از اينشتين بياموزيم

نويسنده:آقاي جواد علي‌زاده

روي پل يا زير پل

وقتي اينشتين با يكي از استادان همكارش روي پلي قرار ملاقات گذاشت، همكارش گفت: ولي اين دور از شان شما است كه روي پل منتظر من باشيد و باعث شرمندگي من خواهد شد. اينشتين پاسخ داد: چه فرق مي‌كند، كاري كه من مي‌كنم يعني فكر كردن، در همه جا مي توان انجام داد، چه روي پل، چه زير پل، چه پشت ميز!

استفاده‌ي نا‌به‌جا

به هنگام سفر اينشتين به ژاپن، يك ريكشاو( وسيله‌ي نقليه‌اي به دو چرخ كه انساني آن را مي‌كشد) در اختيار او قرار دادند تا در خيابان‌هاي باريك و كوره‌راه‌هاي ناهموار از آن استفاده كند. نپذيرفت و گفت: من هيچگاه از انسان ديگري به جاي حيوان نمي‌توانم استفاده بكنم و اجازه نمي‌دهم او من را حمل كند!

حفظ نمي‌كنم

اينشتين از كودكي از حفظ كردن درس‌ها و انجام دادن تكليف‌هاي دبستاني متنفر بود و بيش‌تر به مطالعه‌ي آزاد علاقه‌ داشت. در امريكا هنگام ملاقات با اديسون از او سرعت صوت را پرسيدند. فرياد زد جه مي‌دانم؟ اين چيزها را به آساني مي‌توان در هر كتاب درسي پيدا كرد. چه لزومي دارد آن‌ها را به حافظه تحميل كنم!

ستايش بدون تفكر

يك‌بار وقتي مورد توجه شديد و كف زدن پيوسته‌ي امريكايي‌ها قرار گرفت، به خبرنگاران گفت: نبايد گول اين چيزها را خورد. مردم امريكا به طور معمول بدون تفكر تحسين مي‌كنند. و در جاي ديگر گفته بود: چه‌قدر جاي تاسف است كه همه درباره من سخن مي‌گويند بدون آن كه حرف‌هاي من را بفهمند. من به طور معمول از سوي كساني ستايش مي‌شوم كه زحمت فهميدن حرف‌هاي من را به خود نمي‌دهند. يا آنان ديوانه هستند يا من!

هميشه وقت دارم

اينشتين بر خلاف بيش‌تر استادان همكارش كه با ژست مي‌گفتند" وقت ندارم"، هميشه با افتخار مي‌گفت: من هميشه وقت دارم، زيرا كاري كه من انجام مي‌دهم، يعني فكر كردن، در همه جا امكان پذير است. در خيابان، در ايستگاه اتوبوس، سر قرار، در كلاس درس و ...!

مغز هيجده ساله

از اينشتين پرسيدند: آيا فرض اين كه ساعت در حال حركت، كند شود يا ميله‌ي در حال حركت، طولش كاهش يابد، عجيب و دور از ذهن سليم نيست؟ در پاسخ گفت: از كجا معلوم كه فرض تغييرناپذير بودن آن‌ها عجيب نباشد؟ عقل سليم چيزي نيست جز باورهايي كه تا پيش از هيجده سالگي در مغزها جاي مي‌گيرد!

عقل نسبي و حقيقت مطلق

اينشتين مي‌گفت: عقل بشري هم مانند فضا نسبي است. از اين رو، بايد نسبي انديشيد و احكام مطلق صادر نكرد. كشيشي از او پرسيد: آيا شما كه همه چيز را نسبي مي‌دانيد، به حقيقت مطلق هم اعتقاد داريد؟ در پاسخ گفت: من هم به حقيقت مطلق اعتقاد دارم، اما روش من براي رسيدن به حقيقت تفاوت دارد. من براي رسيدن به حقيقت مطلق، همه چيز را نسبي تلقي مي‌كنم!

درشكه‌ي اينشتين

شبي دير وقت كه مي‌خواست از مهماني به منزل بازگردد، ميزبان گفت: اجازه بدهيد برايتان درشكه صدا كنم. دير شده و راه شما دور است. اينشتين گفت: هيچ درشكه‌اي بهتر از اين دو پاي خودم نيست! شب خوبي است و قدم زدن به من فرصا مي‌دهد اندكي فكر كنم. شب شما بخير! آري، قدم زدن بزرگ‌ترين تفريح او بود، زيرا گردش را نزديكي به طبيعت مي‌دانست.
منبع: جزیره دانش