نویسنده: والکر میا و نیکو اشتر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان

 

Sociology Of Knowledge
ماهیت معرفت، دست‌کم از عصر یونانی - رومی، یکی از مسائل اصلی فلسفه بوده است. مثلاً افلاطون در تئاتتوس رهیافتی علمی نسبت به معرفت و شناخت اتخاذ می‌کند و هستی‌شناسی ثنویت‌گرایانه‌ی او بر پایه‌های معرفت‌شناختی استوار است. فیلسوفان روشنگری فرانسوی و اسکاتلندی اذعان داشتند که همه‌ی تفاوت‌های اجتماعی منشأ اجتماعی دارد و بنابراین نتیجه‌ی عواملی است که تابع کنترل آدمی است. آن‌ها می‌دانستند که طیف وسیعی از عوامل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی به تکوین، ساختار و محتوای آگاهی انسان شکل می‌دهد و به این ترتیب یکی از قضیه‌های اصلی جامعه‌شناسی معرفت، به معنای واقعی کلمه، را پیشاپیش بیان کردند.
اما به‌طور کلی فیلسوفان سعی کرده‌اند نشان دهند که جامعه‌شناسیِ معرفت نه ممکن است و نه مطلوب. از همین‌رو کانت استدلال می‌کرد که اگرچه ادارک بدون مفهوم امکان‌پذیر نیست، اما مؤلفه‌های تشکیل دهنده‌ی شناخت همچنان پیشینی است. به همین سیاق، انواع و اقسام تجربه‌گرایان اصرار داشته‌اند که معرفت (علمی) به پشتوانه‌ی تجربه‌ی مستقیم موجه می‌شود و تأثیری از شرایط اجتماعی نمی‌پذیرد. حداکثر چیزی که این فلسفه‌ها قبول می‌کنند این است که عوامل فرانظریه‌ای بر تکوین و پیدایش ایده‌ها اثر می‌گذارند و نه بر ساختار و محتوای تفکر. از این‌که بگذریم، فسلفه‌های معر فت کاملاً متفاوت غالبا در انکار صریح نسبی‌گرایی جامعه‌شناختی و تلاش برای غلبه بر شک و شبهه از طریق بنانهادن معرفت بر پایه‌هایی مستحکم و حتی در صورت لزوم بیرون از قلمرو تجربه‌ی تاریخی اجتماعی با هم شریک بوده‌اند.
در مقابل، جامعه‌شناسی معرفت به کندوکاو درباره‌ی پیوندهای متقابل میان مقوله‌های تفکر، داعیه‌های معرفت و واقعیت اجتماعی - Seinsverbundenheit (اتصال وجودی) تفکر (کارل مانهایم) - می‌پردازد. مارکس، با این نظریه‌ی خود که دست‌کم در بعضی شرایط تاریخی واقعیت‌های تاریخی از طریق فرایندهای گوناگون اقتصادی و اجتماعی، «روبنای» ایدئولوژیک را تعیین می‌کنند، از پیش‌کسوتان مهم این حوزه بود. این تلقی همچنان از مسائل اصلی جامعه‌شناسی معرفت است و به صورت مستقیم الهام‌بخش بعضی از تحلیل‌های مثال‌زدنی درباره‌ی مسائل تولید فرهنگی بوده است، مانند آثار گئورگ لوکاچ.
امیل دورکم نیز از پیشگامان مهم جامعه‌شناسی معرفت است، حتی اگر نتوانسته باشد مدل عمومی فرایند طبقه‌بندی را ترسیم کند. او، خصوصاً در صور ابتدایی حیات دینی (Durkheim, 1912) و در طبقه‌بندی بدوی (1903، همراه با مارسل موس)، این استدلال را مطرح کرد که مقوله‌های بنیادینی که به ادراک و تجربه نظم می‌بخشند (مکان، زمان، علیت، جهت دست‌کم در جوامع ساده‌تر)، از ساختار اجتماعی مشتق می‌شوند. دورکم، موس و همچنین لوسین لوی - برولع صورت‌های طبقه‌بندی منطقی در جوامع «بدوی» را بررسی کردند و نتیجه گرفتند که مقوله‌های اساسی شناخت خاستگاه اجتماعی دارد. اما آن‌ها نتوانستند این نوع تحلیل را به جوامع پیچیده‌تر تسری دهند. مفروضات اساسی آن‌ها به شدت مورد انتقاد بوده است، اما پژوهش‌های جامعه‌شناختی بسیاری هست که در آن‌ها این قضیه‌ی دورکمی که طبقه‌بندی اشیاء موجب بازتولید طبقه‌بندی مردم می‌شود، نقطه‌ی آغاز کار قرار می‌گیرد.
رشد و توسعه‌ی سرنوشت‌ساز و بی‌چون‌وچرای جامعه‌شناسی معرفت مدیون کارهای ماکس شلر و کارل مانهایم در دهه‌ی 1920 است. این تحول را می‌توان ویژگی فکری عصر بحران به شمار آورد و شاید اصلی‌ترین خصلت ویژه‌ی جامعه‌شناسی معرفت تصدیق این مطلب است که خود در ساختار اجتماعی ریشه دارد و از عوامل اجتماعی تعین پذیرفته است. حال‌وهوای علوم اجتماعی و تاریخی آلمان را، در طول دوره‌ای که جامعه‌شناسی معرفت در این کشور رشد کرد، می‌توان دوره‌ی «آگاهی تراژیک» نامید. دیدگاه گئورگ زیمل درباره‌ی «تراژدی فرهنگ» و نیز تأکید ماکس وبر بر این‌که فرایند اجتناب‌ناپذیر عقلانی شدن به افسون‌زدایی از جهان و شکل‌های نوین اسارت می‌انجامد، جلوه‌های عارضه‌وار دورانی است که در آن مورخان، فیلسوفان و خصوصاً دانشمندان علوم اجتماعی به دشت درگیر بحث درباره‌ی مسائل تاریخی‌گری، نسبی‌گرایی و شکاکیت فلسفی بودند.
در همین دوران است که جامعه‌شناسی معرفت به مثابه تحلیل الگوهای فرایندها و ساختارهای اجتماعی حیات فکری و شیوه‌های شناخت (شلر) و به مثابه نظریه‌ی اتصال وجودی تفکر (مانهایم) پدیدار می‌شود. شلر و مانهایم هر دو از نقد مارکسیستیِ ایدئولوژی که ایدئولوژی‌ها را بازنمودی رازآمیز واقعیت اجتماعی و نقابی بر چهره‌ی منافع گروه‌های قدرتمند در جامعه می‌دید، فاصله گرفتند. در مقابل‌، جامعه‌شناسی معرفت با ساختارهای فکری و معنوی به مثابه پدیده‌هایی سروکار دارد که در زمینه‌های اجتماعی و تاریخی متفاوت ناگزیر به صورت‌های متفاوتی شکل می‌گیرند (مانهایم).
ماکس شلر نخستین کسی بود که اصطلاح جامعه‌شناسی معرفت (Wissenssoziologe) را در اوایل دهه‌ی 1920 معرفی کرد و در مسائل جامعه‌شناسی معرفت (Scheler, 1926) نخستین مقدمه‌ی نظام‌مند این رشته را ارائه کرد. او با شناسایی «عوامل واقعی» (Realfactoren) مختلفی که به اعتقاد وی، در دوره‌های تاریخی مختلف و در نظام‌های اجتماعی و فرهنگی گوناگون، تفکر و معرفت را به شیوه‌هایی مختص به خود مشروط می‌کنند، ایده‌ی مارکسیستی زیربنا را بسط داد. این «عوامل واقعی» گاهی نیروهای غریزی نهادی شده به شمار آمده و بازنمود مفهوم غیر تاریخی زیرساخت تلقی شده‌اند. اصرار شلر به وجود حوزه‌ای از ارزش‌ها و ایده‌های سرمدی و مطلق، سودمندی مفهوم «عوامل واقعی» را برای تبیین تغییر اجتماعی و فرهنگی محدود می‌کند.
کارل مانهایم کامل‌ترین و بلندپروازانه‌ترین برنامه‌ی بنیادین را برای تحلیل جامعه‌شناختی معرفت فراهم ساخت. مانهایم نیز مانند شلر مفهوم زیرساخت را بسط داد و گفت که عوامل زیست‌شناختی، عناصر روان‌شناختی و پدیده‌های معنوی ممکن است جای روابط اقتصادی اولیه را در زیرساخت اشغال کنند، اما (درست مانند نظریه‌ی علم رایج) او فکر نمی‌کرد که معرفت علمی و تکنولوژیک بتواند مورد تحلیل جامعه‌شناختی قرار گیرد. او به پژوهش درباره‌ی شرایط اجتماعی شکل‌های مختلف معرفت پرداخت و بعضی از مطالعات او هنوز نمونه‌هایی درجه یک از تحلیل‌هایی است که جامعه‌شناسی معرفت قادر به انجام آن است. علاوه بر ایدئولوژی و اتوپیا (Mannheim, 1929) این مطالعات شامل پژوهش او درباره‌ی رقابت به عنوان یک شکل فرهنگی، درباره‌ی تفکر محافظه‌کار، مسئله‌ی نسل‌ها و جاه‌طلبی اقتصادی است.
مانهایم معتقد بود که جامعه‌شناسی معرفت باید نقش عمده‌ای در زندگی فکری و سیاسی ایفا کند، خصوصاً در عصری که مالامال از بحران، تجزیه و تفرقه، و تضاد و کشمکش است. این وظیفه با بررسی جامعه‌شناختی شرایطی که موجب پیدایش ایده‌های رقیب، فلسفه‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها و محصولات فرهنگی گوناگون می‌شوند، به انجام می‌رسد. او با اصرار و ابرام این ایده را دنبال می‌کرد که جامعه‌شناسی معرفت محور همه‌ی استراتژی‌هایی است که در پی آشتی دادن سیاست و عقل‌اند، و رشته‌ی پیوند مقاله‌های گوناگون او درباره‌ی جامعه‌شناسی معرفت همین تلاش و دغدغه است. مانهایم در سرتاسر آثار خود بر این اعتقاد پافشاری می‌کرد که جامعه‌شناسی معرفت تأثیر انتقالی یا دگرگون‌ساز مهمی بر دست‌اندرکاران خود دارد: جامعه‌شناسی معرفت روشنفکران را به وظیفه و رسالت‌شان دعوت می‌کند که همانا کوشش برای تألیف اندیشه‌های تازه است. جامعه‌شناسی معرفت رابطه‌ی روشنفکران را با احزاب جامعه تغییر می‌دهد و به آن‌ها فاصله و چشم‌انداز دورتری اعطا می‌کند. اما برداشت مانهایم از راه و روش‌های خاصی که براساس آن‌ها این جامعه‌شناسی می‌تواند بر وضعیت معرفت سیاسی تأثیر بگذارد، نوسان داشت و تغییر می‌کرد. سه موضع اصلی در این زمینه وجود دارد:
1. جامعه‌شناسی معرفت در برخورد با سایر نیروهایی که دنیای سیاسی را تشکیل می‌دهند روش تربیتی و ارشادی و نیز سیاسی در پیش می‌گیرد؛
2. جامعه‌شناسی معرفت ابزار روشنگری است و به فرایند دولبه‌ی عقلانی شدن و فردیت یافتن مربوط می‌شود که ماکس وبر شناسایی کرده بود، و می‌توان آن را روان‌کاوی مقایسه کرد که در پی آزاد ساختن آدمیان برای انتخاب عقلانی و مسئولانه از طریق رهانیدن آن‌ها از قید بندگی نیروهای پنهانی است که قادر به کنترل آن‌ها نیستند؛
3. جامعه‌شناسی معرفت جنگ‌افزاری علیه اسطوره‌های رایج و روشی برای حذف تعصب و سوگیری از علوم اجتماعی است تا علوم اجتماعی بتوانند بر مسائل عمومی بنیادی زمانه احاطه یابند و اقدامات مناسب و درست سیاسی را هدایت کنند.
جامعه‌شناسی معرفت در سال‌های اخیر به سمت تحلیل زندگی روزمره و معرفت علمی و تکنیکی گراییده است (دو موضوعی که در جامعه‌شناسی معرفت کلاسیک نادیده مانده بود). برساختن اجتماعی واقعیت اثر پیتر برگر و توماس لاکمن (Berger and Luckmann, 1966) که در سنت پدیدارشناسی آلفرد شوتس و انسان‌شناسی فلسفی آرنولد گلن نوشته شده است، نشان دهنده‌ی فاصله‌گیری واضحی از مشغله‌های پیشین جامعه‌شناسی معرفت کلاسیک در زمینه‌ی معرفت‌شناسی و روش‌شناسی است. دیگر هر چیزی که در جامعه معرفت به حساب می‌آیدع به عنوان موضوع مشروع و موجهی برای پژوهش‌های جامعه‌‌شناختی پذیرفته می‌شد.
جامعه‌شناسی معرفت، با الهام از دستاوردهای جدید تاریخ علم، به تحلیل تجربی برساخته شدن اجتماعی واقعیات علمی نیز روی آورد که در بیش‌تر موارد با مطالعات قوم‌نگارانه درباره‌ی زندگی در آزمایشگاه انجام می‌شد. چنین پژوهش‌هایی درباره‌ی «صناعت» دانش علمی طبیعی موجب ارزیابی دوباره‌ی مفروضات سنتی درباره‌ی عقلانیت منحصربه‌فرد معرفت علمی شد. اگر از دریچه‌ی «برنامه‌ی قوی (یا حداکثری)» جامعه‌شناسی معرفت بنگریم، معرفت علمی و معرفت روزمره در واقع از بعضی جهات شباهت فوق‌العاده‌ای به هم دارند.
شکی نیست که معرفت همیشه نقش مهمی در زندگی بشر داشته است. کنش آدمی همواره کم‌وبیش با تکیه بر دانش و معرفت انجام گرفته است. برای مثال، قدرت هرگز منحصراً بر پایه‌ی زور جسمانی استوار نبوده بلکه غالباً از دانش و معرفت نیز بهره برده است. اما در زمان حاضر، معرفت اهمیتی بیش از همیشه پیدا کرده است. جوامع پیشرفته‌ی صنعتی را حتی «جوامع معرفتی» می‌نامند. علمی شدن سراسری همه‌ی حوزه‌های زندگی و کنش بشر، دگرگونی ساختارهای سنتی سلطه و اقتصاد، و تأثیر و نفوذ فزاینده‌ی متخصصان، همگی گواه نقش به سرعت فزاینده‌ی معرفت در سازمان‌دهی جوامع مدرن است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول