عليه سياست زدگي و بردگي نقد فيلم
عليه سياست زدگي و بردگي نقد فيلم
عليه سياست زدگي و بردگي نقد فيلم
نويسنده:احمد مير احسان
جو سازي به سود (رئيس)، بيش از آنكه محصول سمپاتي نسبت به كيميايي باشد، محصول سياست زدگي و فضاحت و بي اعتباري نقدژورناليستي ماست.
بديهي است، هر آدم بي غرض و مرضي كه اهل سينماي ايران باشد، مي داند كيميايي فيلم سازي معتبر، نامدار و فراموش ناشدني است؛ امانقد بي غرض و مرض فيلم هاي اخير كيميايي و اكنون رئيس، كار هركسي نيست و انواع ملاحظات پا به ميان مي نهند.
واقعيت آن است كه ظاهرا رئيس اثري است، به شدت سمپاتيك نسبت به فساد جوانان و كساني كه در پي فاسد كردن جوان ها هستند؛ اثري كه يك سرپرست سلامت اجتماعي (يك سرهنگ) و يك سرپرست خوني (پدر) را كه دوستان قديمي هستند، دست در دست هم به راه مي اندازد تا عليه تباهي زدگي، اعتياد و سرچشمه آن مبارزه كنند.
با اين همه از نظر محتوايي، اشكالاتي بر فيلم وارد است. آيا يك بحران اجتماعي را مي توان به صورت فردي حل كرد؟
افزون بر مشكلات فكري، فيلم كيميايي از نظر ساختاري، آن چنان بي سامان، بي شيرازه و پراكنده است كه اسف بار به نظر مي رسد. در اين نوشته، به چند نكته فرا متني و ايرادهاي متني آخرين ساخته مسعودكيميايي مي پردازيم:
تماشاي فيلمي از كيميايي، و سپس داريوش مهر جويي براي منتقدان و سپس نوشتن براي رئيس و سنتوري با هم، بي ترديد براي سينما دوستان پيش از انقلاب اسلامي، خاطره فيلم قيصر و گاو راتجديد مي كند. دو فيلمي كه در پايان دهه چهل بر تارك سينماي نوي ايران درخشيدند و نقطه عطفي را در تاريخ سينماي ما رقم زدند و تاكنون چون دو ستون و دو ركن ركين موج سوم به حساب آمده اند.
اكنون پس از نزديك به چهار دهه همنشيني، دو فيلم از اين دوكارگردان، يادآور زندگي هايي است: يك زندگي براي سينماي ايران كه بخش اعظم و مهم آن در اين چهار دهه گذشت و يك زندگي براي ايران عزيز كه در اين چهار دهه، به اندازه تكان دهنده ترين تجربه ها، ماجراها، عشق، تولد، شهادت، بحران، فكر، دگرگوني ها و... را از سر گذراند و يك زندگي براي فرد فرد ما كه در اين وطن و در بطن اين رويدادها و در متن اين سينما، از كودكي به ميانسالي رهسپار شديم و چه آزمون ها كه از سرنگذارنده ايم و چه آگاهي ها كه كسب نكرده ايم.
همين كه دو سينما گر، حدود چهل سال خود را در مقامي احترام انگيز حفظ مي كنند و دوستداران فراوانشان را نگاه مي دارند وعليرغم همه حرف و حديث ها و ماجراها، همچنان هنر مي آفرينند؛ فيلم مي سازند و در سينماي ايران حرمت و عزت مي يابند، اصلا چيز كمي نيست.
يك بار حين ساختن فيلم اخيرم (مسعود كيميايي: يك فيلمساز) كه فعلا به نمايش در نيامده، به او گفتم: آيا عجيب نيست آدم هايي كه با هم غريبه اند، به واسطه سينما چنين در ذهن، زبان، جان و آگاهي همديگرحضور دارند؟ طبيعي است كه بخشي از روح، انديشه، حافظه و نفر آدمي با مفاهيم و تصاويري پر شود كه متعلق به پدر، مادر، فرزندان، همسر، نزديكان و دوستان اوست و دست كم آشناياني كه با هم مراوده دارند! امافيلمسازان و هنرمندان با آثارشان بي هيچ فاميلي، دوستي، وابستگي جسمي و رويا روي، بخش بزرگي از روح و ذهن مخاطبانشان را پرمي كنند و به تبع آثارشان، جهان، تفكر، نگاه، حس، عاطفه، ارزش ها وبرداشت هايشان از زندگي، در درون مخاطبانشان حك مي شود و به دنبال آن، خودشان، تصويرشان، زندگي و ماجراهايشان...
ميزان ساعاتي كه من در ذهن و روحم با مهر جويي، كيميايي، برگمن، برسون، همنيگوي، چخوف، داستايوفسكي، شكسپير يا افلاطون، ابن عربي، سهروردي، ملاصدرا، كانت، ماركس، هگل و دريدا زيسته ام، پس از دغدغه هايم نسبت به آفريدگار و بندگان معصوم حق تعالي، و سپس آن دسته از انطباعات ذهنم كه در پيوند خوني و خانوادگي ريشه دارد، ازهر آشنايي بسي افزون تر است.
چنين است كه مخاطبان با هويت فردي شان، به ندرت براي هنرمندان، موجوديت تشخص يافته دارند. آنان با هويت جمعيشان وهمچون جزئي از ملت و اهل يك زبان و فرهنگ يا جزئي از جمع دوستداران يك هنرمند، بر آنان اثر مي نهند. به عكس هر هنرمند دروجود و درون هر مخاطب و دوستدار خود و كسي كه كارهايش را دنبال مي كند، حضوري انضمامي دارد؛ حضوري نزديك، زنده، با جزئيات گوناگون.
مهرجويي و كيميايي دو سينماگر ايراني اند كه با بخشي از تاريخ آگاهي و رشد، نوجواني و جواني ام در آميخته اند. همه اين سالها من به آنان يكسان ننگريسته ام. اگر حرف مرد يكي است، بايد اعتراف كنم دربرابرشان مرد نبوده ام. نامردي ام به تغيير نگرش هايم نسبت به آثارشان مربوط است؛ هر چند به طور كلي امروز من همان قدر براي مهرجويي وكيميايي ارج و قرب قائلم كه در سال 1349، زماني كه در ولايت من، ماجراي سياهكل، قيصر و گاو با هم حضور داشت و در ذهنم !
روزي يكي از اين جوان ها كه خيلي دوست دارند بگويند، هيچ كس مثل آنها هنرمندان را ادراك و فهم نكرده، در يك قانون جزمي اعلام كرد كه هر كس در يك دوره عمرش، شيفته كيميايي نبوده باشد، ازسينما چيزي نمي فهمد و دوستدار سينما نيست و از اين دست افاضات كودكانه و غير منطقي. واقعيت آن است كه من در دوره اي از نوجواني ام، البته دوستدار برخي از آثار كيميايي بوده ام؛ اما آن چنان اين مقياس ومحك، اوس و خود فريبانه و تدأم با خود شيريني بود كه به نظرم گردن نهادن به چنين متر و اندازه مضحكي، توهين به شعور آدمي آمد و ميلم كشيد كه با پا فشاري بگويم، من از اول دبستان مدام فيلم ديده ام، سينمارفته ام؛ در سينما گريسته ام، خنديده ام و هرگز هم شيفته مسعود كيمياي نبوده ام و اين قانون را يك حرف زور بچگانه مي دانم.
ولي راستش هنوز هم كه هنوز است، قلبم از حس و حال بهروز وثوقي، سايه هاي تيتراژ گاو و مش حسن، شست و شوي گاو، سكانس طويله وسقوط چاره ناپذير مش حسن در ورطه خود باختگي، تيتراژ قيصر وپاشنه ور كشيدن و حرف هاي مفيد و آن ماجراي باد زدن فرشته ها و...، به طور توأمان شوريده حال مي شود.
خوب بايد، در فراز يا نشيب، درخشان يا رنگ باخته و پر شوق يادلخسته، فيلم هاي كيميايي و مهرجويي تا امروز ادامه يافته اند.
و ما هر بار كه آنها را ديده ايم و درباره آنها قضاوتي كرده ايم؛ اما يك داوري وجود دارد كه اين روزها بيش از هر زمان رواج دارد و آن نيز به نسل جوان منتقدان و ژورناليست هايي مربوط است كه از جو سازي وتضرع كاري خوشحال مي شوند و لازم مي بينم كه بدان اشاره اي كنم.
درباره همين رئيس، من يك جو سازي مفتضحانه در مطبوعات دوستانم كه ذائقه اي ويژه دارند، ديده ام. آنچنان اين روش برايم ناگواربودكه هيچ توجيهي نمي تواند اين رسوايي را هضم كند.
براي من معناي مدرن بودن، اصلاح گرا بودن و پيشرو بودن، عميقا بامنش اخلاقي در آميخته است. شايد كساني كه دركي سطحي ازمدرنيسم دارند، در وجه اخلاقي مدرنيته، شيفته ماكياوليسم اند يا بامحاسبه نا درست، پنداشته اند كه موظف دو برابر اخلاق سنتي از منطق ماكياوليستي منش اخلاقي دفاع كنند.
به عقيده من، اگر تمام تاريخ، كنش سياسي مدرن غرب هم آميخته باماكياوليسم باشد، همه كنش تفكر و نقد جدي و فلسفه و هنر وزيبايي شناسي در پي بنا نهادن پرنشيب هاي صادقانه، منطقي و معقولي بوده است. من هيچ گاه نديده ام كه براي يك محاسبه حقيرانه سياسي، حقيقت هنري را قرباني يا واروگويي كنند؛ اذهان عموم مردم را مشوب سازند و تشويش فكري ايجاد كنند، دروغ بگويند و... !
براي من قابل قبول نيست، در حالي كه مطمئنم كه عليرغم بازي هاي وهن آلود پيش از اكران و خود شيريني و بده بستان هاي حقير براي هوكردن فيلم كيميايي، بالاخره دوستان جواني كه سر گرم معامله منتقد وفيلمسازند، ناگزير شدند كه بپذيرند، رئيس مشكلات جدي دارد. من منتظر بودم ببينم كه بالاخره، به چه شيوه و شعبده اي، اين رفقاي منتقدكه نقش روابط عمومي فيلمساز را ايفا مي كنند، حفظ آبرو خواهند كرد. منتقد حق دارد، و مي تواند و بايد از اثري كه دوستش دارد، دفاع كند. اين كار منتقد است؛ اما روابط عمومي مكلف است، چه از رئيس خوشش بيايد يا خير، آن را در بوق كند و اداي دين نمايد! من از اين نقش كه منتقد صريحا با جناح بازي هاي مضحك ايراني مي آميزد، منزجرم. ازآن بيشتر از تهمت نفرت دارم. آن هم تهمت در خصوص داوري ستايش آميزي كه جز فيلم، به چيزي نمي انديشد؛ اما مخالفان با دنائت وزشتي، چنين ستودن عقلايي، منطقي و مستدلي را به حساب ايفاي نقش روابط عمومي براي فيلمساز مي گذارند، پس اگر من به چيزي اعتراض مي كنم، آن چيز مسلما ابزار اشتياق به فيلمي كه دوست دارم نيست، در كرناي فيلمي دميدن است كه خود از آن بدمان مي آيد؛ اما بنابه محاسبه و حساب هايي واروگويي مي كنيم. حتي نه از سر فقدان شجاعت، بلكه دقيقٹ بر اساس حساب و محاسبه اي كه نگاه زيبايي شناختي را در پيشگاه هر چيز مبتذل، سياست بازانه و سياست مدارانه قرباني مي كند.
رپرتاژ آگهي بجاي نقد و مصاحبه چالش آميز، توهين به شعور مردم است كه نفس هر كار درست، شخصيت هنرمند را ارج مي نهد؛ حتي وقتي با او مخالفيد و نفس هر بازي حقارت بار، به هنرمند حقيقي توهين روا مي دارد؛ حتي وقتي او را بوق مي كنيد.
براي دلجويي نيست كه معتقدم، كيميايي، مهرجويي، بيضايي، كيارستمي و...، شايسته آن اند كه به عنوان چهره هايي ماندگارتر از هرچهره ماندگار، در ميان ماحرمت يابند و اگر نمي يابند، بر اثر سبك سري، بي وزني و نا به جايي هاي زمانه است؛ اما اين شايستگي چه ربطي به دلال بازي و تصميم هاي پشت پرده بي ربط به كار هنري براي بوق كردن يك فيلم و مصاحبه هايي دارد كه دشنام به عقل مردم است. آنان خود نمي دانند كه كم نيستند تا معناي اين بازي ها را دريابند و دراشتباه اند اگر فكر مي كنند كه مردم گله اند ژورناليست ها مي توانند آدم هارا به هر طرف برانند.
خوشبختانه مجلات تخصصي اي در ايران وجود دارد كه مي تواند، ازاين نوع ژورناليسم فاصله بگيرد و عميق تر، جدي تر و رها از بده بستان ها، به آثار سينمايي بپردازد. اميدوارم مجله فيلم، فيلم نگار، صفت سينما، دنياي تصوير و...، رها از بازي هاي كودكانه، بازتاب دهنده آراي مثبت و منفي منتقدان در خصوص رئيس و سنتوري باشند و ازبازي هاي سياست بازانه ژروناليست هاي پيش پا افتاده، دوري گزينند.
اما بدتر از اشتباه برخي دوستان نقد نويس و ژورناليست من، كاركساني است كه دقيقا با اهداف سياسي، شروع مي كنند و آزادي نقد راتهديد كرده، آن را تحديد كنند. و با مهر و انگ منتقدان سياه، گله وار، هرمنتقد مستقلي را بكوبند و با فضايي از تهديد و ارعاب صدايش راخاموش كنند. مسلما اين شيوه، منبعث از درك ژورناليستي در اداره مطبوعات همسان است و بايد آن را نفي كرد و اجازه نداد كه اين يكسان سازي، ضربان خود را بر پيكره نقد نيمه جان هنر در ايران وارد آورد كه بزرگ ترين ضايعه براي تفكر ما، دهنه زدن بر نقد، به بهانه هاي مختلف است. مكالمه آزاد و حتي نقد و مجادله رفتارهاي نادرست ژورناليستي، نبايد موجب شود كه نگرش هاي توتاليستي، در مسير سركوب صداهاي متنوع پيش روند.
يكي از مشكلات نقد ژورناليستي ما، تداوم يك بازي خنده آور وكودكانه است. در اين بازي، هر بار هر نويسنده طوري وانمود مي كند كه پيش از او، همه كساني كه درباره يك فيلمساز يا فيلم هاي او نوشته اند، هيچ نفهميده اند و همه فيلمساز را گمراه كرده اند و اوست كه همچون يك ناجي سر رسيده و چيزي مي داند كه هيچ كس نمي داند و نسخه نجات و پيروزي فيلسماز در دست اوست.
با مزه آن است كه هر بار هر آدم تازه به دوران رسيده و نو كيسه اي درحوزه نقد، اين بازي را مرتكب مي شود و ديگران را از فضيلت درك اين يا آن فيلمساز محروم و خود را بر صدر مي نشاند؛ اما وقتي كه به حرف او وسخن اثباتي اش مي نگريم، متوجه مي شويم كه نه تنها همه حرف هاي ديگران را از اينجا و آنجا گرد آورده و چيز تازه و محيرالعقولي بر زبان نمي راند، بلكه چه بسا داراي خطاهاي جدي در فهم فيلم و بينش ناموزون و نامستدل و نا هماهنگ است و به جاي ارزش نقد، نوشته اش همچون يك سند، يكي به ميخ مي زند و يكي به نعل.
حقيقت آن است كه مجموع نقدهايي كه از زمان گلستان، كاووسي ودوايي تا امروز و از سوي آخرين نسل منتقدان يعني قادري، نيما حسني نسب، نسيم نجفي، و... و انبوه نويسندگان پس از انقلاب از اين سينماصورت گرفت، سويه هاي گوناگون مثبت و منفي فيلم هاي كيميايي رافاش ساخته و هر يك گوشه اي از حقيقت اين سينما را باز گفته اند وداوري كودكانه درباره آنكه حقيقت از آسمان به دامن (من) افتاد و يك شبه (من) آن را كشف كردم، مضحك تر از آن است كه بتوان درباره اش سخن گفت.
من خود البته به نقد نسل مياني كه هم در فضاي پيش و هم در فضاي پس از انقلاب زيسته اند و نوشته اند، بيش از نقدهاي ديگر اهميت مي دهم و چه دوستداران و چه منتقدان سينماي كيميايي را در نسل خود، داراي داوري هماهنگ تر با جهان فيلم هاي او، با قوت و ضعف ها، مشكلات و كشش هاي آثارش قضاوت مي كنم و در كليت نقد كه پا به پاي سينماي كيميايي پيش آمده، اين منتقدان نقش آگاهانه تري دردرك سينماي كيميايي ايفا كرده اند؛ كساني كه ممكن است من باديدگاهشان موافق يا مخالف باشم، اما سخن بر سر تقرب بيشتر اين فهم ها با فهم فيلم هاي كيميايي و فهم دروني آثار اوست. به نظرش بهزاد عشقي، جواد طوسي، شهرام جعفري نژاد، هوشنگ گلمكاني، زاون بوقو كاسيان، اميد روحاني، ايرج كريمي، نغمه ثميني، طالبي نژاد، مجيداسلامي و...، چه در ستايش و چه در نفي آثار بيضايي، هرگز نسبت به اودر فرو جاتر ادراك نبوده اند و اتفاقا موفق شده اند، مشكلات و نيزتوانايي هاي سينماي او را دادگرانه و نه معامله گرانه فاش سازند. آنان چه در خصوص مشكلات روايي، شخصيت پردازي، فضا سازي، فضاي دراماتيك افت و خيزهاي ساختاري و محتوايي و ديگر عوامل و عناصرفيلم، بسي آراي درست كه به واقع اصابت كرده، بيان داشته اند. در نتيجه ادعاهاي بي ضابطه درباره نقد كيميايي و اينكه گويا كسي جايگاهش رانشناخته و محترم نداشته و ارج ننهاده، حرف پوچي است.
در اين ميان، سخن نادرست، بيش از هر جا از سوي كيميايي سر برمي آورد. اينكه او لقب دوايي ثاني را گاه در يك فيلم و گاه در يك مكالمه مستقيم و... به اين و آن مي دهد و از اين دست تعارفات گمراه كننده، خودمشوق چنان پاسخ هاي (رفاقت) بازانه اي است كه متضمن نهان داشتن عقيده شخصي، يا ابراز رفتاري مغاير موضوع واقعي براي تأليف قلوب، از سوي چنين منتقدان جواني مي گردد، تا جايي كه مشكلات بديهي سينماي كيميايي با اين استدلال، (يعني فكر مي كنيد كيميايي اينها را نمي داند!) لا پوشاني مي شود. انديشه مكانيكي، مي پندارد كه اگر فيلمساز مهمي چون كيميايي، داستان بنويسد، پس داستان گويي فيلم هايش بي نقص است و كسي حق ندارد درباره آن (با ساختار بصري فيلم هايش) چيزي بگويد.
اولا كه ممكن است رمان او هم، خود همان نقض هاي داستان فيلم هايش را داشته باشد؛ يعني صحنه هايي تأثير گذار و يك درازگويي بيهوده، ثانيا حتي داستان گويان حرفه اي و بزرگ هم در اين يا آن اثرشان، مي توانند دچار نابودي شوند و شلي را به غمزه در كنند و... همه اينها بي معني بودن استدلال حضرات را باز مي گويد. من و شما با متن روبرو هستيم و متن فيلم دچار كاستي هايي است و منتقدان از اين كاستي ها حرف مي زنند. اين چه گناهي است كه به گونه اي گمراه كننده، پاي حرف هاي فرا متني و وجوب احترام كيميايي و بوق كردن استاد را به ميان مي آورند. چه كسي به كيميايي بي حرمتي مي كند؟ به نظر من همين دار و دسته بازي عقب مانده و بالاخره فيلم رئيس.
تماشاي فيلم رئيس برايم تجربه هيجان انگيزي بود؛ حتي همين لوكيشن ها. من و روبرت صافاريان فيلم (مسعود كيميايي: يك فيلمسازرا ساختيم. در نتيجه هر از گاهي نماهايي كه سر صحنه تصورش رامي كردم، به ذهنم هجوم مي آورند. متأسفم كه بگويم، چه بسا آنچه اكنون مي ديدم، وامدار آن تصويرهاي ذهني ام مي شدند. از همه بدتررويدادهاي يك سكانس، در تداوم منطقي اتفاق گسترده شان درصحنه زنده، چه بسا منطقي تر از رويدادهاي برگزيده شده نماها از همان وقايع در صحنه روي پرده مي كند و اين دردناك است؛ تو بداني كه اتفاقي به شكلي منطقي تر در صحنه وجود داشته؛ اما تدوين و فشرده سازي به جاي آنكه به تصعيد زيبايي شناختي بينجامد و صحنه را باهنرمندي موجز و بهتري روايت كنند، رويداد را به چيزي غير منطقي، پراكنده، نصفه نيمه و پر نقص بدل كند.
از همان سكانس آغازين آغاز مي كنم. فيلم با دشت زباله ها شروع مي شود و دو مرد شياد، در حال قالب كردن زميني به خريداري ساده لوح اند. در فيلم، اين نماها و قطع به فراشان، آن قدر غير مترقبه و سرهم بندي شده اتفاق مي افتد كه من دچار حيرت شده ام. و اين مشكل درتدوين كه به از آب در نيامدن رويداد ختم شده، جدا از آن است كه آدم فكر مي كند، چيدن غير منطقي ماجرا و زوركي وصل كردن يك كنايه اجتماعي به صحنه، اصلا چه لزومي داشته است. كنايه اي كه نصفه نيمه و با كاستي هاي فراوان در صورت تماشاگر پرتاب و آدم ترجيح مي دهدكه آن سه چهار تا كلاش و شياد، اصلا حذف مي شدند. ما با پديدار شدن سيامك به طور ناگهاني از دل زباله ها روبرو مي شويم كه به سادگي تكان دهنده تر بود.
شليك هاي بي دليل فولاد در هوا كه معلوم نيست پس از فرار، ديگرچرا شليك مي كند؛ براي خبر كردن آدم ها و ايجاد مشكل براي خودش !؟
وقتي كه چنين سكانسي را مي ديدم، پيش خود مي گفتم كه آن همه شلوغي پشت صحنه واقعا براي چنين صحنه اي نياز بود؟ آن همه مخارج و آدم جمع شده بودند كه چه كنند؟ اين صحنه را با هفت نفر هم مي شد به درستي به تصوير در آورد.
ورود پدر و رساندن سيامك زخمي به وسيله يك زباله گرد و چادرنشين آشغال ها هم، با بي حوصلگي صورت گرفته است و رويدادها قرينه هم درنيامده اند؛ در حالي كه كارگردان آشكارا تلاش داشته كه چنين نشانه گذاري كند.
البته مي توان در صورت دوست داشتن، طرز جمله نويسي و ديالوگ نويسي كيميايي، از تكرار آن روش حرف زد: (منم و دو تا بچه دو تا اتاق تو بيابون برام رهن كن كه بسه... ) و چيزهايي شبيه اين، آشكار است كه در مونتاژ موازي كاميون و سواري پدر كه از فرودگاه وارد شهر مي شود، براي بيان چنين حرف هاي مشخصي ريتم خود را از دست داد و منطق موازي از دست رفته است. آشكار است كه در اين موارد، چند ثانيه بيشترو كمتر كشدار شدن تصاوير اين يا آن خط موازي، ضرر زيادي به فيلم مي زند كه زده است.
به هر حال تيپ دكتر و آن شيوه كيميايي وار سخن گفتن و بازي شكيبايي و متلك پراني و عبارات و جملات قصار در كردن و... براي بسياري دوستداران كيميايي جذاب است؛ هر چند از نظر دراماتيك اين امر مخل است و سخن همه آدم ها، لحني و طنيني همانند مي يابد؛ البته اين شخصيت يك ويژگي دارد و آن سر زباني حرف زدن و معجزه گربودن اوست. هر كس پا به مطب او بگذارد، مرده هم باشد، زندگي اش مي بخشد. بگذاريم كه او بالاي سر آدم زخمي رو به موت هي، سخنراني مي كند و اين غير منطقي بودن، البته بنا به استدلال حضرات فيلم هاي اخير كيميايي، تماما روش جديدي در فيلم سازي است و همين كه فيلم ساز مي داند، همه چيز غير منطقي است و باز آن را مي سازد؛ نه از سرآسان طلبي كه خود يك سبك است و ما هم بايد به اين غير منطقي بودن گردن بگذاريم.
به نظر من همه اين حرف ها بيهوده است. كيميايي زماني بلد بود، حالانمي تواند و چيزي از اين طبيعي تر نيست كه آدم كاري را وقتي بلد باشد، خوب انجام دهد و بعد هم به هر علت ديگر، نتواند به آن خوبي از آب دربياورد.
در صحنه برخورد مردمي كه از خارج برگشته و فرشته اي كه حالا معلوم نيست، اسمش چيه و زماني همسر دوم مرد بوده، تلاش فراواني صورت گرفته تا جلوه اي از سكانس هاي عاطفي فيلم هاي پيشين كيميايي بازسازي شود و شايد اين تنها فضايي است كه براي شكل دادنش اندكي تلاش شده است.
اكنون رابطه اين مرد و زن آنقدر پا در هواست كه تماشاگر از آن دوراست و جملات قصار هميشگي كيميايي، هيچ اثري از خود به جانمي گذارد:
(زن آدم با عشق آدم فرق دارد. عشق هيچ وقت نمي تونه ناموس مردبشه؛ اما زن آدم ناموس مرده. تو كدوم بودي؟) نه رابطه مرد با فرشته، نه فرشته با روحي همسر بزرگوار رضا را باور نمي كنيم، زيرا همه چيز دارد درسخنراني و خطابه اتفاق مي افتد. تماشاگر وظيفه دارد، همين طوري بپذيرد؛ همه چيز را بپذيرد از جمله پس از اين همه سال بي وفايي و بي خبري و اعتياد، فرشته بپذيرد كه او بگويد:
ـ هر چه كه باشه، تنها كنار تو باشه
معلوم نيست كه چرا زنان اين همه زبون و مردان تا به اين حدمحق اند؟ داد و قال (كلام) هم پس از عمل يك عكس العمل لوس و بي معني است.
محبوب سيامك بايد از دكتر متشكر باشد؛ حالا هم كه عمل باموفقيت انجام شده، پس فحش به دكتر و اينكه همه مثل هم هستيد؟چرا نمايش مي دهد؟ چه معني دارد؟ و پس از آن پشيماني فوري.
در اينجا پي مي بريم كه دفترچه اي در دست سيامك است كه بلاي جانش شده و براي آن در خطر كشته شدن قرار گرفته. اگر آنها دفتر چه رامي خواهند، پس چرا مي خواستند او را بكشند؟ دفتر چه كه هنوز در دست سيامك بود و خطر هم كه جدي بود؟ البته همه اينها از جمله نكاتي است كه كيميايي مي داند و نبايد به او ايراد گرفت ! آرتيست بازي توي خيابان واكبر كه مثل پير مردهاي نعش كش فيلم هاي وسترن مزه پراني مي كندو جنگ خياباني كه مصنوعي ساخته شده است.
از آن طرف تلفن قريبيان به تارخ و بلا تكليفي كيميايي با جناب سرهنگ كه نمي داند، به روشنفكران رشوه بدهد و از نزديكي بيش از حددو دوست جلوگيري كند، او را خيلي سمپاتيك در نياورد يا خاطرات فيلم هايش را ارج بنهد و صحنه هاي رفيق بازي بسازد و هر دو فيلم نصفه نيمه مي ماند؛ چه در سينما ركس چه در گاراژ هر دو نا تمام.
كيميايي مي كوشد كه اين نكاتي را كه بي مقدمه در فيلم سبز شده ومحل قرار دو دوست قرار گرفته، مكاني باشد براي يادآوري شكوه سينما؛ اما حتي جملات و شعارها هم كمك نمي كند از ساندويج خوردن ويادآوري و هيزم خاطرات و يادگاري و... هم كه آبي گرم نمي شود. فيلم دربه در، به دنبال ايجاد فضايي تأثير بخش است و آن را نمي يابد. سرهنگ در پي حسام، همكار و خلافكار سابقه دار و دوست جلال است و پيدانمي كند وحسام همه را به روز سياه مي نشاند (قاچاقچي مواد مخدر است و سيامك پسر رضا را هم به نابودي كشانده است) و حال او آمده پسر رانجات دهد.
اما سخنراني فولاد ـ سيامك ـ در كافي شاب، شبيه سخنراني قهرمان زن ميلاني به طور معكوس، در رستوران بين راه است. ميلاني زن هايش را به شكل باژگون مردان كيميايي و طبق آن الگو مي سازد و حال استادهم سري به شگردهاي فيلمفارسي وار خانم ميلاني مي زند؛ البته منتقدان مي توانند، اين سر هم بندي ها را چون سبك جديد آموزش اخلاقي بيان دارند. ميلاني درس مدرنيته و زن ورانگي مي دهد؛ كيميايي درس مرد سالاري و رفاقت و ناموس پرستي؛ اين به آن در! چيزي كه دراينجا آسيب مي بيند روش معقول و هنرمندانه فيلمسازي است؛ امامشكل كيميايي در اين ميان، اين منش ها آن است كه جنس زمانه وواقعيت متفاوت اعتياد امروزين را نمي شناسد و مي خواهد با تصورات وحرف هاي دهه چهل و اعمال فردي قهرمانانه، مسئله اعتياد را مطرح وحل كند.
به هر رو وفاداري هاي فيلم، هنوز به مذاق آدم ايراني شيرين مي نشيند. سيامك طلا را دوست دارد و ناراحت است كه اگر كوتاه بيايد، حتي او را هم طلب خواهند كرد. فيلم پر از پراكندگي و صحنه هايي است كه رنگ و بويي ندارند. آن گوسفند شقه شقه پشت شيشه اي كه رضا ازشقه شقه شدن پسر (سيامك) حرف مي زند.
خيلي بي مزه است. همه اين ماجرا به مهماني ختم مي شود كه آن هم چون يك دانه رها شده در خدمت مونولوگ ارجمند است و با شگرد سهل الوصول حضور و خاتمه حضورش را رقم زدن و در اين ميان، صحنه زندان و وحيد و رضا، همانقدر كه از نظر رازگشايي كاهلانه است، از نظراجرا بد نيست خاموش روشن شدن چراغ آدم را ياد فيلم پا برهنه دربهشت و گرفته هاي فضا سازي آن كار مي اندازد. هر چند همه اينها يك توارد است و به هر حال كيميايي براي لحظه هايي از كار انديشيده و كارگرداني كرده است.
در صحنه مهماني فيلم هم باز به ياد صحنه زنده و آن شب افتادم؛ آن همه غذا و ميز چيده شده پس كو؟ تمام درام را به آنجا كشاندن تا به جاي شخصيت هاي سمپاتيك و كنش مند پاره اي از فيلم هاي قبلي، رضا از خارج بيايد و به نحو غير منطقي پسرش راكول كند و از وسطمهماني بيرون ببرد، واقعا دست مريزاد دارد.
واقعا بايد گفت: فيلم رئيس مشكلات گسترش يافته آثار اوليه كيميايي را در خود دارد. چه فرق مي كند كه داستان يك بار رضا موتوري باشد يابلوچ خاك باشد يا تجارت ! تجارت با دست در گردن هم انداختن پدر وپسر شروع مي شود و رئيس با آن تمام. در اين ميان تشديد و چه غيرمنطقي داستان گويي كيميايي تنها يك تشديد توأم با ولنگ و وازي است. اينكه همه چيز به نمايش و فرم هاي بازنمايي متضع با تأكيد برنمايش بودن رويداد بر پرده بدل شده نمي تواند موجب گردد كه بپذيريم اين نمايش نمايش خوبي است؛ تير خوردن رئيس از بدترين اين نمايش هاست.
منبع: هفته نامه پگاه حوزه
بديهي است، هر آدم بي غرض و مرضي كه اهل سينماي ايران باشد، مي داند كيميايي فيلم سازي معتبر، نامدار و فراموش ناشدني است؛ امانقد بي غرض و مرض فيلم هاي اخير كيميايي و اكنون رئيس، كار هركسي نيست و انواع ملاحظات پا به ميان مي نهند.
واقعيت آن است كه ظاهرا رئيس اثري است، به شدت سمپاتيك نسبت به فساد جوانان و كساني كه در پي فاسد كردن جوان ها هستند؛ اثري كه يك سرپرست سلامت اجتماعي (يك سرهنگ) و يك سرپرست خوني (پدر) را كه دوستان قديمي هستند، دست در دست هم به راه مي اندازد تا عليه تباهي زدگي، اعتياد و سرچشمه آن مبارزه كنند.
با اين همه از نظر محتوايي، اشكالاتي بر فيلم وارد است. آيا يك بحران اجتماعي را مي توان به صورت فردي حل كرد؟
افزون بر مشكلات فكري، فيلم كيميايي از نظر ساختاري، آن چنان بي سامان، بي شيرازه و پراكنده است كه اسف بار به نظر مي رسد. در اين نوشته، به چند نكته فرا متني و ايرادهاي متني آخرين ساخته مسعودكيميايي مي پردازيم:
تماشاي فيلمي از كيميايي، و سپس داريوش مهر جويي براي منتقدان و سپس نوشتن براي رئيس و سنتوري با هم، بي ترديد براي سينما دوستان پيش از انقلاب اسلامي، خاطره فيلم قيصر و گاو راتجديد مي كند. دو فيلمي كه در پايان دهه چهل بر تارك سينماي نوي ايران درخشيدند و نقطه عطفي را در تاريخ سينماي ما رقم زدند و تاكنون چون دو ستون و دو ركن ركين موج سوم به حساب آمده اند.
اكنون پس از نزديك به چهار دهه همنشيني، دو فيلم از اين دوكارگردان، يادآور زندگي هايي است: يك زندگي براي سينماي ايران كه بخش اعظم و مهم آن در اين چهار دهه گذشت و يك زندگي براي ايران عزيز كه در اين چهار دهه، به اندازه تكان دهنده ترين تجربه ها، ماجراها، عشق، تولد، شهادت، بحران، فكر، دگرگوني ها و... را از سر گذراند و يك زندگي براي فرد فرد ما كه در اين وطن و در بطن اين رويدادها و در متن اين سينما، از كودكي به ميانسالي رهسپار شديم و چه آزمون ها كه از سرنگذارنده ايم و چه آگاهي ها كه كسب نكرده ايم.
همين كه دو سينما گر، حدود چهل سال خود را در مقامي احترام انگيز حفظ مي كنند و دوستداران فراوانشان را نگاه مي دارند وعليرغم همه حرف و حديث ها و ماجراها، همچنان هنر مي آفرينند؛ فيلم مي سازند و در سينماي ايران حرمت و عزت مي يابند، اصلا چيز كمي نيست.
يك بار حين ساختن فيلم اخيرم (مسعود كيميايي: يك فيلمساز) كه فعلا به نمايش در نيامده، به او گفتم: آيا عجيب نيست آدم هايي كه با هم غريبه اند، به واسطه سينما چنين در ذهن، زبان، جان و آگاهي همديگرحضور دارند؟ طبيعي است كه بخشي از روح، انديشه، حافظه و نفر آدمي با مفاهيم و تصاويري پر شود كه متعلق به پدر، مادر، فرزندان، همسر، نزديكان و دوستان اوست و دست كم آشناياني كه با هم مراوده دارند! امافيلمسازان و هنرمندان با آثارشان بي هيچ فاميلي، دوستي، وابستگي جسمي و رويا روي، بخش بزرگي از روح و ذهن مخاطبانشان را پرمي كنند و به تبع آثارشان، جهان، تفكر، نگاه، حس، عاطفه، ارزش ها وبرداشت هايشان از زندگي، در درون مخاطبانشان حك مي شود و به دنبال آن، خودشان، تصويرشان، زندگي و ماجراهايشان...
ميزان ساعاتي كه من در ذهن و روحم با مهر جويي، كيميايي، برگمن، برسون، همنيگوي، چخوف، داستايوفسكي، شكسپير يا افلاطون، ابن عربي، سهروردي، ملاصدرا، كانت، ماركس، هگل و دريدا زيسته ام، پس از دغدغه هايم نسبت به آفريدگار و بندگان معصوم حق تعالي، و سپس آن دسته از انطباعات ذهنم كه در پيوند خوني و خانوادگي ريشه دارد، ازهر آشنايي بسي افزون تر است.
چنين است كه مخاطبان با هويت فردي شان، به ندرت براي هنرمندان، موجوديت تشخص يافته دارند. آنان با هويت جمعيشان وهمچون جزئي از ملت و اهل يك زبان و فرهنگ يا جزئي از جمع دوستداران يك هنرمند، بر آنان اثر مي نهند. به عكس هر هنرمند دروجود و درون هر مخاطب و دوستدار خود و كسي كه كارهايش را دنبال مي كند، حضوري انضمامي دارد؛ حضوري نزديك، زنده، با جزئيات گوناگون.
مهرجويي و كيميايي دو سينماگر ايراني اند كه با بخشي از تاريخ آگاهي و رشد، نوجواني و جواني ام در آميخته اند. همه اين سالها من به آنان يكسان ننگريسته ام. اگر حرف مرد يكي است، بايد اعتراف كنم دربرابرشان مرد نبوده ام. نامردي ام به تغيير نگرش هايم نسبت به آثارشان مربوط است؛ هر چند به طور كلي امروز من همان قدر براي مهرجويي وكيميايي ارج و قرب قائلم كه در سال 1349، زماني كه در ولايت من، ماجراي سياهكل، قيصر و گاو با هم حضور داشت و در ذهنم !
روزي يكي از اين جوان ها كه خيلي دوست دارند بگويند، هيچ كس مثل آنها هنرمندان را ادراك و فهم نكرده، در يك قانون جزمي اعلام كرد كه هر كس در يك دوره عمرش، شيفته كيميايي نبوده باشد، ازسينما چيزي نمي فهمد و دوستدار سينما نيست و از اين دست افاضات كودكانه و غير منطقي. واقعيت آن است كه من در دوره اي از نوجواني ام، البته دوستدار برخي از آثار كيميايي بوده ام؛ اما آن چنان اين مقياس ومحك، اوس و خود فريبانه و تدأم با خود شيريني بود كه به نظرم گردن نهادن به چنين متر و اندازه مضحكي، توهين به شعور آدمي آمد و ميلم كشيد كه با پا فشاري بگويم، من از اول دبستان مدام فيلم ديده ام، سينمارفته ام؛ در سينما گريسته ام، خنديده ام و هرگز هم شيفته مسعود كيمياي نبوده ام و اين قانون را يك حرف زور بچگانه مي دانم.
ولي راستش هنوز هم كه هنوز است، قلبم از حس و حال بهروز وثوقي، سايه هاي تيتراژ گاو و مش حسن، شست و شوي گاو، سكانس طويله وسقوط چاره ناپذير مش حسن در ورطه خود باختگي، تيتراژ قيصر وپاشنه ور كشيدن و حرف هاي مفيد و آن ماجراي باد زدن فرشته ها و...، به طور توأمان شوريده حال مي شود.
خوب بايد، در فراز يا نشيب، درخشان يا رنگ باخته و پر شوق يادلخسته، فيلم هاي كيميايي و مهرجويي تا امروز ادامه يافته اند.
و ما هر بار كه آنها را ديده ايم و درباره آنها قضاوتي كرده ايم؛ اما يك داوري وجود دارد كه اين روزها بيش از هر زمان رواج دارد و آن نيز به نسل جوان منتقدان و ژورناليست هايي مربوط است كه از جو سازي وتضرع كاري خوشحال مي شوند و لازم مي بينم كه بدان اشاره اي كنم.
درباره همين رئيس، من يك جو سازي مفتضحانه در مطبوعات دوستانم كه ذائقه اي ويژه دارند، ديده ام. آنچنان اين روش برايم ناگواربودكه هيچ توجيهي نمي تواند اين رسوايي را هضم كند.
براي من معناي مدرن بودن، اصلاح گرا بودن و پيشرو بودن، عميقا بامنش اخلاقي در آميخته است. شايد كساني كه دركي سطحي ازمدرنيسم دارند، در وجه اخلاقي مدرنيته، شيفته ماكياوليسم اند يا بامحاسبه نا درست، پنداشته اند كه موظف دو برابر اخلاق سنتي از منطق ماكياوليستي منش اخلاقي دفاع كنند.
به عقيده من، اگر تمام تاريخ، كنش سياسي مدرن غرب هم آميخته باماكياوليسم باشد، همه كنش تفكر و نقد جدي و فلسفه و هنر وزيبايي شناسي در پي بنا نهادن پرنشيب هاي صادقانه، منطقي و معقولي بوده است. من هيچ گاه نديده ام كه براي يك محاسبه حقيرانه سياسي، حقيقت هنري را قرباني يا واروگويي كنند؛ اذهان عموم مردم را مشوب سازند و تشويش فكري ايجاد كنند، دروغ بگويند و... !
براي من قابل قبول نيست، در حالي كه مطمئنم كه عليرغم بازي هاي وهن آلود پيش از اكران و خود شيريني و بده بستان هاي حقير براي هوكردن فيلم كيميايي، بالاخره دوستان جواني كه سر گرم معامله منتقد وفيلمسازند، ناگزير شدند كه بپذيرند، رئيس مشكلات جدي دارد. من منتظر بودم ببينم كه بالاخره، به چه شيوه و شعبده اي، اين رفقاي منتقدكه نقش روابط عمومي فيلمساز را ايفا مي كنند، حفظ آبرو خواهند كرد. منتقد حق دارد، و مي تواند و بايد از اثري كه دوستش دارد، دفاع كند. اين كار منتقد است؛ اما روابط عمومي مكلف است، چه از رئيس خوشش بيايد يا خير، آن را در بوق كند و اداي دين نمايد! من از اين نقش كه منتقد صريحا با جناح بازي هاي مضحك ايراني مي آميزد، منزجرم. ازآن بيشتر از تهمت نفرت دارم. آن هم تهمت در خصوص داوري ستايش آميزي كه جز فيلم، به چيزي نمي انديشد؛ اما مخالفان با دنائت وزشتي، چنين ستودن عقلايي، منطقي و مستدلي را به حساب ايفاي نقش روابط عمومي براي فيلمساز مي گذارند، پس اگر من به چيزي اعتراض مي كنم، آن چيز مسلما ابزار اشتياق به فيلمي كه دوست دارم نيست، در كرناي فيلمي دميدن است كه خود از آن بدمان مي آيد؛ اما بنابه محاسبه و حساب هايي واروگويي مي كنيم. حتي نه از سر فقدان شجاعت، بلكه دقيقٹ بر اساس حساب و محاسبه اي كه نگاه زيبايي شناختي را در پيشگاه هر چيز مبتذل، سياست بازانه و سياست مدارانه قرباني مي كند.
رپرتاژ آگهي بجاي نقد و مصاحبه چالش آميز، توهين به شعور مردم است كه نفس هر كار درست، شخصيت هنرمند را ارج مي نهد؛ حتي وقتي با او مخالفيد و نفس هر بازي حقارت بار، به هنرمند حقيقي توهين روا مي دارد؛ حتي وقتي او را بوق مي كنيد.
براي دلجويي نيست كه معتقدم، كيميايي، مهرجويي، بيضايي، كيارستمي و...، شايسته آن اند كه به عنوان چهره هايي ماندگارتر از هرچهره ماندگار، در ميان ماحرمت يابند و اگر نمي يابند، بر اثر سبك سري، بي وزني و نا به جايي هاي زمانه است؛ اما اين شايستگي چه ربطي به دلال بازي و تصميم هاي پشت پرده بي ربط به كار هنري براي بوق كردن يك فيلم و مصاحبه هايي دارد كه دشنام به عقل مردم است. آنان خود نمي دانند كه كم نيستند تا معناي اين بازي ها را دريابند و دراشتباه اند اگر فكر مي كنند كه مردم گله اند ژورناليست ها مي توانند آدم هارا به هر طرف برانند.
خوشبختانه مجلات تخصصي اي در ايران وجود دارد كه مي تواند، ازاين نوع ژورناليسم فاصله بگيرد و عميق تر، جدي تر و رها از بده بستان ها، به آثار سينمايي بپردازد. اميدوارم مجله فيلم، فيلم نگار، صفت سينما، دنياي تصوير و...، رها از بازي هاي كودكانه، بازتاب دهنده آراي مثبت و منفي منتقدان در خصوص رئيس و سنتوري باشند و ازبازي هاي سياست بازانه ژروناليست هاي پيش پا افتاده، دوري گزينند.
اما بدتر از اشتباه برخي دوستان نقد نويس و ژورناليست من، كاركساني است كه دقيقا با اهداف سياسي، شروع مي كنند و آزادي نقد راتهديد كرده، آن را تحديد كنند. و با مهر و انگ منتقدان سياه، گله وار، هرمنتقد مستقلي را بكوبند و با فضايي از تهديد و ارعاب صدايش راخاموش كنند. مسلما اين شيوه، منبعث از درك ژورناليستي در اداره مطبوعات همسان است و بايد آن را نفي كرد و اجازه نداد كه اين يكسان سازي، ضربان خود را بر پيكره نقد نيمه جان هنر در ايران وارد آورد كه بزرگ ترين ضايعه براي تفكر ما، دهنه زدن بر نقد، به بهانه هاي مختلف است. مكالمه آزاد و حتي نقد و مجادله رفتارهاي نادرست ژورناليستي، نبايد موجب شود كه نگرش هاي توتاليستي، در مسير سركوب صداهاي متنوع پيش روند.
يكي از مشكلات نقد ژورناليستي ما، تداوم يك بازي خنده آور وكودكانه است. در اين بازي، هر بار هر نويسنده طوري وانمود مي كند كه پيش از او، همه كساني كه درباره يك فيلمساز يا فيلم هاي او نوشته اند، هيچ نفهميده اند و همه فيلمساز را گمراه كرده اند و اوست كه همچون يك ناجي سر رسيده و چيزي مي داند كه هيچ كس نمي داند و نسخه نجات و پيروزي فيلسماز در دست اوست.
با مزه آن است كه هر بار هر آدم تازه به دوران رسيده و نو كيسه اي درحوزه نقد، اين بازي را مرتكب مي شود و ديگران را از فضيلت درك اين يا آن فيلمساز محروم و خود را بر صدر مي نشاند؛ اما وقتي كه به حرف او وسخن اثباتي اش مي نگريم، متوجه مي شويم كه نه تنها همه حرف هاي ديگران را از اينجا و آنجا گرد آورده و چيز تازه و محيرالعقولي بر زبان نمي راند، بلكه چه بسا داراي خطاهاي جدي در فهم فيلم و بينش ناموزون و نامستدل و نا هماهنگ است و به جاي ارزش نقد، نوشته اش همچون يك سند، يكي به ميخ مي زند و يكي به نعل.
حقيقت آن است كه مجموع نقدهايي كه از زمان گلستان، كاووسي ودوايي تا امروز و از سوي آخرين نسل منتقدان يعني قادري، نيما حسني نسب، نسيم نجفي، و... و انبوه نويسندگان پس از انقلاب از اين سينماصورت گرفت، سويه هاي گوناگون مثبت و منفي فيلم هاي كيميايي رافاش ساخته و هر يك گوشه اي از حقيقت اين سينما را باز گفته اند وداوري كودكانه درباره آنكه حقيقت از آسمان به دامن (من) افتاد و يك شبه (من) آن را كشف كردم، مضحك تر از آن است كه بتوان درباره اش سخن گفت.
من خود البته به نقد نسل مياني كه هم در فضاي پيش و هم در فضاي پس از انقلاب زيسته اند و نوشته اند، بيش از نقدهاي ديگر اهميت مي دهم و چه دوستداران و چه منتقدان سينماي كيميايي را در نسل خود، داراي داوري هماهنگ تر با جهان فيلم هاي او، با قوت و ضعف ها، مشكلات و كشش هاي آثارش قضاوت مي كنم و در كليت نقد كه پا به پاي سينماي كيميايي پيش آمده، اين منتقدان نقش آگاهانه تري دردرك سينماي كيميايي ايفا كرده اند؛ كساني كه ممكن است من باديدگاهشان موافق يا مخالف باشم، اما سخن بر سر تقرب بيشتر اين فهم ها با فهم فيلم هاي كيميايي و فهم دروني آثار اوست. به نظرش بهزاد عشقي، جواد طوسي، شهرام جعفري نژاد، هوشنگ گلمكاني، زاون بوقو كاسيان، اميد روحاني، ايرج كريمي، نغمه ثميني، طالبي نژاد، مجيداسلامي و...، چه در ستايش و چه در نفي آثار بيضايي، هرگز نسبت به اودر فرو جاتر ادراك نبوده اند و اتفاقا موفق شده اند، مشكلات و نيزتوانايي هاي سينماي او را دادگرانه و نه معامله گرانه فاش سازند. آنان چه در خصوص مشكلات روايي، شخصيت پردازي، فضا سازي، فضاي دراماتيك افت و خيزهاي ساختاري و محتوايي و ديگر عوامل و عناصرفيلم، بسي آراي درست كه به واقع اصابت كرده، بيان داشته اند. در نتيجه ادعاهاي بي ضابطه درباره نقد كيميايي و اينكه گويا كسي جايگاهش رانشناخته و محترم نداشته و ارج ننهاده، حرف پوچي است.
در اين ميان، سخن نادرست، بيش از هر جا از سوي كيميايي سر برمي آورد. اينكه او لقب دوايي ثاني را گاه در يك فيلم و گاه در يك مكالمه مستقيم و... به اين و آن مي دهد و از اين دست تعارفات گمراه كننده، خودمشوق چنان پاسخ هاي (رفاقت) بازانه اي است كه متضمن نهان داشتن عقيده شخصي، يا ابراز رفتاري مغاير موضوع واقعي براي تأليف قلوب، از سوي چنين منتقدان جواني مي گردد، تا جايي كه مشكلات بديهي سينماي كيميايي با اين استدلال، (يعني فكر مي كنيد كيميايي اينها را نمي داند!) لا پوشاني مي شود. انديشه مكانيكي، مي پندارد كه اگر فيلمساز مهمي چون كيميايي، داستان بنويسد، پس داستان گويي فيلم هايش بي نقص است و كسي حق ندارد درباره آن (با ساختار بصري فيلم هايش) چيزي بگويد.
اولا كه ممكن است رمان او هم، خود همان نقض هاي داستان فيلم هايش را داشته باشد؛ يعني صحنه هايي تأثير گذار و يك درازگويي بيهوده، ثانيا حتي داستان گويان حرفه اي و بزرگ هم در اين يا آن اثرشان، مي توانند دچار نابودي شوند و شلي را به غمزه در كنند و... همه اينها بي معني بودن استدلال حضرات را باز مي گويد. من و شما با متن روبرو هستيم و متن فيلم دچار كاستي هايي است و منتقدان از اين كاستي ها حرف مي زنند. اين چه گناهي است كه به گونه اي گمراه كننده، پاي حرف هاي فرا متني و وجوب احترام كيميايي و بوق كردن استاد را به ميان مي آورند. چه كسي به كيميايي بي حرمتي مي كند؟ به نظر من همين دار و دسته بازي عقب مانده و بالاخره فيلم رئيس.
تماشاي فيلم رئيس برايم تجربه هيجان انگيزي بود؛ حتي همين لوكيشن ها. من و روبرت صافاريان فيلم (مسعود كيميايي: يك فيلمسازرا ساختيم. در نتيجه هر از گاهي نماهايي كه سر صحنه تصورش رامي كردم، به ذهنم هجوم مي آورند. متأسفم كه بگويم، چه بسا آنچه اكنون مي ديدم، وامدار آن تصويرهاي ذهني ام مي شدند. از همه بدتررويدادهاي يك سكانس، در تداوم منطقي اتفاق گسترده شان درصحنه زنده، چه بسا منطقي تر از رويدادهاي برگزيده شده نماها از همان وقايع در صحنه روي پرده مي كند و اين دردناك است؛ تو بداني كه اتفاقي به شكلي منطقي تر در صحنه وجود داشته؛ اما تدوين و فشرده سازي به جاي آنكه به تصعيد زيبايي شناختي بينجامد و صحنه را باهنرمندي موجز و بهتري روايت كنند، رويداد را به چيزي غير منطقي، پراكنده، نصفه نيمه و پر نقص بدل كند.
از همان سكانس آغازين آغاز مي كنم. فيلم با دشت زباله ها شروع مي شود و دو مرد شياد، در حال قالب كردن زميني به خريداري ساده لوح اند. در فيلم، اين نماها و قطع به فراشان، آن قدر غير مترقبه و سرهم بندي شده اتفاق مي افتد كه من دچار حيرت شده ام. و اين مشكل درتدوين كه به از آب در نيامدن رويداد ختم شده، جدا از آن است كه آدم فكر مي كند، چيدن غير منطقي ماجرا و زوركي وصل كردن يك كنايه اجتماعي به صحنه، اصلا چه لزومي داشته است. كنايه اي كه نصفه نيمه و با كاستي هاي فراوان در صورت تماشاگر پرتاب و آدم ترجيح مي دهدكه آن سه چهار تا كلاش و شياد، اصلا حذف مي شدند. ما با پديدار شدن سيامك به طور ناگهاني از دل زباله ها روبرو مي شويم كه به سادگي تكان دهنده تر بود.
شليك هاي بي دليل فولاد در هوا كه معلوم نيست پس از فرار، ديگرچرا شليك مي كند؛ براي خبر كردن آدم ها و ايجاد مشكل براي خودش !؟
وقتي كه چنين سكانسي را مي ديدم، پيش خود مي گفتم كه آن همه شلوغي پشت صحنه واقعا براي چنين صحنه اي نياز بود؟ آن همه مخارج و آدم جمع شده بودند كه چه كنند؟ اين صحنه را با هفت نفر هم مي شد به درستي به تصوير در آورد.
ورود پدر و رساندن سيامك زخمي به وسيله يك زباله گرد و چادرنشين آشغال ها هم، با بي حوصلگي صورت گرفته است و رويدادها قرينه هم درنيامده اند؛ در حالي كه كارگردان آشكارا تلاش داشته كه چنين نشانه گذاري كند.
البته مي توان در صورت دوست داشتن، طرز جمله نويسي و ديالوگ نويسي كيميايي، از تكرار آن روش حرف زد: (منم و دو تا بچه دو تا اتاق تو بيابون برام رهن كن كه بسه... ) و چيزهايي شبيه اين، آشكار است كه در مونتاژ موازي كاميون و سواري پدر كه از فرودگاه وارد شهر مي شود، براي بيان چنين حرف هاي مشخصي ريتم خود را از دست داد و منطق موازي از دست رفته است. آشكار است كه در اين موارد، چند ثانيه بيشترو كمتر كشدار شدن تصاوير اين يا آن خط موازي، ضرر زيادي به فيلم مي زند كه زده است.
به هر حال تيپ دكتر و آن شيوه كيميايي وار سخن گفتن و بازي شكيبايي و متلك پراني و عبارات و جملات قصار در كردن و... براي بسياري دوستداران كيميايي جذاب است؛ هر چند از نظر دراماتيك اين امر مخل است و سخن همه آدم ها، لحني و طنيني همانند مي يابد؛ البته اين شخصيت يك ويژگي دارد و آن سر زباني حرف زدن و معجزه گربودن اوست. هر كس پا به مطب او بگذارد، مرده هم باشد، زندگي اش مي بخشد. بگذاريم كه او بالاي سر آدم زخمي رو به موت هي، سخنراني مي كند و اين غير منطقي بودن، البته بنا به استدلال حضرات فيلم هاي اخير كيميايي، تماما روش جديدي در فيلم سازي است و همين كه فيلم ساز مي داند، همه چيز غير منطقي است و باز آن را مي سازد؛ نه از سرآسان طلبي كه خود يك سبك است و ما هم بايد به اين غير منطقي بودن گردن بگذاريم.
به نظر من همه اين حرف ها بيهوده است. كيميايي زماني بلد بود، حالانمي تواند و چيزي از اين طبيعي تر نيست كه آدم كاري را وقتي بلد باشد، خوب انجام دهد و بعد هم به هر علت ديگر، نتواند به آن خوبي از آب دربياورد.
در صحنه برخورد مردمي كه از خارج برگشته و فرشته اي كه حالا معلوم نيست، اسمش چيه و زماني همسر دوم مرد بوده، تلاش فراواني صورت گرفته تا جلوه اي از سكانس هاي عاطفي فيلم هاي پيشين كيميايي بازسازي شود و شايد اين تنها فضايي است كه براي شكل دادنش اندكي تلاش شده است.
اكنون رابطه اين مرد و زن آنقدر پا در هواست كه تماشاگر از آن دوراست و جملات قصار هميشگي كيميايي، هيچ اثري از خود به جانمي گذارد:
(زن آدم با عشق آدم فرق دارد. عشق هيچ وقت نمي تونه ناموس مردبشه؛ اما زن آدم ناموس مرده. تو كدوم بودي؟) نه رابطه مرد با فرشته، نه فرشته با روحي همسر بزرگوار رضا را باور نمي كنيم، زيرا همه چيز دارد درسخنراني و خطابه اتفاق مي افتد. تماشاگر وظيفه دارد، همين طوري بپذيرد؛ همه چيز را بپذيرد از جمله پس از اين همه سال بي وفايي و بي خبري و اعتياد، فرشته بپذيرد كه او بگويد:
ـ هر چه كه باشه، تنها كنار تو باشه
معلوم نيست كه چرا زنان اين همه زبون و مردان تا به اين حدمحق اند؟ داد و قال (كلام) هم پس از عمل يك عكس العمل لوس و بي معني است.
محبوب سيامك بايد از دكتر متشكر باشد؛ حالا هم كه عمل باموفقيت انجام شده، پس فحش به دكتر و اينكه همه مثل هم هستيد؟چرا نمايش مي دهد؟ چه معني دارد؟ و پس از آن پشيماني فوري.
در اينجا پي مي بريم كه دفترچه اي در دست سيامك است كه بلاي جانش شده و براي آن در خطر كشته شدن قرار گرفته. اگر آنها دفتر چه رامي خواهند، پس چرا مي خواستند او را بكشند؟ دفتر چه كه هنوز در دست سيامك بود و خطر هم كه جدي بود؟ البته همه اينها از جمله نكاتي است كه كيميايي مي داند و نبايد به او ايراد گرفت ! آرتيست بازي توي خيابان واكبر كه مثل پير مردهاي نعش كش فيلم هاي وسترن مزه پراني مي كندو جنگ خياباني كه مصنوعي ساخته شده است.
از آن طرف تلفن قريبيان به تارخ و بلا تكليفي كيميايي با جناب سرهنگ كه نمي داند، به روشنفكران رشوه بدهد و از نزديكي بيش از حددو دوست جلوگيري كند، او را خيلي سمپاتيك در نياورد يا خاطرات فيلم هايش را ارج بنهد و صحنه هاي رفيق بازي بسازد و هر دو فيلم نصفه نيمه مي ماند؛ چه در سينما ركس چه در گاراژ هر دو نا تمام.
كيميايي مي كوشد كه اين نكاتي را كه بي مقدمه در فيلم سبز شده ومحل قرار دو دوست قرار گرفته، مكاني باشد براي يادآوري شكوه سينما؛ اما حتي جملات و شعارها هم كمك نمي كند از ساندويج خوردن ويادآوري و هيزم خاطرات و يادگاري و... هم كه آبي گرم نمي شود. فيلم دربه در، به دنبال ايجاد فضايي تأثير بخش است و آن را نمي يابد. سرهنگ در پي حسام، همكار و خلافكار سابقه دار و دوست جلال است و پيدانمي كند وحسام همه را به روز سياه مي نشاند (قاچاقچي مواد مخدر است و سيامك پسر رضا را هم به نابودي كشانده است) و حال او آمده پسر رانجات دهد.
اما سخنراني فولاد ـ سيامك ـ در كافي شاب، شبيه سخنراني قهرمان زن ميلاني به طور معكوس، در رستوران بين راه است. ميلاني زن هايش را به شكل باژگون مردان كيميايي و طبق آن الگو مي سازد و حال استادهم سري به شگردهاي فيلمفارسي وار خانم ميلاني مي زند؛ البته منتقدان مي توانند، اين سر هم بندي ها را چون سبك جديد آموزش اخلاقي بيان دارند. ميلاني درس مدرنيته و زن ورانگي مي دهد؛ كيميايي درس مرد سالاري و رفاقت و ناموس پرستي؛ اين به آن در! چيزي كه دراينجا آسيب مي بيند روش معقول و هنرمندانه فيلمسازي است؛ امامشكل كيميايي در اين ميان، اين منش ها آن است كه جنس زمانه وواقعيت متفاوت اعتياد امروزين را نمي شناسد و مي خواهد با تصورات وحرف هاي دهه چهل و اعمال فردي قهرمانانه، مسئله اعتياد را مطرح وحل كند.
به هر رو وفاداري هاي فيلم، هنوز به مذاق آدم ايراني شيرين مي نشيند. سيامك طلا را دوست دارد و ناراحت است كه اگر كوتاه بيايد، حتي او را هم طلب خواهند كرد. فيلم پر از پراكندگي و صحنه هايي است كه رنگ و بويي ندارند. آن گوسفند شقه شقه پشت شيشه اي كه رضا ازشقه شقه شدن پسر (سيامك) حرف مي زند.
خيلي بي مزه است. همه اين ماجرا به مهماني ختم مي شود كه آن هم چون يك دانه رها شده در خدمت مونولوگ ارجمند است و با شگرد سهل الوصول حضور و خاتمه حضورش را رقم زدن و در اين ميان، صحنه زندان و وحيد و رضا، همانقدر كه از نظر رازگشايي كاهلانه است، از نظراجرا بد نيست خاموش روشن شدن چراغ آدم را ياد فيلم پا برهنه دربهشت و گرفته هاي فضا سازي آن كار مي اندازد. هر چند همه اينها يك توارد است و به هر حال كيميايي براي لحظه هايي از كار انديشيده و كارگرداني كرده است.
در صحنه مهماني فيلم هم باز به ياد صحنه زنده و آن شب افتادم؛ آن همه غذا و ميز چيده شده پس كو؟ تمام درام را به آنجا كشاندن تا به جاي شخصيت هاي سمپاتيك و كنش مند پاره اي از فيلم هاي قبلي، رضا از خارج بيايد و به نحو غير منطقي پسرش راكول كند و از وسطمهماني بيرون ببرد، واقعا دست مريزاد دارد.
واقعا بايد گفت: فيلم رئيس مشكلات گسترش يافته آثار اوليه كيميايي را در خود دارد. چه فرق مي كند كه داستان يك بار رضا موتوري باشد يابلوچ خاك باشد يا تجارت ! تجارت با دست در گردن هم انداختن پدر وپسر شروع مي شود و رئيس با آن تمام. در اين ميان تشديد و چه غيرمنطقي داستان گويي كيميايي تنها يك تشديد توأم با ولنگ و وازي است. اينكه همه چيز به نمايش و فرم هاي بازنمايي متضع با تأكيد برنمايش بودن رويداد بر پرده بدل شده نمي تواند موجب گردد كه بپذيريم اين نمايش نمايش خوبي است؛ تير خوردن رئيس از بدترين اين نمايش هاست.
منبع: هفته نامه پگاه حوزه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}