شخصيت مختل، بادكنكى است از ادعا!

وقتى كه سرطان نداريم

سخت ترين كارى كه ممكن است يك روانشناس طى دوره درمانش با آن روبه رو شود درمان يك اختلال شخصيتى عميق است چرا؟
روانشناسان يك ضرب المثل اعتراف وار و تلخ، بين خودشان دارند با اين مضمون كه اختلال شخصيت باتلاق روانشناسى است، يعنى دانشى كه تاكنون پايش را از گليم خودش درازتر كرده و دارد روى چاقى، زخم معده، ديابت و حتى سرطان كار مى كند. زمانى كه با بيمار اختلال شخصيت روبه رو مى شود مانند آدمى كه در باتلاق مانده باشد، گير مى كند مدام مى كوشد اما اصلا انگار قرار نيست كه درمان بشود.
بيمارى به نام اختلال شخصيت: به باور همان روانشناسان وقتى انسان طى دوران زندگيش تا شكل گيرى نسبى شخصيت ـ يعنى سن قراردادى ۱۸ سالگى ـ به گونه اى بزرگ شود كه راه هاى ارتباط برقرار كردنش با ديگران يا راه هاى حل مشكلاتش ناجور باشد و با مواردى كه همگان پذيرفته اند متفاوت باشد، مى گويند طرف اختلال شخصيت دارد. اين آدم ها روش هاى ناسازگارانه شان را در همه رفتارهايشان بروز مى دهند. به عنوان نمونه يك نفر كه تا پيش از ۱۸ سالگى همه مشكلاتش را با خلاف و بزهكارى حل كرده و كارش را پيش برده حتى با وجود راه هاى مشروع تر و سازگارانه تر، مبتلا به اختلال شخصيت ضداجتماعى است.

من بيمار نيستم!

به نظر مى رسد مشكل عمده آدم هايى كه اختلال شخصيت دارند اين است كه اصلا نمى پذيرند بيمار هستند و به همين دليل روانشناسان چندان كارى نمى توانند برايشان انجام دهند. مثلا اگر يك فرد مبتلا به افسردگى به سادگى مى پذيرد براى تغيير دادن رويه زندگى اش نزد روان درمانگر يا روانپزشك برود اما كسى كه اختلال شخصيت دارد و نسبت به همه چيز بدگمان است، به هيچ روى حاضر نيست به خاطر بدگمانى اش به يك مركز درمانى برود. چرا؟
آن گونه كه از نام اين بيمارى معلوم است، اختلال آن قدر عميق است كه كل شخصيت يك بيمار را در بر مى گيرد. اگر يك افسرده فقط خلق و خويش ناجور است و يك بيمار وسواسى فقط از افكار اضطراب آور رنج مى برد فرد مبتلا به اختلال شخصيت همه رفتارهايش در همه موقعيت ها به هم ريخته است. حال تصور كنيد فردى با چنين روحياتى بدون اين كه احساس بيمار بودن داشته باشد با ما در ارتباط باشد و اعصابمان را به هم بريزد. در اين صورت ما مى مانيم با اين پرسش بى پاسخ كه چرا او اين گونه با ما برخورد كرد.
از خاطر نبايد برد كه به هر كسى نمى توان برچسب اختلال شخصيت زد. خيلى از ما ممكن است بنا به دلايلى در برخى از موقعيت ها بدگمان شويم، از شخصيت ساختگى مان بهره جوييم، عاشق تنهايى افراطى باشيم و يا بيش از حد منظم شويم اما در مجموع شخصيت سالمى داشته باشيم. كوتاه اين كه يك نفر را مبتلا به اختلال شخصيت دانستن نه كارى است خرد!
اختلال شخصيت ضداجتماعى: اين آدم ها ممكن است بسيار دور و برمان ريخته باشند كسانى كه از آفتابه دزدى گرفته تا رد كردن عامدانه از چراغ قرمز! در محل كار خلاف هاى مالى بزرگ مرتكب مى شوند و با دوستان كه مى نشينند مرتب از شر و خلاف سخن مى رانند و بيشتر با نمايش دادن خودشان به اصطلاح سر حال مى آيند.
شخصيت ضداجتماعى وابسته است : اين گونه شخصيت ها به روان و انرژى ديگران وابسته اند. در كودكى به والدينشان، در مدرسه به معلمشان و در دانشگاه نيز ( اگر ادامه تحصيل بدهند!) به دوستان اينترنتى و استادشان وابسته اند و شايد شما هم در حال حاضر سوژه آنها هستيد. آنها اعتماد به نفسى از خودشان ندارند و مى خواهند همه زندگيشان را با وصل بودن به شما معنا كنند. چنان چه حرفى بزنيد كه معناى قطع وابستگى بدهد يا چنين برداشتى از آن بشود بايد شاهد يك فاجعه باشيد!
* شايد از دماغ فيل افتاده باشند: شخصيت هاى خودشيفته باور دارند كه از دماغ فيل افتاده اند و فكر مى كنند تمام عالم و آدم بايد جمع شوند و برايشان هورا بكشند. آنها فكر مى كنند بهترين چهره، بهترين پوشش و سليقه، بهترين همسر، بهترين محل كار و بهترين مدرك تحصيلى در دنيا در اختيار انهاست.
يك خودشيفته اگر خودش را هم بكشد نمى تواند خودش را جاى يك آدم ديگر بگذارد.
آيا شما سوژه ايد؟ روانشناسان يك توصيه دارند: تسليم نشويد! شايد همين دو كلمه كافى باشد. شخصيت هاى ضداجتماعى شيفته دور زدن افرادى مانند شما هستند. اگر خودتان را مطيع و تابع نشان دهيد آنها به هدفشان رسيده اند. از اين آدم ها هرچه بيشتر تعريف كنيد و هر چه بيشتر تحويلشان بگيريد با بادكنك گنده ترى روبه رو خواهيد شد كه هم كنترل كردنش دشوار است و در صورت تركيدن ادعاى بادكنك با مصيبت روبه رو خواهيد بود!