فتنهی حدیثسازی و فتنهگران حدیثساز
با به قدرت رسیدن نخبگان ریاستطلب همچنان که پیامبر اکرم فرموده بودند: «در این امت مردی خواهد بود به نام ولید، او برای این امت بدتر از فرعون برای قوم خواهد بود» (1) بادهای فرعونی وزیدن گرفت، حزب سلطهطلب و عیاشپرور امویان که ولید خرسوار یکی از فراعنه آن تبار به شمار میرفت (2) با تائیدهائی که در سه دورهی پیدرپی بعد از به رفیق اعلی پیوستن رسول خدا از آنها شده بود به قدرت رسیدند و برای کفر و آزمون، برگردنها نشستند. امام علی - علیهالسلام - امیرالمؤمنین جهان اسلام میفرماید، رسول خدا فرمود: «... دولتشان به درازا خواهد کشید، تا آن جا که هیچ حرام خدائی را وانمیگذارند، مگر آنکه حلالش کنند و هیچ خانهی گلی و مویی به جای نماند، مگر آن که سمتشان وارد آن شود و تا آنجا که شما تابع آنان شوید و یاری شما به ایشان، چون یاری کردن بنده به مهترش باشد، اگر حاضر باشد از او اطاعت کند غایب شود، او را دشنام دهد و تا آن جا که دولتمندترین شما در دولت آنان، نیک گمانترین شما به خدا باشد. پس اگر خدایتان عافیت بخشید، بدان روی آورید و اگر گرفتار شدید، صبر کنید، که عافیت از آن پرهیزکاران است». (3)
به هر روی چون امویان، مانند فراعنه بر گردهی جامعه اسلامی سوار شدند، جهانبینی فرعونی را نیز رونق دوباره دادند، اراذل و بیسر و پایان، در پی ویران کردن اسلام برآمدند، قدرتی را که اسلام پدید آورده و نگه داشته بود، تبدیل به نیرویی برای مصالح خود کردند. بر امامان، رهبران و عالمانی که نمیخواستند پابهپای آنان پیش بروند، شمشیر برآهیختند. چون مسلمانان درگیر فتنههای داخلی شدند و از آموزههای قرآن کریم دور گشتند، کسانی از نسطوریان، یعقوبیان و یهودیان با حفظ اعتقادات خود، میان مسلمانان رخنه کردند و به لباس عالمان درآمدند، مدعی حفظ تعالیم قرآن گشتند. سپس عقاید پیشین خود را از قبیل اعتقاد به حلول، جبر و قدر به عقاید مسلمانان درآمیختند، آیات قرآن را همسو با عقاید خود تفسیر کردند. پارهای به ظاهر آیات چنگ زدند و گروهی دیگر آنها را تأویل کردند بدین ترتیب صوفیگری مانند قدریگری در لباس تازه خود پدیدار شد.
بدین ترتیب بادهای فتنهها درون جمجمههای بشریت در دولت اموی وزیدن گرفت؛ دولتی که با صاحبان علم جنگید و عقاید مشرکان روزگار بعثت پیامبر اکرم را در لباس تازه عرضه کرد. کسانی را که چند حدیثی شنیده و آن را بازگو کرده بودند، خریداری میشدند با عنوان محدث مطرح کرده به زر و سیم تابع نموده، استخدام کردند تا از جریان منع نقل حدیث با جعل حدیث استفاده کنند، - که کردند - همانطور که قدریگری در حزب اموی شیوع پیدا کرد و امویان آن را در دامان خود پروریدند. (4) در پی معتزله که از جمله دستآوردهای پیوند حسن بصری معلومالحال با امویان است (5) صوفیگری را با جعل احادیثی از قول نبی اکرم - سلامالله علیهما - بنیان گذاشته، برای تخریب امامت آن را با جعل حدیث خرقه به علی وصی نسبت داده، مورد حمایت قرار دادند تا آن که بالید و ریشه دواند. (6)
درست همان زمان که سوجون مسیحی، دبیر معاویه و پس از او یزید بن معاویة بن ابوسفیان و آنگاه مروان بن حکم (7) رازدار دولت اموی در رأس جبریان بودند، (8) صوفپوشان ضد اشرافیت اموی را مورد استفاده قرار داده، با خریداری چند تن از آنها تصوف را با حمایت دستاندرکاران برونمرزی اموی شکل دادند. (9) جریان مرجئه نیز در رسمیت دادن به تمام انحرافات عملی و فکری امویان شکل گرفت، در حقیقت عملیات کور کردن و دهنه زدن کامل گردید، مرجئه به طغیانگران، لباس امان پوشاندند؛ جبریان به آنان شمشیری بران دادند، صوفیان نیز با آخرتگرائی افراد را از زیادهطلبی که به شورش تبدیل میشد و میتوانست حزب اموی را در آستانه سقوط قرار دهد باز میداشت.
علویان، راست قامتان وفادار به امامان شیعه، بدون ترس از برخورد حزب اموی همانطور که پیامبر اکرم فرموده بود: «دو گروه از امت من، از اسلام بهرهای ندارند، مرجئه و قدریه» (10) توجه میدادند که حضرتشان دربارهی صوفیه به صحابی نامدار ابوذر فرمودهاند: «یا اباذر یکون فی آخرالزمان قوم یلبسون الصوف فی...» ای ابوذر در آخر زمان (11) قومی پدید میآید و در تابستان و زمستان لباس پشمینه میپوشند و این عمل را برای خود فضیلت و نشان زهد و پارسائی میدانند، آنان را فرشتگان آسمان و زمین لعنت میکنند». (12)
همانطور که پیامبر فرموده بود: «خداوند بر زبان هفتاد پیامبر، دو گروه از امت مرا لعنت کرده است قدریه و مرجئه» (13) امام صادق - علیهالسلام - دربارهی صوفیه توجه دادهاند: «انهم اعدائنا...» صوفیها دشمنان ما هستند هرکس به آنان میل کند از آنان است و با آنان محشور خواهد شد. و به زودی کسانی پیدا میشوند که ادعای محبت ما را میکنند [مثل عصر ما] و به ایشان نیز تمایل نشان میدهند و خود را به ایشان تشبیه نموده، لقب آنان را بر خود میگذارند و سخنانشان را تأویل و توجیه مینمایند، بدان که هر کس به ایشان تمایل نشان دهد از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آنان را رد و انکار کند مانند کسی است که در حضور پیامبر اکرم با کفار جهاد کرده است». (14)
حزب اموی این آفتهای اعتقادی، اجتماعی و سیاسی را به دولت عباسی سپرد. در حکومت عباسیان همانطور که کنیزکان فراوان کاخها صلیب به گردن میانداختند (15) فرقههای ساخته شده امویان مانند معتزله، مرجئه، قدریه و صوفیه آزادانه، آن هم با کمکهای هم جانبه حکومت عباسی تقویت میشدند؛ به همین لحاظ فرهنگها، تمدنها و دینهای گوناگون فراهم آمدند، که به ظاهر نام اسلام بر خود داشتند اما در حقیقت تیشههائی بودند برای ویران کردن اسلام ناب محمدی، البته طبق گزارش تاریخ خط علوی و امامان شیعه در برابر این پدیدهها و مانند آنها خاموش نمیماندند؛ با شعار«الرضا من آل محمد» به نام اهل بیت - علیهمالسلام - نه فقط با عباسیانِ تحریف کنندهی اسلام که با رواج فرقهگرائی و فرقهسازی، اسلام اهل بیت را دچار مشکل میساختند مانند برخورد با امویان عمل میکردند. بلکه با گرایشهای فرقهای که در اسلام ناب محمدی جایگاهی نداشت نیز مبارزه مینمودند تا جهت اطلاعآیندگان مخالفت خط علوی و علویان را با هرگونه فرقهسازی و فرقهگرائی به ثبت تاریخ رسانده، الگوئی برای دورههای بعد باشند. قابل توجه و تذکر است، درست در زمانی که علویان سلحشور جان برکف چنین آموزهای را ترویج مینمودند، صوفیان در خط مقابل آن حرکت میکردند و هدفشان آن بود تا امت اسلامی را درگیر مسائل فرقهای نموده، آتش مجادلات را برافروزند؛ تا در همه حال نتیجه به سود حکومت عباسی که شالودهاش براساس ضد امامت اهل بیت - علیهمالسلام - بود باشد. و به همین لحاظ صوفیان در نظر شیعیان با اتباع فرقههای معتزله، مرجئه، قدریه، حتی اسماعیلیه و زیدیه فرقهای که اصل امامت مورد قبول آنها بوده به لحاظ شکاف در امامتِ ائمه اثنیعشری تفاوتی نداشتند؛ بلکه بر این عقیده بودند صوفیان مانند دیگر مخالفان ولایت با امامت از جادهی اسلام ناب محمدی منحرف شدهاند و سزاوار است مسلمانان آنان را شناسائی کرده، این تزویر اموی عباسی را نیز برملا سازند. زیرا به استناد برخورد صوفیان با اصل امامت ادامه دهندهی مسئولیتهای نبوت، نتیجه گرفته بودند، تصوف را امویان آورده، عباسیان تقویت کرده، تا به دیگر کلنگها که برای گم کردن حقیقت و آشفتن دین به کار گرفته شد بپیوندد، شاید مردم را در اعتقادات همسو کند و در یک بستر و زمینه قرار دهند.
انگیزه منع نقل حدیث
اگر اشاره به علل و انگیزههای قدغن نمودن نقل حدیث، مثنویِ هفتاد من کاغذ نمیساخت، به موضوعاتی در این زمینه اشاره میشد که پاسخ چراها و شناخت آن مقطع حساس از تاریخ اسلام بود. مهمتر اینکه بیان کنندهی سرنوشت گروه قدرتطلبی میبود که راه از «اسلام اهل بیت» جدا کرده، بنای بیبنیاد «اسلام تاریخ» را براساس ولایت بدون امامت در حقیقت نبوتِ بدون امامت گذاشتند، عوامِ مستعد فریب خورده را گرفتار دار و دستههای فرقهای مانند جبریه، معتزله، مرجئه و صوفیه نمود، چون فرقهسازی و فرقهگرائی مسلمین در پیشبرد اهداف قدرتطلبان ضدخاندان رسالت مفید و مؤثر افتاد، آن را اصل سیاست «اسلام تاریخ» قرار دادند، سپس بدون پروای دینی از همین ترفند تعلیم گرفته، با سیاست ضد اسلامی یهود - دشمن همیشه در صحنه - «اسلام ناب» را نیز با فرقهگرائی و فرقهسازی پاره پاره کنند؛ و لذا با فعال کردن نفوذیهای خود در دو جنبش «زیدیه» و «اسماعیلیه» با یک تیر دو هدف را نشانه گرفتند، هم جنبش را شکست دادند و هم آن را به صورت دو فرقهی دارای امامی جدا از امام وصی پیامبر درآورده، تا به امروز دوشادوش اسلام آخرین دین آسمانی فعال نگاه داشتند...... الگوئی برای مسلکسازی در تسنن به نام «وهابیت» نموده، تا با جداسازی قرآن از دو اصل مکمل آن، نبوت و امامت، خواست استعمار جهانی را تأمین کنند، که ناظریم تروریستهای وابسته به وهابیت به نامهای طالبان و سپاه صحابه علاوه بر این که آسایش و آرامش را از جامعه مسلمین سلب کردهاند و با تعریف تروریستپروری از اسلام، یهود و مسیحیت را که دو دین تأئید کنندهی سلطهگری استکبار جهانی است حفظ نمودهاند تا به احبار وابسته صهیونیزم و رهبران به اصطلاح دینی فرقههای مسیحیت، مشروعیت دینی داده، آنچه را در فلسطین اشغالی، افغانستان، لبنان و عراق صورت میگیرد امضاء کنند.
در تشیع نیز در کنار فتنهانگیزیهای قطبیت تصوف فرقهای و تقویت امامت بدلی در «زیدیه» و «اسماعیلیه»، «رکنیت» اختراع و ابداع شیخ احمد احسائی مؤسس «شیخیه» را با عنوان فریب دهنده و جذاب «نوکر مقرب» واسطه بین امت و امام قائم غائب موجود موعود - ارواحنا فداه - به میدان اصل مرجعیت، یگانه نهاد مشروع دوران غیبت کبری فرستادند تا با مرجعیتِ کفایت کننده از مهدویت دوران غیبت همان را انجام دهند که با شعار «حسبنا کتابالله» در صدر اسلام با وصایت رسول خدا نمودند - امامت را از خلافت جدا کردند - ولی استعمار سلطهگر کهنهکار به تزویر قطبیت و خدعه رکنیت اکتفا نکرده، «بهائیت» آمریکائی، «قادیانیگری» انگلیسی را در کنار «وهابیت که مأمور ادامه طرح امامتزدائی از نبوت، مهمّتر جداسازی قرآن و عترت میباشد، قرار داد. و شاهدیم که چگونه سرسختانه آن را تعقیب میکند. در حقیقت اگر قطبیت رائج در تصوف تشکیلاتی، رکن رابع در شیخیه، بابیت در بابیه و مظهریت امام قائم و عیسی بن مریم در قادیانیگری، هدف خدشهدار نمودن اصالت مهدویت و مقابله با نیابت عامه عصر غیبت کبری را دنبال میکند وهابیت نیز همان هدفِ خواست استعمار را به صورت دیگری تعقیب مینماید که بهترین دلیل وجه اشتراکهای اعتقادی این گروهها:
1 - تأویل آیات قرآن
2 - تکیه و استدلال بر احادیث جعلی میباشد.
در حقیقت همانطور که با ابداع تزویر قطبیت، ولایت امام را تعمیم میدهند، رکنیت مرسومِ در شیخیه، همان منظور و عقیده اختراعی را با عنوان رکن رابعِ سه رکن «توحید»، «نبوت» و «امامت» با نام و عنوان «نوکر مقرب» واسطه بین امت و امام که پایه و اساسی در تشیع ندارد دنبال میکند. که اگر با کمی دقت و توجه به انگیزه مسلکسازی در اسلام توجه شود، متوجه میشویم مسلکها با تفاوت ظاهری که دارند در اصل یک هدف را تعقیب کرده و میکنند که آن تضعیف مهدویتِ ضامن دین مبین اسلام در حقیقت، استمرار نبوت و امامت آئین محمدی است میباشد که خاتم ادیان بوده و مانع از دینسازی میشود. زیرا وقتی به تعبیر کجاندیشان دانشگاه سوربن رفته، رسول خدا میگوید: «من خاتم پیامبران هستم، نمیخواهد بگوید آنچه را آوردهام الی الابد کفایت کننده است، بلکه میخواهد بگوید انسانها تاکنون احتیاج داشتهاند برای زندگی خودشان از ماوراء تعقل و تربیت بشریشان هدایت شوند.» (16)، اینگونه اظهارنظرها زمینهای برای مسلکسازی و دینآوری است. در حقیقت باید توجه داشت انکار یا خدشه در هر آنچه مربوط به مهدویت شود. بازگشت آن انکار خاتمیت، ادیان، کتب آسمانی و پیامبری است که مربوط به اسلام و خاتمیت پیامبر اسلام و قرآن میباشد.
... و به همین خصوصیت است که مسلکهای استعماری یک هدف مشترک را دنبال میکنند. چنانکه در امر موقعیتسازی برای اقطاب، ارکان رابع، مظاهر امام، تمامی گروهکها یک سخن دارند. صوفیه با این ترفند که در إِیِّاكَ نَعْبُدُ وَإِیَّاكَ نَسْتَعِینُ باید حق تعالی حاضر باشد تا خطاب صحیح باشد. (17) و این را با تجسم صورت مرشد در عبادات تأمین میکند. شیخیه با این خدعه که «مصلی باید در إِیِّاكَ نَعْبُدُ وَإِیَّاكَ نَسْتَعِینُ امیرالمؤمنین را قصد کند، زیرا که خداوند مجهول الکنه است» (18) دستور تجسم صورت مرشد را میدهند؛ در بهائیت شوقی افندی با توجه به سنت صوفیه و شیخیه میگوید: «اگر در حین نماز خود را محتاج میبینند که کسی را پیش خود مجسم کند عبدالبها را در نظر آورد» (19) چنان که غلام احمد قادیانی مؤسس مسلک انگلیسی قادیانیگری برای خود این فضائل را قائل است.
مرشد صوفی میگوید چون خدا در او تجلی کرده، چهرهاش یادآور نقش خداست. به بهائیان نیز القا شده «چون ما خداوند را نمیبینیم، پس جمال مبارک همان خداست». (20)
به هر روی نقل احادیث نبوی تکرار هشدارهایی پیرامون کجاندیشی مسلماننمایانی بود که رسول خدا، نسبت به برخی مسلمانان داده بودند، آنها را لعنت یا تبعید کرده، همچنین خاطرهی عدهای را که جهت اغراض ضد رهبری آینده جهان اسلام از دستور پیامبر اکرم سرپیچی کرده بودند برای همیشه زنده نگاه میداشت. و این مانع میشد چنین افرادی مراکز کلیدی را در اختیار خود گیرند. در معنا قانون منع حدیث، پرده فراموشی بر این رسوائیها بود. که اگر انجام نمیشد، اقدامات قدرتطلبان عرب برای تغییر سیستم رهبری که رسول خدا به امر الهی ترسیم نموده بودند بینتیجه میماند، به همین جهت چون نقل و تکرار احادیث نبوی. بعد از به رفیق اعلی پیوستن رسول خدا تعیین کننده بود، در حقیقت احادیث نبوی همانند قرآن، اسلام را از تنگنای عدم حضور پیامبر اکرم نجات میداد مهمّتر رهبری سیاسی و مرجعیت دینی بعد از رسول خدا را مخصوص برگزیدهی غدیر و یازده امام معصوم از صلب علی و فاطمه که یکی از دو ارکان شرافت ثقلین به شمار میروند، با صدور بخشنامهای قدغن شد. در حقیقت قدرتطلبان عرب که در طول بعثت مسأله رهبری آینده جهان اسلام را دنبال نموده و جانشین پیشوای آسمانی اسلام را شناسائی کرده بودند و از هجرت زمینههای مقابله با آن را مورد مطالعه و بررسی قرار داده، در انتظار وقت موعود جهت آنچه طراحی نموده بودند روزشماری میکردند، با نقل احادیث نبوی این چهرهها که طراحان توطئه علیه امامت به شمار میرفتند شناخته میشدند و منع بازگو نمودن احادیث مانع چنین رسوائی بود، ولی گذشت زمان این مهمّ را ثابت میکرد کار اقدامات غیرقانونی بعد از رسول خدا با منع احادیث سامان نمیگرفت، زیرا منع نقل حدیث توانست دو کار مهمّ و اساسی را به نفع قدرتطلبان انجام دهد:
عترت را برخلاف خواست و ارادهی رسول خدا از قرآن جدا کرد، دیگر این که احادیث تعیین کننده خصوصیتهای رهبری را که میتوانست دست ردی بر سینه غیر علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - باشد از دسترس عامه مردم دور نگاه داشتند؛ و این دو کفایت کننده نبود، زیرا شخصیتسازی برای مدعیان رهبری بعد از رسول خدا نمیکرد. ناگزیر جعل حدیث به نام حضرت ختمی مرتبت را جهت بازسازی شخصیت کسانی که در طول مسلمانی جز بدنامی برای خود تهیه ندیده بودند از جمله اقدامات ضروری دانسته، به آن دستور دادند؛ و این نقطه شروعی بود برای اسلامی کردن هر اقدام غیراسلامی نظیر فرقهسازی در اسلام.
آری رسم حدیثسازی بعد از رحلت پیامبر اکرم بدون اینکه بتواند مشروعیتی را ثابت کند، وضعیت سیاسی جهان اسلام را به نفع دشمنانِ آخرین دین آسمانی تحت تأثیر قرار داد. وضعیت سیاسی که با به رفیق اعلی پیوستن پیشوای عظیمالشأن اسلام به عنوان سیاست تشکیلات نظام پیش آمده، رهبری اسلامی را اداره میکرد، به هر ترفندی بود جای پائی باز کرده و با اینکه چندان استوار نبود به کرسی حکومت و خلافت اسلامی تبدیل شده، امورات جهان اسلام را به دلخواه دستاندرکاران پیش میبرد. تا اینکه حزب اموی با توطئه شهادت علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - یگانه امیرالمؤمنین عالم اسلام به مراد دیرینه خود رسیدند. به سامان رسیدن این شیطنت اموی نه فقط آغاز یک مبارزه با مخالفان متعددی بود که انگیزهها و اهداف یکسانی نداشتند بلکه مقدمهای برای فرقهسازی و امام تراشی...
... لکن آنچه معاویه را سرگرم خود کرده بود و آن را مانع اصلی اهداف خود میشناخت شخصیت علی بن ابیطالب با عنوان «امیرالمؤمنین» با توصیفها و تعریفات تکان دهنده رسول خدا و حضور ملموس پیروان آن حضرت بود. و چون در تشخیص خود به خطا نرفته بود چاره را خلاصه شده در این میدید که شخصیت و قداست علی مرتضی - علیهالسلام - را درهم شکند.
در کنار طرح شعار «دین عثمان» در مقابل «دین علی» که در جنگ جمل و صفین شعار مخالفان علی امیرالمؤمنین بود، مبارزه خویش را برای به قدرت رسیدن کامل حزب اموی با تحریف «اسلام ناب محمدی» ادامه دادند و اسلامی که مؤید حزب اموی با پشتوانه «اسلام تاریخ» بود بعد از رحلت پیامبر اکرم به وجود آمد؛ و با تصمیمگیریهای حساب شدهی حزب اموی که فهرستوار ذیلاً اشاره میشود به اسلام اموی تبدیل شد:
1 - صدور بخشنامه دولتی برای سب و لعن وصی و جانشین پیامبر اکرم تا حدی که صریحاً اعلام میکردند: «لا صلاة الا بلعن ابیتراب» بدون لعن علی [دستم شکسته باد] نماز صحیح نیست. (21)
2 - دستور جمعآوری احادیث فضائل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت خاصه علی وصی - علیهالسلام - که رکنی از دو رکن حدیث شریف ثقلین بودند.
3 - سرکوب و آزار فیزیکی کسانی که در این زمینه تخلف ورزند.
4 - جعل احادیث در دو جهت فوق به نفع حزب اموی.
5 - استخدام سابقهداران در اسلام برای جعل حدیث و مسلکسازی.
6 - ترویج برخی از اندیشههای کلامی نظیر جبرگرایی، مبارزه با قدریه و تقویت دیدگاههای مرجئه.
7 - حذف اسامی محبین و جاننثاران علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - از دیوان بیتالمال. (22)
به استناد گزارشهای تاریخ، اجرای تصمیمهای یاد شده با ابزارهایی چون قتل، حبس و تبعید توأم بود (23) و این اوضاع وحشتناک بیرحمانه را از نامهای که حضرت امام حسین - علیهالسلام - به معاویه مرقوم فرمودهاند میتوان فهم کرد نوشتهاند: «تو زیاد را بر عراق حاکم کردی در حالی که او دست و پای مسلمین را قطع کرده، چشم مردمان را کور و آنها (علاقهمندان به علی) را بر شاخههای نخل به دار میآویخت. تو به او نوشتی: هرکس بر دین علی است او را بکش! او نیز آنها را کشته و به امر تو مثله کرد». (24) که گفتهاند این برخوردهای ظالمانه با اهل بیت و شیعیان، انگیزه اصلی قیام حضرت زید بن علی بن الحسین - علیهمالسلام - بود. (25)
قصهگویان
حدیثسازِ فرقه آفرینتفحص پیرامون آغاز روش قصهگوئی در اسلام را باید از گزارش سعید بن جبیر به ابن عباس شروع کرد که میگوید: «در کوفه مرد قصهگویی است به نام نوف بکالی، مدعی شده، آن موسی که با عبدالصالح در مجمعالبحرین دیدار کرد موسای بنیاسرائیل نیست» ابن عباس با شنیدن این گزارش پاسخ میدهد: «آن دشمن خدا، دروغ میگوید». (26) در پی این تکیه تاریخ به ماجرای «ابنتمیم» راهب مسیحی برمیخوریم که در عصر رسول خدا مسلمان شد و حضرت او را از قصهگوئی برحذر داشته، قصهگوئی را سرآغاز راهی دهشتناک توصیف کرده، فرمودند: «بنیاسرائیل به سبب قصهگوئی هلاک شدند». (27)
چنانکه سائب بن یزید نیز گفته است: «در دوران رسول خدا و ابوبکر قصهگوئی نبود». سپس اضافه میکند «نخستین قصهگو تمیمداری بود که از عمر اجازه قصهگوئی خواست و به او اجازه داده شد (28) تا این که کعبالاحبار مسلمان لکن همیشه یهودی به گروه قصهگویان پیوست. گرویدن او به لحاظ یهودی بودن و عملکردهایش در دوران تظاهر به مسلمانی (29) بسیار حائز اهمیت است. زیرا نقش او را در اجتماع صدر اسلام درست به نقش تبلیغاتی مطبوعات امروزی توصیف کردهاند.
به هر روی ورود او به معرکه قصهگویان که با قصه، کمبود نقل احادیث ممنوع شده را جبران میکردند، نقطه تحولی پدید آورد؛ زیرا اهل تحقیق معتقدند جریان دنبالهداری پدیدار شد که غم دین نداشت و هدفش علاوه بر سرگرم کردن مردمی که منع احادیث نبوی را حس کرده بودند، زشت نمودن چهرهی قصص قرآنی و آلودن آنها به خرافات و اسرائیلیات بود. که پرسش عمر بن خطاب درباره فضائل پیش از تولد (30) رسول خدا و «جنات عدن» (31) از کعبالاحبار آن هم زمانی که نقل حدیث جرم محسوب میشد و ممنوع بود معنائی از معانی «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» است. آری افرادی ماند کعبالاحبار قصهگو که بعد از مسلمانی در نقل قولهایش به تورات استناد میکرد (32) در حالی که از معاویه روایت نقل مینمود (33) او را در جایگاه قدس محدثان زمان نبوی قرار میداد. حب غصب خلافت را نیز در معاویه میافکند. (34) مهمتر در مقام رایزنی دستگاه غاصب اموی مرتبت رفیعی را به خود اختصاص داده، مورد تعریف و تمجید معاویه نیز بود. (35)
کسانی بودند که در زمان منع نقل احادیث نبوی در حالی که مردم را با قصههای خود سرگرم میکردند به احادیث جعلی حدیثسازان نیز در لابهلای گفتههای خویش استناد مینمودند. که اگر بخواهیم نمونهای بیاوریم به نقش کعبالحبار اشاره کرده از پاسخهای حساب شده او به سؤالهای مثلاً عمر بن خطاب که او با جوابهای صحابه کبار سنجیده شاهد مثال میآوریم تا به نقش تخریبی او علیه اسلام ناب محمدی پی ببریم، نوشتهاند: وقتی عمر در تعریف و بازشناسی خلیفه از پادشاه دچار وسواس شده بود، از او پرسید: «به خدا قسم! نمیدانم من خلیفه هستم یا پادشاه» جواب میدهد: به خدا قسم! تو خلیفهای از بهترین خلفا هستی و روزگار تو بهترین روزگاران است» (36) عمر به جواب او اکتفا نکرده، همان سؤال را از حضرت سلمان فارسی میپرسد، او میفرماید: «اگر تو یک درهم یا کمتر از آن از سرزمین مسلمانان برگیری و آن را در جائی ناحق بگذاری، پادشاه هستی، نه خلیفه» (37) که تلویحاً اشاره به عملکرد او بود، یعنی تو پادشاهی.
به هر روی معاویه بعد از دعوت کعبالاحبار نزد خود دستور میدهد تا در شام قصه بگوید. (38) در معنا لحظاتی حساس و سرنوشتساز که مشغول سر و سامان دادن به غصب کامل خلافت است علاوه بر اینکه مردم را با قصهگوئی سرگرم میکند. از معاویه نیز روایت نقل میکند و به احادیث جعلی نیز در لابهلای کلماتش استناد مینماید. آنچه در بازگرداندن مراسم قصهگوئی در اسلام، بعد از منع رسول خدا مهمّ است. نقشه قصههای بنیاسرائیلی در جعل حدیث میباشد. ابن عساکر از مشاهیر اهل سنت از یزید بن هارون نقل میکند: از شعبه شنیده ابوهریره روایات را با آنچه از کعبالاحبار شنیده بود میآمیخت، بیآنکه میان آنها تمایزی قائل باشد روایت میکرد. (39) و این روشی بود برای تمام کسانی که با حزب اموی همکاری داشتند. بشر بن سعید نقل میکند: «با ابوهریره همنشینی میکردم و از رسول خدا و گاه کعبالاحبار برایمان روایت میکرد و من میشنیدم برخی از شنوندگانی که با ما بودند، آن چه را از رسول خدا روایت شده بود به کعبالاحبار و آنچه را از کعب روایت شده بود به رسول خدا نسبت میدادند، روایت میکردند. (40) این کار چنان به اثبات رسیده که امثال ابوحاتم گفتهاند: «قصهگویان خود احادیثی جعل کردند و آنها را به دروغ از افراد ثقه روایت مینمودند». (41)
این تأثیرگذاری به تفسیر و حدیث منحصر نشد، بلکه بنابر نتیجهگیری اهل تحقیق به مرحله ویرانگری اخلاق اسلامی رسید. زیرا به قصههای عاشقانه شرمآور ضداخلاقی اواخر دوران اموی ختم شد که به اوج رسید و مورد توجه مردم قرار گرفت؛ چنانکه نوشتهاند: دلبستگی عامه به اینگونه قصهها زمینه آفرینش قصههای عاشقانه براساس ترانههای عاشقانه مشهور را فراهم آورده ادبیات فولکلوریک دستمایهی کار قصهگویان گشت، این قصهها قهرمانان عشقی فراوانی پدیدآوردند که تنها زادهی خیال بودند و بیکمترین هراسی و بدون تأمل در ریشههای این قصهها آنها را نقل کردند. (42) این مسأله خود فرهنگی پدید آورد که آن فرهنگ به نوبهی خود درهایی گشود که بر آستانهی آنها دعوتگران به تصوف و گوشهنشینی، جیرهخواران حاکمان و پدیدآورندگان علوم کلامی با اصناف گوناگون خود و مروجان اندیشههای یونانی، قدری و مرجئه ایستاده بودند. و همهی این جریانات زادهی واقعیت جدیدی بود که سنگ پایهی آن بر قصهگویی قرار داشت.
مهمّترین انگیزه حدیثسازی
به این اشاره کرده و میکنیم بدون تردید حدیثسازی از همان روزهای نخست با انگیزههای مختلفی آغاز شد و به همان جهتها ادامه یافته، در دورههای بعد که تجارتخانههای این کارِ حرام به طور کلی تعطیل گردید، کمپانیهای حدیثسازی برچیده شدند، اگر هم جعل حدیث صورت نگرفت، بازار نقل و استناد به آن گرم ماند که هنوز مانده است، زیرا کسانی که برای تأمین مقاصد خود پشتوانه دینی ندارند، ناگزیر به احادیث جعلی استناد کرده، بازگو میکنند. آیتالله مصباح یزدی درباره کسانی که گرفتار نوعی ضعف اندیشه و دچار انحراف در استدلال میشوند مطلب جالب توجه و قابل اعتنائی دارند، معتقدند این گونه افراد ممکن است گاهی روایات صحیح و سنددار را رها کنند و به روایتی که سند محکمی هم ندارد تمسک کنند تا خواستهشان تأمین شده باشد. (43) و اشاره میکنیم که از جمله آنها صوفیان معاصرند.ولی نباید فراموش کرد یکی از انگیزههای بسیار مهمّ حدیثسازی، دشمنی با قرآن کریم، در حقیقت خاتمیت دینی اسلام بوده است که دشمنان تحت هیچ عنوان برای مقابله با آن به سبک «آیهسازی» قادر نبوده و نیستند. ولی این عصبیت را با جعل نسبت به سنت (44) در حقیقت هر چیزی که از رسول اکرم به ما رسیده است (45) اِعمال کردند. زیرا تردیدی نیست «سنت» در کنار کتاب الهی دارای اهمیت خاصی است، این معنا که اگر سنت وجود نداشت تشریع ناقص بود؛ زیرا قرآن قواعد عمومی، مبانی و اصول آنچه را انسان در دنیا و آخرت بدان محتاج است پیریزی کرده و این سنت (= حدیث) است که شرح و بیان مجملات و تفریح جزئیات را براساس این اصول و مبانی عهدهدار میشود. (46) از این جاست که از زمان پیدایش تشریع تا امروز برای قانونگذار و محدث و هر پژوهشگری که به تحقیق در موضوعی مربوط به اسلام به عنوان یک دین و یک نظام پرداخته، هیچ چاره و گریزی از استناد به سنت و پناه بردن به آن و نیز راهیابی در پرتو هدایت آن در همه موضوعات اسلامی وجود نداشته است و در آینده نیز همچنان سنت در کنار قرآن به عنوان یکی از غنیترین منابع در کلیهی زمینهها باقی خواهد ماند. در حقیقت جاودانگی قرآن و عدم توان آسیب رساندن به آن موجب شد در کنار تفسیرهای سلیقهای از آیات و تأویلهای تأمین کننده، با جعل حدیث سختترین ضربه را به فهم درست از قرآن بزنند، و به همین نشان باید پذیرفت از دیرباز هدف تکانهایی سخت و تهاجماتی خرد کننده از سوی کینهتوزان، جیرهخواران و حاکمانی فراری از دینداری و مسلمانی قرار داشته و دارد. به این معنا برای تفسیرهای سلیقهای و تأویلهای اختراعی، اتباع فرقههائ نظیر صوفیه، آیات را به گونهای تفسیر و تأویل کردند میکنند تا با سیاستها و خواستههای آنان همسویی داشته باشد. و لازمهی این اقدام سودجویانه از قرآن حدیثسازی بود تا تاج و تخت خود را تحکیم بخشند و میان تودههای مردم و حقایقی که اسلام در پی آن است با فرقهسازی فاصله افکنند. در معنا با بدعتهائی که آزمندیهای آنان را برآورده میسازد، مذهب و آرای آنان را تائید میکند، خود را برقرار نگاه داشته، و این جز با جعل حدیث، آن هم با هدف تخریب و مشوش کردن چهرهی سنت امکانپذیر نبود. و چون حدیث - حاکی از سنت - تأمین نیاز از کتاب الله، احادیث جعلی، مسیر فهم واقعی استناد صحیح از قرآن را تغییر میداد این بدترین برخورد با کتاب الله بود. که خطر آن را نباید کمتر از تحریف دانست. زیرا تردیدی نیست اگر تصمیم به تحریف گرفته شود، در صورت ظاهری آیات امکان نداشته، ندارد و نخواهد داشت؛ ولی تحریف به وسیله تفسیر و تأویل انجام شده و میشود. و بعضاً با رسمیت دادن این چنانی به فرقههای نامشروع که مسلمانی را با تعریفها و برداشتهای دلخواه فرقهای تحریف میکند، اقدام به تغییر احکام میشود. مانند ابداع و اختراع «عشریه» با تأکید مکفی از «خمس» که در فرقههای صوفیه، رسمی دینی است. یا چون امکان تجسم صورت صاحب ولایت مطلقه که وجهالله است امکانپذیر نیست، باید صورت مرشد را که نایب مناب اوست به هنگام عبادات و طاعات مجسم کرد و...
شگردی مرموزانه
یهودیان کهنهکار که دورادور مراقب یهودیان نفوذی به ظاهر مسلمان بودند، برای اینکه «سنت» در حقیقت اسلام را دچار مشکلی همیشگی و کارساز کرده باشند، احادیث ساختگی - حاکی از سنت - را در لابهلای احادیث صحیحالصدور با شگردهای مزورانه به جوامع روائی سپردند تا برای همیشه کسانی که با روایات جعلی مواجه میشوند یا میشنوند با سؤالِ آیا وضعیت سایر روایات نیز اینگونه است؟ مبادا راویان سایر روایات نیز از حدیثسازان باشند!! و آیا روایاتی که میخوانیم و میشنویم، به آنها هدایت و نصیحت میشویم؟ صددرصد مطابق واقع است و...... آری به لحاظ سیاست شوم و اندیشه سیاسی ضداسلامی که یهودیان دنبال میکردند، نه فقط همه احادیثی که جعل شد در زمانهای بعد در مجموعههای حدیثی باقی ماند و هر نسلی بدون تحقیق در اسناد و بدون بررسی متن آنها، روایات جعلی را در کنار احادیث صحیح از نسل دیگر به ارث برد، بلکه تشویشهای اشاره شده را در اذهان فعال کرد که به روزگار ما بهانه دفاعی فرقهداران شده است. در حقیقت حق با باطل، درست با نادرست درآمیخته شده، همیشه مورد استفاده مسلمانان فرقهای قرار گرفته، تا وسیلهای برای مشروعیت دادن به امامت بدلی مربوط به «زیدیه» و «اسماعیلیه» و قطبیت تصوف تشکیلاتی باشد. در معنا زمینهای برای پیدایش فرقههائی نظیر «شیخیه» که مقدمهای جهت فتنه بهائیت بودند شود. و در جوامع شیعی همان را انجام دهد که وهابیت تروریسم در جمع سنیان به نام مذهب اهل تسنن به سامان میرساند، و به آن اسلامزدائی از مسلمانی میکند.
تلاش برای جداسازی حدیث درست از نادرست
این تلاش مقدس از همان روزهای حیات رسول خدا که فرمود: «دروغگویان سخنانی را به من نسبت میدهند و جایگاه آنان آتش خواهد بود» (47) آغاز شد. که به تعبیر آیتالله جوادی آملی «یا این روایت از سوی پیامبر اکرم صادر شده که خود بر جعلی بودن برخی روایات دلالت میکند یا این روایت، نادرست و جعلی است که این نیز خود دلیلی بر وجود احادیث جعلی است». (48)به هر روی تلاش حدیثشناسی از همان دوران حیات پیامبر اکرم که زمینه جعل فراهم میشود آغاز گردیده و هر روز دامنهی آن گستردهتر شده، تا جائی پیش رفت که پیامبر اکرم جاعل حدیث را دوزخی معرفی کردند، ولی علیرغم هشدار یا هشدارها ماجرای تلخ دروغگوئی از قول پیامبر ادامه یافت؛ بدانگونه که امیرمؤمنان نیز به تلخی از آن یاد کرده با تصریح به این که در زمان حیات رسول خدا بر او دروغ بسته شد (49) به چنین خیانتی اشاره نمودهاند...
... و با سلطهی فراگیر امویان بر تمام بلاد اسلام و به سبب دستمایه تجارت قرار گرفتن حدیث، پدیدهی ناپسندی در حدیث به نام «جعل» یا «وضع» حدیث خود را نشان داد؛ هر چند این رخداد برای مسلمانان مؤمن پسندیده و قابل قبول نبود، ولی چون برای مشروعیت دادن فرقههای به ظاهر مذهبی و اقدامات حزب اموی مفید و با ارزش بود، حدیثسازان مورد احترام و تعظیم قرار گرفته و به عنوان یک گروه ناخواسته در جامعه اسلامی شأنیت پیدا کرده، دستاندرکار جنایتی بودند که اگر برای افشای آن تلاش نمیشد، امروز به همان سبب اثری از احادیث «صحیح» وجود نداشت. زیرا جاعلان حدیث همانطور که گاه انگیزههایی مقدس داشتند، دارای انگیزههای نامقدسی چون بیگانگی با اسلام و یا مخالفت با روح آن بوده، در محو اسلام راستین، تقرب به پادشاهان اموی، کینهورزی نسبت به خاندان رسالت، توجیه اعمال خلاف دستگاههای حاکم، مشروعیت دادن به فرقههائی که هر کدام به نوبه خود در برقراری حزب حاکم اموی سهم بسزائی داشتند کوشا بودند. به لحاظ چنین انگیزههای نامقدسی که با حدیثسازی مشروعیت پیدا میکرد از همان عصر نبوی در مقابل دروغ بستن به رسول خدا، مؤمنان مسئول، احساس وظیفه کرده، تلاشی خستگیناپذیر را برای معرفی احادیث درست از نادرست آغاز کردند. و به مرور زمان توسعه و تکامل یافت که میتوان نمودهای آن را در مواردی از این قبیل یافت:
تدوین جوامع حدیثی:
هر چند هدف از تألیف اینگونه کتب در درجه اول جمعآوری و تدوین احادیث یا تدوین کتبی جامع مبتنی بر احادیث صحیح، (50) آوردن احکام و مقررات مورد فتوای مشهور و یا روایت محکوم به صحت (51) و یا رفع اختلاف میان احادیث به وسیلهی تأویل حدیث غیر مشهور و یا نقد سند آن (52) بوده است، امّا همین اهداف تلاش در جهت معرفی حدیث سره از ناسره را در خود نهفته دارد.علم درایه یا مصطلح الحدیث:
این علم متکفل تقسیم احادیث به گونههای مختلف و معرفی اعتبار و ارزش هر یک از گونههای آن شد تا حکی باشد برای شناسائی سره از ناسره.علم رجال:
این علم نیز بررسی صحت و سقم اظهارات و عقاید راویان مذکور در سلسلهی اسناد احادیث را برعهده گرفت تا بدین وسیله درستی و نادرستی روایت آنان در معرض قضاوت صاحب نظران قرار گیرد.علم اصول فقه:
هر چند موضوع این علم بررسی احادیث نیست، اما در بخشی از آن که به استنباط از حدیث به عنوان یکی از منابع استنباط احکام ارتباط دارد متکفل مباحثی شده است که از آنها معیارهایی برای فهم درست احادیث و فهم احادیث درست، به دست میآید.تألیف کتب مستقل:
در معرفی احادیث جعلی، گذشته از موارد پیش گفته که هر چند هدف مستقیم آن یافتن و معرفی این گونه از احادیث نمیباشد، اما به صورت غیر مستقیم این هدف را حداقل در بخشی از آن برآورده میکند. که از جمله: اللآلی المصنوعه سیوطی، الموضوعات ابن جوزی، الموضوعات معروف حسنی، الموضوعات آیةالله سید ابراهیم میلانی، الاخبار الدخیله علامه محمدتقی شوشتری، الموضوعات الکبیر ملاعلی قاری، تذکرةالموضوعات ابن القیسرانی شیبانی و...طبقهبندی راویان
توجه به این موضوع بسیار مهمّ سؤالبرانگیز مبنی بر این که آیا امکان دارد بعضی از راویان نظر شخصی خود را در مواردی به عنوان حدیث منقول از معصوم آورده باشند؟! آیا ممکن است گرایشهای فرقهای سبب شده باید گاهی راویان اخبار تحت تأثیر عقیدهی خود چیزهائی را برای ترویج مرام و مسلک خویش به عنوان حدیث به امام معصوم نسبت داده باشند؟! و یا عدهای به قصد قربت حدیثهایی را جعل کرده تا به خیال خود خدمتی به دین و مذهب کرده باشند؟ و آیا میتوان ادعا کرد حدیثهای موجود در کتابهای حدیث تماماً حجت و قابل اعتمادند؟ و...... این ضرورت را فراهم میآورد که افراد مبتلا به چنین سؤالاتی را دریافته، آنها را از بلائی ایمانسوز نجات داد. که بهتر از هر چیز توجه به کلام مبارک علی امیرالمؤمنین دربارهی وضعیت روایات است، حضرتشان در جواب سؤالی دربارهی احادیث تازه و برساخته و اخبار متفاوت و گاه متضاد رایج میان مردم فرمودهاند: در دست مردم حق است و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ عام و خاص، محکم و متشابه و آن چه در خاطر سپرده شده و آن چه بدان گمان برده شده است؛ بر رسول خدا در زمان او دروغ بستند تا آن که برخاست و به سخن پرداخت و گفت: «هرکه به عمد بر من دروغ بندد جایی در آتش برای خود مهیا سازد».
حدیث را چهار تن - که پنجمی ندارد - نزد تو آرند:
دستهی اول - افراد منافقی هستند که اظهار ایمان میکنند و به طور تصنّعی خود را به اسلام نسبت میدهند، از گناه پرهیز نمیکنند و باکی از آن ندارند، عمداً به رسول خدا دروغ میبندند و اگر مردم میدانستند که آنان منافق و دروغگو هستند از آنان قبول نمیکردند، ولی مردم گفتند: اینان از اصحاب رسول خدا هستند و از آن حضرت شنیدهاند و دریافت کردهاند از اینرو قولشان را قبول کردند در حالی که خدا از منافقان خبر داده و وصف آنان را بیان کرده است. سپس آنان بعد از پیامبر باقی ماندند و به پیشوایان ضلالت تقرّب جستند... و آنان پستهای حکومت را به این گروه دادند و ایشان را بر سرنوشت مردم حاکم کردند و از دنیا بهرهمندشان ساختند و مردم با زمامداران و اهل دنیا هستند مگر کسی که خدا مصونش بدارد. این یکی از چهار دستهای است که نقل حدیث میکنند.
دستهی دوم کسانی هستند که چیزی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدهاند و درست آن را حفظ نکرده و در آن اشتباه کردهاند و عمداً دروغ نمیگویند و همان مطلب اشتباه در دست آنان است. آن را نقل میکنند و به آن عمل مینمایند و میگویند: آن را از رسولالله شنیدهایم پس اگر مسلمانان میدانستند که آن اشتباه است قبولش نمیکردند و اگر خود ناقلان میدانستند که اشتباه است آن را رها میکردند.
دستهی سوم کسانی هستند که از رسول خدا چیزی را شنیدهاند که به آن امر کرده و سپس از آن نهی نموده است و آنان خبر ندارند که از آن نهی کرده است، و یا چیزی را شنیدهاند که از آن نهی کرده و سپس به آن امر نموده است و آنان خبر ندارند پس منسوخ را حفظ کردهاند و از ناسخ آن خبر ندارند و اگر میدانستند که آن منسوخ است رهایش میکردند و اگر مسلمانان میدانستند منسوخ است آن را ترک میکردند.
دستهی چهارم کسانی هستند که بر خدا و رسول او دروغ نبستهاند و به خاطر ترس از خدا و تعظیم رسولالله دروغ را مبغوض میدارند و در آنچه شنیدهاند اشتباه نکردهاند بلکه همانطور که آن را شنیدهاند حفظش کردهاند و به آن چیزی نیفزوده و از آن کم نکردهاند، آنان ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل میکنند و منسوخ را حفظ کرده و از آن اجتناب میورزند و عامّ و خاصّ و محکم و متشابه را میشناسند و هر چیزی را در جای خودش میگذارند (نهجالبلاغهی صبحی صالح، خطبهی 210).
می بینیم که حضرت علی (علیهالسلام) از چهار دسته روایات منقول از رسول خدا فقط یک دسته را معتبر میداند و سه دستهی دیگر را بیاعتبار میشمارد و باید دانست که این روایات بدون اینکه پاکسازی شوند در بین روایات منقول از پیامبر وجود دارند و در کتابهای حدیث ثبت شدهاند و تشخیص صحیح از ناصحیح آن تلاش کارشناسانهی وسیعی را میطلبد که تاکنون انجام نشده است و بر علمای متعهد است که این کار مهم و ضروری را انجام دهند. بسیاری از این روایات در کتاب بحارالانوار آمده است بدون اینکه صحیح از ناصحیح جدا گردد و کسانی به صرف اینکه در بحار نقل شده است آنها را مبنای سخنرانی خود قرار میدهند!
یک تذکر
این تقسیمبندی در مورد روایات منقول از رسول خدا که در سخن حضرت علی (علیهالسلام) آمده است در مورد روایات منقول از ائمه (علیهالسلام) نیز جاری است و طبیعی است که از میان روایات منقول از ائمه (علیهالسلام) فقط یک دسته از چند دستهی آنها معتبر باشد و چند دستهی دیگر بیاعتبار تلقی میشود خصوصاً که در زمان ائمه (علیهالسلام) گروههایی وجود داشتند که به نفع فرقههای خود و در جهت ترویج افکار آنان حدیث جعل میکردند و از میان آنان دو گروه مشخصاً در تاریخ ذکر شده ماند و ما در صفحات بعد اشاره خواهیم کرد.شیوه حدیثشناسی
حدیثشناسان
توجه به آنچه پژوهشگران حدیثشناس یا محدثان شیعه و سنی پیرامون موقعیت «حدیث» بیان داشتهاند قابل توجه و اعتنا بوده، میتوان علت بازگو کردن احادیث ساختگی را فهم کرد؛ زیرا دقت نظر به تحقیقات صورت گرفته نشان دهندهی این واقعیت است که همه صاحبان تألیف دو راه را در پیش گرفتهاند: برخی تنها به بررسی مشکلاتی که حدیث را در میان گرفته و نیز تحولاتی که بر تدوین و تضعیف آن گذشته و پارهای مسائل در همین زمینه بسنده کرده، چند ضابطه را برای شناخت احادیث ارائه دادهاند و ما صرفنظر از اصطلاحات حدیث که محدثین آن را به «معلقات» احادیثی که اسناد آنها از اول ذکر نشده و «موقوفات» احادیثی که اسناد آنها تا صحابه منتهی شود و از رفتار و گفتار پیغمبر سخنی به میان نیاید، و «متابعات» احادیثی که برای تأیید و تأکید روایت دیگری آورده شوند (53) یا آنچه شیخ جلیلالقدر و عظیمالشأن بهائی در رساله «وجیزة فی علم الدرایه» راجع به اصطلاحات بین محدثین شیعه تحت عنوانهای «متواتر»، «غریب»، «مسند»، «معضل»، «موثق»، «ضعیف» آورده به این مهم توجه میدهیم: ای بسا احادیثی که نزد فرقهای از مسلمانان صحیح یا ناصحیح است و نزد فرقهای دیگر برعکس میباشد، با این حال عدهای از علماء روشنفکر اسلامی جهت بازشناختن احادیث، ضوابط و قواعدی قرار دادهاند.
ملاعلی قاری هروی (متوفی 1013) شارح «شفاء» قاضی عیاض در پایان کتاب «الموضوعات الکبیر» چند ضابطه را برای شناخت احادیث ساختگی نقل کرده است:
1 - اشتمال حدیث بر گزافهگویی: برای نمونه اگر کسی کلمهی لاالهالااله را بگوید خداوند از آن کلمه پرندهای خلق میکند که هفتاد هزار زبان دارد و هر زبانی هفتاد هزار لغت میداند و با این زبانها و لغتها برای گوینده استغفار میکند.
2 - جاهلانه بودن مضامین حدیث؛ ماند احادیثی که از پرندهها و چرندهها مدح و مذمت به خاطر اعتقادات آنها شده است.
3 - متناقض بودن حدیث با سنت صریح پیغمبر اکرم؛ مانند هر کس دارای فلان لقب یا اسم مثلاً احمد یا محمد است به آتش جهنم سوخته نمیشود. که فرمودهاند اسلام به واسطهی اسماء و القاب مردم را اهل بهشت یا جهنم نمیداند.
4 - نسبت نفاق به پیغمبر دادن؛ مانند این که پیغمبر در محفلی به فلان شخص چنین و در محفل دیگر به شخص دیگر چنان گفت.
5 - باطل بودن معنی حدیث؛ مانند این که هر وقت خداوند خشنود باشد به عربی سخن میگوید.
6 - شباهت نداشتن حدیث به کلام پیامبران؛ مانند این که خداوند را شرم میآید زیبارویان و چشم سیاهان را در آتش بسوزاند.
7 - پیشگوئیهای تاریخی؛ مثل اینکه اگر کسوف در محرم واقع شود فلان واقعه و حادثه رخ خواهد داد.
8 - خواص طبی اشیاء مانند خواصی که برای خوراکیها ذکر کردهاند.
9 - احادیث سخن گفتن خدا با عقل که مجموعهای مانند کتاب العقل تألیف اودی را ساخته است. - شخصی که دروغساز و دروغگو بوده است -.
10 - احادیثی نظیر اینکه هر سال خضر و الیاس با هم دیدار میکنند، یا جبرئیل و میکائیل و خضر در عرفه با یکدیگر ملاقات مینمایند.
11 - احادیثی که با شواهد صحیحه منطبق نیستند؛ مانند آنچه راجع به عوج بن عنق آمده که بلندی قامت او سه هزار و سیصد و سی و سه ذرع بوده و طوفان نوح تا پاشنهی پای او نرسید.
12 - مخالفت حدیث با صریح قرآن، مانند احادیثی که وقت قیامت را معین میکند.
13 - احادیثی که در آنها برای شبها و روزها موقعیتهائی بیان کردهاند که با شرع انور مطابق نیست.
14 - احادیثی که در آنها مذمت اقوام یا بلاد یا زبانها شده است؛ مانند اینکه ساختهاند زنگی اگر اسیر باشد زنا میکند، و اگر گرسنه باشد دزدی میکند.
15 - احادیثی که در آنها ذکر اقطاب و غوث و نقباء و نجباء و اوتاد آمده است؛ که همگی باطل و دروغ است. مانند اینکه به پیغمبر نسبت دادهاند اهل شام را ناسزا مگوئید، زیرا بدلاء - ابدال - در میانهی آنانند که هر وقت یکی مُرد دیگری از همان قوم در جای او قرار میگیرد. (54) مفاخر علماء شیعه نیز در مورد حدیث و بررسی آن از نظر متن و سند سختگیری فراوان داشتند و نسبت به راویان نیز تا آن حد مراقبت و دقت نشان میدادند که به مجرد متهم بودن راوی به انحراف از اصول و عقائد امامیه روایت را رد میکردند؛ چنانکه محمد بن احمد بن عیسی قمی گروهی را به صرف متهم بودن به غلو از قم بیرون راند.
این اقدام در دورهای که کذب در حدیث تا بالاترین حدّ ممکن گسترش و رواج یافته بود، خواه از سوی فرقههای دینی یا سیاسی، خواه از سوی داستانسرایان و حتی برخی از شیعیانی که در عقیدهی خود انحراف داشتند و خواه از سوی عناصر مخالف اهل بیت که احادیث غلوآمیز منقبت را به منظور ایجاد شکاف میان اهل تشیع و تودههای مسلمان از طریق چنین احادیثی که آبرو و حیثیت شیعه را لکهدار میکرد جعل میکردند. و به همین دلیل بود که بزرگان شیعه موضع سرسختانهای اتخاذ کردند و تمام توان خود را مصروف آن داشتند تا راه را برتلاش پرالتهابی که شکافهایی در حدیث ایجاد کرد و آثار آن تا امروز ادامه یافته، سد نمایند. این عالمان پاکباز تنها به این موضع سرسختانه بسنده نکردند، بلکه گروهی از آنان داوطلب تألیف آثاری در مورد احوال راویان شدند و اصول علم و رجال و حدیث را بنیاد نهادند تا دیگر پژوهشگران در مراجعه به یک روایت یا یک راوی از آگاهی کافی برخوردار باشند. شیخ طوسی این حقیقت را در کتاب «العده» مورد تأکید و تأیید قرار داده متذکر شده است که این طایفه میان رجال ناقل این اخبار امتیاز گذاشت؛ ثقه را مشخص نمود؛ ضعیف را شناسایی کرد؛ میان کسی که به حدیث وی اعتماد میشود یا کسی که به حدیثش اعتمادی نیست فرق گذاشت. افراد ستوده و نکوهیده را طبقهبندی کرد و گفت: فلانی در حدیثش متهم است. فلانی دروغگوست یا در مذهب با ما مخالف است. این طبقهبندی عیوب و اتهاماتی از این قبیل را که مرز میان کسانی را که به حدیث آنان اعتماد میشود و کسانی که به حدیثشان اعتماد نمیشود، دقیقاً شناسایی و آشکار کرد.
پس از این اقدام مهمّ و با اهمیت پیرامون حدیثشناسی آثاری به دنبال هم در علم رجال و درایه آن هم در شکلی وسیعتر و به گونهای که اقسام حدیث از نظر ارسال، تقطیع، تعلیل و از این قبیل - که در کتب مربوطه، به توضیح آن پرداختهاند - را در بر میگرفت ظهور کرد و بدین ترتیب برای همه کسانی که میخواستند احادیث صحیح را بیابند و آنها را از دیگر احادیث جدا کنند دستیابی به این منظور تسهیل گردید.
و به این مهم یادآوری کردند که ضعف یک حدیث لزوماً به مفهوم بیارزش بودن کامل آن و بیاعتنایی به آن در همهی احوال نیست؛ زیرا ضعف حدیث از نظر برخوردار نبودن راویان آن از شروط مطلوب مانع از این نمیشود که همین حدیث دارای برخی از قراین خارجی یا داخلی باشد که موجب رجحان یافتن حکم به صدور آن از پیامبر یا یکی از ائمه گردد. چرا که ممکن است انسانی دروغگو نیز در پارهای موارد راست بگوید. با چنین وضعیتی حق نخواهد بود که اگر راوی گاهی اوقات دروغ گفته، یا مجهول الحال و یا متصف به صفتی است که موجب عدم اطمینان به روایت میگردد، همهی روایات او - هرچه باشد، آن هم تا زمانی که در بسیاری از موارد احتمال راستگویی وی در روایت وجود دارد مردود شمرده شود. بنابراین در برخورد با چنین حدیثی بررسی واقع بینانهای لازم است تا چنانچه مانعی برای اخذ آن نباشد و امارات کذب و دروغ بر آن آشکار نباشد و به جای آن با برخی از شواهد و قراین تقویت شود، مورد عمل قرار گیرد و همانند دیگر روایات صحیح با آن برخورد شود.
و خوشبختانه این جداسازی و اقدام لازم به شیعه خلاصه نشد، بل همانطور که ذهبی در ذیل حوادث 134 آورده، دانشمندان اهل سنت نیز با اقدام به تدوین حدیث، فقه و تفسیر دست به چنین اقدامی ضروری زدند. چنانکه به خوبی از موطأ مالک بر میآید، در این عصر تألیف با گفتههای صحابه و تابعین آمیخته بود. اما طبقه دوم که در نیمه آخر قرن دوم هجری میزیستند سخنان رسول خدا را از گفتههای صحابه جدا کردند و اسناد احادیث خود را تا رسول اکرم یا صحابی که حدیث از او نقل شده بود ذکر نمودند و به همین دلیل تألیفات این دورهی مسانید (55) خوانده میشد.
طبقهی سوم که پس از این طبقه آمدند، گنجهایی سرشار را در پیش یافتند، اما تأسفآور آنکه در این گنجینه، سره به ناسره درآمیخته بود، دروغ در حدیث در همهی زمینهها به حد اعلای خود رسیده و مذاهب و نظریات متعددی پدیدار شده بود. حاکمان شیوههای گمراهسازی و سوءاستفاده از دین را برای توجیه کارهای خود در پیش گرفته و داستانسرایان در جوامع مختلف در تمامی مراکز و شهرهای اسلامی پراکنده بودند. به همین دلیل دانشمندان طبقه سوم به انتخاب احادیث صحیح از میان این مجموعه و جدا کردن آنها از دیگر احادیث پرداختند. که در رأس این گروه دو تن از شیوخ محدثان اهل سنت محمد بن اسماعیل بخاری جعفی (متوفی سال 256 ه.ق) و مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفی 261 ه.ق) قرار داشتند که دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم را پس از دقت و بررسی در اسناد روایات تألیف کردند. چنانکه گفتهاند بخاری کتاب خود را از میان ششصد هزار حدیث (56) بدون اینکه از امامان اهل بیت سبط اکبر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام هادی، امام عسکری حدیثی آورده باشد (57) از افراد فاسق، فاجر و ناصبی مانند عمروعاص، نعمان بن بشیر ملازم معاویه،مغیره، معاویه، ابوهریره، ابوموسی اشعری (58) روایت کرده است. و مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری صحیح خود را نیز از میان سیصد هزار حدیث فراهم آورد (59) این دو کتاب به گفتهی اهل سنت، بعدها از بزرگترین منابع و مراجع آنان پس از قرآن گردید.
در تشیع نیز ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی که به ثقةالاسلام و رئیس المحدثین معروف است. کلینی تلاشهای قابل تقدیر و پرارزشی در این راه به خرج داده است، زیرا ویژگیهایی که کتاب کافی (60) وی از آن برخوردار است، در دیگر تألیفات قبل از او وجود ندارد؛ این کتاب، اصول، فروع، اخلاق، آداب و همهی ابواب فقه از طهارت تا دیات را در بر میگیرد و علاوه بر این؛ احادیث مناسب با هر فصل را در جای خود و بلکه هر مسأله را در جای مناسب خویش قرار داده است. به همین دلیل محققان مشهور امامیه که نزدیک به عصر کلینی بودهاند، مانند شیخ مفید، کراجکی، سید مرتضی و دیگران، علیرغم آن که ملاحظاتی در مورد کافی ابراز داشتهاند و اعتماد کلینی به برخی از روایات را مورد سؤال قرار دادند، خوبیهای این کتاب را انکار نکرده و به تعبیر شیخ مفید گفتند: این کتاب پر ارجترین و مفیدترین کتابهاست و تاکنون همانند آن تألیف نشده است.
به هر روی عالمان شیعه کار جداسازی ساختههای کمپانیهای حدیث وابسته به امویان و عباسیان، فرقهسازان و فرقهداران را از طریق دستهبندی چهارگانه (61) حدیث که به گفته و اعتقاد اخباریان از خطرناکترین رخدادها برای حدیث بود و به ادعای آنان بیش از نیمی از احادیث موجود در مجموعههای حدیثی شیعه از جمله کتاب کافی را در معرض سقوط و حداقل تردید و تشکیک قرار میداد، به انجام رساندند. از آن تاریخ به بعد دیدگاهها دربارهی حدیث نسبت به آنچه قبل از علامه حلی، حاکم بود به شدت رو به تغییر و تحول نهاد. این در حالی است که قبل از آن حدیث تنها به دو دسته صحیح و غیرصحیح تقسیم میشد و حدیث صحیح حتی شامل حدیث ضعیف نیز میشد؛ مشروط به اینکه با برخی از قراین تقویت شود. یا موافق کتاب باشد و یا دلیل مقبول دیگری وجود داشته باشد. در آن تقسیمبندی، حدیث غیر صحیح شامل ضعیف مجرد از قرینه و شامل صحیح مخالف کتاب یا مخالف اصل یا دلیل معتبر نیز میشد. اما با دستهبندی جدید دانشوران و پژوهشگران برای خروج از هاله مقدسی که گرد کتب اربعه را فراگرفته بود، راهی پیدا کردند و این کار با عرضهی روایات آنها بر معیارها و تقسیمبندی به اقسام چهارگانه میسر گردید. در همین راستا علامه مجلسی درکتاب مرآةالعقول پس از تحقیق در اسناد روایات کافی که موثقترین کتب اربعه است بیش از دو سوم آنها را در ردیف احادیثی قرار میدهد که اگر با برخی از قراین و شواهدی که احتمال صدور آن را از ائمه بالا میبرد تقویت نشود، اعتماد و استناد به آنها صحیح نیست.
این کار چنان دقیق و شجاعانه انجام شد که علمای محقق شیعه با تقدیر از تلاشهای کلینی در مدح و ستایش او، راه اعتدال پیموده و چنین ادعا نکردهاند که هر آنچه در تألیفات وی آمده است قابل نقد و جرح نیست؛ این دانشمندان در مقابل اخباریون که این کتاب را فراتر و برتر از وارد کردن هرگونه شبهه میدانستند و همانند حشویهی اهل سنت که احادیث گذشتگان خود را حتی در صورت مخالفت با اصول اسلام غیرقابل نقد میشمردند، با احادیث کافی برخورد کردند.
البته میطلبید دربارهی تقسیمبندی چهارگانه حدیث نیز ولو به طور فشرده اشارهای میرفت؛ ولی چون این خواست ما را به سوی منظور و مقصد دیگری میکشاند، در واقع از انگیزهای که جهت تدوین رساله حاضر داریم دورمان میساخت خودداری نموده، خوشبختانه آثاری در دست میباشد که رجوع به آنها دانستن ضروریات پیرامون حدیثشناسی را تأمین میکند.
