهيت تحولات در سطوح مختلف جامعه مى‏باشد، نيروهاى مذهبى و گرايش‏هاى رهبانيت هستند. دسته‏بندى‏هاى سياسى در چارچوب احزاب شكل نمى‏گيرند بلكه جهت گيرى‏هاى ارزشى مبتنى بر مفاهيم اعتقادى مذهبى هستند كه خط مشى‏هاى احزاب و نگرش سياسى رأى دهندگان را تعيين مى‏كنند. روندهاى اجتماعى و فرهنگى امروزه خود را در قالب‏هاى سياسى بيان نمى‏كنند بلكه در چارچوب‏هاى مذهبى بيان مى‏شوند. هر روز ما شاهد شكل‏گيرى و احداث كليساهاى جديد و نه احزاب جديد هستيم، تعداد كليساهاى آمريكا با توجه به جمعيت از تمامى كشورهاى غربى بيشتر است و بيشترين ميزان افرادى كه در روزهاى يكشنبه به كليسا مى‏روند، شهروندان آمريكايى مى‏باشند كه در دنياى غرب يك استثنا مى‏باشد. با توجه به وجود تحريك شديد اجتماعى و جغرافيايى در طول تاريخ اين كشور، ساختارهاى مذهبى از مهم‏ترين عناصر ايجاد كننده شبكه‏هاى اجتماعى در جهت به هم پيوستن افراد بوده است. ماهيت گفتمان حاكم بر جامعه آمريكا در حيطه سياسى به مانند ديگر حيطه‏ها هم بسيار متأثر از استحكام، قدرتمندى و مشروعيت ارزش‏هاى مذهبى بوده است. گفتمان سياسى در جامعه آمريكايى امروزه در تضاد كامل با كشورهاى اروپايى به‏گونه‏اى واضح بستر مذهبى و آهنگ رهبانى دارد.
سياست‏هاى داخلى و خارجى جورج دبليو بوش به روشنى بيانگر تنيدگى مذهب در حيات سياسى آمريكا مى‏باشد. آن‏چه در جامعه آمريكا سمبل مى‏باشد اين واقعيت است كه سياست نمى‏تواند از مذهب جدا باشد و در بسترى متفاوت عمل كند. سياست مبتنى بر يك سرى چارچوب‏هاى اخلاقى و ارزشى مى‏باشد كه عملكرد رهبران و مردم آمريكا به نيكى بازگوگر اين مسئله است كه همپوشى اجتناب ناپذير مى‏شود. مطالعه تاريخ آمريكا و عملكرد رهبران حاكم كنونى خود بيانگر آن است كه نمى‏توان حيات سياسى و حيات مذهبى را در آمريكا از هم جدا دانست بلكه بايد اين مهم را درك كرد كه روندها و سنت‏هاى مذهبى به شدت نگرش‏هاى سياسى را شكل مى‏دهند و آن را در قالب‏هاى مشخصى تعريف مى‏كنند. برعكس اروپا گسل طبقاتى و جغرافيايى عامل تعيين كننده حيات است در آمريكا پويايى حيات سياسى كاملا تنيده در تفكرات و گرايش‏هاى مذهبى مى‏باشد. وجه تمايز عمده احزاب دموكرات و جمهورى خواه در آمريكا امروزه به مانند دهه گذشته مسئله ارزشى - مذهبى سقط جنين مى‏باشد. گره‏هاى انجيلى كه از اواخر دهه هفتاد در قالب تشكل «اكثريت اخلاقى» به رهبرى جرى فارول به طور فعال در سياست درگير شدند، نقش اساسى و عمده‏اى در رسيدن رونالد ريگان به قدرت درانتخابات سال 1979 بازى كردند. نقش عمده گرايش‏هاى مذهبى انجيلى از آن‏جا مشخص‏تر مى‏شود كه شاهد يك حركت بزرگ به راست از سوى حزب جمهورى خواه از اواخر دهه 1970 بوده ايم. تمامى مرام‏نامه‏هاى حزبى از اواخر دهه 1970 بر آن تأكيد داشته‏اند كه سقط جنين مى‏بايستى غير قانونى گردد و حزب جمهورى خواه هدفش اين مى‏باشد تا حداكثر تلاش را انجام دهد كه قانون اساسى تغيير كند و اين مهم انجام شود. تمامى‏رهبران حزبى از زمان رونالد ريگان تاكنون با توجه به نقش فزاينده گروه‏هاى انجيلى در بسيج رأى دهندگان محافظه‏كار و كمك‏هاى مالى گسترده آن‏ها سياست حمايت از حيات و طرفدارى را در برابر حمايت ليبرال‏ها از سقط جنين دنبال كرده‏اند. انتخاب جورج دبليو بوش به عنوان چهل و سومين رئيس جمهور آمريكا بيش از هر چيز به حمايت گسترده و بسيج رأى دهندگان محافظه‏كار به‏وسيله گروه‏هاى انجيلى موسوم به راست مسيحى بستگى داشت.
كانديداى حزب دموكرات در عين ناباورى و برخلاف تمامى قواعد حاكم بر انتخابات رياست جمهورى در برابر جورج دبليو بوش شكست خورد. در طول هشت سال حكومت حزب دموكرات به رهبرى بيل كلينتون بيش از 22 ميليون شغل جديد در آمريكا ايجاد شد. در طى اين مدت براى سى و دو دوره متوالى اقتصادى كه در تاريخ آمريكا بى‏سابقه بوده است رشد اقتصادى مداوم حادث شد، عملا تورم و بيكارى از جامعه آمريكايى رخت بربست و فروش يكى از فروشگاههاى زنجيره‏اى موسوم به وال مارت در اواخر دهه 1990 نزديك به 150 ميليارد دلار رسيد كه از كل توليد ناخالص كشور آفريقاى جنوبى فزون‏تر گشت. با وجود رفاه اقتصادى و حاكميت نظم و صلح آمريكايى بر جهان، در بطن سقوط كمونيسم، مردم آمريكا به ال گور كانديداى حزبى كه چنين شرايطى را فراهم كرده بود رأى ندادند بلكه جورج دبليو بوش كانديداى حزب جمهورى خواه از تگزاس كه موسوم به مركز «كمربند انجيل» است را انتخاب كردند. گروه‏هاى انجيلى تشكيل دهنده راست مسيحى با حمايت جورج دبليو بوش از حق حيات و مخالفت شديد او با سقط جنين، تلاش گسترده‏اى را سامان دادند و موفق شدند غير ممكن را ممكن سازند و او را به كاخ سفيد بفرستند، هرچند كه شاخص‏هاى اقتصادى و عدم درگيرى آمريكا در جنگ با توجه به سابقه تاريخى، پيروزى ال گور را گريز ناپذير مى‏ساخت. جورج دبليو بوش اعلام كرد كه در صورت انتخاب شدن به رياست جمهورى حداكثر تلاش را خواهد كرد كه ارزش‏هاى اخلاقى، نگرش‏هاى مذهبى و تفسيرهاى مذهبى در تعيين اولويت‏هاى او نقش بازى كنند. وى به عنوان فردى مذهبى از همان ابتدا روشن ساخت كه تفكرات مذهبى در سياست او نقش خواهند داشت.
در تنها كشور غربى كه بر روى پول آن كشور، عبارت «باورمان به خداست» حك شده است و در شعار ملى اين كشور عبارت «يك ملت در زير سايه خدا» بيان شده است، نگرش مذهبى سياستمداران عقلايى جلوه مى‏كند. بزرگ‏ترين جنبش حقوق مدنى در دهه 1920 به‏وسيله پدر روحانى مارتين لوتركينگ هدايت شد و بزرگ‏ترين شكست تاريخى يك ايدئولوژى حاكم يعنى كمونيسم به‏وسيله رونالد ريگان در قالب مبارزه با «امپراطورى شيطانى» انجام شد. دين از سياست نمى‏تواند جدا باشد، زمانى كه دين به يك عامل متحول كننده حيات انسانى و روابط اجتماعى تبديل شده باشد. جورج دبليو بوش در سال 1983 در تگزاس، به دنبال توصيه دوستان متنفذ سياسى و رؤساى كمپانى‏هاى بزرگ در جلسات مطالعه انجيل شركت كرد و با حضور در اين جلسات هفتگى كه تا زمان پايان دوران فرماندارى تگزاس در سال 2001 ادامه داشت، نوشيدن مشروبات الكلى راترك كرد و از آن زمان به بعد خود را «مسيحى دوباره متولد شده» ناميد و از گرايش مذهبى اپيسكوپلين جدا شد و به گرايش متوديس كه بيشتر بر قلب و حيات روانى انسانى تأكيد دارد، گرويد. در كشورى كه بيش از 300/000 محل‏هاى گردهمايى مذهبى وجود دارد، در دوران مبارزات انتخاباتى؛ جورج دبليو بوش اعلام كرد كه از ديدگاه او بزرگ‏ترين فيلسوف، حضرت مسيح است و دهم ماه ژوئن را به وسيله تعداد كثيرى از فرمانداران جمهورى خواه در طول مبارزات انتخاباتى به عنوان «روز مسيح» تعيين كرد كه شهروندان مى‏بايستى به مانند مسيح كارهاى خوب انجام دهند و اعلام كرد كه به دنبال شركت در كلاس‏هاى مطالعه انجيل در ميدلنه تگزاس متحول شد و از آن لحظه «ايمان را مركز زندگى» خود قرار داده است و بر همين اساس از نظر او مذهب، يك كارگزار تطهير كننده اخلاقى مى‏باشد. در همين راستا است كه وى در هنگام مبارزات انتخاباتى اخلاقى مى‏باشد. در همين راستااست كه وى در هنگام مبارزات انتخاباتى شعار «محافظه كارى دل رحم» را محور برنامه خود قرار داد. اين برنامه مبتنى بر آزادى فراوان‏تر شهروندان، وسعت وسيع‏تر حق انتخاب براى شهروندان و از همه مهم‏تر، مشمول نمودن رهيافت ايمانى در حيطه زندگى اجتماعى است. جورج دبليوبوش درطول انتخابات براى مردم توضيح داد كه «مسيح قلب من را متحول ساخت و هر زمان شما قلب و زندگى خود را به مسيح بدهيد، او زندگى شما را عوض مى‏كند و اين عملا آن چيزى است كه براى من اتفاق افتاد».
زمانى كه يك كانديداى رياست جمهورى محور مبارزات انتخاباتى خود را بر مبناى مفاهيم و ارزش‏هاى مذهبى مى‏گذارد و اعلام مى‏كند كه براى حل مشكلات اجتماعى، آموزشى و فرهنگى مى‏بايستى نگاه مذهبى را اولويت داد، بيانگر آن مى‏باشد كه تنيدگى مذهب و سياست كاملا نهادينه مى‏باشد. براى درك وسيع‏تر اين مهم بايد توجه داشت كه حتى حزب دموكرات هم با توجه به اهميت نگاه مذهبى مردم، دستيابى به گزاره‏هاى مذهبى را سرلوحه كار خود قرار داد. جوزف ليبرمن، معاون ال گور اعلام كرد كه مى‏بايستى مخارج نسخه‏هاى دارويى را براى افراد بازنشسته دولت، تقبل كرد و براى توجيه اين سياست ده فرمان اعلام كرد كه در فرمان شماره پنج ذكر شده كه مى‏بايستى به پدر و مادر كمك كرد و افراد مسن، پدر و مادرهاى ما هستند. او گفت كه بيل كلينتون مثل حضرت موسى است چون برنامه اقتصادى او همان طور كه حضرت موسى درياى سرخ را به هم آورد، توانست قشرهاى فقير را به قشرهاى مرفه جامعه نزديك‏تر كند. در خصوص برنامه مالياتى ال گور آقاى جوزف ليبرمن در يك چارچوب مذهبى سعى در توجيه اين سياست داشت و اعلام كرد كه هدف اين سياست آن است كه اضافه درآمد را كه امروزه وجود دارد به صورت بخشش مالياتى، از دست نداد بلكه از آن در دوره‏هاى اقتصادى با رشد كم براى رفاه مردم استفاده كرد كه اين دقيقا همان كارى است كه جوزف در هنگام پربارى محصول در اسرائيل انجام داد و اضافه محصول را براى هفت سال كم‏بارى نگه داشت. ال گور كانديداى حزب دموكراتيك حتى تا آن‏جا پيش رفت كه اعلام كرد كه هر زمان كه مى‏خواهد تصميم در خصوص برنامه‏هاى خود بگيرد به خودش مى‏گويد كه «اگرحضرت عيسى مسيح جاى من بود در اين لحظه چه تصميمى مى‏گرفت.»
در يك چنين فضاى آكنده از تمثيل‏ها، اعتقادات، سمبل‏ها و معيارهاى مذهبى است كه جورج دبليوبوش به رياست جمهورى آمريكا مى‏رسد. در نطق سوگند رياست جمهورى اين تنيدگى دين و سياست را او و چنين باين مى‏كند كه «ما به وسيله نيرويى كه فراتر از ماست و ما را قرينه خودش مى‏آفريند محققا هدايت مى‏شويم.» در كمتر كشور غربى اين امكان وجود دارد كه رهبر كشور در يك چارچوب مذهى به ترسيم اهداف سياسى و خط مشى‏هاى مورد نظر اقدام كند. آن‏چه به اين فرايند ويژگى و اهميت منحصر به فرد مى‏بخشد آن است كه در بطن مدرن‏ترين جامعه غربى شاهد تداوم سنتى‏ترين پديده بشرى هستيم. آمريكا كه از نظر تكنولوژيك، اقتصادى و فرهنگى دوران پسامدرن را تجربه مى‏كند، شاهد اين است كه مذهب در قالب يك سنت پويا و متحول كننده ايفاى نقش كاملا كليدى را عهده‏دار است. در بطن مدرنيته و ليبراليسم انسان محور، مذهب به عنوان يك دستمايه سنتى نه تنها روابط اجتماعى، حيطه حيات فردى و خصوصى و ماهيت فرهنگى را متأثر ساخته است بلكه در فضايى كه آكنده از نگاه ليبرال به سياست است، نقش تعيين كننده ايفا مى‏كند. از نظر جورج دبليوبوش به عنوان رهبر قدرتمندترين حزب سياسى در آمريكا كه رياست جمهورى و كنگره را در اختيار دارد و بيشترين اعضاى ديوان عالى كشور متمايل به نگاه‏هاى حاكم بر اين حزب هستند «(محل‏هاى عبادت) موقعيتى افتخارآميز در برنامه‏ها و قوانين كشور دارند» بر اين اساس وى اعلام مى‏كند كه دولت به عنوان پاسخگوى مردم دقيقا همان وظيفه‏اى را به عهده دارد كه حضرت مسيح در جاده جريكو نسبت به فرد درمانده انجام داد و او را يارى كرد. جورج دبليوبوش اعلام كرد كه دولت وظيفه دارد «زمانى كه ما (دولت) آن مسافر خسته و درمانده را در جاى منتهى به جريكو مى‏بينيم ما نگاه خود را معطوف به سوى ديگر جاده نخواهيم كرد» و تعهد اخلاقى است كه تمامى همت و توان خود را به‏كار گيريم كه مفيد، عامل كمك و انفاق باشيم. از نظر رهبر آمريكا و بسيارى از رهبران سياسى، اجتماعى و فرهنگى آمريكا «فرشته‏اى در گردباد همچنان مى‏تازد و طوفان را هدايت مى‏كند».
اين نگاه مذهبى كه امروزه در آمريكا، سمبل پيشرفته‏ترين كشور غربى، خاستگاه بزرگ‏ترين و مهم‏ترين كشفيات علمى، منبع حركات خصمانه برعليه سنت‏هاى ايستا و موطن بزرگ‏ترين متفكرين و فرهيختگان جهان فرهنگ مى‏باشد ريشه در تاريخ و چگونگى شكل‏گيرى اين كشور دارد. زمانى كه جورج بوش پدر در سال 1992 در نطق سالانه خود در برابر كنگره آمريكا اعلام كرد كه آمريكا «به لطف خدا در جنگ سرد پيروز شد» و يا هنگامى‏كه جورج بوش پسر در نطق سالانه خود در برابر كنگره آمريكا در سال 2002 صحبت از «محور شرارت» مى‏كند و اعلام مى‏كند كه كشورها يا با شر طرف هستند و يا با خير طرف هستند به اين معنا مى‏باشد كه مذهب در آمريكا يك مفهوم انتزاعى نيست بلكه سياست داخلى و خارجى آمريكا را كاملا متأثر ساخته است. تاريخ آمريكا بسترساز اين نگاه مذهبى است و خود بدين معنى است كه تاريخ هيچ‏گاه در آمريكا به تعطيلى نرفته است. مذهب به عنوان يك سنت پويا به جهت توفيق در رسالت خود موفق شده است كه نقشى معنوى و اصولى در تعيين رفتار افراد معمولى و رهبران آمريكا به دست آورد. اولين گروه مهاجرين كه به دليل نگرش‏هاى اعتقادى به سرزمين جديد وارد شدند، پيورتين‏ها بودند كه در سال 1621 وارد منطقه نيوانگلند شدند. اينان كه به جهت دگرانديشى مذهب در انگلستان مورد غضب كليساى انگلستان و سلطنت قرار داشتند در سرزمينى كه بعدا آمريكا ناميده شد، بستر مناسبى را براى اشاعه نظرات مذهبى خود يافتند، آنان اعتقاد داشتند كه خداوند بيشترين لطف را بر آن‏ها داشته است و سرزمينى وسيع و مملو از منابع در اختيار آنان گذاشته است كه محيط اوليه مى‏باشد و حالا اين وظيفه آنان است كه اين محيط اوليه را به محيط ثانويه تبديل كنند، محيط ثانويه هنگامى شكل مى‏گيرد كه با كار و كوشش مستمر منابع خداداد تبديل به وفور اجتماعى شود. منظور از وفور اجتماعى، ايجاد رفاه مادى و روحى شهروندان مى‏باشد. به تدريج اين نگاه همه گير و جامعه گستر شد كه ايجاد رونق اقتصادى و گسترش آزادى‏ها به مفهوم موفق شدن به ايجاد محيط ثانويه و در نتيجه توفيق به پياده‏سازى نيات خداوند بر روى زمين است. از اين ديدگاه انسان وظيفه و تعهد اخلاقى دارد كه تلاش درايجاد توسعه و رفاه در تمامى ابعاد آن در جامعه را داشته باشد. جان وينتروپ كه همراه گروهى از پيورتين‏هاى مهاجر در سيلم در سال 1630 پياده شد به عنوان رهبر آنان اعلام كرد كه وظيفه ما به عنوان يك اجتماع، ايجاد «شهرى بر روى تپه» است به اين مفهوم كه جامعه‏اى را شكل دهيم كه سمبل موفقيت، پيشرفت، رفاه و توسعه باشد و بدين طريق به دنيا نشان دهيم كه بندگان برگزيده خداوند هستيم چرا كه موفق به انجام وظيفه اجتماعى و تعهد اخلاقى خود نسبت به رفاه همنوع خود شده‏ايم. كسانى به عنوان اصلاح طلبان و دگرانديشان مذهبى وارد سرزمين جديد شدند بر اين اعتقاد بودند كه افرادى كه موفق به دستيابى به رفاه مادى و ثروت شوند، جزو كسانى هستند كه خداوند آنان را براى خوشبختى ابدى «انتخاب» كرده است. پس يك وظيفه اخلاقى به عهده اينان است كه نشان مى‏دهد كه شايسته بوده‏اند كه خداوند آن‏ها را مورد مرحمت قرار دهد. براى نشان دادن لياقت براى مورد مرحمت الهى قرار گرفتن، كسانى كه بيشترين بهره را از جامعه برده‏اند داراى بيشترين وظيفه هستند كه در جهت ايجاد رفاه مادى و از بين بردن فقر و فائقه در جامعه بكوشند. بالاترين ثروت، فزون‏ترين مسئوليت‏ها را در جامعه به وجود مى‏آورد.
پيورتين‏ها مذهب را از جنبه الهى به جنبه ملموس‏تر اجتماعى آن مرتبط ساختند. مذهب در آمريكا در عين حفظ جنبه الهى و آسمانى آن بعدى زمينى نيز يافت يعنى عملا مسئوليت اضمحلال فقر و گستردگى رفاه وظيفه اخلاقى و مذهبى هر فرد مرفه ودر عين حال مسئوليت اخلاقى حكومت قرارگرفت. امروزه نزديك به 15 درصد جمعيت از بيشترين ميزان رفاه در جامعه برخوردار هستند، نزديك به 60 درصد ماليات‏ها را مى‏دهند به عبارت ديگر رفاه مادى را كه از آن بهره‏مند هستند در جامعه مى‏گسترانند و بدين‏ترتيب تعهد مذهبى، اخلاقى و اجتماعى خود را انجام مى‏دهند.
در جامعه آمريكا در سال 1998 نزديك 180 ميليارد دلار به‏وسيله گروه‏هاى خير و توانمند به خيريه‏ها داده شد كه از اين ميزان نزديك به 43 درصد به ساختار و نهادهاى مذهبى تعلق گرفت. اين بدان معنا است كه مذهب كاملا جنبه زمينى پيدا كرده و افرادى كه در جامعه از رفاه برخوردار هستند و در بستر محيط اوليه قادر به رشد درمحيط ثانويه شده‏اند، ايجاد رفاه مادى در سطح جامعه را وظيفه خود مى‏دانند.
در كشور آمريكا تمامى‏افرادى كه داراى «خرما» هستند، نيمى‏از خرماهاى خود را به كسانى كه از ميزان كمترى رفاه بهره مند هستند، اعطا مى‏كنند. زيرا كه آن را يك وظيفه اخلاقى مى‏دانند كه از خداوند تشكر كنند.
در آمريكا بيشترين ميزان كفر وجود دارد و در عين حال كمترين ميزان ظلم را مى‏توان مشاهده كرد. اين گفته‏ى انديشمندانه كه «جامعه با كفر دوام مى‏آورد اما با ظلم دوام نمى‏آورد» به بهترين نحو در مورد آمريكا مصداق دارد. قديمى‏ترين قانون اساسى مدون جهان متعلق به آمريكا است و از معدود كشورهاى غربى است كه با انقلاب و حركات انقلابى و تجزيه طلبانه روبه‏رو نشده است. اگر هدف از زندگى خوب، دوست داشتن، عدالت و رحيم بودن است، بايد توجه كرد كه كمترين ميزان ظلم در آمريكا وجود دارد چرا كه دولت و شهروندان اين را وظيفه اخلاقى و اجتماعى خود مى‏دانند كه در جهت ايجاد و اشاعه رفاه مادى بكوشند و رفاه معنوى را شكل دهند. بنجامين فرانكلين از پدران بنيانگذار آمريكا بر اين اعتقاد بود كه «هر انسان براى اين به دنيا مى‏آيد تا زندگى را براى همنوعان خود آسان‏تر كند» بيشترين ميزان ماليات را مردم كانكتيكت مى‏پردازند، كمترين ميزان ماليات را مردم مى‏سى‏سى‏پى مى‏پردازند. چرا كه بيشترين ميزان درآمد را مردم كانكتيكت و كمترين ميزان درآمد را مردم مى‏سى‏سى‏پى برخوردار هستند.
زمينى شدن مذهب به اين مفهوم است كه دغدغه نسبت به چگونگى حيات همسايه و هم ميهنان جنبه تعهد پيدا مى‏كند و يك وظيفه انسانى مى‏شود. در چنين فضايى محققا رفاه ايجاد مى‏گردد و به هر اندازه كه ميزان كمترى ازمردم گرسنه و فقير باشند و بيشترين ميزان مردم در رفاه باشند محققا شاهد كمترين ميزان ظلم هستيم. در راستاى اين تفكر است كه جورج دبليوبوش در كنوانسيون حزب جمهورى خواه اعلام كرد كه هر سياستمدارى نسبت به جامعه خود وظيفه و تعهد دارد و اين وظيفه براى سياستمداران سنگين‏تر است، چرا كه آنان بهره بيشترى از منابع جامعه برده‏اند. وى بيان كرد كه پدربزرگش سناتور پرسكات بوش كه يك بانكدار معروف ايالات كانكتيكت هم بود به او درس‏هاى داده كه بسيار بر او اثر گذاشته است.
پرسكات بوش بر اين اعتقاد بود كه «آن‏هايى كه داراى ثروت هستند بايد آگاه باشند كه به همراه آن تعهد هم به وجود مى‏آيد و اين تعهد چيزى نيست جز خدمت كردن و مهم‏ترين چيزى كه انسان مى‏تواند انجام دهد خدمت به مردم است» مذهب در تمامى‏حيطه‏هاى حيات آمريكا حضور دارد و اين خود نشانگر زمينى شدن مذهب است و مذهب در آمريكا برعكس بسيارى از كشورهاى جهان تنها جنبه الهى و آسمانى ندارد بلكه جنبه ملموس و انسانى پيدا مى‏كند،هدف مذهب تعالى و ترقى انسان مى‏باشد. هدف اين مى‏باشد كه انسان در طول زندگى خوداز منابع و مزايايى كه خداوند بر روى زمين قرار داده است، بهره مند شود و جامعه‏اى بهتر را بنا كند تا نسل‏هاى بعدى هم در شرايطى مطلوب‏تر و مطبوع‏تر زندگى كنند. مردم هم از دولت در آمريكا انتظار دارند كه وظيفه اساسى خود را رفاه مردم قرار دهد. اگر حكومت اين را وظيفه و تعهد اخلاقى خود بداند كه جامعه را به سوى رفاه مادى وترقى معنوى سوق دهد پس در واقع همان هدفى را دنبال مى‏كند كه هدف نهايى مذهب مى‏باشد و اين جاست كه مى‏بايستى از همپوشى اهداف حكومت و مذهب صحبت كرد و اين همنوايى به مفهوم تداخل و يكپارچگى سياست و دين مى‏باشد كه هر دو هدفى واحد را دنبال مى‏كنند و درنتيجه هر دو به هم پيوسته و وابسته مى‏باشند.
به انسان نبايد فقط به عنوان وسيله توليد و يا فقط به عنوان مصرف كننده نگاه كرد بلكه به انسان بايد به عنوان هدف تعالى و ترقى توجه كرد. آبراهام لينكلن، سمبل مبارزه با انسان ستيزى اعلام كرد «انسان نه تنها بايد وضعيت خودش را بهبود ببخشد بلكه اين وظيفه را نيز دارد كه وضعيت انسان‏هاى ديگر را نيز بهبود ببخشد». متوسط درآمد بين سال‏هاى 1977 و 1998 نزديك به چهار درصد ترقى كرد و به 39 هزار دلار رسيد كه امروزه اين رقم تقريبا 42 هزار دلار مى‏باشد. در جامعه‏اى كه انسان‏ها وظيفه خود مى‏دانند كه جامعه اوليه را در جهت خواست خداوند متحول سازند و انفاق كنند، خواست خداوند را كه همانا هميشه نشاندن لبخند بر روى لبان محرومان مى‏باشد، تحقق بخشيده‏اند. خواست خداوند، تعالى انسان‏ها، رشد انسانيت و وابستگى و دغدغه انسان‏ها به يكديگر مى‏باشد و در جامعه‏اى كه حكومت وظيفه خود بداند كه رفاه مادى مردم را سرلوحه فعاليت‏هاى خود قرار دهد. محققا زمينى شدن مذهب را شاهد هستيم. جكى رابينسون، قهرمان سياه پوست بيسبال در سال‏هاى نه چندان دور اعلام كرد كه «جامعه تنها زمانى خوب مى‏شود و خوب باقى مى‏ماند كه ما خواهان اين باشيم كه براى آن تلاش كنيم و برعليه تمام كمبودها و نواقص در جامعه به نبرد بپردازيم».
جورج دبليوبوش با اين كه در ليبرال‏ترين مؤسسات آموزش عالى يعنى «اندوور» و «يل» به تحصيل پرداخته اما به عنوان رهبر بزرگ‏ترين كشور سرمايه دارى جهان با بالاترين ميزان كفر اعلام كرد كه «شر واقعيت دارد و بايد با آن مبارزه پرداخت و اين كه حتى درتراژدى هم خدا در همين نزديكى است». مذهب در تمامى جنبه‏هاى حيات آمريكا ملموس و قابل لمس است، چرا كه هركس اين را وظيفه انسانى و اخلاقى خود مى‏داند كه با فقر و فائقه مبارزه كنند و انسان را كه برگزيده مخلوقات خداوند بزرگ مى‏باشد به متعالى‏ترين شرايط حيات سوق دهد. در جامعه‏اى كه انسان‏هاى مرفه و بهره‏مند از نعمات، بيشترين ميزان مسئوليت را احساس كنند و آن‏هايى كه بهره كمترى از نعمات جامعه مى‏برند احساس تنهايى و نااميدى نكنند مى‏توان احساس كرد كه كلام خداوند متجلى است. همان طور كه بزرگ و عزيز شرقى بيان كرد «بدترين ظلم‏ها، ظلم به ناتوان است» و در جايى كه مذهب حضور دارد محققا كمترين ظلم‏ها به ناتوان مى‏شود، چرا كه بيشترين تعهد را ثروتمندان احساس مى‏كنند.

سخن آخر

در آمريكا دين از سياست جدا نيست چرا كه در هر دو سطح رهبرى و توده‏اى اين احساس وظيفه وجود دارد كه حيات انسان‏ها تنيده در يكديگر است و مذهب اين تنيدگى را قوام مى‏دهد.
از هر چهار نفر «وب گرد» بزرگ سال آمريكايى كه تقريبا 28 ميليون هستند، يك نفر در جستجوى اطلاعات مذهبى است و خود بيانگر آن مى‏باشد كه چرا مذهب در بعد زمينى آن از چنين اهميتى در جامعه برخوردار است. علت اين‏كه جورج دبليوبوش به مانند ديگر رهبران ليبرال از جورج واشنگتن تا بيل كلينتون اهميت فراوانى براى نقش مذهب در حيات سياسى آمريكا قائل هستند اين مى‏باشد كه جورج دبليوبوش هراسى از ايمان به عنوان يك مركز قدرت در برابر حكومت ندارد كه يك انسان جوان را از فقر، فائقه و ظلم رها سازد و مردم آمريكا هم از حكومت خود وظيفه‏اى بزرگ‏تر از اين مهم را خواهان نيستند كه اين حضور دين در سياست را اجتناب ناپذير مى‏سازد.