نظريه حيات - فيزيك و رياضي اصاله المعني

نويسنده:ابراهيم فياض
1. زندگي يا حيات با فيزيك و رياضي يك كل به هم پيوسته است؛ يعني زندگي به زبان فيزيك و رياضي بيان مي شود؛ به عبارت ديگر، اگرزندگي را به پويايي مطلق و بي قيد تعريف كنيم، فيزيك و رياضي آن رابيان مي كنند، پس زندگي معناست و فيزيك و رياضي نشانه هاي توصيفي و تحليلي آن.

2. حيات بر اساس معنا شكل مي گيرد، چون اگر زندگي را به پويايي مطلق تعريف كنيم و پويايي بي قصد و معنا وجود ندارد، چون پويايي (نه حركت) بي قصد و معنا وجود ندارد و كافي است كه به اسماي حامل معناآگاهي يابيد، تا پويايي به ارمغان آورده شود، پس هر چه اسم افزون شود، بر پويايي نيز افزوده مي شود تا به اسم جامع، كامل و اعظم نايل آيد وپويايي نيز كامل و جامع شود.

3. جهان در اين نظريه، سراسر معنا و اسم است كه به ميزان اسم داشتن مي توان بر آن مسلط شد. اين اسم مي تواند همه نشانه هاي مربوط به زندگي انساني را شامل شود. فيزيك نيز به دنبال يافتن جريان هاي بنيادين جهان است كه به واسطه آن مي توان پويايي جهان را ترسيم كرد؛ به همين دليل وجود و عدم در فيزيك، به معناي پويايي وعدم آن تفسير مي شود.

4. آنچه تمامي اين پويايي ها را در خود جمع مي كند و بدان وحدت مي بخشد، (ميدان حياتي) است كه آن را (ميدان واحد) در فيزيك ناميده اند، چون همه ابعاد چهارگانه فيزيك، يعني طول، عرض، ارتفاع وزمان در اين ميدان، وحدت مي پذيرند، اين پويايي به پويايي مطلق تبديل و جهت دار مي شود؛ چيزي كه در فيزيك به آن (بسط جان)مي گويند. جهان در جامعيت خود، در حال بسط است و اين به سوي جهان بي نهايت در حال حركت است، پس تز جهان باز تأييد مي شود.

5. نسبتي كه در جهان سريان دارد، بر اساس پويايي تبيين مي شود؛ يعني جهان هاي تو در تو و جهان هاي شامل در يك حال وجود دارند كه داراي پويايي هاي متفاوت و زمان هاي متفاوت است، پس زمان هاي متفاوت، جهان هاي متفاوت مي سازند كه از پويايي هاي متفاوت به وجودآمده اند و نظام معنايي و نظام اسمي اين جهان ها با هم متفاوت اند، پس جهان هاي متفاوت، جهان هاي معنايي متفاوت مي سازند كه اين جهان ها تو در تو، شامل، محيط و محاط هستند.

6. مقياس فيزيكي مادي تنها بر دو مقياس طول و عرض بنا مي شود؛ يعني هر چه به جهان هاي دو بعدي نزديك مي شويم ماديت بر آن حاكم مي شود و هر چه به جهان هاي سه بعدي نزديك مي شود، به جهان انساني نزديك مي شويم، چون انسان توانست بعد سوم، يعني ارتفاع رادرك كند و بر اساس آن براي خود فضا ساخت كه داراي طول و عرض وارتفاع است. انسان راست قامت توانست فضاي خود را سه بعدي ببيند وفضا سازي كند؛ ولي همين سه بعدي، بين ماديت دو بعدي و معنويت چهار بعدي واقع مي شود.

7. بعد چهارم كه بر اساس پويايي و زمان واقع مي شود، معنويت انساني را تشكيل مي دهد، چون همه چيز در اثر پويايي و نيروهاي ميداني، يعني جاذبه، نيروي الكترومغناطيسي و نيروي هسته اي ضعيف و قوي در حال اغنا است كه (پويايي اغنايي)، پويايي معنايي را در جهان خارج و ميدان وحدت بخش واحد جهاني را شكل مي دهد، پس هر چه به بعدچهارم، يعني زمان و عالم اغنايي كه نزديك مي شويم، معنويت نيز اوج مي گيرد، چون انقطاع بيشتري حاصل مي شود كه خلأ و بي وزني نام مي گيرد كه در فلسفه و عرفان آن را عدم نام مي دهند.

8. اين گونه دريافت، تنها مي تواند شهودي باشد، چون هر گونه خروج از اين جهان و تعيين و اندازه گيري محال است، پس ما در اين جهان، به دنبال مطالعه درباره آن هستيم، پس تقليل جهان به خارج از خود، خروج از فضاي حياتي و عدم شناخت از اين ميدان واحد و وحدت بخش رخ مي دهد كه موجب مي شود، مطالعه غير واقعي و غير حقيقي باشد، پس در ميدان ايستادن و شناختن، راهي جز شهود ندارد؛ يعني (شهود ميدان حياتي).

9. روش شناسي اين نوع شناخت نيز جامع نگري (Holistic) است؛ يعني شناخت ابعاد چهارگانه فيزيك، در يك حال و شهود كلي آن وترسيم يك ميدان حياتي در كليت آن، انقلابي را در علوم تجربي مانندپزشكي به راه خواهد انداخت و يك انسان چهار بعدي را در مطالعه خودقرار مي دهد و سپس بر اساس اين ابعاد، دارو را تجويز خواهد كرد كه اغلب به گونه مواد غذايي و گياهي خواهد بود تا شيميايي حاصل ازتقليل ميدان حياتي بيرون از انسان كه به شناخت نظام معنايي حاكم برروح و جسم انسان منجر مي شود؛ مانند طلب شرقي.

10. اگر جهان بشري واحد و داراي يك ميدان حياتي در فيزيك ديده مي شود، تخصص و شاخه سازي علوم كه از تقليل ميدان حياتي به وجودآمده است، از بين خواهد رفت يا در نهايت به تجميع و تبيين عام وجامعه و كل نگر خواهد انجاميد، پس علوم و دانش هاي بشري به نظام هايي شهودي مقدم بر دانش محتاج خواهد شد تا بتواند به گونه دقيق، ميدان حياتي هر موجودي را ترسيم كنند و تماميت آن را كه نظام معنايي حاكم بر آن را تشكيل مي دهد، به دست خواهد آورد كه شامل اسم و نشانه ها و زبان هاي حاكم بر آن نيز خواهد شد.

11. عنصر حاكم به اين ميدان هاي حياتي ـ معنايي عشق است، پس پوياي جهان بر اساس عشق بنا مي شود و دانش هاي ترسيم و توصيف وتفسير كننده اين جهان و ميدان حياتي آن بر اساس عشق بنا خواهدشد.
پس عرفان دانش مسلط در اين نظام دانش خواهد بود؛ نه فلسفه؛ عرفاني كه در تمامي حوزه هاي فرهنگي و معنايي، انسان ها را به وحدت و نزديكي مي رساند؛ تكثر و تكثرها را به وحدت باز مي گرداند تا تكثر وتكثر مثل فلسفه.

12. رياضي كه زبان جهان شناسي است، بر همين اساس بنا مي شود. رياضي، يعني فهم نظام معنايي جهان كه بر اساس شناخت نظام ارتباطي جهان صورت مي پذيرد، به همين دليل به فرمول يا منطق صوري جهان دست مي يابد كه الگوهاي معنايي و ارتباطي جهان راترسيم مي كند و از اينجاست كه گام نخست رياضي، نجوم ياجهان شناسي است و بر اساس عشق صورت مي پذيرد، چون نخستين گام رياضي در زيگورات يا ساختن اين معابه صورت مي پذيرد كه ترسيم فرمولي جهان است كه در مذاهب تجلي مي يابد، پس عشق و رياضي براي توصيف به هم مي رسند و قرباني كردن بالاي زيگورات و معابه نيزدليل عشق بوده است، پس اول عشق ما را به نجوم شناسي بر اساس رياضيات مي رساند و سپس هندسه از آن به وجود مي آيد كه معماري معابه كه ترسيم كننده جهان است، از آن استخراج مي شود، سپس به ساختن شهر بر اساس معبد كه شاخص جهان است، پرداخته مي شود، پس زمين و آسمان در هم فرو روند و ميدان واحدي حياتي را تشكيل مي دهند و معماري، يعني علم ساختن شهر، بر اساس نقشه جهان كه دراين فضاي شهري عشق و محبت به وجود مي آيد؛ نه خصومت وسياهي.