خاطراتى شيرين از زندگى امام خمينى (ره)
خرداد ماه هر سال كه مىرسد، داغى تازه در دل مردم ايران زنده مىشود؛ داغى كه هيچ گاه فراموش نخواهد شد. در خرداد ماه سال 68، ايران، شخصيتى را از دست داد كه ديگر مانندى براى او نخواهد يافت. او با قلبى آرام از ميان ما رفت و ما را با انبوهى از يادها و خاطرات خود، تنها گذاشت. با هم گوشهاى از اين خاطرات را مرور مىكنيم.
دوستان قديمى
يكى از شبها در حرم مطهر اميرالمؤمنين عليهالسلام، جماعتى از دانشجويان مسلمان اروپا براى ديدار با امام آمده بودند كه ظاهر آنها، يك ظاهر ناپسندى در محيط ما بود؛ چه از نظر وضع و قيافه و لباس و چه از نظر طرز برخورد و صحبت؛ اما ما شاهد بوديم كه امام به گونهاى با آنان برخورد كرد كه گويى با دوستان قديمىاش نشسته و مشغول صحبت است. آنها آن چنان مجذوب امام بودند كه پس از چند دقيقه صحبت، با يك دنيا نيرو، ايمان و اميد، از كنار وى برخاستند.1
يك مرجع بزرگ در خدمت چند نوجوان
زمانى كه امام در پاريس بود، اغلب در آن جا مىديدم كه او براى 5 يا 6 نوجوان دختر و پسر، جلسهاى ترتيب داده، با آنها صحبت مىكند و براى آماده كردن و روشن كردن آنها، وقتى طولانى صرف مىكند. گاهى من تعجب مىكردم از اين كه مثلاً يك مرجع بزرگ، نشسته و براى عدهاى نوجوان، اوضاع سياسى را تحليل و يا اسلام را تشريح مىكند.2
مىترسم دردتان بيايد!
انگشت شست دست حضرت امام مقدارى درد داشت. دكتر عارفى، پزشك متخصصى را آورده بود. پزشك مزبور در ضمن سؤالها و معاينهها، دو دستش را جلو آورد و گفت: دستهاى مرا فشار دهيد. حضرت امام با لحنى خاص كه به هنگام شوخى و طنز به كار مىبردند، با ملاحت و شيرينى ويژهاى فرمود: مىترسم دردتان بيايد و به دنبال آن، تبسم زيبا و دلنشينى بر لبان مباركشان نقش بست.3
اين ميز را بخور!
دكتر گفت: برو به امام بگو به خاطر اين كه كمتر دارو بخوريد، بايد اين يك سيخ كباب را ميل كنيد. امام فرمود: نمىخورم. به دكتر كه گفتم، گفت: به امام بگو براى اين كه فلان قرص را نخوريد، كباب را بخوريد. مطلب را به امام گفتم. او يك نگاهى به من كرد و فرمود: اين ميز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: اين ميز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابى) هم بودند كه زدند زير خنده. خود امام هم خنديد و بعد گفتم: آقا من كه نمىتوانم ميز را بخورم. امام فرمود: همان طور كه تو نمىتوانى اين ميز را بخورى، من هم نمىتوانم هر روز كباب بخورم.4
اين هم مال ننهات!
من كه از زيارت ايشان سير نمىشدم، يك بار ديگر خودم را در صف دستبوسى جا زدم و دست وى را بوسيدم و از امام يك سكه يك ريالى متبركى دريافت كردم. دفعه سوم، امام، مرا كه نفر آخر بودم، ديد و تبسمى كرد. گفتم: آقا براى ننهام كه مريض است، به قصد تبرك و شفاى او، سكه متبرك مىخواهم. امام ضمن تبسم شيرينى، چند سكه را كه در داخل ظرف مانده بود، در دستم ريخت و با مهربانى و تبسم به مزاح فرمود: بيا اين هم مال ننهات.5
تو شهيد نشدى!
امام به آقا مسيح، نوهشان كه از جبهه برگشته و به خدمت امام رسيده بود، گفت: تو شهيد نشدى كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد!6
از خويشتن خويش، گذر بايد كرد
زمانى كه به اقتضاى رشته تحصيلى، يكى از متون فلسفى را مىخواندم، بعضى عبارات دشوار و مبهم كتاب را در مواقع مناسب با حضرت امام در ميان مىگذاشتم. اين پرسش و پاسخ، به جلسه درس بيست دقيقهاى تبديل شد. يك روز صبح كه براى شروع درس خدمت وى رسيدم، دريافتم كه وى با يك رباعى به طنز هشدارم داده است:
پس از دريافت اين رباعى، اصرار مجدانه من آغاز شد و درخواست ابيات ديگرى كردم و چند روز بعد اين بيتها سروده شد:
شعر فىالبداهه
مرحوم آقاى واعظزاده خوانسارى كه از عالمان و بزرگان عرفان و اهل منبر بود و با امام خيلى مأنوس بود، يك روز به من گفت: آقاى برهانى! امروز بيا به زيارت حاج آقا روحاللَّه برويم. به محضر امام رفتيم. با توجه به سوابق رفاقتى كه اين دو با هم داشتند، امام به او فرمود: آقاى واعظزاده! ما به خاطر رفاقت با شما، هميشه بهرهاى را هم مىبرديم؛ چه از مباحث علمى و چه از اشعار ادبى؛ تا امام اين را فرمود، مرحوم واعظزاده رباعى زير را خواند:
امام هم فى البداهه اين رباعى را در پاسخ او سرود:
مواظب شعرها باشيد
امام شعرهايش را اكثراً در حين قدم زدن مىسرود و در گوشه روزنامهها مىنوشت. در واقع، امام به همان روانى حرف زدن، شعر مىسرود؛ فقط ممكن بود يكى دو خط خوردگى پيدا كند؛ همانطور كه در دست نوشتههايش كه كنار شعرهايش چاپ شده، مىبينيد. گاهى به احمد آقا توصيه مىكردم كه مواظب باشد تا اگر وى شعرى نوشت، گم نشود؛ چون نگران بودم كه امام بعد از آن كه شعر را نوشت، پشيمان شود يا آبى رويش بريزد يا بچه برود و آن را پاره كند و گاهى هم كه دير مىجنبيديم، روزنامهها را مىبردند و شعرها هم از دست مىرفت.8
ورزش را دوست داشت
امام ورزش را دوست داشت؛ ولى رشته خاصى را ترجيح نمىداد؛ شايد بشود گفت كه به كشتى و ورزش باستانى، بيشتر علاقه داشت؛ ولى ژيمناستيك، بيشتر از ساير ورزشها، نظر ايشان را جلب مىكرد. در پرش طول و ارتفاع، خودش در كودكى تمرين مىكرد و دو دست و يك پاى او بر اثر همين ورزش، شكسته بود. بيش از ده جاى سر و چند جاى پيشانى وى نيز شكستگى داشت. امام تا همين اواخر روزى يك ساعت و نيم پيادهروى مىكرد و حركتهاى ورزشى را به راحتى انجام مىداد و مرتب حركاتى را كه پزشكان براى كمردرد و پادرد، تجويز كرده بودند، انجام مىداد.9
من از اين بازوها خوشم مىآيد
وقتى امام در اوايل انقلاب از تهران به قم رفت، قشرهاى مختلف به ديدار وى مىآمدند. روزى عدهاى از كشتىگيران با بدنهاى ورزيده و پيراهنهاى آستين كوتاه، خدمت امام رسيدند. امام آنها را مورد تفقد خاصى قرار داد و بياناتى راجع به اهميت ورزش و اين كه عقل سالم در بدن سالم است، ايراد فرمود و به ورزشكاران هم كه دچار تعجب شده بودند، اجازه داد تا اظهاراتى بكنند. [امام در اين ديدار]، با خنده اظهار داشت: من از اين بازوهاى شما خوشم مىآيد.10
ورزش با لباس روحانيت
مرحوم سيد احمد خمينى در زمان حيات امام در مصاحبهاى گفت: امام ما را در انتخاب كارمان آزاد مىگذاشت؛ مثلاً من علاقه زيادى به فوتبال داشتم و بر سر آن، چندين بار دستهايم شكست كه هنوز آثار آن هست. آن موقعها ما هم در قم اطلاع داشتيم كه وى بهترين فوتباليست دبيرستان خود است. پدرى كه براى سلامتى خود دهها سال پيش اين ورزش مهم را با حفظ لباس روحانيت انجام مىداد، طبيعى است كه كارى به انجام آن توسط فرزند دبيرستانى خود نداشته باشد و آن را جهت ورزيدگى بدن، براى او لازم بداند؛ به خصوص كه مورد علاقه او هم بوده است.11
انگار وارد بهشت شدهايد
وارد اتاق امام كه مىشديد، انگار وارد بهشت شدهايد؛ چون بوى عطر مىداد؛ به خاطر اين كه او چند بار عطر استفاده مىكرد. گاهى ما در منزل، كار آشپزخانه را انجام مىداديم و بعد چراغ را خاموش مىكرديم و مىرفتيم خدمت امام؛ وقتى مىنشستيم، امام سرش را برمىگرداند و مىگفت: ناهار فلان خورشت را داريد؟ غيرمستقيم مىخواستند بگويند كه بوى سبزى مىدهى؛ البته هيچ وقتى چيزى به ما نمىگفتند؛ حتى يك دفعه گفتم: شما چقدر بايد ما را تحمل كنيد؛ چون نمىخواستند خلاف بگويند، مىگفتند: خوب تحمل مىكنم.12
بهترين عطر را انتخاب مىكرد
امام نمونه كامل ساده زيستى، قناعت و صرفهجويى در استفاده از امكانات زندگى بودند؛ ولى هميشه فضاى محيط زندگى، اتاق كار و محل عبادت و خواب وى، از بوى دلانگيز عطرهاى بسيار خوشبو، آكنده بود و در زمينه نظافت و پاكيزگى و استفاده از بهترين عطرها، در حد كمال مقيد بود.
وقتى دوستان امام از دور و نزديك، انواع عطرهاى داخلى و خارجى را به محضر وى اهدا مىكردند، امام تنها در اين زمينه بود كه با ذوق سرشار و زيباپسند خود، بهترينها را انتخاب مىكرد.13
هميشه لبخند داشت
معمولاً اوقات استراحت امام، به آن جا مىرفتيم؛ گاهى اوقات قبل از نماز مغرب و عشا و گاهى بعد از اخبار و گاهى هم صبحها قبل از رفتن به مدرسه. وقتى وارد اتاق وى مىشدم، احساس مىكردم كه امام، سراپا غرق در شادى شده و با لبخند، جواب سلام مرا مىدهد. اين لبخند شيرين آقا هيچ گاه فراموشم نخواهم شد؛ البته امام در هنگام ديدار با هر يك از نزديكان خويش، همين گونه عمل مىكرد و هيچ تفاوتى در ابراز علاقهاش ديده نمىشد.14
امروز بوسم تلخ است
امام به ندرت مىخنديد و هميشه به جاى خنده بلند، تبسم مىكرد؛ چون خنده بلند و قهقهه، كراهت دارد. يك روز على (نوه امام) دلش نمىخواست پيش امام بماند. امام به او گفت: على جان! بيا حالا يك بوسى به من بده و بعد برو. على گفت: امروز بوسم تلخ است. امام هم خندهاش گرفت و خيلى زيبا خنديد و گفت: خوب ببرش.15
من هيچ ندارم
اولين خبرنگارى كه توانست از آيةاللَّه خمينى عكس بگيرد، در حالى كه او لبخندى بر لب داشته باشد، من بودم. لبخند آيةاللَّه، به خاطر سؤالى بود كه يك خبرنگار فرانسوى از او كرد. او پرسيد: شايع است كه آيةاللَّه خمينى خيلى پولدار هستند و حتى از شاه هم بيشتر پول دارند؛ آيا اين درست است؟ وى لبخندى زد و اظهار داشت: من هيچ ندارم و آنچه را هم دارم، متعلق به مردم ايران است.16
پی نوشت:
1. برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 3، ص 278.
2. همان، ص 164.
3. در سايه آفتاب، ص 178.
4. برداشتههايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 10.
5. همان، ج 3، ص 288.
6. همان، ج 1، ص 35.
7. باده عشق، ص 3.
8. برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 176.
9. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 81، ج، ص 170.
10. برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 167.
11. همان، ج 1، ص 36.
12. برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 162.
13. همان، ص 163.
14. برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج1، ص 18.
15. همان، ج 1، ص 25.
16. مهر و قهر، ص 224.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}