نویسنده: دیوید جیمز پاتر
برگردان: امیر یزدیان
منا نادعلی ,پیام آزادی


 

ایده‌ی اصلی: رسانه‌ها برای جذاب‌تر کردن واقعیت در چشم مخاطبان، آن را پیچ و تاب می‌دهند و بدین ترتیب، مخاطبان را از زندگی واقعی خود دور می‌سازند.
ما در دو دنیا زندگی می‌کنیم: دنیای واقعی و دنیای رسانه‌ای. بسیاری از ما احساس می‌کنیم که دنیای واقعی بیش از اندازه محدود است؛ یعنی در دنیای واقعی، امکان دریافت تمام اطلاعات و تجربه‌هایی که نیاز داریم، برایمان فراهم نیست. پس برای دریافت این اطلاعات و تجربه‌ها، ناگزیر به دنیای رسانه‌ای رجوع می‌کنیم. برای مثال، ممکن است احساس کنید که زندگی‌تان بیش از اندازه، خسته کننده شده است و از این‌رو، خواهان تجربه‌ای هیجان‌انگیز باشید. برای کسب چنین تجربه‌ای می‌توانید رمان بخوانید، به سینما بروید یا به تماشای برنامه‌ای تلویزیونی بنشینید. شاید هم کنجکاو شوید که در طول روز چه وقایعی در شهرتان رخ داده است. در این صورت، اخبار عصر را تماشا خواهید کرد و همراه با آن، پابه‌پای گزارشگران به تمامی نقاطی که وقایع امروز در آنها رخ داده‌اند، نظیر صحنه‌های جرم، محل‌های آتش‌سوزی، دادگاه‌ها و رویدادهای ورزشی سفر خواهید کرد. هر چند تمام این موقعیت‌ها مختص دنیای واقعی هستند، در دنیای واقعی با آنها روبه‌رو نمی‌شوید. از این‌رو، برای رویارویی با آنها وارد دنیای رسانه‌ای می‌شوید.
برای کسب تجربه‌ها و اطلاعاتی که امکان دسترسی کامل به آنها در زندگی واقعی وجود ندارد، پیوسته به دنیای رسانه‌ای رجوع می‌کنیم. هدف از رجوع به دنیای رسانه‌ای، گسترش دادن تجربه‌های دنیای واقعی و کمک به درک هرچه بهتر آن است. با این وصف، تجربه‌های به دست آمده از دنیای رسانه‌ای با آنچه به طور مستقیم از دنیای واقعی کسب می‌شود، متفاوت است. ما در بیشتر موارد، چنین تفاوتی را نادیده می‌گیریم و تجربه‌های دنیای رسانه‌ای را به دنیای واقعی خود راه می‌دهیم. همان‌طور که به طور مستمر، مرز میان دنیای واقعی و رسانه‌ای را زیر پا می‌گذاریم، این مرز هر از گاهی نامشخص می‌شود و با گذشت زمان فراموش می‌کنیم که کدام یک از خاطرات ما از دنیای واقعی و کدام یک از دنیای رسانه‌ای برگرفته شده‌اند.
محو شدن مرزها و درهم تنیدن خاطرات، مستلزم این است که برای درک ماهیت واقعیت و تمایز واقعیت این دو دنیا انرژی ذهنی خرج کنیم.

واقعیت چیست؟

تعریف واقعیت در هر بافتی، یکی از دشوارترین کارهاست. هزاران سال است که فیلسوفان تلاش دارند این مفهوم را تعریف کنند. از زمانی که حوزه‌ی روان‌شناسی بنیان نهاده شد (در چندین دهه قبل)، روان‌شناسان تقریباً به طور متمرکز درگیر حل این مسئله‌ی اساسی بوده‌اند: شیوه‌ی رویارویی ذهن انسان با دنیا و درک معنای واقعیت.
شاید چنین به نظر برسد که در مطالعات رسانه‌ای، بازنمایی واقعیت ساده‌تر است و تنها با ترسیم مرز واقعیت میان دنیای واقعی و دنیای رسانه‌ای تحقق خواهد یافت. دنیای واقعی، واقعیت دارد و دنیای رسانه‌ای، خیالی است. این نوع تمایزگذاری بسیار ساده‌انگارانه است و ترسیم چنین مرزی نیز کاملاً نادرست و گمراه کننده خواهد بود. با وجود این، ما ناچار به تمایزگذاری هستیم؛ چون وقتی می‌کوشیم آثار رسانه‌ها را کنترل کنیم، داشتن درکی دقیق از ماهیت واقعیت بسیاری ضروری می‌نماید. کار را با بررسی چگونگی تحلیل پژوهشگران از شیوه‌های این تمایزگذاری در بین مردم ادامه می‌دهیم.

پنجره‌ی جادویی

پژوهشگران رسانه‌ای، تعریف واقعیت را در وهله‌ی نخست به عنوان دغدغه‌ای درباره مسائل کودکان بررسی کرده‌اند. فرض آنها این بود که از دید کودکان، رسانه‌ها به ویژه تلویزیون، پنجره‌ای جادویی به سوی دنیا هستند. امروزه روان‌شناسان معتقدند که کودکان کم سن و سال، تلویزیون را حقیقتی ساده و محض از رویدادهای دنیای واقعی تصور می‌کنند. پژوهشگران عرصه‌ی رسانه به این نتیجه رسیده‌اند که کودکان کم سن و سال (زیر سه سال) تلویزیون را واقعاً پنجره‌ی جادویی می‌انگارند، ولی هرچه ذهن کودکان از نظر شناختی به بلوغ می‌رسد (به ویژه از سن سه تا پنج سال)، نسبت به واقعیت‌های محض پیام‌های رسانه‌ای رفته‌رفته شک می‌کنند و بهتر می‌توانند میان واقعیت و خیال تمایز بگذارند (Taylor & Howell. 1973) در پنج سالگی، کودک می‌تواند میان برنامه‌های تخیلی و برنامه‌های مستند یا خبری تمایز قائل شود. در این زمان، کودک به خوبی می‌داند که خیال چیست. البته هرچه سن و تجربه‌ی آنها نسبت به اخبار بیشتر می‌شود، درک بهتری از مسائل غیر خیالی به دست می‌آورند. (Wright, Huston, Reitz, & Piemyat, 1994)
پژوهشگران، تغییر دیدگاه از اعتقاد به پنجره‌ی جادویی در واقعیت محض پیام‌های رسانه‌ای را «عدم پذیرش صِرف از روی بلوغ» (1) می‌نامند، یعنی همان زمانی که کودکان اندیشیدن به شیوه‌ی بزرگ‌سالان را آغاز می‌کنند و به واقعیت پیام‌ها با دیده‌ی تردید بیشتری می‌نگرند (Hawkins, 1977) بیشتر پژوهشگران بر این باورند که کودکان تا دوازده سالگی به طور کامل، این نوع عدم پذیرش را در اندیشه خود شکل می‌دهند.
با وجود این، شواهد موجود نشان می‌دهند که تمام مردم نمی‌توانند تا دوازده سالگی، این توانایی را در نهاد خود گسترش دهند. برای مثال، بررسی‌های محققی به نام ون در وُرت (1986) نشان می‌دهد که هرچند از سن نه تا دوازده سالگی، واقعیت دریافتی کودکان از برنامه‌های تخیلی کاهش می‌یابد، در برداشت آنها از واقعیت در برنامه‌های واقع‌نما تغییری ایجاد نمی‌شود. چنین به نظر می‌رسد که کودکان بنیان درک خود از واقعیت را نه بر درستی بازنمایی‌ها یا اطلاعات، بلکه بر احتمال رخ دادن این مسائل در زندگی خود استوار می‌سازند. در دوازده سالگی، کودکان هنوز به درکی نرسیده‌اند که تشخیص دهند همان گونه که برنامه‌های تخیلی، ساخته و پرداخته‌ی نویسندگان است، اخبار هم ساخته و پرداخته‌ی خبرنگاران است.
توانایی تمایزگذاری صحیح میان واقعیت و خیال، به طور خودکار، با افزایش سن به دست نمی‌آید. حتی این اعتقاد که برداشت ما از واقعیت محیط، سندی محکم برای اثبات واقعیت است، خیالی بیش نیست. سوء برداشت از واقعیت تنها مختص کودکان نیست. اگر بنا باشد بفهمیم که مردم چگونه درباره‌ی واقعیت رسانه‌ای تصمیم می‌گیرند، باید علاوه بر پنجره‌ی جادویی به ابعاد دیگری نیز توجه نشان دهیم.

ابعاد چندگانه‌ی واقعیت

بیشتر وقت‌ها، قضاوت درباره‌ی واقعیت چند بعدی است؛ یعنی برای قضاوت درباره‌ی واقعیت، چندین ویژگی را در نظر می‌گیریم. برای مثال، ممکن است برخی فیلم‌های عملی – تخیلی (نظیر بیگانگان و جنگ ستارگان) را واقع‌گرایانه‌تر از بسیاری از کمدی‌های موقعیت تلویزیونی بدانیم. داستان یک فیلم علمی – تخیلی ممکن است در جهانی رخ داده باشد که هیچ انسانی تا کنون به آن پای نگذاشته است؛ شامل شخصیت‌هایی باشد که فقط در عالم خیال وجود دارند و قوانین فیزیک در آنها با هیچ یک از قوانین زمین هم‌خوانی نداشته باشد. با وجود این، ممکن است پی‌رنگ، دیالوگ‌ها و درون مایه‌ی این فیلم‌ها، واقع‌گرایانه‌تر انگاشته شوند. در مقابل، ممکن است یک کمدی موقعیت در خانه‌ای همانند خانه‌ی خود بینندگان رخ دهد و شخصیت‌های آن همانند افراد عادی جامعه انسانی لباس پوشیده باشند و در مسائل روزمره نقش بپذیرند، ولی بسیاری از بینندگان احساس کنند این کمدی‌ها هیچ شباهتی با دنیای واقعی ندارند. رفتار مردم در دنیای واقعی، متفاوت از رفتار شخصیت‌های کمدی است. مشکلات دنیای واقعی نیز هیچ‌گاه مثل مشکلات کمدی موقعیت در عرض 30 دقیقه به طور کامل حل نمی‌شوند.
معمولاً نقطه‌ی آغاز قضاوت درباره واقعیت، ارزیابی این پرسش است که آیا تصویر ترسیم شده واقعاً رخ داده است؟ بینندگان به ندرت در این سطح از قضاوت متوقف می‌شوند. در قضاوت درباره واقعیت، نکات بیشتری وجود دارد. بینندگان – به ویژه در مورد مطالب خیالی – این مسئله را ارزیابی می‌کنند که آیا عملی چنان که نمایش داده شده است، امکان وقوع نیز دارد یا خیر؟ هر چیزی که هرگز احتمال وقوع نداشته باشد، خیال است. بنابراین، قضاوت‌ها باید از امکان وقوع رویدادها فراتر بروند و احتمال حضور شخصیت‌های مختلف در دنیای واقعی و امکان وقوع موقعیت‌های خاص را نیز در نظر بگیرند. بنابر بررسی پژوهشگران، مردم از ملاحظات مربوط به پنجره‌ی جادویی فراتر می‌روند و از بُعد هویت و کارکرد اجتماعی نیز درباره‌ی پیام‌های رسانه‌ای قضاوت می‌کنند. (Dorr, 1981; Hawkins, 1977; W. J. Potter, 1986) قضاوت بر مبنای کارکرد اجتماعی بر این امر استوار است: میزان اعتقاد بینندگان به کارآیی اطلاعات موجود در بازنمایی‌ها، در زندگی واقعی خویش. هرچه شخصیت‌ها و رفتارهای آنها غیر واقعی‌تر باشند، پندار بینندگان مبنی بر توانایی استفاده از اطلاعات ارائه شده در این بازنمایی‌ها در زندگی روزمره‌ی خویش نیز ضعیف‌تر می‌شود. قضاوت براساس هویت بر پایه‌ی هم‌زادپنداری پیرا اجتماعی با شخصیت‌های خاص استوار است. هرچه بیننده احساس نزدیکی بیشتری با یک شخصیت داشته باشد، آن شخصیت برای وی واقعی‌تر به نظر می‌رسد.
بینندگان، قضاوت‌های خود را براساس این سه بُعد و به شکل مستقل انجام می‌دهند؛ بدان معنا که اگر برنامه‌ای از یک بُعد بسیار واقع‌گرا به نظر رسید،‌ شاید برنامه از ابعاد دیگر برای بیننده، واقع‌گرا نباشد. برای مثال، اگر از بعد پنجره‌ی جادویی به فیلم سفر به ستاره (2) نگاه کنیم، ممکن است آن را خیالی قلمداد کنیم. با این حال، برای بسیاری افراد، این فیلم از بُعد هویت و کارکرد اجتماعی می‌تواند بسیار واقع‌گرا به نظر برسد.
برخی پژوهشگران مدعی‌اند که براساس مفهوم واقعیت، علاوه بر این سه بُعد، ابعاد دیگری نیز وجود دارد. برای مثال، هال (2003) با تشکیل گروه‌هایی متمرکز، از هر کدام خواست تا مفهوم واقع‌گرایی رسانه‌ای را شرح دهند. در جریان این کار، وی به تعریف‌هایی پیچیده دست یافت که از نظر ژانر، متفاوت و بر شش ایده‌ی بنیادین استوار بودند: واقع‌گرایی، معقول بودن، ‌عادی بودن، درگیری احساسی، ثبات روایت و قدرت اقناع ادراکی.
واقع‌گرایی آن چیزی است که واقعاً رخ داده است. معقول بودن آن چیزی است که امکان وقوع داشته است. عادی بودن آن چیزی است که در بیشتر موارد، رخ می‌دهد. درگیری احساسی، میزان دخالت احساس و حس هویت یک فرد در پیام است. ثبات روایت به پی‌رنگ داستان و میزان باورپذیری آن مجموعه رویدادها برای مخاطبان مربوط می‌شود. قدرت اقناع ادراکی نیز به میزان واقعی بودن تصاویر مربوط می‌شود. به نظر می‌رسد مردم برای تعیین میزان واقعیت پیام‌های رسانه‌ای از میان تمامی این شش بُعد، بیش از هر چیز، از بُعد معقول بودن استفاده می‌کنند.

تفاوت میان افراد

همان طور که در استدلال‌های بالا مشاهده شد، واقعیت، مفهومی بسیار پیچیده است. ابعاد بسیاری وجود دارند. حتی در شیوه‌ی قضاوت افراد درباره‌ی بازنمایی‌های واقعیت در رسانه‌ها نیز تفاوت وجود دارد. این قضاوت‌ها ممکن است در بین افراد هم سن و سال و با تجربه‌ای مشترک نیز بسیار متفاوت از یکدیگر باشد. کودکان هم سن هیچ‌گاه قضاوت یکسانی درباره‌ی واقعیت ندارند. برای مثال، بنابر گزارش ون در وُرت (1986)، در هر سن خاص، درک واقعیت و میزان هم‌زادپنداری با شخصیت‌ها کاملاً متفاوت است. وی دریافت که دو گروه از کودکان، جذب تماشای فیلم‌های خشونت‌آمیز می‌شوند و این خشونت را واقع‌گرایانه می‌پندارند. در بین گروه نخست، این مسئله به بازخورد احساسی شدیدتر و این باور که خشونت وحشتناک است، می‌انجامد. با این حال، چنین تصوری به رفتار تهاجمی آنها در زندگی واقعی منجر نمی‌شود. از سوی دیگر، گروه دیگری که دیدی غیر انتقادی به برنامه‌های خشونت‌آمیز داشتند، نسبت به خشونت تصویر شده، بی‌اعتناتر بودند و از نظر احساسی، چندان با برنامه‌ها درگیر نشدند. همین امر به رفتار تهاجمی‌تر آنها در زندگی واقعی منجر شد.
برای درک بهترِ وجود طیفی از برداشت‌ها از واقعیت، وضعیت کادر 11.1 را در نظر بگیرید. مردمی که به گارد ساحلی نامه نوشتند و ملتمسانه از آنها خواستند که گلیگان و دوستانش را از جزیره نجات دهند، احمق به نظر می‌رسند. ممکن است چنین تصور شود که چنین مسئله‌ای در مورد واقعیت، نادر است. احتمالاً تصور شما درست است؛ چون این مسئله، نمونه‌ای از موقعیتی افراطی است. با این حال، در برنامه‌هایی نظیر فدراسیون کشتی جهانی (3) و پلیس‌ها (4) در نظر بگیرید که تا چه اندازه درک افراد شرکت کننده در برنامه از واقعیت، متفاوت است. بنگرید که مردم چه‌طور پس از تماشای یک برنامه‌ی مستندگونه در مورد عناصر واقعی و ساختگی برنامه قضاوت می‌کنند. به مردمی بیاندیشید که در حال گوش دادن به بحثی سیاسی هستند و در آن، هر نامزد مجموعه‌ی کاملاً متفاوتی از شواهد را مطرح می‌سازد. در چنین وضعیتی، مردم چگونه درباره‌ی واقعی یا ساختگی بودن شواهد ارائه شده قضاوت می‌کنند؟
اکنون در دهه‌ی نخست هزاره‌ی جدید، بازمانده، (5) یکی از پرطرفدارترین برنامه‌های تلویزیونی است که در قالب برنامه‌ای واقع‌نما پخش می‌شود. این برنامه در ظاهر، 16 نفر را در یک بیابان گرد هم می‌آورد. این افراد برای بقا (غذا، سرپناه، آتش) به دیگر اعضاء نیاز دارند. با این حال، با یکدیگر بر سر یک میلیون دلار به رقابت می‌پردازند. این برنامه از چه نظر واقعی است؟ این عده که از بین هزاران داوطلب انتخاب شده‌اند، ‌افرادی معمولی نیستند، بلکه براساس میزان جذابیتی که برای مخاطبان دارند و همچنین توانایی جنجال‌سازی انتخاب شده‌اند. این موقعیت از این منظر، ساختگی است که هیچ یک از شرکت کنندگان در این بیابان، زندگی معمولی خود را ندارند و هیچ یک (بدون در نظر گرفتن رقابت برندگان دوره‌های قبلی)، پیش از این، در این مسابقه – یا هر رقابت دیگری بر سر یک میلیون دلار – شرکت نکرده‌اند. هر چند صحنه شبیه یک صحرای خالی است، ولی شرکت کنندگان در واقع، تنها نیستند. مجری برنامه و عوامل تولید (از جمله عوامل فیلم‌برداری، مهندسان صدا و طراحان صحنه) نیز در آنجا حضور دارند. این عوامل کجا زندگی می‌کنند؟ آنها برای فیلم‌برداری چگونه به اردوگاه بازماندگان می‌روند؟ آیا از بالگرد و قایق استفاده می‌کنند؟ غذای عوامل تولید چگونه تأمین می‌شود؟ آیا آشپزی همراه گروه است؟ غذای آنها چگونه به جزیره می‌رسد؟ متن نمایش مانند دیالوگ‌های مرسوم نیست که یکی از اعضای انجمن نویسندگان امریکا آن را نگاشته باشد. هر یک از رقیبان متن مربوط به خود را دقیقاً می‌نویسد؛ چون تعاملات رقیب به طور جدی بررسی می‌شود تا وی را در مسیر رسیدن به پیروزی در مسابقه کمک کند. همچنین تدوین برنامه به گونه‌ای است که پرشورترین نسخه از حوادث مسابقه کمک کند. همچنین تدوین برنامه به گونه‌ای است که پرشورترین نسخه از حوادث مسابقه را در اختیار بینندگان عمومی قرار می‌دهد. 960 ساعت فیلم که در طول 40 روز ضبط شده است، برای نمایش عمومی در 10 ساعت گنجانده می‌شود. این میزان تنها 1% از چیزی است که واقعاً رخ داده است. این نمونه، مثال خوبی برای رویارویی با مسئله‌ی مرزبندی میان واقعیت و خیال در پیام‌های رسانه‌ای است. تمایزگذاری میان واقعیت و خیال کار ساده‌ای نیست. واقعیت و خیال در واقع، دو سر طیفی هستند که درجات متمایز کننده‌ی بسیاری، آنها را از یکدیگر جدا می‌کند.
تا بدین جا دریافتید که مفهوم واقعیت تا چه اندازه می‌تواند پیچیده باشد. باید ابعاد چندگانه‌ای را در نظر بگیریم که از یکدیگر مستقل باشند. باید در نظر داشت که توانایی کودکان در تشخیص واقعیت در مقایسه با بزرگ‌سالان، کمتر است، ولی به مرور زمان، کودکان در برخی ابعاد، آزموده‌تر می‌شوند. باید در نظر داشت که میزان آزمودگی و تجربه‌ی بزرگ‌سالان در قضاوت درباره‌ی واقعیت نیز گستره‌ی وسیعی را شامل می‌شود. در نهایت، توجه به این نکته ضروری است که بیشتر افراد بزرگسال در تخمین میزان واقعیت برنامه‌های واقع‌نما و همچنین اخبار مبالغه می‌کنند.
چگونه می‌توان این طیف پیچیده از عقاید و نظرها را به گونه‌ای ساده‌سازی کرد که بر اهمیت سواد رسانه‌ای تمرکز کند؟ افراد برای اینکه باسواد قلمداد شوند و بتوانند از خود در برابر پی‌آمدهای مخرب پیام‌های رسانه‌ای محافظت کنند، درباره‌ی ماهیت واقعیت پیام‌های رسانه‌ای چه چیزی باید بدانند؟
کادر 1: آیا این ماجرا را باور می‌کنید؟

کادر 1:  آیا این ماجرا را باور می‌کنید؟

در سال 1964، شروود شوارتز (6) برنامه‌ای به نام جزیره‌ی گیلیگان (7) ساخت. در این برنامه‌ی طنز، هفت شخصیت حضور داشتند که در طول سفری با یک قایق تفریحی، با توفان روبه‌رو شده بودند و قایقشان در جزیره‌ای در اقیانوس آرام به گل نشسته بود. پس از پخش 16 قسمت از این برنامه، گارد ساحلی با شوارتز تماس گرفت و به وی گفتند که چندین تلگراف از مردم دریافتند کرده اند که در آنها از ارتش خواسته شده است تا برای نجات این هفت نفر یک کشتی نجات اعزام کند. این تلگراف‌ها جدی بودند. شوارتز از این مسئله بهت‌زده شد و آن را «وخیم‌ترین سوء برداشت از واقعیت تا آن زمان» نامید. وی با تعجب افزود: «این بینندگان با خود فکر نکردند که چه کسی از این عده در جزیره فیلم گرفته است؟ حتی روی صحنه‌های فیلم، صدای خنده نیز گذاشته شده بود. چه کسی به آنها می‌خندید؟ این مسئله، انسان را به حیرت وامی‌دارد». (S. Schwartz, 1984, p. 2 )


اصل سازمان‌دهنده: واقعیت سطح دوم

اصل سازمان‌دهنده: واقعیت سطح دوم

بخش بزرگی از پیچیدگی بررسیِ برداشت‌های موجود از واقعیت، به آسانی با آنچه من «واقعیت سطح دوم» نامیده‌ام، قابل توضیح است. در بررسی خواسته‌ی واقعی مخاطبان از پیام‌های رسانه‌ای مشاهده می‌شود که گرایش به سمت واقعیت سطح دوم، بسیاری از تصمیم‌های آنها را هنگام رویارویی هدایت می‌کند. همچنین اگر از دیدگاه برنامه‌سازان به این تصمیم‌ها بنگریم، دوباره شاهد ظهور واقعیت سطح دوم خواهیم بود. اینکه پیام‌های رسانه‌ای چگونه تولید می‌شوند و چه طور برخی پیام‌ها، مخاطبان بسیاری را جذب خود می‌کنند، به همین امر مرتبط است. در این بخش، به بررسی این دیدگاه می‌پردازیم و نشان می‌دهیم که هنگام بررسی انواع مختلف محتوای رسانه‌ای، ایده‌ی واقعیت سطح دوم چگونه به عنوان اصلی سامان‌دهنده عمل می‌کند.

دیدگاه مخاطب

چرا مردم خود را در معرض پیام‌های رسانه‌ای قرار می‌دهند؟ در بنیادی‌ترین سطح، علت انجام چنین کاری، دست‌یابی به پیام‌هایی است که در دنیای واقعی نمی‌توانند دریافت کنند. اگر افراد قادر بودند در دنیای واقعی تمام پیام‌های مورد نیاز خود را به دست آورند، هیچ انگیزه‌ای برای صرف هزینه (وقت و پول) در دنیای رسانه‌ای نداشتند. دو دلیل عمده برای رجوع افراد به رسانه‌ها برای کسب پیام‌هایی خاص وجود دارد. نخست اینکه دریافت این پیام‌ها در زندگی واقعی برای آنها ناممکن است. برای مثال، بیشتر مردم نمی‌دانند سیاره‌ی زمین از فضا، شبیه چه چیزی به نظر می‌رسد یا دیگر سیارات چه شکلی دارند. ناممکن است بدانند زندگی در یک مزرعه در زمان جنگ داخلی در ایالات متحده، شوالیه بودن در انگلستان قرون وسطا یا مشاهده‌ی موعظه‌های حضرت مسیح (علیه‌السلام) چه حسی دارد. برای دست‌یابی به این تصاویر، صداها و احساسات مجبورند به پیام‌های رسانه‌ای رجوع کنند.
دلیل دیگر این است که دریافت پیام‌ها از رسانه‌ها در مقایسه با دریافت آنها از دنیای واقعی، هزینه‌ی بسیار کمتری دربردارد. برای مثال، تماشای سفرنامه‌ای یک ساعته مربوط به کشور فرانسه بسیار راحت‌تر از پرداخت هزینه‌ای سنگین برای سفر یک هفته‌ای به این کشور است. تماشای یک مناظره‌ی ریاست جمهوری در تلویزیون بسیار ساده‌تر از آن است که فرد بخواهد به کلاس خبرنگاری برود؛ در یک روزنامه یا یک سرویس تلویزیونی شغلی بیاید؛ سمت گزارشگری در کاخ سفید را به دست آورد و در نهایت، در این مناظره‌ی مطبوعاتی شرکت کند. همچنین از نظر احساسی، بسیار به صرفه‌تر خواهد بود اگر به تماشای شخصیت‌های یک فیلم بنشینیم و شیوه‌ی آشنایی و جدا شدن آنها را ببینیم و از اشتباه‌شان درس بگیریم تا اینکه بخواهیم تمام آنها را خود در زندگی واقعی تجربه و چنین اطلاعاتی را کسب کنیم.
بنابراین، مخاطبان به دریافت پیام‌های رسانه‌ای تمایل زیادی نشان می‌دهند. آنها پیام‌هایی را جست‌وجو می‌کنند که دو ویژگی داشته باشند: نخست، پیام‌ها باید واقعی به نظر برسند. پیام‌های رسانه‌ای برای القای واقعیت به مخاطبان باید عناصر متعددی را دربربگیرند. به عبارت دیگر، چنین القا کنند که تجربه‌ی بینندگان در زندگی روزمره را انعکاس می‌دهند و این بازنمایی، درست یا دست کم، محتمل و معقول است. اگر پیام‌های دریافتی، واقعی به نظر نرسند، مخاطب برای به کارگیری آنها در زندگی روزمره‌ی خود به آنها اطمینان نمی‌کنند. دومین ویژگی این است که پیام‌های رسانه‌ای باید چیزی فراتر از واقعیت روزمره ارائه دهند. در غیر این صورت، مخاطب، دلیلی برای پی‌گیری پیام‌های رسانه‌ای نمی‌بیند؛ چون در زندگی واقعی خود می‌تواند آنها را دریافت کند. این همان چیزی است که در ابتدا با عنوان واقعیت سطح دوم از آن یاد کردیم. پیام به عنوان واقعیت و انعکاسی از تجربه‌ی مخاطب عرضه می‌شود؛ به گونه‌ای که از ظرفیت کارآیی در زندگی روزمره نیز برخوردار است. علاوه بر این، برای «دل‌پذیر ساختن» هرچه بیشتر پیام، مؤلفه‌ای دیگر بدان افزوده می‌شود که پیام را از تجربه‌ی روزمره‌ی مخاطب، یک گام فراتر می‌برد.
از این روی، مخاطبان در پی پیام‌هایی هستند که نه مانند زندگی روزمره‌ی خودشان، واقعی به نظر برسد و نه چنان از نیازها و تجربه‌های آنها فاصله داشته باشد که هیچ ارتباطی میان آنها مشاهده نشود. در نتیجه، مردم، پیام‌هایی را می‌خواهند که از زندگی واقعی آنها یک سطح فاصله داشته باشد؛ یعنی پیام‌هایی که نشان دهنده‌ی امور دست یافتنی باشد و آنها را محتمل و حتی واقعی ترسیم می‌کنند.

دیدگاه برنامه‌سازان

برنامه‌سازان به این نکته واقفند که برای جذب مخاطبان باید بر حس واقعیت تمرکز کنند و با ایجاد اندکی تغییر، آن را برای مخاطبان، جذاب‌تر جلوه دهند. از این‌رو، عناصر پیام‌های رسانه‌ای تا حد ممکن در واقعیت ریشه دارند تا بتوانند به درستی، بازتاب دهنده‌ی تجربه‌های مخاطبان در دنیای واقعی باشند. البته تهیه‌کنندگان پیام‌های رسانه‌ای می‌دانند که بازتولید این پیام‌ها کار چندان ساده‌ای نیست. در این نکته هیچ تردیدی نیست؛ چون رجوع به پیام‌های موجود در دنیای واقعی برای مردم،‌ ساده‌تر است.
هنر تهیه‌کنندگان آثار تخیلی، روایت داستان‌هایی است که از برخی جنبه‌ها از زندگی واقعی، «بزرگ‌تر» هستند. تهیه‌کنندگان می‌توانند فضایی معمولی و پی‌رنگی متفاوت را برگزینند، ولی شخصیت‌ها را به گونه‌ای تغییر دهند که در مقایسه با مردم دنیای واقعی، کمی جذاب‌تر باشند یا جالب‌تر به نظر برسند. یا اینکه با انتخاب شخصیت‌های معمولی، آنها را در پی‌رنگی قرار دهند که در مقایسه با رویدادها و پی‌آمدهای آن در دنیای واقعی، اندکی چشم‌گیرتر به نظر می‌رسد. تهیه‌کنندگان حرفه‌ای با فاصله انداختن گام‌به‌گام میان مخاطبان و واقعیت، به تدریج، آنها را وارد فضایی نامعقول می‌کنند و بدین ترتیب، مخاطبان را تا پایان سفر با خود همراه می‌سازند. در نمایش‌های فکاهی، از چنین راهکاری استفاده می‌شود. آغاز این داستان‌ها شبیه واقعیت روزمره به نظر می‌رسد. سپس رفته‌رفته، تهیه کننده، مخاطب را از واقعیت دور می‌سازد. این کار به گونه‌ای صورت می‌پذیرد که مخاطب، سیر داستان را گم نمی‌کند و هر مرحله را مشتاقانه می‌پذیرد. از این‌رو، تهیه‌کنندگان بر گرایش مخاطبان به دوری از واقعیت تکیه می‌کنند. برای ایجاد چنین گرایشی در بین مخاطبان، تهیه‌کنندگان باید مرحله به مرحله پیش بروند.
در پیام‌های اقناعی نیز به آسانی می‌توان واقعیت سطح دوم را شناخت. برای مثال، پیام‌های تجاری مرسوم با محوریت مشکل – راه حل، افرادی عادی با مشکلی عادی (مشکل تنفس، سردرد، لباس‌های کثیف، گرسنگی و غیره) را نمایش می‌دهند. آگهی‌دهندگان، مخاطب را به پذیرش راه حل فرا می‌خوانند و به عبارتی دیگر، به خرید و استفاده از کالای تبلیغ شده بنابر قولی که داده‌اند؛ خود آنها تشویق می‌کنند. این است که این کالا، بهتر (سریع‌تر، کامل‌تر، ارزان‌تر و از نظر احساسی، رضایت‌بخش‌تر) از هر راه حل دیگری، مشکل را برطرف خواهد کرد.
شناخت واقعیت سطح دوم در پیام‌های اطلاعاتی اندکی دشوارتر است. برای مثال، اگر هدف سازمان‌های خبری، گزارش رویدادهای روز باشد،‌واقعیت سطح دوم در فعالیت روزنامه‌نگاران چگونه به کار گرفته می‌شود؟ پاسخ اینجاست: وقتی خبرنگاران، خبری را برای گزارش انتخاب می‌کنند، بیش از آنکه در پی رویدادهای معمول باشند، در پی رویدادهای نامتعارف هستند. این گفته‌ی قدیمی را به یاد آورید که اگر سگی، انسانی را گاز بگیرد، این رویداد یک خبر به حساب نمی‌آید، ولی اگر انسانی، سگی را گاز بگیرد، خبر است. آنچه خبر را می‌سازد، تفاوت در رویداد است. از این‌رو، جرایم خبر تلقی می‌شوند که رفتارهای نابهنجار هستند. در مقایسه با جرایم اقتصادی، جرایم خشونت‌آمیز ارزش خبری بیشتری دارند؛ چون نادرتر و نابهنجارتر هستند.
تمام پیام‌ها – سرگرمی، اقناعی و اطلاعاتی – به گونه‌ای طراحی شده‌اند که تا حد امکان واقعی به نظر برسند، ولی تمام آنها در واقع، یک سطح از واقعیت فاصله دارند. هرچه این یک سطح فاصله، واقعیت را ماهرانه‌تر تغییر دهد، پیام جالب‌تر جلوه می‌کند و احتمال جذب مخاطبان و جلب توجه آنان نیز افزایش خواهد یافت.
از آنجا که همانند دنیای واقعی، زمان زیادی را صرف دنیای رسانه‌ای می‌کنیم و از آنجا که در بیشتر موارد، مرز میان این دو دنیا مبهم است، ممکن است دچار سردرگمی شویم. این مسئله به ویژه وقتی رخ می‌دهد که هزاران ساعت وقت خود را صرف پردازش خودکار پیام‌های دنیای واقعی و انبوه پیام‌های دنیای رسانه‌ای می‌کنیم. در طول این مدت، برداشت‌های ما پیوسته درهم می‌آمیزند.

اهمیت سواد رسانه‌ای

تشخیص مرز میان دنیای واقعی و دنیای رسانه‌ای، پیوسته دشوارتر می‌شود. در بیشتر اوقات، رسانه‌ها منتظر نمی‌نشینند تا ما از دنیای خود به دنیای آنها رجوع کنیم، بلکه خود، پیام‌هایشان را وارد دنیای ما می‌کنند. از آنجا که غالباً میزان رویارویی ما با پیام‌های رسانه‌ای برنامه‌ریزی نشده است، نمی‌توانیم مدت زمان رویارویی خود را با رسانه‌ها تشخیص دهیم. در نظر بگیرید که خودِ شما در طول روز تا چه اندازه بدون آنکه خودتان متوجه باشید، در معرض پیام‌های رسانه‌ای قرار می‌گیرید. برای مثال، وقتی از کنار اتومبیل‌ها، قدم زنان عبور می‌کنید، ممکن است پیام‌های رادیویی از داخل آنها به گوش شما برسد یا مثلاً وقتی از کنار کیوسک‌ها، بیلبوردها، نشریات روی میز یا مردمی که در حال صحبت درباره پیام‌های رسانه‌ای هستند، گذر می‌کنید، با این پیام‌ها روبه‌رو می‌شوید. با افزایش فزاینده‌ی این انتقال اطلاعات از دنیای رسانه‌ای به دنیای واقعی، مرز میان این دو دنیا نامشخص‌تر شده است. این موارد چنان برای ما بدیهی هستند که دیگر به آنها توجه نمی‌کنیم.
موارد بسیاری وجود دارند که مرز میان دنیای واقعی و دنیای رسانه‌ای در آنها چندان آشکار نیست. لحظه‌ای بیاندیشید که چه چیز سبب می‌شود برخی برنامه‌ها - به ادعای رسانه‌ها – واقعی به نظر برسد؟ این برنامه‌ها تا چه اندازه با زندگی واقعی شما هم‌خوانی دارد و بازتاب دهنده تجربه‌های واقعی شما هستند؟
حال که ژانرها در حال تغییرند و مرز میان برنامه‌های واقعی و تخیلی نیز مبهم‌تر شده است، باید هوشیارانه از بحث درباره واقعی یا تخیلی بودن برنامه‌ها خودداری کنیم. از آنجا که واقعیت سطح دوم با تغییر پرسش، تمرکز ما را نیز به سمت دیگری منحرف می‌کند، در عرصه سواد رسانه‌ای از اهمیت بسزایی برخوردار است. در واقع، پرسش ما نباید این باشد که پیام‌های رسانه‌ای تا چه حد واقعی هستند؟ اصل سامان‌دهنده در واقعیت سطح دوم به ما نشان می‌دهد که هر یک از پیام‌های رسانه‌ای، آمیزه‌ای از واقعیت و خیال هستند. از این‌رو، پرسش مورد نظر باید این باشد که کدام عناصر در این پیام، بازتاب دهنده واقعیتند و کدام یک از برخی جنبه‌ها از واقعیت فاصله گرفته‌اند؟ براساس اصل سامان‌دهنده در واقعیت سطح دوم، برای پاسخ‌گویی به این پرسش‌ها باید پیام‌های رسانه‌ای را تحلیل کنید. این تحلیل به شما نشان می‌دهد که همان یک سطح تا چه اندازه، شما را از واقعیت دور ساخته است. برخی افراد با سطحی بسیار پایین کنار می‌آیند و خود را به پیام‌هایی محدود می‌کنند که با دانش و تجربه‌های شخصی‌شان هماهنگی زیادی داشته باشند. در سوی دیگر این طیف، افرادی قرار دارند که بر فاصله‌های بسیار زیاد از زندگی روزمره‌ی خود پافشاری می‌کنند.
نکته‌ی اساسی در کسب سواد رسانه‌ای این نیست که تا چه اندازه می‌توانیم خود را به سر حد واقعیت این طیف نزدیک کنیم؛ چون چنین رویکردی تنها گستره‌ی اطلاعات و واکنش‌های عاطفی ما را محدود می‌کند، بلکه نکته‌ی مهم در رسیدن به سواد رسانه‌ای، انعطاف‌پذیری و آگاهی است. انعطاف‌پذیریی یعنی تلاش برای دریافت تمام پیام‌ها و لذت بردن از تمام آنها. آگاهی نیز یعنی اندیشیدن درباره‌ی موقعیت خود در این طیف و شناخت معیارهای مختلف ارزیابی. با آگاهی و انعطاف‌پذیری خواهید توانست علاوه بر لذت بردن بیشتر از گستره‌ی متنوع پیام‌های رسانه‌ای، آثار این پیام‌ها را نیز در کنترل خود داشته باشید. بدین ترتیب، می‌توانید از آثار منفی که بیشتر با رویارویی خودبه‌خود روی می‌دهند، در امان بمانید و از آثار مثبتی که ممکن است در هر پیام وجود داشته باشد، لذت ببرید.
همه‌ی ما پیوسته باید درباره‌ی میزان انطابق پیام‌های رسانه‌ای با زندگی واقعی و آثاری که این تمایزها بر عقاید ما درباره واقعیت دارند، قضاوت کنیم. گاهی اوقات این تصمیم‌گیری کار نسبتاً ساده‌ای است. برای بسیاری از ما درک این نکته که در دنیای واقعی، چیزی نظیر جزیره‌ی گیلیگان وجود ندارد، کار دشواری نیست. با این حال، برخی تصمیم‌گیری‌های درست، دشوارتر است، به ویژه وقتی با هزاران بار رویارویی با دنیای رسانه‌ای و در طول مدت زمانی مشخص شکل گرفته باشند. به مرور زمان، بخش بزرگ از دنیای رسانه‌ای را به عنوان واقعیت می‌پذیریم. برای مثال، رییس جمهوری ایالات متحده کیست؟ آیا از پاسخ خود اطمینان دارید؟ آیا تا به حال با وی ملاقات داشته‌اید؟ اگر پاسخ، منفی است، پس از کجا می‌دانید چنین فردی وجود دارد؟ اگر هم پاسخ، مثبت است، از کجا می‌دانید او واقعاً همین شخصی باشد که درباره‌ی وی صحبت می‌شود؟ قصد ندارم شما را بدگمان کنم. هدف اصلی از طرح چنین پرسش‌هایی، جلب توجه شما به این نکته است که تا چه اندازه به اطلاعات و تجربه‌هایی که از دنیای رسانه‌ای وارد دنیای واقعی کرده‌اید، اطمینان دارید. وقتی با برخی از اطلاعات رسانه‌ای روبه‌رو می‌شوید، باید دیدی تردیدآمیز داشته باشید، ولی دسته‌ای دیگر از اطلاعات را با حسی حاکی از اعتماد بپذیرید. آیا می‌توانید این اطلاعات را از یکدیگر تشخیص دهید؟
به همین دلیل، کسب سواد رسانه‌ای از اهمیت برخوردار است. پیام‌های رسانه‌ای همواره آن‌گونه که می‌نمایند، نیستند. در بیشتر موارد، سطوح معنایی مختلفی وجود دارد. برخی از این سطوح تا اندازه زیادی، غیر واقعی‌اند (هرگز در واقعیت رخ نداده‌اند، رخ نخواهند داد و امکان رخ دادن نیز ندارند)، ولی به گونه‌ای با عناصر واقع‌گرایانه درهم تنیده شده‌اند که دریافت شما از پیام «تخیلی» را تغییر می‌دهند و تصور می‌کنید که «ممکن است چنین چیزی رخ دهد»، «احتمال رخ دادن آن می‌رود» یا اینکه «باید یک بار آن را امتحان کنم.» هرچه آگاهی شما نسبت به لایه‌های معنایی پیام‌ها بیشتر باشد، کنترل بیشتری بر انتخاب معنای مورد نظرتان خواهید داشت. اولین گام برای کنترل آثار رسانه‌ای، داشتن نگاهی انتقادی است. اگر از معانی، بی‌اطلاع باشید، رسانه‌ها، شناخت شما را از دنیا کنترل می‌کنند.
با فراگیری اصل سامان‌دهنده در واقعیت سطح دوم، بهتر می‌توانید محتوای رسانه‌ای را نقد کنید. در چنین شرایطی، تحلیل خود را روی این امر متمرکز خواهید کرد که رسانه‌ها، مجاری رسانه‌ای و هنرمندان مختلف تا چه اندازه قادر به بازتاب دادن واقعیت هستند و چگونه با اِعمال آن یک سطح، پیام خود را از واقعیت دور می‌سازند. این سطح از فاصله همان جایی است که استعداد هنری نقش خود را ایفا می‌کند. بنابراین، در اختیار داشتن درکی درست از این مفهوم به شما کمک می‌کند تا هنگام تجربه‌ی پیام‌های جداگانه، به حس زیبایی شناختی ظریف‌تری دست یابید. همچنین این مفهوم باید شما را به پرسش‌گری درباره الگوهای فاصله‌گیری یک سطحی از واقعیت، رهنمون سازد. در دنیای واقعی، برای زندگی، الگوهایی وجود دارد و در دنیای رسانه‌ای نیز الگوهایی برای روایت داستان. این دو نوع الگو یکسان نیستند. هرچه با الگوهای داستان‌ها و میزان تمایز آنها با دنیای واقعی بیشتر آشنا شوید، در تشخیص مرز میان واقعیت و خیال با مشکل کمتری روبه‌رو خواهید شد.

نتیجه‌گیری

به یقین، مسئله‌ی واقعیت، فراتر از تصمیم‌گیری ساده درباره‌ی رخ دادن یا ندادن اموری خاص است. افراد درجه‌هایی را برای واقعیت قائل می‌شوند و هنگام ارزیابی این درجه‌ها نیز جنبه‌های مختلفی را در نظر می‌گیرند. درک این مسئله که میان توانایی کودکان و بزرگ‌سالان در درک واقعیت، تفاوت زیادی وجود ندارد، از اهمیت بالایی برخوردار است. بزرگ‌سالان در بیشتر موارد، دچار چنین اشتباهی می‌شوند. چنین دیدگاهی، حس امنیت کاذبی را در بزرگ‌سالان تقویت می‌کند؛ به گونه‌ای که به اشتباه تصور می‌کنند چون کودک نیستند و از پشتوانه‌ی شک بزرگ‌سالی برخوردارند، بنابراین، به بررسی دقیق واقعیت پیام‌های رسانه‌ای نیازی ندارد. از آنجا که میزان اعتقاد به واقعیت با آثار منفی رسانه‌ای نسبت مستقیم دارد، بزرگ‌سالان نیز به اندازه‌ی کودکان آسیب‌پذیرند. (W. J. Potter, 1986; Robin, Perse & Taylor, 1988)

پی‌نوشت‌ها:

1. Adult Discount.
2. Star Trek.
3. World Wrestling Federation.
4. Cops.
5. Survivor.
6. Sherwood Schwartz.
7. Gilligan" Island.
.

منبع مقاله :
پاتر، دیوید جیمز؛ (1391)، بازشناسی رسانه‌های جمعی با رویکرد سواد رسانه‌ای، ترجمه امیر یزدیان، منا نادعلی و پیام آزادی، قم: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، مرکز پژوهش‌های اسلامی، چاپ اول