تكنيك «دشمن سازي»؛آشنايي با عمليات رواني رسانه هاي غرب
تكنيك «دشمن سازي»؛آشنايي با عمليات رواني رسانه هاي غرب
تكنيك «دشمن سازي»؛آشنايي با عمليات رواني رسانه هاي غرب
به لحاظ روانشناختي، مفهوم «دشمن» بسان همان ديوار يا حصاري است كه سرزمينها را تقسيم بندي نموده و تفكر خودي و غيرخودي، دوست و غريبه، آنها و ما را به وجود مي آورد. روانشناس مشهور «سم كين» مي نويسد:
«مفهوم «دشمن» مؤثرترين اسلحه جامعه است؛ ابتدا ما دشمن را به وجود مي آوريم، حتي قبل از اينكه به فكر اسلحه براي جنگيدن باشيم. ابتدا به كشتن آنها فكر مي كنيم، سپس اسلحه يا موشكهاي بالستيك را مي سازيم تا بتوانيم به واقع آنها را از بين ببريم».به دليل همين تأثيرگذاري منحصر به فرد است كه در ديپلماسي رسانه اي گرايش خاصي نسبت به گفتمان «دشمن» وجود دارد.هنگامي كه كشوري تلاس دارد به سرزميني نفوذ كند، مؤثرترين استراتژي تبليغات، دشمن تراشي است. اين استراتژي همواره از عبارتهاي «ما» و «آنها» استفاده مي كند تا در نبرد ميان انسانهاي خوب و اهريمن از بين بردن دشمن، مشروعيت يابد.گفتمان دشمن يا غيريت سازي سابقه اي چند صد ساله در تمدن غرب دارد.
مدرنيته براي هويت بخشي به خود همواره به دنبال ترسيم شرق به عنوان «غير» يا «آنها» در برابر «ما»، «سياه» در برابر «سفيد»، «جهان به اسارت درآمده» در برابر «جهان آزاد» است و اين رويكرد در نوشته هاي انديشمندان غرب از جمله «مونتسكيو»، «هگل» و تا حدي «ماركس» تكرار شده است.
فيلمهاي هاليوودي و در مجموع انگاره سازيهاي گوناگون آمريكايي نشان مي دهد فرآيند «دشمن سازي»، پيش درآمدي براي دست يازي آمريكايي ها به مداخله جويي، تحقير ملتها و نابود كردن انسانها به وقت جنگ است.
تحليل تصويرسازيهاي آمريكايي نشان دهنده تلاش آنها براي «انسانيت زدايي از حريف» است. فرآيند انسانيت زدايي در انگاره سازي آمريكايي از دشمن، به شكلهاي بارزي خودنمايي مي كند.سران آمريكا با بهره گيري از گفتمان دشمن سازي براي مدت 40 سال، هويت كشور خود را به عنوان يك ملت براساس مقابله با نظام شوروي سابق تعريف نمودند و شركت در مداخلات نظامي در ويتنام، كره، گرانادا و... را براساس تقابل گسترده جنگ سرد توجيه مي كردند.رهبران آمريكا از ترومن تا كندي و از كندي تا نيكسون همگي با بزرگنمايي «خطر و تهديد شوروي»، مبارزه عليه كمونيسم را به هر طريق ممكن دنبال مي كردند؛ به حدي كه ميهن پرستي با ضد كمونيست بودن مترادف شده غالباً در كاريكاتورهاي جنگ سرد نيز دولت روسيه را به شكل يك خرس خشمگين و گرسنه اي به تصوير مي كشيدند كه آماده بلعيدن بخش وسيعي از دنيا به نظر مي رسيد.به گفته «برادن»، اساس جنگ سرد، زاييده عملكرد دشمن سازي يا غيريت سازي متقابل بود؛ همان گونه كه پايان يافتن آن در دوران زمامداري گورباچف در شوروي سابق، به علت فرو ريختن پرده آهنين نبود بلكه، قبل از آن، ذهنيت غيريت ساز افراطي بين غرب و شرق منتفي شده بود. در اين مورد كافي است، گفته گورباچف به ريگان در جريان اجلاس سران در ريكياويك را به خاطر آوريم: «من به اينجا آمده ام تا شما را از يك دشمن خوب محروم كنم.»
پس از جنگ سرد و در پي حذف شوروي سابق به عنوان يك دشمن، آمريكايي ها مجبور بودند تا نوع جديدي از دشمن را بيابند و به افكار عمومي معرفي نمايند؛ دشمني كه بتواند اين گونه القا كند كه ايالات متحده از طرف دشمنان خارجي واقعاً مورد تهديد قرار گرفته است. آنچه سياستمداران آمريكايي تلاش داشتند توضيح و تبيين كنند، تأثير گسترده كشورهاي به اصطلاح ياغي و تندرو بود كه علاقه مند به دستيابي به تسيلحات كشتار جمعي هستند و در عين حال، قوانين و معيارهاي بين المللي را نيز زير پا مي گذارند. اين كشورها، بويژه ايران، عراق، ليبي، سوريه و كره شمالي تصوير غالب و مسلط «دشمن» در واشنگتن شدند.
رويداد 11 سپتامبر، فرصت مناسبي را براي نومحافظه كاران مؤثر در سياستگذاريهاي امنيتي - راهبردي آمريكا فراهم آورد تا با طرح مسايلي چون ضرورت مبارزه با تروريسم بين المللي، برخورد با بنيادگرايي اسلامي، سرنگوني رژيمهاي ياغي و نابودسازي تسليحات كشتارجمعي، افكار عمومي آمريكا را در جهت اهداف ژئواستراتژيك - ژئوپلي نوميكي دولت بوش بسيج نمايد، همان گونه كه «سمير امين» اشاره مي كند: «حادثه 11 سپتامبر شبيه آتش زدن پارلمان «رايشتاگ» است كه به نومحافظه كاران آمريكا امكان داد تا به نيروهاي پليسي خود، قدرتي شبيه قدرت گشتاپو بدهد.»
نومحافظه كاران پس از حادثه 11 سپتامبر عمليات رواني گسترده اي را عليه جهان اسلام به راه انداختند. نومحافظه كاران با تقسيم جهان به خير و شر رسالت آمريكا را در دوران جديد، ترويج مظاهر خير و بويژه دموكراسي و صدور آن در كشورهاي خاورميانه و اسلامي از جمله ايران مي دانند. اين گروه كه رابطه نزديكي با حزب ليكود اسراييل و محافل صهيونيستي دارند، معتقدند منشأ تروريسم در جهان، اسلام است و آمريكا بايد فرهنگ منطقه را متناسب با الگوها و ارزشهاي غربي اصلاح كند... فيلم ضد ايراني «300» نيز يكي از بارزترين تلاشهاي صاحبان هاليوود براي دشمن جلوه دادن ايرانيهاست. در واقع، گفتمان دشمن ساز اين فيلم سناريويي است در ادامه دكترين «محور شرارت» بوش. آيا ايرانيان باستان محور شرارت بوده اند؟ و سؤالاتي از اين قبيل كه ناخودآگاه اين مسأله را به ذهن بينندگان ناآگاه از فرهنگ ايراني متبادر مي كند كه نه تنها ايرانيان باستان، بلكه ايرانيان عصر حاضر نيز محور شرارت هستند.
«گوبلز»، وزير تبليغات آلمان نازي در خصوص اهميت تكرار مي گويد: «كليساي كاتوليك از اين جهت پايدار مانده كه در دو هزار سال، به طور مرتب يك چيز را تكرار كرده است.» در ميدان عمليات رواني نيز اين نكته اثبات شده است كه تغيير رفتار براي ظهور، به زمان نياز دارد. انباشته شدن پيامهاي تبليغاتي و ادامه آن به ايجاد تغيير رفتار منجر مي شود. سرهنگ «ميخائيل ديوار»، افسر اطلاعات انگليس كه كارشناس تغيير با اين روش است، مي گويد: «ظهور يك تمايل در ذهن، بدين صورت است كه يك موضوع بايد پيوسته و به طور منظم تكرار شود تا در ذهن جا بگيرد. در اين صورت، ذهن تمايل پيدا مي كند تا دست كم توجهي به آنچه اتفاق مي افتد داشته باشد. بنابراين، تكرار منظم پيام تبليغاتي مي تواند در ضمير ناخودآگاه فرد قرار بگيرد و به تغيير مطلوب منجر شود.»
روش تكرار از قواعد خاصي پيروي مي كند. فاصله هاي تكرار فعل نبايد آن قدر طولاني شود كه به محو شدن آثار قبلي منجر و نه آن قدر كوتاه باشد كه ملال انگيز و خسته كننده شود و زمينه سازش با وضع جديد را از مخاطب سلب كند. در شرايطي كه موضوعات پيچيده باشند، تكرار مي تواند به پردازش بهتر اطلاعات كمك كند، اما در رويارويي با موضوعات ساده، تكرار مي تواند آسيب رساننده هم باشد؛ زيرا نقايص آن را نيز ارايه خواهد كرد.تحريك افكار عمومي مردم آمريكا عليه كمونيسم پس از جنگ جهاني دوم، مثال بارزي در خصوص اثربخشي اين تكنيك است. در اين دوره، برخي از سياستمداران و ژنرالها تغيير شغل دادند و به عنوان تحليلگر و ناظر سياسي در رسانه ها مشغول شده بودند. آنها دست به دست هم دادند تا افكار عمومي را به اين سمت هدايت كنند كه تهديد شوروي (شريك استراتژيك آمريكا در مبارزه با نازيها) واقعيت دارد.
تحليل رسانه هاي ضد ايراني بوضوح گوياي به كارگيري مستمر اين ترفند رسانه اي از سوي امپرياليسم رسانه اي است.
به عنوان مثال، راديوي فارسي آمريكا براي آنكه پيام و خبر خويش را موثق نشان دهند، بيشتر به منابع و عوامل متعددي استناد مي كنند.براي نمونه، براي آنكه به مخاطبان بقبولانند در زندانهاي ايران از شكنجه هاي جسمي و رواني استفاده مي شود معمولاً با چند وكيل، چند تحليلگر سياسي و چند زنداني آزاد شده مصاحبه مي كنند. علاوه بر آن، خبر شكنجه را به نقل از جرايد داخلي ايران، خبرنگاران بدون مرز و سازمانهاي خاص حقوق بشر، بارها و بارها بازگو مي كنند.
«مفهوم «دشمن» مؤثرترين اسلحه جامعه است؛ ابتدا ما دشمن را به وجود مي آوريم، حتي قبل از اينكه به فكر اسلحه براي جنگيدن باشيم. ابتدا به كشتن آنها فكر مي كنيم، سپس اسلحه يا موشكهاي بالستيك را مي سازيم تا بتوانيم به واقع آنها را از بين ببريم».به دليل همين تأثيرگذاري منحصر به فرد است كه در ديپلماسي رسانه اي گرايش خاصي نسبت به گفتمان «دشمن» وجود دارد.هنگامي كه كشوري تلاس دارد به سرزميني نفوذ كند، مؤثرترين استراتژي تبليغات، دشمن تراشي است. اين استراتژي همواره از عبارتهاي «ما» و «آنها» استفاده مي كند تا در نبرد ميان انسانهاي خوب و اهريمن از بين بردن دشمن، مشروعيت يابد.گفتمان دشمن يا غيريت سازي سابقه اي چند صد ساله در تمدن غرب دارد.
مدرنيته براي هويت بخشي به خود همواره به دنبال ترسيم شرق به عنوان «غير» يا «آنها» در برابر «ما»، «سياه» در برابر «سفيد»، «جهان به اسارت درآمده» در برابر «جهان آزاد» است و اين رويكرد در نوشته هاي انديشمندان غرب از جمله «مونتسكيو»، «هگل» و تا حدي «ماركس» تكرار شده است.
فيلمهاي هاليوودي و در مجموع انگاره سازيهاي گوناگون آمريكايي نشان مي دهد فرآيند «دشمن سازي»، پيش درآمدي براي دست يازي آمريكايي ها به مداخله جويي، تحقير ملتها و نابود كردن انسانها به وقت جنگ است.
تحليل تصويرسازيهاي آمريكايي نشان دهنده تلاش آنها براي «انسانيت زدايي از حريف» است. فرآيند انسانيت زدايي در انگاره سازي آمريكايي از دشمن، به شكلهاي بارزي خودنمايي مي كند.سران آمريكا با بهره گيري از گفتمان دشمن سازي براي مدت 40 سال، هويت كشور خود را به عنوان يك ملت براساس مقابله با نظام شوروي سابق تعريف نمودند و شركت در مداخلات نظامي در ويتنام، كره، گرانادا و... را براساس تقابل گسترده جنگ سرد توجيه مي كردند.رهبران آمريكا از ترومن تا كندي و از كندي تا نيكسون همگي با بزرگنمايي «خطر و تهديد شوروي»، مبارزه عليه كمونيسم را به هر طريق ممكن دنبال مي كردند؛ به حدي كه ميهن پرستي با ضد كمونيست بودن مترادف شده غالباً در كاريكاتورهاي جنگ سرد نيز دولت روسيه را به شكل يك خرس خشمگين و گرسنه اي به تصوير مي كشيدند كه آماده بلعيدن بخش وسيعي از دنيا به نظر مي رسيد.به گفته «برادن»، اساس جنگ سرد، زاييده عملكرد دشمن سازي يا غيريت سازي متقابل بود؛ همان گونه كه پايان يافتن آن در دوران زمامداري گورباچف در شوروي سابق، به علت فرو ريختن پرده آهنين نبود بلكه، قبل از آن، ذهنيت غيريت ساز افراطي بين غرب و شرق منتفي شده بود. در اين مورد كافي است، گفته گورباچف به ريگان در جريان اجلاس سران در ريكياويك را به خاطر آوريم: «من به اينجا آمده ام تا شما را از يك دشمن خوب محروم كنم.»
پس از جنگ سرد و در پي حذف شوروي سابق به عنوان يك دشمن، آمريكايي ها مجبور بودند تا نوع جديدي از دشمن را بيابند و به افكار عمومي معرفي نمايند؛ دشمني كه بتواند اين گونه القا كند كه ايالات متحده از طرف دشمنان خارجي واقعاً مورد تهديد قرار گرفته است. آنچه سياستمداران آمريكايي تلاش داشتند توضيح و تبيين كنند، تأثير گسترده كشورهاي به اصطلاح ياغي و تندرو بود كه علاقه مند به دستيابي به تسيلحات كشتار جمعي هستند و در عين حال، قوانين و معيارهاي بين المللي را نيز زير پا مي گذارند. اين كشورها، بويژه ايران، عراق، ليبي، سوريه و كره شمالي تصوير غالب و مسلط «دشمن» در واشنگتن شدند.
رويداد 11 سپتامبر، فرصت مناسبي را براي نومحافظه كاران مؤثر در سياستگذاريهاي امنيتي - راهبردي آمريكا فراهم آورد تا با طرح مسايلي چون ضرورت مبارزه با تروريسم بين المللي، برخورد با بنيادگرايي اسلامي، سرنگوني رژيمهاي ياغي و نابودسازي تسليحات كشتارجمعي، افكار عمومي آمريكا را در جهت اهداف ژئواستراتژيك - ژئوپلي نوميكي دولت بوش بسيج نمايد، همان گونه كه «سمير امين» اشاره مي كند: «حادثه 11 سپتامبر شبيه آتش زدن پارلمان «رايشتاگ» است كه به نومحافظه كاران آمريكا امكان داد تا به نيروهاي پليسي خود، قدرتي شبيه قدرت گشتاپو بدهد.»
نومحافظه كاران پس از حادثه 11 سپتامبر عمليات رواني گسترده اي را عليه جهان اسلام به راه انداختند. نومحافظه كاران با تقسيم جهان به خير و شر رسالت آمريكا را در دوران جديد، ترويج مظاهر خير و بويژه دموكراسي و صدور آن در كشورهاي خاورميانه و اسلامي از جمله ايران مي دانند. اين گروه كه رابطه نزديكي با حزب ليكود اسراييل و محافل صهيونيستي دارند، معتقدند منشأ تروريسم در جهان، اسلام است و آمريكا بايد فرهنگ منطقه را متناسب با الگوها و ارزشهاي غربي اصلاح كند... فيلم ضد ايراني «300» نيز يكي از بارزترين تلاشهاي صاحبان هاليوود براي دشمن جلوه دادن ايرانيهاست. در واقع، گفتمان دشمن ساز اين فيلم سناريويي است در ادامه دكترين «محور شرارت» بوش. آيا ايرانيان باستان محور شرارت بوده اند؟ و سؤالاتي از اين قبيل كه ناخودآگاه اين مسأله را به ذهن بينندگان ناآگاه از فرهنگ ايراني متبادر مي كند كه نه تنها ايرانيان باستان، بلكه ايرانيان عصر حاضر نيز محور شرارت هستند.
تكرار يك گزاره
«گوبلز»، وزير تبليغات آلمان نازي در خصوص اهميت تكرار مي گويد: «كليساي كاتوليك از اين جهت پايدار مانده كه در دو هزار سال، به طور مرتب يك چيز را تكرار كرده است.» در ميدان عمليات رواني نيز اين نكته اثبات شده است كه تغيير رفتار براي ظهور، به زمان نياز دارد. انباشته شدن پيامهاي تبليغاتي و ادامه آن به ايجاد تغيير رفتار منجر مي شود. سرهنگ «ميخائيل ديوار»، افسر اطلاعات انگليس كه كارشناس تغيير با اين روش است، مي گويد: «ظهور يك تمايل در ذهن، بدين صورت است كه يك موضوع بايد پيوسته و به طور منظم تكرار شود تا در ذهن جا بگيرد. در اين صورت، ذهن تمايل پيدا مي كند تا دست كم توجهي به آنچه اتفاق مي افتد داشته باشد. بنابراين، تكرار منظم پيام تبليغاتي مي تواند در ضمير ناخودآگاه فرد قرار بگيرد و به تغيير مطلوب منجر شود.»
روش تكرار از قواعد خاصي پيروي مي كند. فاصله هاي تكرار فعل نبايد آن قدر طولاني شود كه به محو شدن آثار قبلي منجر و نه آن قدر كوتاه باشد كه ملال انگيز و خسته كننده شود و زمينه سازش با وضع جديد را از مخاطب سلب كند. در شرايطي كه موضوعات پيچيده باشند، تكرار مي تواند به پردازش بهتر اطلاعات كمك كند، اما در رويارويي با موضوعات ساده، تكرار مي تواند آسيب رساننده هم باشد؛ زيرا نقايص آن را نيز ارايه خواهد كرد.تحريك افكار عمومي مردم آمريكا عليه كمونيسم پس از جنگ جهاني دوم، مثال بارزي در خصوص اثربخشي اين تكنيك است. در اين دوره، برخي از سياستمداران و ژنرالها تغيير شغل دادند و به عنوان تحليلگر و ناظر سياسي در رسانه ها مشغول شده بودند. آنها دست به دست هم دادند تا افكار عمومي را به اين سمت هدايت كنند كه تهديد شوروي (شريك استراتژيك آمريكا در مبارزه با نازيها) واقعيت دارد.
تحليل رسانه هاي ضد ايراني بوضوح گوياي به كارگيري مستمر اين ترفند رسانه اي از سوي امپرياليسم رسانه اي است.
به عنوان مثال، راديوي فارسي آمريكا براي آنكه پيام و خبر خويش را موثق نشان دهند، بيشتر به منابع و عوامل متعددي استناد مي كنند.براي نمونه، براي آنكه به مخاطبان بقبولانند در زندانهاي ايران از شكنجه هاي جسمي و رواني استفاده مي شود معمولاً با چند وكيل، چند تحليلگر سياسي و چند زنداني آزاد شده مصاحبه مي كنند. علاوه بر آن، خبر شكنجه را به نقل از جرايد داخلي ايران، خبرنگاران بدون مرز و سازمانهاي خاص حقوق بشر، بارها و بارها بازگو مي كنند.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}