نویسنده: جیمز ای. بکفورد
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی


 

Religion

دین با اشاره به تجربه‌ها، احساسات و ایده‌هایی حاکی از این که شاید زندگی جنبه‌ی بی‌نهایت عمیق‌تر، قوی‌تر و مهم‌تری از زندگی روزمره یا دنیوی داشته باشد، مشخصاً با مسائلی سروکار پیدا می‌کند که معنا و اهمیت غایی و مطلق دارند. مسائلی همچون معنای زندگی، رنج و مرگ، و راه و روش‌های حفظ امید به آینده‌ی بهتر. این بعد یا ساحت دیگر یا «افزوده» شکل‌های بسیار متفاوت در فرهنگ‌های مختلف دارد و یقیناً تحت تأثیر حساسیت‌ها و تفسیرهای مختلف افراد نیز قرار می‌گیرد. شکل‌های اجتماعی بسترِ پیدایش بعد دینی نیز به اندازه‌ی شکل‌های دین تنوع دارند. رسوب این معناهای افزوده در شکل‌های فرهنگی و اجتماعی در طول زمان به استقرار دین به مثابه نهادی نیرومند و پردوام در تقریباً همه‌ی جوامع شناخته شده کمک کرده است، هرچند که برای تک تک افراد جامعه ضرورتی ندارد که به آن پای‌بند باشند. به عبارت دیگر، دین از کیفیات بالقوه‌ی تجربه‌ی انسان است که هیچ حد و مرزی برای آن نمی‌‎توان تعریف کرد. بلکه بهتر است درباره‌ی دین برحسب درجات گوناگون ویژگی‌هایی همچون تمایز، اهمیت، رسمیت و تشریفات، معقولیت، دامنه، برجستگی، کاربردپذیری، انسجام، سازگاری، دستورات و فرایض، جنبه‌ی عاطفی و یکپارچگی با سایر پدیده‌های اجتماعی اندیشید.
یهودیت، مسیحیت و اسلام معمولاً همه چیز را به دو قطب دینی و دنیوی تقسیم می‌کنند و با آن‌ها به مثابه حوزه‌هایی مطلقاً متمایز برخورد می‌کنند. اما در آیین هندویی، بودایی، شینتو و فرهنگ‌های قبیله‌ای یا قومی، دین کیفیت درونی کل وجود است. با این حال، همه‌ی ادیان نقاط تباین و مغایرت یا استمرار و پیوستگی میان معناهای دینی و دنیوی را به کمک اسطوره، نماد، مناسک، متون مقدس و مفاهیم مربوط به زمان مقدس، مکان مقدس، اجتماع مقدس و وجود مقدس، نمادپردازی و «مدیریت» می‌کنند.
اگر در مخالفت با مطالب فوق گفته شود که این شیوه‌ی فراگیر و نسبی‌گرایانه در مفهوم‌پردازی دین در معرض این خطر است که تجربه‌ی دینی را با سایر انواع تجربه‌های عمیق و شدید اشتباه بگیرد، می‌توان چنین پاسخ داد که اطلاق معانی دینی خود یک متغیر فرهنگی است و بنابراین بسته به میزان تشخیص، نمادپردازی و تدوین معناهای دینی در هر فرهنگ خاص، تغییر می‌کند. از این‌رو، معناهای دینی، مثلاً، تولد کودک یا جنگ معناهای ثابتی نیست بلکه بسته به متن و زمینه ممکن است اهمیت، نظام‌مندی یا تمایز آن کم‌تر یا بیش‌تر شود. مقصود این است که هیچ دلیلی ندارد که اصطلاح «دین» را به عقاید یا تجربه‌های خاصی محدود کنیم، هرچند طبق اصول لاادری‌گری روش‌شناختی، این امکان نیز وجود دارد که قدرت‌ها یا عاملان غیربشری به طور مستقیم بر معناهایی که به رویدادهای بشری نسبت داده می‌شود، تأثیر بگذارد.
یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای قرن بیستم در فهم دین، اذعان این مطلب بوده است که هیچ تعریف واحدی از دین نمی‌تواند برای همه‌ی مقاصد کفایت کند. برخلاف تعریف‌های قطعی و مطمئنی که بسیاری از متفکران غربی در اواخر قرن نوزدهم از دین ارائه می‌کردند، در قرن بیستم تعریف‌هایی ترجیح داده شده که ریزه‌کاری‌های بیش‌تری دارند و ملاحظات مربوط به پیکره‌ی روبه رشد دانش ما درباره‌ی فرهنگ‌هایی غیر از فرهنگ یهودی، مسیحی یا اسلامی و تنوع جلوه‌های دینی در سطوح مختلف فرهنگ، در آن‌ها بیش‌تر است. از این رو، اگرچه بنیان‌گذاران انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی ظاهراً به همین اکتفا می‌کردند که دین را به موضوعی فرو بکاهند که به «نظریه‌ی عمومی درباره‌ی جهان» (کارل مارکس)، «عقیده به موجودات روحانی» (ادوارد تایلر) یا استمالت و دلجویی از قدرت‌های مافوق بشری (فریزر) مربوط می‌شود، اکنون همه‌ی دانشمندان علوم اجتماعی رهیافتی بیش‌تر نسبی‌گرایانه و کم‌تر عقلی‌مآبانه اتخاذ می‌کنند.
در قرن بیستم، نیروی تفکر تکاملی، عقل‌گرا و ارگانیستی به تدریج سستی گرفته است، اما در میان متفکران قرن بیستم هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. تفکر فعلی را می‌توان به طور کلی در دو مقوله جای داد. از یک طرف، متفکرانی که اصرار دارند باید دین را برحسب محتوای عقیده به انواع و اقسام ارواح، خدایان یا سایر نیروهای متعالی درک کرد. تعریف رابرتسن نماینده‌ی همین رهیافت است:
"فرهنگ دینی به مجموعه عقاید و نمادهایی (و ارزش‌هایی که مستقیم از آن‌ها گرفته می‌شود) گفته می‌شود که به تمایز میان واقعیت تجربی و واقعیت فراتجربی یا متعالی مربوط می‌شوند؛ امور مربوط به امر متعال تابع دنیایی غیرتجربی است (Robertson, 1974, p. 47)."
از طرف دیگر، سنت پرسابقه‌ای وجود دارد که بر اساس آن درباره‌ی دین برحسب کارکردها یا مقاصد منسوب به آن می‌اندیشند. مثال پرنفوذ این رهیافت، این ادعاست که «دین نظام عقاید و اعمالی است که به وسیله‌ی آن گروهی از مردم با مسائل غایی زندگی بشر مقابله می‌کنند» (Yinger, 1957, p. 9).
با این که رهیافت محتوایی این مزیت را دارد که به آن‌چه اکثر مردم درباره‌ی دین اظهار می‌دارند تکیه می‌کند، اما این انتقاد را نیز به جان می‌خرد که خودسرانه بر عقاید یا معرفت تأکید می‌کند، و مرزی ساختگی میان دین و جادو ترسیم می‌کند، و هیچ وقعی به تفاوت‌های ادیان و فرهنگ‌های مختلف نمی‌گذارد. در مقابل، رهیافت کارکردگرایانه از مزیت کاربرد چندفرهنگی و انتزاع از سطح جزئیات تجربی برخوردار است، اما این رهیافت نیز نقاط ضعفی دارد، که طبق گفته‌ی منتقدان آن، مزیت‌های آن را بی‌اثر می‌کند. خصوصاً، این رهیافت به این دلایل انتقادها را به خود جلب کرده است: به سبب نسبت‌دادن غایت به آرایش و ترتیب‌های اجتماعی و فرهنگی، و تقلیل معنای دین به نتایج و پیامدهای آن، و مشتبه ساختن دین و ایدئولوژی، و بیان تلویحی این مطلب که هرچیزی که وجود دارد، باید، فقط به همین دلیل، کارکردی را به انجام برساند. ضعف و قوت‌های نسبی این رهیافت‌های اساسی در کارهای اسپیرو (Spiro, 1966)، برگر (Berger, 1974) و بلا (Bella, 1970) بررسی شده است.
قرن بیستم شاهد شکوفایی رشته‌های دانشگاهی مطالعه‌ی دین بوده است که هریک دین را به شیوه‌ی نسبتاً متمایزی تعریف کرده‌اند. در رشته‌های قدیمی‌تری مانند تاریخ ادیان، الهیات، و مطالعه‌ی تطبیقی ادیان معمولاً به جنبه‌های فقه‌اللغتی، تاریخی، فلسفی و اصول اعتقادات اولویت می‌دهند. اما نفوذ روبه رشد تفکر پدیدارشناختی در دهه‌ی 1930 الهام‌بخش مطالعه‌ی شهودی‌تری درباره‌ی تجربه‌ی دینی، تقدس آیینی و امر مقدس بود (نک. Otto 1950; Van der Leeue, 1938; Wach,1958; Eliade, 1958, Shaprper, 1975). در همین اثنا، رهیافت‌های روان‌شناختی و روان‌کاوانه نیز محبوبیت پیدا کرد، خصوصاً در میان دست‌اندرکاران تعلیم حرفه‌های دینی برای انجام مراسم عبادی، مشاوره و خدمات اجتماعی (نک. Rieff, 1966). نفوذ تفکر جامعه‌شناختی در دهه‌ی 1960 به صورت چشمگیری افزایش یافت؛ یعنی وقتی مذاهب لیبرالی امریکایی کم‌کم محبوبیت خود را تا حدی از دست می‌دادند (Berger, 1961) و کلیساهای محافظه‌کار و جنبش‌های دینی نوین و موسوم به منحرف، به صورت غیرمنتظره، به لحاظ حجم و تأثیر عمومی‌شان، رشد می‌کردند (Kelly, 1972; Wilson, 1976). اما احتمالاً نفوذ و محبوبیت ساختارگرایی در علوم انسانی بود که موجب بالاترین رواج مطالعه‌ی دین به صورت مطالعه‌ی اسطوره، نمادگرایی و فرایندهای تقدیس بود. و سرانجام، مطالعات دین به مثابه رهیافتی که به صورت تعمدی بین رشته‌ای است در دهه‌های 1970 شروع به شکوفایی کرد و پشتوانه‌ای شد برای نگرش انتقادی‌تر در قبال مسائل روش‌شناختی و نیز موضع کاربردی‌تر، هم در محیط چندفرهنگی و چندقومی جوامع پیشرفته‌ی صنعتی و هم در مستعمرات پیشین که میراث دینی خود را از نو کشف می‌کردند.
در مورد نقش و سهمی که ادیان در جریان‌های اصلی تفکر قرن بیستم داشته‌اند، باید اذعان کنیم که این نقش و سهم احتمالاً جزو عوامل بنیادی و سازنده نبوده است. خواه در سطح ایدئولوژی‌هایی که به دولت- ملت‌ها و تضادهای بین‌المللی شکل دادند (مانند فاشیسم روحانیان، دموکراسی مسیحی، ملی‌گرایی هندی یا ژاپنی، و ضدامپریالیسم اسلامی) و خواه در سطح تغییر گرایش‌ها در فلسفه (پدیدارشناسی کاتولیکی، اگزیستانسیالیسم مسیحی، یا انواع الهیات مبارزه) سهم ایده‌ها و عواطف دینی در بعضی موارد اهمیت داشته، اما به ندرت قاطع و سرنوشت‌ساز بوده است. همچنین، دست کم در جهان غرب، دستمایه‌های دینی در قرن بیستم مایه‌ی الهام شاهکارهای هنری نسبتاً اندکی بوده است.
این تحولات، با تفسیرهای رایج درباره‌ی مدرنیته منطبق است، یعنی این که این دین دیگر «سایبان مقدس» وجود مدرن (Berger, 1967)، یا ابزار اصلی ادغام فرهنگی و اجتماعی (Wilson, 1982) یا شکل تأمل نظام اجتماعی درباره‌ی تمامیت و یکپارچگی خویش (Luhmann, 1977) نیست. از طرف دیگر، دین غیرکلیسایی شاید هنوز در فرایندهای اساسی اجتماعی شدن مستتر باشد (Luckmann, 1967) و شاید هنوز هم در مقام یک فرازبان عمل کند که از حوزه‌ی واقعیات عینی فرامی‌گذرد (Bellah, 1989) یا اجازه می‌دهد که چیزهای «جدی» «واقعاً» به زبان آیند (Fenn, 1981).
در واقع، در سال‌های پایان قرن بیستم، نشانه‌هایی دیده می‌شود مبنی بر این که احتمالاً اندیشه و احساس دینی در واکنش به امکان ارتباطات حقیقتاً جهانی و نابودی حقیقتاً جهانی، دوباره خود را به رخ می‌کشند (Robertson, 1985) و مضمون‌های دینی دوباره در جنبش‌های اجتماعی مربوط به مسائل جهانی همچون صلح، حقوق بشر، قوم‌کشی و حفاظت از محیط زیست طبیعی پدیدار می‌شود (Beckford, pp. 143-65). دین نشان داده است که وسیله‌ی پردوام و اثربخشی برای پرورش و ابراز هویت‌های قومی و ملی در کشورهای متنوعی همچون لهستان، نیکاراگوئه، ایران و سریلانکا است. این نتایج، بسته به اوضاع و شرایط تاریخی، ممکن است موجب وحدت و یکپارچگی یا تفرقه و فروپاشی شوند.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول