نویسنده: روی باسکار
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان

 

Determinism
جبرگرایی معمولاً معادل این رأی دانسته می‌شود که به ازای هر رویدادی که رخ می‌دهد شرایطی خاص وجود دارد، به نحوی که با وجود آن‌ها هیچ رویداد دیگری ممکن نبوده رخ دهد. این رأی هر هیئت فلسفی پرنفوذی که دیوید هیوم و جان استوارت میل مطرح کرده‌اند جبر نظم نامیده می‌شود، به این معنا که برای هر رویداد x مجموعه رویدادهای و وجود دارد به نحوی که این‌ها تحت مجموعه‌ای از اوصاف به صورت منظم به هم متصل می‌شوند. در قرن بیستم، و دست‌کم تا همین اواخر، عموماً تصور می‌شد که این سخن در طبیعت صدق می‌کند، البته به استثنای مکانیک کوانتومی (که ظاهراً تعیین همزمان موقعیت و اندازه‌ی حرکت ذرات بنیادی در آن غیر ممکن است). ولی در دهه‌ی 1960 گیچ و انسکم تردیدهایی در این باره ابراز کردند؛ و در دهه‌ی 1970 باسکار این تردیدها را به صورت نظام‌مندتری مطرح کرد. استدلال وی این بود که تأمل درباره‌ی شرایطی که نتایج جبری را در عمل ممکن می‌کنند (و معقولیت جبرگرایی به مثابه یک فرضیه‌ی متافیزیکی ناشی از همان‌هاست) نشان می‌دهد که غیر از چند سیاق خاص و بسته - که به صورت آزمایشگاهی ترتیب داده می‌شود یا در طبیعت رخ می‌دهد - قوانین حدودی تعیین می‌کنند، و قید و شرط‌هایی تحمیل یا به مثابه گرایش‌هایی عمل می‌کنند، نه این‌که نتایج ثابت و واحدی را رقم بزنند. قوانین به ویژه خصوصیت هنجاری و غیر تجربی دارند؛ و با وضعیت‌های کنترل دوگانه و چندگانه، جبر چندگانه و متکثر، پیچیدگی، ظهور و عاملیت انسانی (برای نمونه در فعالیت آزمایشگاهی) همخوانی دارند. از این دیدگاه، قوانین اموری بالفعل یا محتمل نیستند بلکه ضروری و واقعی‌اند - ویژگی سازوکارها هستند نه ربط و پیوند رویدادها. یگانه معنایی که طبق آن علم می‌تواند جبرگرایی را پیش فرض بگیرد، جبر حضور همیشگی (به معنای غیر هیومی و غیر لاپلاسی) است، یعنی حضور همیشگی علت‌های واقعی (که شاید هم ضرورتاً قابل فهم نباشند)، که شامل علل تفاوت‌ها می‌شود، و بر همین اساس است که امکان (ولو اندک) تبیین‌های طبقه بندی شده وجود دارد. بنابراین می‌توان دید که معنای معمول «جبر‌گرایی» بر پایه‌ی هستی‌شناسی خام فعلیت‌گرا درباره‌ی قوانین، و به ویژه بر پایه‌ی این اشتباه استوار است که چون رویداد معینی علتی داشته که رخ داده است، پیش از جبریت آن رقم خورده بود (و این یعنی اشتباه گرفتن جبر (هستی‌شناختی) و پیشا-تعین (معرفت‌شناختی)). این هم درست نیست که روابطی از نوع ایجاد طبیعی (منطقاً) گذرا هستند. بنابراین چنین نیست که چون موجب شد و موجب شد، موجب شده باشد - مثلاً شاید دارای خواص ظهور باشد یا سیستمی که در آن شکل گرفته سیستمی باز باشد یا این افرایند فرایندی تصادفی باشد. بسط نظریه‌ی آشفتگی و آشوب ضربه‌ی دیگری بر جبر نظم وارد ساخته است چون نشان می‌دهد که نظام‌های پویای غیرخطی می‌توانند نتایجی بسیار بی‌قاعده (آشوبناک و غیرقابل پیش‌بینی) به بار آورند.
کمیاب بودن نسبی نتایج جبری و پیچیدگی عوامل دخیل لوازمی برای مسئله‌ی اختیار یا اراده‌ی آزاد دارد. در نیمه‌ی اول قرن بیستم موضع غالب «عدم تباین» بود که طبق آن جبرگرایی پیش‌فرض لازم اختیار است. تحت نفوذ گیلبرت رایل، جان آستین، ویتگنشتاین متأخر، اف. وایزمن، پی. استراسن و اس. همپشایر، این دیدگاه عقل سلیمی که جبرگرایی تهدیدی برای مفاهیم متداول عاملیت، انتخاب و مسئولیت است، با تعهد به جبرگرایی در سطح ماده به سازش رسید و این آموزه پدید آمد که مفاهیم مذکور در سطح منطقی متفاوتی یا لایه‌ی زبانی متفاوتی عمل می‌کنند. ولی وقتی فعلیت‌گرایی کنار گذاشته شود، امکان تصدیق طبیعت‌گرایانه‌ی عاملیت انسانی، و علیت دلایل و قابلیت حمل محمول «آزاد» بر کنشگران و کنش‌ها موقعیت‌های‌شان بار دیگر فراهم می‌گردد.
در قرن بیستم مناقشه‌های فراوانی در این باره به پا شده است که آیا مارکسیسم نظریه‌ی جبرگرایانه‌ای است یا نه؛ به این معنا که آیا مارکسیسم نتایج و پیامدها (الف) اجتناب‌ناپذیرند و / یا (ب) پیش‌بینی‌پذیرند و / یا (ج) از پیش مقدر شده‌اند. در این‌جا نمی‌توانیم در این باره بحث کنیم (نک. مدخل «جبرگرایی» در Bottomore et al., 1983) - فقط می‌توانیم اشاره کنیم که بنا به دلایل فلسفی و تاریخی کافی، نباید برنامه‌ی پژوهشی مارکسیستی را به هیچ معنایی جبرگرایانه پنداشت.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول