فضه زهرا(س)ستاره‏اى از آفريقا(1)

نويسنده:اشرف آشورى

قسمت اول :ورود فضه به مدينه و آشنايى با اهل بيت(ع)‏

شميم نوازشگر كوثر چند گاهى آسمان مدينه را آكند و رايحه حضور «بانوى آب‏» فضاى شهر را لبريز ساخت. در همين زمان اندك فاطمه فرزانگانى را پرورش داد كه از جارى معرفت نوشيدند. و بر تارك تاريخ درخششى ابدى يافتند.
گذر بر زندگانى پروانگان فاطمى، ضمن تبيين فضاى دينى بعد از عروج رسول اكرم(ص)، و بررسى جريانهاى سياسى منحرف، نقش اسوه‏هاى جاودانه را كه ثباتشان در مسير حق زبانزد تاريخ شد، آشكار مى‏سازد و راههاى عملى دفاع از حكومت علوى را در چشم‏انداز نسل امروز به تصوير مى‏كشد.
از اين مجموعه، گروهى همچون اسماء بنت عميس و ام‏سلمه، انسانهايى آزاد و صاحب موقعيتهاى قبيله‏اى و خويشاوندى بودند و برخى ديگر مانند فضه نوبيه، بردگانى آزاده، كه از مسير حق پاى به عقب نكشيدند، هر چند پايگاه اجتماعى در اختيار نداشتند و فشارهاى اجتماعى مستقيما روح و جانشان را آزار مى‏داد. از اين روى مرورى بر رخدادهاى زندگى آزادگان، بهترين الگو براى نسل پوياى امروزى است.

ديار فضه

فضه در دامنه رشته كوههاى سرخ و برافراشته نوبه در شرق آفريقا به دنيا آمد. اين رشته‏كوهها در جنوب مصر، مناطق وسيعى را شامل مى‏شود و گرداگردش را شهرهاى مختلفى احاطه كرده‏اند. كوه معروف نوبه نيز با قامتى راست و سينه‏اى سرخ در جزيره حواب واقع شده است. مناطق نوبه‏اى سرزمين مظلوميتهاست. عوامل طبيعى از قبيل رنگ پوست، فقر، گرماى شديد و كم‏غذايى، طمع انسان‏فروشهاى بى‏رحم و سودجو را برمى‏انگيخت. از اين روى كودكان اين سرزمين از خردسالى با اسارت دلخراش پدران و مادران جوان خويش روبرو بودند و گاه خود نيز طعمه آدم‏فروشان مى‏شدند.

فضه كيست؟

صورتى گندم‏گون و نمكين داشت، گرم و شيرين سخن مى‏گفت. چهره‏اى مهربان، قلبى غمخوار، قريحه‏اى دلپذير و ذوقى ظريف داشت. استعدادهاى شگرفى كه از خود نشان مى‏داد، از نسب و اصالت ويژه‏اش حكايت مى‏كرد. از اين روى ابن‏حجر او را دختر يكى از ملوك هند يا حبشه دانسته است. نخستين بار در دوران اوليه بعد از هجرت رسول اكرم(ص) به مدينه، از اين بانوى پرهيزكار در كتب تاريخ نام برده شده است. به نظر مى‏رسد، تا آن تاريخ جنگى بين مسلمانان و ساير كشورها رخ نداد. از طرفى در همين دوره كنيزهاى ديگرى از نوبه در مدينه به خدمت اشتغال داشتند. از جمله عايشه، حاطب و ... كه هر يك كنيزى از نوبه در اخيتار داشتند. بنابر اين مى‏توان گفت: اين گروه از كنيزها از نوبه و سرزمينهاى اطراف، توسط تاجران برده جمع‏آورى و به مناطق داخلى عربستان آورده شدند. و در جنگهاى داخلى مسلمين و مشركين به اسارت مسلمانان درآمدند.

لحظه حضور

انسانهاى دلباخته از نقاط مختلف به عشق پيامبر و ديدار روى آخرين فرستاده خدا به مدينه مى‏آمدند و چون مهر پيامبر جانشان را شعله‏ور مى‏كرد، حاضر به ترك او نمى‏شدند آنان سرپناهى نداشتند و محتاج غذا و امكانات زندگى بودند. ناچار پيامبر اكرم(ص) بخشى از فعاليتهايش را براى تهيه حداقل امكانات مورد نياز مهاجران غريب به كار مى‏برد. پيامبر آنان را در كنار مسجد جاى داد و از غنايم و ... براى تامين نيازهايشان استفاده مى‏كرد.
هر چند به تدريج وضع عمومى مردم مدينه بهتر مى‏شد، اما مهاجران ساكن در صفه عموما در فقر بودند و همچنان به كمكهاى مستقيم رسول خدا وابسته بودند. دليل اصلى اين امر نداشتن زمين و زراعت كه سرمايه اصلى آن روز به شمار مى‏رفت، بود. همين معضل اقتصادى مهاجران از مكه را نيز گرفتار كرده بود كه با ايثار و هميارى انصار برطرف شد و اختلاف عمده‏اى در بين آنان به چشم نخورد. اما اين هميارى در باره مهاجران غريب كه بدون سر و صدا و تك‏تك وارد شهر مى‏شدند، هرگز ديده نشد.
خانواده رسول گرامى خصوصا حضرت اميرمؤمنان على و فاطمه زهرا(عليهم السلام) بر خلاف وضع عمومى با رنج و سختى امور خانه را اداره مى‏كردند. تا آنجا كه بر اساس نصوص تاريخى از شدت خستگى رنگ از رخسار دختر رسول خدا پريده، دستانش پينه بسته بود و هر روز بيشتر از قبل قوايش به تحليل مى‏رفت. گاه شب را با آسياب كردن به صبح مى‏رساند و على(ع)، رنجور از زخم مشكى كه تا شب بر دوش مى‏كشيد، به خانه مى‏آمد و حسن و حسين را در آغوش كشيده، تا صبح از آنها پرستارى مى‏كرد.
عزت نفس فاطمه(س) مانع از آن مى‏شد كه اعتراضى به وضع سخت زندگى كند، از اين روى هر گاه پيامبر اكرم از حال و روزش سؤال مى‏كرد، ابراز رضايت مى‏نمود. تا اينكه روزى اميرمؤمنان از ورود عده‏اى اسير به مدينه مطلع شد. بى‏درنگ خود را به نزد فاطمه رساند و از آمدن اسيران خبر داد. آن دو لختى انديشيدند. آنگاه فاطمه نزد پدر آمد. اما بى آنكه سخنى از نياز بر زبان آورد، به خانه بازگشت. وقتى خود را در مقابل اميرمؤمنان ديد، فرمود: از هيبت آن بزرگوار قدرت سخن گفتن از من گرفته شد.
اين بار هر دو به حضور رسول خدا آمدند و على(ع) رشته سخن را در دست گرفت. او از سختى كار خانه براى فاطمه(س) و كار بيرون براى خود حكايتها گفت و در نهايت‏خدمتكارى از رسول الله درخواست كرد. اشك در چشمان رسول خدا حلقه زد و فرمود: «يا فاطمة والذى بعثنى بالحق ان فى المسجد اربعماة رجل مالهم طعام و لاثياب ولولا خشيتى خصلة لاعطيتك ما سالت‏يا فاطمة انى لا اريد ان ينفك اجرك الى الجارية و انى اخاف ان يخصمك على بن‏ابى‏طالب يوم القيمة بين يدى الله عزوجل اذا طلب حقه منك‏». مدتى بعد از اين جريان آنگاه كه وضع عمومى اصحاب صفه نيز بهتر شد آنگاه اين اسيرها بايد فروخته شود و درآمدش براى اصحاب صفه هزينه شود» آنگاه تسبيحات حضرت زهرا(س) را به فاطمه آموخت. روايتى ديگر حكايت از اين دارد كه; آنگاه كه پيامبر درخواست آن دو را شنيد از جاى برخاست و خانه را ترك كرد. در همان حال آيه‏اى نازل شد «و اما تعرض عنهم ابتغاء رحمة ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا»در پى نزول آيه پيامبر(ص) خدمتكارى از ميان اسيران برگزيد و به خانه فاطمه(س) فرستاد و نامش را فضه گذاشت. به اين ترتيب فضه افتخار يارى‏رسانى به بهترين بانوى جهان رايافت.
صاحب كتاب «نخبة البيان فى تفضيل سيدة النسوان‏» معتقد است كه: اعطاى خادمه به فاطمه زهرا(س) بعد از زمانى بوده كه همه فقراء مدينه از جمله اصحاب صفه به تمكن مالى رسيده بودند او مى‏نويسد:
و اما ما هو المعروف من انه كانت لفاطمة خادمة اسمها فضة قدوهبها النبي «صلى الله عليه و آله‏» لها فهذا انما كان اخيرا بعد ما كثر اولادها و زادت كلفتها على ما قبل و كثرت الفتوح و المغانم و سلط الله رسوله على من شاء من خيبر وبني قريظة و النضير و غيرهم و استرسلت الدنيا للمسلمين فارتفع الفقر و العناء عن اهل الصفة و ضعفاء المدينة اذ كان الرسول «صلى الله عليه و آله‏» يعطيهم من تلك الاموال فصاروا فى سعة و فضل من الله فمن سعة الله و فضله على المسلمين فى ذاك الوقت وسع النبي «صلى الله عليه و آله‏» ايضا على ابنته كما ورد عنه انه قال ان المؤمن ياخذ بادب الله تعالى وسع الله عليه استع و اذا امسك عنه امسك.»
آنچه كه معروف است، فاطمه خادمه‏اى داشت اسمش فضه بود و پيامبر به او بخشيده بود، اين بعد از زمانى است كه اولادش و كارهايش بيشتر از قبل شد. و پيروزى و غنايم افزونتر گشت. رسول خدا بر آنچه از خيبر و بنى‏قريظه و نضير و غير آن به دست آمد مسلط شد. و دنيا به مسلمانان رو كرد. فقر و عنا از اهل صفه و ضعفاى مدينه روى برگرداند چه‏ث رسول خدا از اين اموال به آنها بخشيد و آنان به وسعتى كه خدا عنايت كرده بود، روى آوردند. پيامبر نيز بر دخترش در اين وقت گشايش ايجاد كرد. (روايت كافى در باب كفاية عيال و توسع از كتاب زكاة از امام صادق از پيامبر) همانطور كه از پيامبر وارد شده، مؤمن روش خدا را در پيش مى‏گيرد وقتى خدا توسعه داد او نيز توسعه مى‏دهد و آنگاه كه امساك گزيد او نيز امساك مى‏كند.
امام صادق(ع) به نقل از اميرمؤمنان در اين باره فرمود: «ان رسول الله(ص) اخدم فاطمة ابنته جارية اسمها فضه النوبيه و كانت تشاطرها الخدمة‏» رسول خدا براى دخترش فاطمه خادمى استخدام كرد كه اسمش فضه نوبيه بود و فاطمه(س) كارهاى خانه را بين خود و او تقسيم مى‏كرد.

در مكتب رسول

فضه تنها چند سالى توانست از وجود رسول اكرم(ص) بهره ببرد اما در همين مدت اندك ارتباطى مستحكم بين آنها به وجود آمد. تا آنجا كه پيامبر از عمق صفاى دل و خلوص اين بانوى پاكيزه آگاه بود از اين روى دعايى به وى آموخت كه هنگام دشوارى با خواندن آن گرفتاريش حل مى‏شد. اميرمؤمنان على(ع) در اين باره فرمود: فضه براى تهيه هيزم به بيرون خانه رفت. دسته بزرگى از هيزم تهيه كرد اما به دليل سنگينى نتوانست‏بياورد به ياد دعاى پيامبر افتاد پس لب گشود و گفت «يا واحد ليس كمثله احدا تميت كل احد و انت على عرشك واحد لا تاخذه سنة و لا نوم‏» اى يگانه‏اى كه مانند تو كسى نيست. مى‏ميرانى هر كسى را و تو بر عرش خود تنهايى، و تو را خواب فرا نمى‏گيرد.» در همان حال شخصى آمد و او را يارى كرد. گويى او نيز همان دعا را زمزمه مى‏كرد.
روح بلند فضه تا به آن حد اوج گرفت و معنويت در سيمايش جلوه‏گر شد كه شگفتى اميرمؤمنان را برانگيخت و پيامبر خدا از مقام احتياط و طهارت فضه او را آگاه ساخت. امام صادق(ع) فرمود: اميرمؤمنان(ع) به اتاق عايشه كه مجاور اتاق فاطمه(س) بود آمد و سه بار فضه را صدا زد تا آب براى وضو بياورد. اما از فضه خبرى نشد. هاتفى ظرفى پر از آب زلال حاضر كرد و ... اميرمؤمنان بعد از وضو نزد رسول اكرم(ص) آمد. حضرت از آب وضويش كه مانند قطرات مرواريد ريزان بود سؤال كرد. على(ع) نيز آنچه گذشته بود را باز گفت، پيامبر فرمود: آنكه تو را صدا زد جبرييل، آن ظرف از بهشت و آن آب يك سومش از مغرب و يك سومش نيز از بهشت‏بود. جبرييل از قول خود و خدا به تو سلام مى‏رساند و مى‏گويد «فضه حائض بود نخواست‏با آن حال آب وضو حاضر كند». اميرمؤمنان بعد از رد جواب سلام در حالى كه از مقام فضه و احتياط او در شگفتى بود. با تحسين تمام فرمود: «اللهم بارك لنا من فضتنا» خدايا براى مادر فضه‏مان بركت قرار بده.

زهد على(ع)، عدل زهرا(س)

فضه غالب عمرش را با فاطمه(س) و اميرمؤمنان(ع) گذراند زهد على و عدالت فاطمه دو اصلى بود كه از همان روزهاى آغازين حضور خود در بيت نبوت شاهدش بود. هر چند آن دو از منسوبين و بستگان درجه اول پيامبر(ص) بودند، اما كوچكترين امتيازى بر ديگران نداشتند فضه به اين حقيقت روز اول ورود به خانه پى برد. ديوارهاى كوتاه، اتاق تنگ و كوچك ظروف گلى، زيراندازهاى كهنه و نخ‏نما، لباسهاى ساده آنان، چشمان فضه را خيره ساخت.
حافظ رجب برسى در اين باره داستانى بيان مى‏كند كه در هيچ يك از كتب ديگر از آن ياد نشده است. او مردى صوفى بود و شيخ حر عاملى مى‏نويسد: در كتابش «مشارق الانوار» افراط كرده است و او را به غلو نسبت داده‏اند. از اين روى احتمال ساختگى بودن مى‏رود. روشن‏ترين دليل در اين باره را محمد على عالمى در كتاب پيغمبر و ياران يادآور مى‏شود او مى‏نويسد: تا اول قرن نهم كه برسى اين كتاب را نوشته از اين مطلب سراغى نيست. و در كتابى قبل از آن يافت نشده است. و اما اصل داستان او كه از آن پس بارها در كتب ديگر نقل شده چنين است.
«وقتى فضه به خانه زهرا(س) آمد، در آنجا غير از شمشير و سپر و آسيا نبود او دختر پادشاه هند بود و مقدارى از «اكسير» به همراه داشت قطعه‏اى از مس را برداشت و به شكل شمش درآورد. دوا بر آن زد و طلا ساخت وقتى پيش اميرمؤمنان آمد و طلا را روبرويش گذاشت و على(ع) آن را ديد فرمود: آفرين اى فضه اما اگر جسم را آب مى‏كردى، رنگش بهتر و قيمتش بالاتر مى‏شد.
فضه گفت: اى آقاى من آيا تو هم اين عمل را مى‏شناسى؟
فرمود: بله و اين كودك (هم آن را بلد است).
فضه با شگفتى پرسيد: و اين كودك هم مى‏شناسد.
فرمود: اين كودك هم مى‏شناسد. آنگاه به حسين(ع) اشاره كرد. آمد و مانند على(ع) توضيح داد.»
به هر روى هر چند اين واقعه از قرن نهم به بعد در كتابهاى مختلفى تكرار شده است. و منشا برخى توهمات نيز گشته مانند اينكه برخى فضه را اهل هند پنداشته‏اند، با اين حال روايات و وقايع فراوان ديگرى وجود دارد كه بيانگر زندگى زاهدانه اميرمؤمنان(ع) است و ما را از مراجعه به اين گونه اخبار بى‏نياز مى‏كند. از جمله در كشف الغمه، الغارات، المناقب و دهها سند ديگر به نقل سويد بن‏غفله آمده است كه: عصر يكى از روزها نزد اميرمؤمنان رفتم. ديدم سفره‏اى پيش روى گسترده كه در آن شير ترش شده قرار داده‏اند و از شدت ترشيدن، بويش از فاصله دور به مشام مى‏رسيد، در دستش نيز تكه نانى ديدم كه سبوس جو روى آن پيدا بود و حضرت آن را با دست مى‏شكست و هر گاه نمى‏توانست آن را به زانو فشار مى‏داد و مى‏شكست و مى‏خورد. از من خواست جلوتر بروم و غذا بخورم. امتناع كردم و گفتم روزه‏ام.
فرمود: «سمعت رسول الله يقول من منعه الصوم من الطعام يشتهيه كان حقا على الله ان يطعمه من طعام الجنة و يسقيه من شرابها» هر شخصى كه روزه گرفتن او را از خوردن غذايى كه سيرش مى‏كند بازدارد، حق است‏بر خدا كه از غذاى بهشتى اطعامش كند و از شراب بهشتى سيرابش سازد. به فضه كه نزديك حضرت بود گفتم: واى بر تو اى فضه در حق اين پيرمرد از خدا نمى‏ترسى؟ چرا سبوس نان را نمى‏گيريد، نخاله آن روى نان حضرت معلوم است فضه گفت: به ما فرموده است كه سبوس غذا را نگيريم. گاه آن را در كيسه‏اى مى‏گذارد و مهر هم مى‏زند تا نتوانند سبوسش را بگيرند.
فضه همواره غذاى حضرت را كه در منزل آماده مى‏شد به ايشان مى‏رساند و به اين ترتيب با وى ملازم بود از اين روى چندين بار كه اشخاص مختلف حضرت را در حال خوردن غذاى ساده بعد از خستگى ناشى از كشاورزى مى‏ديدند به فضه اعتراض مى‏كردند و او كه در مقابل اين سؤالها قرار مى‏گرفت‏خود بهتر از ديگران به مقام والاى اميرمؤمنان وصى و برادر رسول بزرگ خدا پى مى‏برد عمروبن حريث نيز يكى از اشخاصى است كه به فضه اعتراض‏كرد.
اميرمؤمنان فرمود: «يا عمرو لقد هانت هذه - و مد يده الى معانيه - و خسرت هذه ان ادخلها النار من اجل الطعام و هذا يجزونى‏»فاطمه(س) نيز با اينكه دختر رسول خدا(ص) بود، هرگز كوچكترين بى‏عدالتى در حقش روا نداشت. همانند خود به وى نيز اجازه و فرصت عبادت مى‏داد. و از تمام امتيازات چون خودش بهره‏مند مى‏ساخت.
روزى سلمان به خانه فاطمه(س) آمد. آن حضرت را ديد كه در كنار آسياب نشسته و به آرد كردن جو براى خانواده مشغول است دست‏بانوى دو سرا مجروح شده و پينه بسته و خونش بر چوب آسيا لخته بسته است. در همان حال فرزند كوچكش حسين در گوشه‏اى از خانه از گرسنگى در اضطراب و گريه است.
سلمان گفت: اى دختر رسول خدا دستهاى شما از آسياب كردن مجروح شده است. فضه خادمه‏تان حاضر است چرا اين كار را به او نمى‏سپاريد؟
فرمود: «اوصانى رسول الله ان يكون الخدمة لها يوما ولى يوما» رسول خدا(ص) به من وصيت كرده است كه خدمت‏خانه يك روز با او باشد و روز ديگر با من و امروز نوبت من است.
ابن حجر عسقلانى در باره عدالت فاطمة روايتى از امام صادق(ع) كه از اميرمؤمنان نقل شده را آورده و مى‏نويسد:
«ان رسول الله(ص) اخدم فاطمة ابنته جارية اسمها فضة النوبية و كانت تشاطرها الخدمة. فعلمها رسول الله(ص) دعاء تدعو به فقالت لها فاطمة اتعجينى او تخبزين؟ فقالت: بل اعجن يا سيدتى و احتطب...»
رسول خدا زنى را به استخدام فاطمه درآورد كه (فضه نوبيه) نام داشت. رسول خدا به اين زن دعايى آموخته بود كه پيوسته از آن دعا استمداد مى‏كرد. يك روز فاطمه گفت: آيا خمير كردن را به عهده مى‏گيرى يا نان پختن را؟ فضه گفت: خمير كردن و هيزم آوردن به عهده من...»
منبع: ماهنامه كوثر