روش جداسازی
احادیث غیرمطابق با واقع
تردیدی نیست آنچه را به طور فشرده و خلاصه آن هم با اشاره به دیده شخصیتی از افراد متخصص در این فن به قید تحریر درآورده میشود، اگر مورد تحقیق قرار گیرد رسالهای پرمحتوا خواهد شد. و ما به دو جهت و لحاظ به نظر ایشان پیرامون این بحث استناد کردیم: آشنایی بل تخصص علامه شیخ ابوالحسن شعرانی، با مهمّ حدیثشناسی در اسلام. مهمّتر اینکه صوفیان گنابادی از آرای ایشان سنگر دفاعی برای اختراعات و بدعتهای خود با استدلال به احادیث ساختگی فراهم آوردهاند، در صورتی که تقریظ ایشان بر کتاب «طریق مستقیم» تألیف شیخ بیخرقه و خانقاه حیدر آقا معجزه این سنگر صوفیان متأخر گنابادی را ویران میکند. (62)مرحوم شعرانی پنج عامل اساسی برای خبرهای غیر مطابق با واقع بیان میدارد.
اول: «کسانی که به جهت نزدیکی به خلفاء حدیث ساختند.» این افراد باید شناسائی شوند و اگر در سند روایتی قرار گرفتند، آن حدیث جعلی و ساختگی است.
دوم: «کسانی که برای مستدل ساختن عقاید باطل خویش حدیث میساختند» مانند نخبگان قدرتطلب، امویان و... جائی دیگر از رساله حاضر به آنها اشاره کردهایم.
سوم: «احزاب و فرقههای باطل که برای تأیید عقیده خویش حدیث میساختند» مانند صوفیه که ما تحت عنوانِ «حدیثسازان فرقهای» آنها را به سه گروه تقسیم کردهایم. یا مثل استناد به خصوصیتهای روحی و مهماننواز مرحوم شعرانی که گاهی در برخورد با صوفیه و سران آنها نیز به کار گرفته میشد. و گنابادیان فرصتطلب بعد از رحلت ایشان بر خود جنابشان را دلیل برتائید تصوف فرقهای دانستهاند. که به دو دلیل این استنباط غلط و سوء استفاده از خصوصیتهای اخلاقی آن بزرگوار است.
الف: تقریظی که بر کتاب «طریق مستقیم» رد بر افکار فرقهای صوفیه خاصه گنابادیه نوشته است و ما در رسالهای به نام «سلسله در طریق مستقیم» آوردهایم.
ب: و همین که جناب ایشان معتقد بودند از جمله کسانی که خبرهای غیر مطابق با واقع را عمدی در تائید فرقه یا حزب خود مورد استفاده قرار دادهاند. فرقهسازان و مسلکآوران بودهاند.
چهارم: «کسانی که از روی جهالت برای ترغیب مردم به ذکر و عبادت، احادیث فضائل میساختند»
پنجم: «قصهگویان و معرکهگیران که برای جلب توجه اذهان مردم به حکایات و افسانههای راست و دروغ آنها را میساختند». (63)
و هم اشاره کردهاند برخی هم به اشتباه نه به عمد، سازنده احادیث جعلی شدند که این طایفه نیز به چند گروه تقسیم میشوند.
اول: راوی، حدیثی را از امام شنیده و مطالب دیگری از مردم دیگر، سپس به اشتباه آنچه را که از غیر امام شنیده به امامت نسبت میدهد.
دوم: آنکه حدیثی از امام شنیده و پس از مدتی تمامی خصوصیات آن در خاطرش نمانده لذا در نقل آن تقدیم و تأخیر و زیادی و کمی به وجود میآید.
سوم: راوی، معنای حدیثی را که از امام شنیده به درستی نفهمیده و آنچنان که فهمیده نقل میکند، نه آنچنان که شنیده است.
چهارم: راوی اموری را در ذهن خودش مسلم میشمارد گاه این مطلب با آنچه که شنیده است مخلوط میشود. (64)
پینوشتها:
1. مجمع الزوائد: 240/5 و 313/7؛ الخصائص الکبری: 237/2
2. ابن حزم میگوید: ولید بن عبدالملک برخری سوار میشد و در بازار به راه میافتاد و به حسبه بقالان میپرداخت و با این حال یکی از فراعنه بود» (رسائل ابنحزم 71/2)
3. مجمع الزوائد: 191/9 به روایت طبرانی
4. تاریخ المذاهب اسلامیه: 104 - 111
5. دو رساله عرفانی از نجمالدین کبری، مقدمه
6. جنجال تصوف در اسلام: 182
7. التنبیه و الاشراف: 285/1
8. تاریخ الفرق الاسلامیه: 69
9. جنجال تصوف در اسلام: 121
10. کنزالعمال: 188/1
11. دههی آخر هر دوره از تاریخ را میتوان آخر زمان آن دوره دانست.
12. حدیقةالشیعه: 564 - 563
13. کنزالعمال: 135/4
14. سفینةالبحار: 57/2
15. العصر العباسی الاول / دکتر شوقی ضیف: 21
16. اسلامشناسی / چاپ طوس: 69
17. ولایت نامه ملاسلطان گنابادی: 87
18. قصص العلماء تنکابنی: 55
19. بهائیان: 334 به نقل از مجله (اخبار امری)
20. روزنامه کیهان: 16 / مهر / 1387 صفحه 8
21. شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید: 202/2
22. همان مأخذ ماقبل: 43/11، 46
23. تاریخ سیاسی اسلام / رسول جعفریان: 508، ضحی الاسلام / احمد امین: 276/3 - 278
24. اخبارالطوال / ترجمه محمود دامغانی: 272 - 273
25. شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید: 132/7، مروجالذهب: 217/3، قاموس الرجال / محمدتقی شوشتری: 564/4
26. صحیح بخاری: 155/3
27. الفتح الربانی: 194/1
28. همان مأخذ ماقبل
29. در مورد مسلمانی او اختلاف است عدهای گزارش کردهاند زمان ابوبکر مسلمان شد و کنیه ابومسلم گرفت (الجرح و التعدیل / رازی: 436/9) بعضی دیگر معتقدند: در دوران عمر بن خطاب مسلمان شد (الاصابه: 315/3؛ طبقات کبری: 445/7)
30. کنزالعمال: 148/14
31. همان مأخذ: 561/14
32. کنزالعمال: ش 7792 به نقل از دارمی و بیهقی
33. الجرح و التعدیل: 436/9
34. البدایة و النهایه: 827/8؛ کامل ابناثیر: 79/3
35. الاصابه: 316/3
36. کنزالعمال: 574/12
37. همان مأخذ: 567/12؛ تاریخ طبری: 34/5
38. الاصابه: 316/3
39. البدایة و النهایة: 409/8
40. همان مأخذ ماقبل: 109/8
41. المجروحین / ابن حبّان: 85/1
42. تاریخ الادب العربی: 199/1
43. کتاب راهنماشناسی: 59/ چاپ اول
44. در عرف محدثان ما: «سنت» عبارت است از هر چیزی که از رسول خدا و ائمه طاهرین - علیهمالسلام - به ما رسیده است.
45. اعم از گفته، کرده یا تقریر شدهی آن حضرت
46. این حقیقت برای هر کس که با تدبّر و استواری به بررسی همه جانبه سنت و فقه اسلامی بپردازد، به خوبی روشن میگردد.
47. احتجاج: 477/2؛ بحارالانوار: 80/50
48. شمس الوحی تبریزی: 128
49. نهجالبلاغه، خطبهی 110
50. مقدمه کتاب اصول کافی دیده شود.
51. مقدمه کتاب من لایحضره الفقیه دیده شود.
52. مقدمه کتاب تهذیب دیده شود.
53. اوائل کتاب فتحالباری دیده شود.
54. با استفاده از آنچه در پایان «الموضوعات الکبیر» تألیف ملاعلی قاری آمده است.
55. جمع مسند
56. بخاری میگوید: روزی نزد استاد خود اصحاق بن راهویه بودیم که گفت: چه میشد اگر کتاب مختصری دربارهی سنت صحیح رسول اکرم فراهم میکردید! این امر در دلم نشست و شروع به گردآوری جامع روایی صحیحی نمودم و صحیح خود را از میان ششصد هزار روایت گرد آوردم (سیر اعلام النبلاء: 401/12)
57. اضواء علی السنة المحمدیه: 327
58. علم حدیث: 352
59. تاریخ بغداد: 102/13؛ البدایه و النهایه: 40/11
60. کلینی کتاب اصول کافی را در مدت بیست سال (مقدمه معجم بحارالانوار: 63) در پاسخ به نامه یکی از مؤمنین فراهم ساخت. (پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه: 470)
61. منظور چهار نوع، صحیح، حسن، موثق و ضعیف میباشد.
62. سلسله در طریق مستقیم از همین مؤلف و انتشارات ملاحظه شود.
63. شرح اصول کافی: 304/2
64. فرزانه ناشناخته: 413 - 415
عفیفی، فرج الله؛ (1388)، صوفیان و حدیثسازی، تهران: راه نیکان، چاپ اول.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}