نویسنده: ریچارد تیلور
مترجم: محمدجواد رضائی




 

گاهی گفته می‌شود هر کسی فلسفه‌ای دارد، حتی گفته می‌شود هر فردی دارای نظریه‌های مابعدالطبیعی است. هیچ سخنی از این احمقانه‌تر نیست.و درست است که همه‌ی مردم دارای نظریه‌هایی هستند که بعضاً به قلمرو فلسفه و مابعدالطبیعه نزدیک است، هم چون نظریه‌هایی که در باب دین، اخلاق و فلسفه‌ی زندگی است، اما اندک‌اند کسانی که تصوری از فلسفه دارند و کمتر از آنها کسانی هستند که از مابعدالطبیعه چیزی می‌فهمند.
ویلیام جیمز در تعریف مابعدالطبیعه می‌گوید: «مابعدالطبیعه چیزی جز جهد بلیغ و سعی وافی در طریق تفکر واضح نیست»، اما اکثر مردم این گونه نمی‌اندیشند، مگر زمانی که پای منافع واقعی‌شان در میان باشد. البته آنها احتیاجی هم ندارند که چنین کنند، لذا تمایلی هم به این کار ندارند. به جز متفکران انگشت شمار، باقی مردم با بدیهی پنداشتن اموری که در موارد وجود (1)، غایت (2) و معنا (3) ست، به گذران زندگی خویش مشغول‌اند، در حالی که همین امور برای حکیم مابعدالطبیعی (4) معماست. آنچه پیش از هر چیز توجّه هر آفریده‌ای را به خود جلب می‌کند، نیاز به بقا (5) ست. اگر این امر برای او یک بار به نحو معقولی تضمین شود، از آن پس نیازمند است به این که با اطمینان کامل زندگی کند. هر فکری از این جا شروع و اغلب بدین جا ختم می‌شود. غالباً وقتی درباره‌ی چگونگی انجام دادن کارها می‌اندیشیم، احساس آرامش می‌کنیم. از این رو، اشتغال به امور مهندسی، سیاست و صنعت مطبوع طبع عامه‌ی مردم است. اما مابعدالطبیعه اصولاً با چگونه‌های زندگی (6) سروکار ندارد، بلکه فقط به چراها و سؤالاتی مربوط می‌شود که آدمی به آسانی می‌تواند در طول عمر خود هرگز آن‌ها را مطرح نکند.
تفکر مابعدالطبیعی تفکر درباره‌ی اساسی‌ترین مسائل وجود بدون تحکم (7) و جزم اندیشی (8) است. این مسائل بدین معنا اساسی‌اند که مبنا و تکیه‌گاه امور فراوانی هستند؛ مثلاً، دین غیر از مابعدالطبیعه است، در عین حال اگر نظریه‌ی مابعدالطبیعی اصالت ماده (9) را قول حق و در نتیجه انسان‌ها را فاقد روح بدانیم، در آن صورت، بسیاری از تعالیم دینی نقش بر آب می‌شود. همین طور، فلسفه‌ی اخلاق (10) غیر از مابعدالطبیعه است، اما در عین حال اگر نظریه‌ی مابعدالطبیعی اصالت موجبیت (11) و یا نظریه‌ی تقدیر درست باشد، بسیاری از پیش فرض‌های سنتی‌مان در خصوص اخلاق ابطال خواهد شد. همین طور، منطق هم مابعدالطبیعه نیست. با وجود این، اگر ثابت شود که به سبب طبیعت زمان، پاره‌ای از قضایا (12) نه صادق‌اند و نه کاذب؛ این امر مشکلات جدی برای منطق سنتی به وجود خواهد آورد.
برخلاف آن چه شایع است، این امر دال بر این است که مابعدالطبیعه زیربنای فلسفه به معنای عام آن است و نه روبنای آن. (13) اگر کسی مدت زیادی درباره‌ی موضوعات فلسفه بیندیشد، سرانجام، در ورطه‌ی مشکلات و مسائل مابعدالطبیعی غرض خواهد شد. این امر دلیل بر صعوبت تفکر مابعدالطبیعی است. در واقع، شاید بتوان گفت که محصول تفکر مابعدالطبیعی دانستن (14) نیست، بلکه فهمیدن (15) است. هر پرسش مابعدالطبیعی پاسخی دارد و ممکن است در میان پاسخ‌های رقیب، پاسخ درست هم که البته یکی بیش‌تر نیست، وجود داشته باشد؛ مثلاً اگر کسی قائل به صحت نظریه‌ی اصالت ماده شد و شخص دیگری آن قول را باطل شمرد، در این صورت، یکی از آن دو به خطا رفته است. این امر در خصوص هر نظریه‌ی مابعدالطبیعی دیگر نیز صادق است. در عین حال، به ندرت اتفاق می‌افتد که صحت یکی از نظریه‌ها اثبات شود. اما فهم و گاهی فهم عمیق، نتیجه‌ی بررسی و ملاحظه‌ی مشکلات صعب در نظریاتی است که غالباً در زمینه‌های دیگر، کاملاً دست به نظر می‌آیند. از این رو، کسی می‌تواند حکیمی فرزانه باشد که در نظریه‌های مابعدالطبیعی توقف کند. چنین کسی می‌تواند آن چه فیلسوف جزمی (16) می‌فهمد، بفهمد و نیز می‌تواند تمام دلایلی را که دیگری برای تبیین قول خویش اظهار می‌کند، با همان اطمینان بفهمد. چنین کسی برخلاف فیلسوف جزمی، بر پاره‌ای از ادله مذهب شک نیز واقف است، لذا در مواردی هم که اظهار نادانی می‌کند، هم چون سقراط، حکیم است. بر این اساس، هرگاه شنیدید که فیلسوفی پاره‌ای از آرای مابعدالطبیعی را با ایمان و اعتقاد راسخ اظهار می‌کند یا این که مطلبی را در حکمت مابعدالطبیعه بدیهی می‌داند و یا این که پاره‌ای از مسائل و مشکلات مابعدالطبیعی را منحصراً معلول تشتت مفاهیم (17) و یا ابهام در معانی کلمات می‌داند، بدانید که چنین شخصی هنوز از فهم فلسفی (18) بسیار دور است. تنها دلیل این که چنین کسی نظریاتش را بی اشکال می‌بیند، این است که از مواجهه‌ی با مشکلات روی بر می‌تابد. (19)
هیچ مسئله‌ی مابعدالطبیعی از داده‌ها (20) یش جدا نمی‌شود، چه همین داده‌ها هستند که در بادی امر مسئله را به وجود می‌آورند. لفظ datam در زبان لاتین دقیقاً به معنای given در زبان انگلیسی [و «داده» در زبان فارسی] است. از این رو، برخی مقبولات اصلی عامه را از جمله‌ی داده‌های یک مسئله می‌دانیم، مقبولاتی که اکثر انسان‌ها حاضرند آن‌ها را با یقین مقدم بر اندیشه‌های فلسفی بپذیرند و از رد و انکار آن‌ها اکراه دارند. این آرای مقبول عام، خود نظریه‌های فلسفی نیست، چه نظریه‌های فلسفی محصول تفکر فلسفی‌اند و معمولاً در پی تلاش برای آشتی دادن پاره‌ای از داده‌ها با یکدیگر، به ظهور می‌رسند. این داده‌ها برای نظریه‌های فلسفی به مثابه‌ی نقطه‌ی آغاز هستند؛ یعنی اموری که با آن‌ها کار خود را آغاز می‌کنیم.، زیرا برای انجام دادن هر کاری باید از جایی آغاز کنیم و نمی‌توانیم همه ‌ی وقت خود را درشروع کردن صرف کنیم. به قول ارسطو «استدلال بر اموری که بدیهی‌تر از استدلالند، در حقیقت، آمیختن نیکی با بدی، موجه (21) با ناموجه (22) و اصلی با فرعی است». (طبیعت، کتاب هستم، فصل سوم). نمونه‌ی داده‌های مابعدالطبیعی عقایدی است که می‌توان مستقل از فلسفه بدان‌ها معتقد بود، مانند این که وجود دارید، دارای بدن هستید، امور گذشته دیگر وابسته به اراده‌ی شما نیست، گاهی در انتخاب یکی از راه‌های انجام دادن امور مختارید و گاه بدان می‌اندیشید، بزرگ‌تر می‌شوید و این که سرانجام روزی خواهید مرد و امثال این‌ها. (23) مشکله‌ی مابعدالطبیعی زمانی رخ می‌نماید که معلوم شود این گونه داده‌ها با هم توافق ندارند و مستلزم امور متعارض‌اند. در این حال، وظیفه‌ی ما یافتن نظریه‌ای است که قادر به رفع این تعارضات (24) باشد.
شاید توجه به این نکته ضروری باشد که داده‌ها، چنان که مورد نظر من است، اموری نیستند که بالضروره (25) صادق (26) و یا بالذات بدیهی (27) باشند. واقع امر این است که اگر تعارض میان پاره‌ای از مقبولات عامه‌ی کسی نه فقط در ظاهر، بلکه در حاق واقع باشد، در آن صورت، پاره‌ای از آن آرای مقبول عام حتماً کاذب (28) است، گرچه در عین حال می‌توان آنها را تا وقتی که کذبشان آشکار نشده در شمار داده‌ها آورد. همین امر است که گه گاه مابعدالطبیعه را مهیج می‌سازد؛ یعنی اینکه گاهی شما را بر آن می‌دارد که پاره‌ای از عقاید خود را، علیرغم اینکه آنها را همواره واضح و بدیهی پنداشته بودید، رها سازید. با این حال، مابعدالطبیعه را باید از جایی آغاز کرد و چون نمی‌توان از جایی آغاز کرد که به اثبات رسیده باشد، باید از قضایایی آغاز کرد که مورد اعتقاد باشند، البته اطمینان و اعتمادی که آدمی به نظریه‌های مابعدالطبیعی خود دارد، لا محاله از اطمینان و اعتمادش به داده‌هایی که مبنای همان نظریه‌های مابعدالطبیعی است، بیش‌تر نیست.
باری، از آن جا که عقل آدمی (29) به قوت امیالش نیست، عموم آدمیان به اموری معتقدند که ملایم طبعشان است، خاصه وقتی که آن عقاید بر اعتبار آنان در میان مردم و نیز بر ارزش کوشش‌هایشان تأثیری داشته باشد، لذا آدمیان در بادی امر در طلب حکمت (30) نیستند، بلکه عموماً به دنبال توجیه اموری‌اند که به آنها دل بسته‌اند. بنابراین، شگفت‌آور نیست که مبتدیان فلسفه، حتی غیرمبتدیان، تمایل شدید داشته باشند که به همان نظریه‌ی مطلوبشان، علی رغم تعارضش با داده‌ها متشبث شوند و گاهی صرفاً به همین دلیل صحت آن داده‌ها را نیز انکار کنند. این امر موجب تعالی حکمت نمی‌شود. از این رو، برخوردن به کسی که فرضاً مایل است به اصل موجبیت اعتقاد راسخ داشته باشد و براساس این تمایل صدق هر داده‌ای را که با آن اصل مغایر است انکار می‌کند، امر غریبی نیست. به عبارت دیگر، آنها به جای این که نظریه را با داده‌ها تطبیق دهند، داده‌ها را با نظریه تطبیق می‌دهند. اما هنوز هم باید بر این نکته تأکید کرد که فقط داده‌ها را باید به عنوان مبادی پذیرفت، چه اگر با برخی داده‌های نسبتاً موجّه که نظریه از آنها برمی‌آید کار خود را آغاز نکنیم، جز با پذیرفتن اموری که مقبول خاطر ماست، چگونه می‌توانیم نظریه را به دست آوریم؟ دیر یا زود ممکن است پاره‌ای از داده‌های مقبول را به کنار بگذاریم، اما در آن هنگام این کار را به سبب ملاحظه مقبولات دیگری انجام داده‌ایم که از طرد و ردع آنها کراهت بیشتری داریم و نه از جهت ملاحظه‌ی نظریه‌های فلسفی که خوشایند ماست.
از این رو، شما ترغیب می‌شوید به این که در تعقیب مطالب آتی، در خصوص حقایق نهایی اشیا توقف کنید و صرفاً به ارزیابی مسائل مابعدالطبیعه اکتفا نمایید، چون احتمالاً نه شما می‌دانید که حقیقت این اشیا چیست و نه هیچ کس دیگر این نخستین مرحله و همواره دشوارترین مرحله است. اگر شما همیشه به قدری خوشبخت هستید که به پارهای از حقیقت دست یابید، تلقی مابقی آن، اگر اصولاً قابل وصول باشد، از طریق درون خودتان میسر خواهد بود، نه از طریق خواندن کتاب‌ها.

پی‌نوشت‌ها:

1. existence
2. purpose
3. meaning
4. metaphysician
5. Survive
6- hows of life
7- arbitrainess
8- dogmatism
9- materialism
10- moral philosophy
11- determinism
12- assertiond
13- از این عبارات همین قدر بر می‌آید که معارف بشری با هم مرتبط‌اند و از یکدیگر سود و زیان می‌برند. اما از این جا فهمیده نمی‌شود که مابعدالطبیعه مبنا و تکیه‌گاه دیگر معارف است، زیرا همان طور که با قبول نظریه‌ی مابعدالطبیعی اصالت ماده، منطقاً نمی‌توانیم قول ادیان را در خصوص وجود روح بپذیریم، با قبول سخن ادیان در خصوص وجود روح نیز منطقاً نمی‌توانیم نظریه‌ی مابعدالطبیعی اصالت ماده را بپذیریم. هم چنین، همان طور که با اذعان به درستی نظریه‌ی جبر و یا تقدیر، بسیاری از پیش فرض‌های اخلاق را بطلان خواهیم کرد، با تصدیق همان پیش فرض‌ها نیز منطقاً نمی‌توانیم درستی نظریه‌ی جبر را تصدیق کنیم. بنابراین، قبول هر یک مستلزم نفی و انکار دیگری است. از این جا بر می‌آید که کدام اصل و کدام یک فرع بر آن است، بلکه اگر بتوانیم صحت هر یک را با براهین قطعی اثبات کنیم آن را اصل قرار می‌دهیم و برای پرهیز از تعارض، در برابر دیگری چنان موضعی اتخاذ می‌کنیم که با آن در تعارض نباشد. بدین سان، از این بیان بر نمی‌آید که مابعدالطبیعه مبنای فلسفه است و مسائل وی مبنا و تکیه‌گاه دیگر معارف است.
اما حکیمان مسلمان همین مدعا را به دلایل دیگری اثبات می‌کنند. آنان نیز هم چون ارسطو معتقدند که تفکر مابعدالطبیعی، تفکر درباره‌ی اکثر مسائل اساسی وجود است، زیرا موضوع مابعدالطبیعه «موجود بما هو موجود» است و مسائل آن عبارت است از اموری که بر موجودات از آن حیث که موجودند، قطع نظر از هر تقیدی، عارض می‌شود. به عبارت دیگر، چون موضوع هر علمی، آن چیزی است که در آن علم از عوارض ذاتی‌اش بحث می‌شود، موضوع فلسفه‌ی اولی مطلق وجود است. بنابراین، در علم مابعدالطبیعه درباره‌ی عوارض ذاتی مطلق وجود بحث و کاوش می‌شود.
هم چنین حکیمان مسلمان معتقدند که مابعدالطبیعه مبنا و تکیه‌گاه سایر معرفت‌هاست، زیرا اولاً اثبات موضوع علوم جزئی چیزی است که از عهده‌ی آن علوم خارج است و تنها علم کلی و فلسفه‌ی اولی است که صلاحیت این امر را دارد؛ ثانیاً، علوم جزئی در بسیاری از مبادی تصدیقی خود محتاج و نیازمند به دانش مابعدالطبیعه‌اند. الشفاء، الالهیات، ص 13 تا 15؛ اسفار، ج1، فصل اول.
14- knowledge
15- understanding
16- metaphysical dogmatist
17- confusions of concepts
18- philosophical nuderstanding
19- چنان که ملاحظه شد تیلور کسی را حکیم می‌داند که در نظریه‌های مابعدالطبیعی، توقف کند. این موضوع دقیقاً در جهت خلاف موضع حکیمان مسلمان است. آن‌ها به دلیل آن که فلسفه‌ی مابعدالطبیعه را مبتنی بر بدیهیات اولیه و بدیهیات اولیه را تصدیقاتی بین الثبوت می‌دانند که هیچ گونه تردیدی در صحت آن‌ها روا نیست، احکام این علم را یقینی‌تر و متقن‌تر از احکام هر علم دیگری می‌دانند. الشفاء، الالهیات، ص5، لذا چه جای آن است که در احکام مابعدالطبیعه توقف کنند و یا قائل به تعطیل باشند.
20- data
21- plausible
22- implausible
23- یکی از وجوه اختلاف نظر تیلور با حکیمان ما در این است که تیلور مابعدالطبیعه را مبتنی بر داده‌ها و احکامی می‌داند که ضرورتاً بدیهی نیستند. وی در این خصوص خاطر نشان می‌کند که «شاید توجه به این نکته ضروری باشد که داده‌ها، چنان که مورد نظر من است، اموری نیستند که بالضروره صادق و یا بالذات بدیهی باشند.» در متن به پاره‌ای از این داده‌ها اشاره می‌کند. همان طور که ملاحظه می‌شود این قضایا که نمونه‌ای از داده‌هایی است که به نظر تیلور مابعدالطبیعه بر آن‌ها مبتنی می‌شود، غیر از مبادی بدیهیی است که ابن سینا آن‌ها را اصول متعارفه (یا مبادی تصدیقی بدیهی) مابعدالطبیعه می‌داند. بنابراین، با وجود این اختلاف نظر در خصوص مبادی دانش مابعدالطبیعه، طبیعی است که موقف آن‌ها در قبال اتقان مابعدالطبیعه متفاوت باشد.
اما این که کدام یک از این مواضع حق و کدام باطل است، به نظر می‌رسد که صواب آن باشد که قائل به تفصیل شویم. بدین معنا که، هم چنان که گفته‌اند (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 346)، مسائل مابعدالطبیعه را می‌توان بر دو نوع تقسیم کرد: 1- مسائل مابعدالطبیعی محض؛ 2- مسائل مابعدالطبیعی که متکی به علوم دیگر هستند. مسائل نوع اول آن‌هایی هستند که صرفاً بر بدیهیات عقلی مبتنی شده‌اند، لذا مابعدالطبیعه می‌تواند صحت مطلق آن‌ها را تضمین کند. این احکام گرچه قطعی و ضروری الصدق هستند و به تعبیر لایب نیتس در همه‌ی جهان‌های ممکن صادق‌اند، مفاد و مضمون عینی و تجربی ندارند و خصوصیات عالم خارج را که یکی از عوالم ممکن است بیان نمی‌کنند و به تعبیر کانتی، این احکام به نحو پیشین صادق‌اند؛ یعنی مستقل از هر تجربه‌ای صدق این احکام یافته می‌شود و عالم خارج به هر راهی که برود، این احکام هم چنان صادق‌اند. در مقابل، مسائل نوع دوم آن‌هایی هستند که اصول موضوعه‌شان را از سایر علوم اخذ می‌کنند، در نتیجه، اثبات صحت و سقم آن اصول از عهده‌ی مابعدالطبیعه خارج و بر عهده‌ی علومی است که آن اصول از آن‌ها اخذ شده است. بنابراین، نه چنان است که بتوان در همه‌ی مسائل مابعدالطبیعه رأی قطعی و جزمی ابراز کرد و به طور اطلاق دانش مابعدالطبیعه را صحیح‌ترین و متقن‌ترین دانشها دانست و نه چنان که نتوان در هیچ مسئله‌ی مابعدالطبیعی رأی قاطع اظهار کرد و باید در همه‌ی مسائل مابعدالطبیعی توقف نمود.
این نکته را نیز بیفزایم که این نظر با موقف مؤلف و محشی محترم اصول فلسفه و روش رئالیسم مختلف است؛ یعنی ضمن اشتراک در کلیت آن، که همان تقسیم مسائل مابعدالطبیعه به دو دسته‌ی «محض» و «متکی به علوم دیگر» است، در احکام مسائل مابعدالطبیعی محض اختلاف دارند. چه مرحوم طباطبائی و اصحاب وی علی المبنا قبول ندارند که این مسائل فاقد مضمون و مفاد عینی و تجربی‌اند. به نظر آن‌ها می‌توان با برهم نهادن بدیهیات اولیه (بخوانید احکام تحلیلی) می‌توان به احکامی راجع به عالم خارج دست یافت و حال آن که به نظر می‌رسد نمی‌توان از دو یا چند مقدمه‌ی تحلیلی نتیجه‌ای تألیفی که دارای مضمون عینی و تجربی است، استنتاج کرد. این در صورتی است که بدیهیات اولیه را احکامی تحلیلی بدانیم که نفی‌شان مستلزم تناقض است و این بار اولیات و فطریات تطبیق می‌شود و چهار قسم دیگر از مبادی برهان را در اصطلاح منطقیان و حکیمان ما که ضرورت منطقی ندارند؛ یعنی نفی‌شان به تناقض نمی‌انجامد باید خارج از بدیهیات اولیه دانست، همچنان که پاره‌ای از منطقیان ما بدان تصریح کرده‌اند. باری، این بحث توضیح بیشتری می‌طلبد که به یاری خدا در مجالی دیگر بدان خواهم پرداخت.
24- conflicts
25- necessarily
26- true
27- self-evident
28- false
29- intellect of people
30- wisdom

منبع مقاله:
تیلور، ریچارد؛ (1379)، مابعدالطبیعه، ترجمه‌ی محمد جواد رضائی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول.