نویسنده: یوسف غلامی




 

 

زمانی که عشق، روان شناسی شود

زمانی که عشق، روان شناسی شود دیگر شگفت زده نمی‌شویم که بشنویم زنی پرجاذبه به عشق مردی گرفتار شده است که بیمارگون و زشت است، یا مردی عاشق خدمتکار خود شده است. دوستی و عشق کم و بیش دارای انگیزه‌های پنهانی است، اما شناخت این انگیزه‌ها چندان دشوار نیست. در ناخودآگاه انسان وابستگی‌ها و ارتباطات ناشناخته‌ای وجود دارد که سبب می‌شود دو فرد یکدیگر را برای دوستی یا عشق برگزینند.
شاید گاه سالها بگذرد تا کسی به انگیزههای عشق خود یا دیگری پی ببرد. آنچه قطعی است اینکه: عشق در هیچ صورت بدون سبب پدید نمی‌آید؛ جز اینکه افراد در تأثیرپذیری از اسباب عشق متفاوت اند. برخی سرسخت و مقاوم اند - که البته این خود دلایل بسیار دارد - و بعضی شکننده و غیر مقاوم.
گفتارهای این قسمت به شما کمک می‌کند تا بهتر بتوانید وظایف خود را در مراحل عشق به انجام رسانید و از خطرهای احتمالی برهید.
دلایلی که سبب عشق را فراهم می‌آورند برخی طبیعی و اختیاری است و بعضی غیر اختیاری است و تنها بخش ناخودآگاه آدمی تصمیم گیرنده است. گاهی لازم است در برابر وضعیت پدید آمده - بدان علت که سبب عشق نادرست بوده است - مقاومت کرد و گاه فقط باید به شیوه‌ای درست همراهش شد.
زمانی که عشق روان شناسی شود برای گرفتار آمدن به آن، این دلایل خودنمایی می‌کند.

1. دلباخته‌ی افراد شبیه خود

آیا تا به حال دیده اید که اردک و خروس یا کبوتر و کلاغی با هم انس گیرند؟ قانون گزینش مشابه در همه جا حکمفرما است. انسانها پیوسته مجذوب شبیه خودند. حتی در مواردی که کسی به فردی علاقه مند می‌شود که به ظاهر شباهتی با او ندارد، نوعی شباهت دلخواه میان آن دو وجود دارد که از نگاه دیگران پوشیده است. تأثیرپذیری از این قانون در سراسر زندگی ما مشاهده می‌شود. ما همیشه دوست داریم در جای مخصوصی بخوابیم یا در محل کار ماشین خود را در همان جای پیشین نگاه داریم و تعطیلات خود را در محلی بگذرانیم که همیشه بدانجا می‌رفته‌ایم.
جهان پیرامون ما بسیار ناامن، متغیر و ناشناخته است و یک غریزه‌ی احساس درونی به ما فرمان می‌دهد که پیوسته برای احساس ایمنی و رهیدن از ناشناختگی، به سویی رویم که تا حدّی شناخته شده است. با کسی انس گیریم که شبیه خودمان فکر می‌کند و سلیقه‌ای همانند ما دارد. زمانی که شبیه خود را می‌یابیم به او علاقه مند می‌شویم و ممکن است این علاقه شدت گیرد و به تدریج به عشق تبدیل شود. پس از تبدیل آن به عشق، دیگر بقیه جنبه‌های غیر مشابه مشکل ساز نیست، یا نمی‌خواهیم به جنبه‌های نامشابه توجه کنیم.

2. احساس فشار، تنهایی و بی پناهی

این احساس از عواملی است که افراد ضعیف و کم ثبات را بسیار زود و ساده به عشق دچار می‌سازد. آنها که از قدرت تمرکز و استقلال کمتری برخوردارند بیشتر در معرض عشق قرار می‌گیرند. کمبود عاطفی، احساس پذیرفته نشدن در جامع، خودپسندی و غرور گاه القا کننده حس تنهایی (منفرد بودن) است و همین حس زمینه ساز سیر فرد به سوی برقراری ارتباطات عاطفی با دیگران است.
همین که سن جوان افزایش می‌یابد فکر می‌کند باید هر چه زودتر عاشق کسی شود. گاهی هم دوستان خود را می‌بیند که اغلب عاشق شده اند و از لذت آن سخن می‌گویند. این امر وی را به عاشق شدن تحریک می‌کند.
وقتی انسان از رنج تنهایی سینه اش به تنگ می‌آید، احتمال عاشق شدن و انتخاب ضعیف دوستی، قوّت می‌گیرد؛ حال آنکه بیشتر این روابط، او را ارضا نمی‌کند. بهترین راه مبارزه با چنین حالت، انتخاب دوستان زیاد است. وقتی کسی دوستان خوب زیادی داشته باشد احساس تنهایی نمی کند تا به دام عشق بیفتد.
البته «تنهایی» به معنای نداشتن دوست نیست؛ نداشتن رابطه‌ی محبت آمیز دوستانه است. کم نیستند افرادی که دوستان فراوانی دارند، ولی با هیچ یک رابطه‌ی صمیمی ندارند. وقتی کسی چنین رابطه‌ای با اطرافیانش ندارد احساس خلأ روحی آزارش می‌دهد. برای رهایی از درد تنهایی می‌کوشد به رابطه‌ای محبت آمیز و مهرآفرین رو کند. در اینجاست که اگر اندکی نااندیشیده پیش رود به شدت آسیب می‌ببیند. چه در همین موقعیت‌ها، هستند افراد تنهای دیگری که تشنه بهره جویی از وضعیت نابسامان روحی اشخاص اند.
به خوبی معلوم است که یک فرد در چنین موقعیتی تا چه حد آسیب پذیر است. در این مواقع تنها پس از گذشت دوران اوج رابطه با یک فرد است که انسان با ماهیت حقیقی او آشنا می‌شود و آنگاه ممکن است دریابد که چه انتخاب نامناسبی داشته است. انسان در حال گرسنگی و یا خلأ روحی ممکن است هر غذای ناسالم یا رابطه نامناسب را برآورده ساز نیاز خود بداند و سپس که از آن استفاده کرد دریابد که چه خطای بزرگی مرتکب شده است!
3. عقده‌ها و آرمان‌ها
در نظر داشتن این عامل از تعجب ما خواهد کاست، آنگاه که بشنویم یک دانشجوی زیبا و باهوش فریفته جوانی شده است که کمترین بهره‌ای از زیبایی و هوش ندارد. باید به گذشته‌های دور زندگی وی بازگشت تا دریابیم که او در کودکی اش پدر و برادرانی خودکامه داشته است که هر دم وی را بی مقدار و ناتوان می‌شمرده اند. حال او بزرگ شده و هوش و استعداد خود را آشکار ساخته است و اینکا فریفته جوانی است که نه زیبا و باهوش است و نه با استعداد. این وضعیت برای وی فرصتی است تا استعداد خود را در نگهداری و اداره اشخاص ناتوان تر از خود بیازماید. ناخودآگاهش وی را به زدودن تحقیری واداشته که سالها رنجش داده و اینک او گمشده خود را یافته است: فردی که سخت نیازمند حفاظت دیگران است.
دیگری پسری است سخت دلبسته و وابسته به مادر، که زود هنگام وی را از دست داده است. او خود قامتی بلند دارد، اما اینک به دختری دل بسته است که کوتاه قد است. تنها امتیاز دختر این است که شبیه مادر آن جوان است.
زمانی نیز دختری سخت به پدر دلبسته و علاقه مند است، اما از یک خوی او بسیار آزرده و متنفر است: بی ادبی، اینک پسری با وی آشنا شده است که کاملاً شبیه پدر اوست، اما بسیار مؤدب. او هیچ امتیاز خاصی که سبب عشق گردد، ندارد. تنها همین که شبیه پدر است، ولی مؤدب. پس می‌تواند به جای پدر محبوب قرار گیرد.
پسر یا دختری که در خانواده‌ای فقیر زیسته باشند، شاید آرزو کنند که همسری ثروتمند بیابند، اما این احتمال نیز وجود دارد که در کنار یک فرد ثروتمند همیشه احساسی خواری کنند و دوست داشته باشند عشق خود را نثار کسی کنند که همچون خود آنان فقیر است. به طور طبیعی کمتر رخ می‌دهد که جوانی ثروتمند به ازدواج با دختری فقیر مباهات کند. زندگی در کنار فردی که از نظر اجتماعی و اقتصادی موقعیتی برتر دارد چندان شورآفرین و لذت بخش نیست. برای چنین دختری فقیر، مردانی مناسب ترند که به زندگی با آن دختر افتخار کنند. بدین وسیله
دختر می‌تواند در کنار چنین مردی از حسی احترام بیشتری برخوردار باشد. با این تحلیل به سادگی می‌توان پذیرفت که شاهزاده‌ای عاشق دختر چوپانی شود، یا زنی جوان از طبقه‌ی اجتماعی بالا گرفتار عشق مردی مستمند گردد. آنچه در این انتخابها مایه اندرز است، اینکه یکی از عوامل پدیدآورنده عشق نادرست وجود روابطی است که ضوابط دینی در آن مراعات نمی‌شود. رفت و آمدها و گفتگوهای غیرلازم، نگاه‌های ناسالم و انگیزه‌های نادرست در برقراری ارتباط و ادامه آن، بی توجهی به گذشته افراد و غفلت از آینده تصمیمات، همه مسایلی است که زمینه ساز عشق‌های نادرست است.
البته این امر نه بدان معناست که عشق به گروه اجتماعی پایین تر از خود، یا فرد متفاوت با ما از نظر ظاهر، عشق بی پایه است؛ بلکه منظور این است که گاه بذر چنین عشق‌ها، بی توجهی به ضوابط اخلاقی (دینی) است. گرچه می‌پذیریم که در دیگر موارد عاشق شدن - مثلاً به منظور برآوردن آرزوها یا آزمودن قدرت عشق ورزی - نیز همین مشکل وجود دارد که فرد به سبب بی توجهی به ضوابط، دچار عشق شده باشد. افزون بر موارد نامبرده گاهی رخ می‌دهد که شخصی به فردی علاقه مند می‌شود که خصوصیاتش یادآور شخص مهمی در زندگی گذشته اوست که وجودش منبع عشق و عاطفه برای او بوده است. سالها کسی را الگوی خود می‌دانسته که دستیابی بدان ممکن نشده است و اینک کسی را یافته است که آینه تمام نمای آن فرد است و عشق ورزیدن به او نیز ناممکن نیست.

4. آزمودن قدرت عشق ورزی

زمانی که شخصی را به شیوه‌ای نادرست از چیزی پرهیز دهند، ممکن است آن پرهیز نتیجه‌ی واژگونه دهد. هراسان کردن فرزندان از عشق و پرهیز دادن ایشان از آن، به همان میزان که هشیارساز است، لغزنده می‌باشد. گاه فرد چنان از ابراز عشق و پذیرش آن بیم داده شده است که می‌پندارد در خود هیچ توان و جرأتی برای این کار ندارد. با گذشت زمان و برخورد با کسانی که به سادگی عاشق شده و چه بسا از لذت آن اظهار شادمانی می‌کنند، درصدد برمی آید که نیرو و شهامت خود را بیازماید و عشق خود را به دیگری اظهار کند و راه عاشقان پیش گیرد. با این حال، وسوسه یاد شده آفت ویژه این گروه نیست و بیم آن می‌رود که هر کس را گرفتار کند.

5. به منظور برآوردن آرزوها

نیازهای برآورده نشده دوران کودکی چه بسا سبب شود که انسان به فردی سخت دلبسته شود؛ بدان امید که وی برآورده ساز آن نیاز باشد. گرچه این امکان وجود دارد که در آینده آن نیازها در پی دوستی با آن شخصی برطرف شود، نمی‌توان امیدوار بود که چنین عشقی با دوام باشد. به ظاهر چنین به نظر می‌رسد که فرد برآورده ساز نیازها همیشه محبوب باقی می‌ماند، اما از سویی این خاطر وجود دارد که «چون پایه عشق، برآوردن نیاز خاص بوده است، پس از برآورده شدن نیاز، عشق دوام نیاورد، مگر آنگاه که عاشق و معشوق تا پیش از برآورده شدن نیازها، به دیگر ابزارهای استحکام بخش محبت و عشق، روابط خود را مستحکم کرده باشند.»

6. دلباخته‌ی جلوه‌های ویژه

از شایع ترین عوامل پدیدآورنده عشق، «مجذوب جلوه‌های ویژه دیگری شدن» است. فرد تنها به مشاهده یک رفتار، یک نگاه، یک محبت، دارا بودن امتیازی ظاهری در یک عضو چهره، یا حتی یک سخن، عاشق کسی می‌شود و سپس می‌کوشد با دیگر جنبه‌های ظاهری و رفتاری او به سازگاری برسد.
موقعیت تربیتی هر شخص، سلیقه، عقاید و افکار او گاه نوعی از رفتار یا شمایل را برایش بیش از حد مهم می‌گرداند و فرد یک سونگر می‌شود. این یک سونگری، وی را بر آن می‌دارد که شخصیت افراد را تنها با همان جلوه‌ی خاصی ارزیابی کند و بدان بها دهد؛ بهایی فراتر از حقیقت آن. فردی که «زیبایی چهره»، «خوش رفتاری» یا «مراعات بهداشت و شیک پوشی» را مهم ترین عنصر شکل دهنده‌ی شخصیت افراد می‌پندارد بسیار طبیعی است که تنها به همان یک جنبه توجه کند و از توجه به دیگر جنبه‌ها غفلت ورزد. همه آنچه او از محبوبش می‌داند و می‌خواهد همان یک ویژگی است و دیگر هیچ گاه مجذوب مهارت شغلی کسی می‌شود، بی آنکه از روحیات او کمترین چیزی بداند؛ یا فریفته چهره زیبای اوست، بی آنکه از شخصیت نهفته در زیر آن چهره چیزی بشناسد. همین که دختری ازدواج می‌کند دوستانش می‌پرسند: همسرت چه شغلی دارد؟ و چون پسری ازدواج می‌کند، دیگران از یکدیگر می‌پرسند: آیا او زیبا است؟ این امر حکایت از آن دارد که موقعیت، شغل، زیبایی و مانند آن در انتخاب افراد بسیار تأثیر دارد. افراد بیشتر فریفته ظاهر، وضع
اقتصادی، قدرت، شغل و شهرت هستند.
اگر برای گروهی از زنان از امتیازات والای مردی سخن بگویند، همه دوست دارند همسرشان چنین مردی باشد. در حالی که اگر در پایان بدانند چنین مردی تنگدست است، بیشترشان او را برنخواهند گزید. چنانکه اگر برای گروهی از مردان از امتیازات والای زنی سخن بگویند، ولی یادآوری کنند که او زیبا نیست، اغلب او را برای همسری انتخاب اگر از چند فرد بدون همسر بخواهند که با چشمان بسته با پنج زن درباره‌ی معیارها، علایق، روحیات و مسایل مختلف صحبت کنند و سپس بدون اینکه چشمها را باز کنند میان آنان امتیازبندی کنند و بگویند که کدام یک را برای همسری آینده انتخاب می‌کنند، چه بسا آنها کسی را برگزینند که اگر با چشمان باز با وی گفتگو می‌کردند، وی انتخاب نمی‌شد. این امر حکایت از آن دارد که انتخابهای افراد تا چه میزان به جلوه‌های ظاهر ارتباط دارد.
وقتی ما می‌آموزیم که دیگران را با قلب - نه با چشم - ببینیم مجذوب کسانی می‌شویم که با ما تفاهم بیشتری دارند. بنابراین بهتر است هرگاه شیفته کسی شدیم، از خود بپرسیم: اگر او چشمانی آبی، موهایی دلربا و صدای زیبایی نداشت و یا هنرمند و قهرمان و... نبود، آیا همچنان برایم
جذاب بود و می‌خواستم به او عشق بورزم؟

7. رهیدن از رنج‌های زندگی

«عاشق بودن» تا حدّی از تمرکز به امور ناملایم زندگی می‌کاهد. وقتی مدام مشغول عشق ورزیدن به کسی باشید و تمام وقت بکوشید که او را خوشحال کنید و نیازهایش را شناخته، برآورید، دیگر وقت چندانی برایتان باقی نمی‌ماند که به مشکلات خود فکر کنید. از این رو در روزگار عشق ورزی بیش از هر زمان دیگر از زندگی لذت می‌برید. چون درگیر مشکلات زندگی نبوده اید.

8. احساس بودن (شور آفرینی و ھیجان)

بسیاری از این رو به عشق نیاز دارند که از کمبود شور و شوق و بی هدفی در زندگی خود خسته شده اند و به جای آنکه به درون خود نگاه کنند و دلیل این احساس را از درون خود جویا شوند خود را درگیر روابط عشقی کرده، آن را هدف قرار می‌دهند. آنها می‌خواهند در چرخه آفرینش جایی داشته باشند، دوستشان بدارند و پذیرفته شوند، در کنار دیگری احساس شادمانی کنند، یا نوعی تعلق خاطر بیابند. انسان از طریق احساسِ «دوست داشتن و دوست داشته شدن» احساسی خودباوری می‌کند.

9. ترحم و همدردی

گاهی شخصی برای ترحّم و همدردی، با کسی دوست می‌شود و می‌کوشد تا با جلب رضایت او، شادمانش سازد. بیمناک است که اگر عشق او را پاسخ منفی دهد، وی را رنجیده خاطر کند و گناهکار باشد. پس به سوی عشقی دروغین دچار می‌شود. از این نمونه عشق‌ها در میان جوانان کم نیست.

10. در جستجوی حمایت‌گر

آسیبهای روانی دوران کودکی یا نوجوانی چه بسا موجبات وابستگی به پدر و مادر یا فردی دیگر را در شخص آسیب دیدہ فراهم می‌آورد.
شخص وابسته دیر بزرگ می‌شود و آنگاه هم که به نظر بزرگ می‌آید همچنان مایه‌هایی از خردسالی در او باقی است. دخترانی که در خردسالی پدر مهربان خود را از دست داده اند و یا پسرانی که زود هنگام از نعمت مادر محروم شده اند بیشتر در معرض این آسیب هستند که پس از بزرگسالی، در جستجوی فردی باشند که از آنها حمایت کند و نقش مادر یا پدر را داشته باشد. از این رو احتمالاً به کسی علاقه مند می‌شوند که سن او بسیار بیشتر و تجاربش انبوه تر از خود است.
آنها در حقیقت نه به خاطر امتیازات فرد، که به منظور پرکردن خلاهای روحی خود به چنین رابطه‌ای رو کرده اند.

انتظارات و پندارهای نادرست از عشق

باورهای نادرست درباره عشق گاه سبب می‌شود که از انتخاب هوشمندانه در زندگی باز بمانیم. کمبود آموزش درباره عشق، تماشای فیلمها و خواندن داستانهای عشقی، ناآگاهانه یا آگاهانه بر تصمیمات ما در مورد انتخاب دوست و همسر تأثیر جدّی دارد. آن آموزه‌های ناروا به ما چنین وانمود می‌کند که «با عشق می‌توان هر مشکلی را از سر راه زندگی برداشت.»، «هیچ کسی بدون عشق نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد.»
یا «تنها یک فرد است که سزاوار عشق ورزیدن است.»!

عشق به تنهایی کافی نیست

«همه ما در اعماق وجود خود به طرز اسرارآمیزی این افسانه را درباره‌ی عشق باور کرده ایم، اگر واقعاً عاشق باشیم خوشبخت خواهیم شد و بر تمامی مشکلات پیروز خواهیم گردید. پس مثلاً دیگر اهمیتی ندارد که معشوق در رفتارش عادت زشتی مانند وسواسی داشته یا جاذبه‌ی جنسی بین ما وجود نداشته باشد یا بسیار انتقادگر باشد یا با وی در مسایل تربیتی فرزندان اختلاف نظر داشته باشیم یا هنوز نامزد قبلی اش را فراموش نکرده باشد یا پانزده سال با ما اختلاف سن داشته باشد.
باید دانست که عشق برای موفقیت یک ازدواج کافی نیست. رابطه‌ی خوب پایدار به تفاهم و تعهد نیازمند است. حقیقت تلخ این است که تنها تعداد کمی از روابط به این خاطر که دو طرف یکدیگر را به اندازه‌ی کافی دوست ندارند، پایان می‌پذیرد رابطه به این خاطر پایان می‌پذیرد که آن دو با هم تفاهم ندارند.
گاهی ما همانند بسیاری از مردم که دوست یا همسر مناسبی ندارند، عشق ورزیدن، جبران کنیم؛ اما مشاهده می‌کنیم که در پایان باز تفاهم کافی برای زندگی و آرامش و خوشبختی نداریم. مدتی بعد با خود فکر می‌کنیم اگر در گذشته بیشتر مهر ورزیده بودیم تفاوتهایمان دیگر مهم سعی می‌کنیم نبود تفاهم را با سعی بیشتر و با شدت هرچه تمامتر نبود؛ غافل از اینکه این اشتباهی بزرگ است. شاید بتوان با محبت ورزی، از بحرانی شدن اوضاع جلوگیری کرد، ولی قطعا نمی‌توان به رابطه‌ای سالم و لذت بخش دست یافت.»(1)

معشوق، تنها یکی نیست

بعضی به اشتباه با خود پیش فرضی دارند که فقط در این دنیا یک دوست یا همسر مناسب برایشان وجود دارد و اگر آن یکی پیدا نشود یا از دست رود، دیگر خوشبختی معنا ندارد. این «پیش فرض» قدرت دارد که زندگی ما را به کلی ویران کند و فرصت دوستی‌های بی شمار را از ما بگیرد. این خطای کوچکی نیست که انسان بپندارد تنها با عشق و دوستی یک نفر خوشبخت می‌شود. از این گفته منظور آن نیست که فردی با دارا بودن همسر یا نامزد، معشوقه‌های متعدد بگیرد. شاید هرگز نتوان چنین فردی را عاشق صادق نامید یا آنکه باید او را فردی خود خواه دانست که می‌خواهد از میان چند نفر یکی را برگزیند و بقیه را رها سازد. منظور از آنچه گفتیم این است که عشق را نباید محدود و انحصاری ساخت و تحقق آن را فقط در یک فرد جست؛ به طوری که اگر آن یک مورد از دست رود امکان پدید آمدن عشق دیگر وجود نداشته باشد. از طرفی هر فرد به طور همزمان می‌تواند عاشق همسر یا نامزد خود باشد و به یکایک اعضای خانواده خود یا دوستانش نیز عشق بورزد، بی آنکه میان آن علایق تضاد و تزاحمی پدید آید.

او برای شما همه چیز نیست

این هم از خطاهای هلاکت آور است که خیال کنیم یک فرد (دوست همسر یا مربی) می‌تواند ما را از هرلحاظ خرسند و خوشبخت کند. شمار زیادی از زنان و مردان به طرزی ناخودآگاه از دیگران توقع دارند که همه گونه نیازهایشان را برآورده سازند و وقتی هم چنین نشود از او دلسرد یا منزجر می‌شوند.
خیلی چیزها در زندگی و روابط وجود دارد که انسان خود باید آنها را به دست آورد و هیچ کس نمی‌تواند به او کمکی کند. وقتی انسان چنین توقعی از کسی داشته باشد بی تردید به او فشار خواهد آورد تا وی همه چیزش شود. این فشار و انتظار، دوستی و عشق را به چیزی تبدیل می‌کند که دیگر عشق و دوستی نیست. عشق به دو فرد کمک می‌کند تا همزمان به پیش روند، نه یکی عهده دار برآوردن تمام نیازهای دیگری باشد.

آنچه عشق نیست (توهّم عشق)

این هم دردی است جانکاه که کسی بی آنکه حقیقتاً عاشق باشد، تاوان عشق بپردازد. جوانان همین که در وجود خود کوچک ترین کشش جنسی یا هیجان عاطفی مشاهده می‌کنند، می‌پندارند که در «عشقی هولناک» فرو افتاده اند. تشخیص «عشق» و «توهم عشق» نه چندان دشوار است و نه آسان. شناخت عواملی که سبب پدید آمدن عشق می‌شود و پیشتر گذشت، ما را در این تشخیصی یاری می‌رساند؛ اما گذشته از آن، یک معیار دیگر برای حقیقی بودن یا توهم عشق وجود دارد: ارزیابی بخش ناخودآگاه وجود خویش.
زمانی که هر یک از ما به درون خویش نظر می‌افکنیم گاه بهتر از هر روانکاو می‌توانیم انگیزه‌هایمان را ارزیابی کنیم. آیا من به واقع عاشق شده‌ام؟ آیا آنچه رخ داده از انگیزه‌های جنسی و نیازهای آن سرچشمه نگرفته است؟ آیا به منظور رقابت و مباهات به دیگر دوستانم نیست که خود را به چنین حالتی گرفتار می‌بینم؟ مبادا آنچه پدید آمده دلباختگی، فریفتگی و شیفتگی زودگذر باشد! حقیقتاً در معشوق چه امتیازاتی وجود دارد که من شیفته آن شده‌ام؟ آیا این امتیاز در دیگران وجود ندارد؟ چرا عاشق غیر او نشدم؟
گاهی عاشق می‌خواهد به کس دیگری که به او بی وفایی کرده نشان دهد که در بند او و در واقع در بند هیچ کس نیست و همه می‌توانند جای دوستی او را در دل وی بگیرند. یا اینکه فردی از سوی والدین یا دوستانش به «ناتوانی در عشق ورزیدن» متهم شده است و اینک او در صدد است توان خود را بیازماید. در چنین حالتی ممکن است شخص در طی دوران آزمون، خود را در بند عشق این و آن بپندارد، در حالی که اصلاً از عشق راستین در وی خبری نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. آیا تو آن گمشده ام هستی؟، ص 21 - 26. (با تصرف).

منبع مقاله :
غلامی، یوسف؛ (1392)، اخلاق و رفتارهای جنسی، قم: دفتر نشر معارف، چاپ ششم